«شب تا صبح بیرونم، میروم توی پارک، شبهایی که خیلی سرد است، توی اتوبوس بیآرتی میمانم. یک بار رفتم گرمخانه، یعنی خودم خواستم، مأموران شهرداری نمیخواستند. نه پولی داشتم، نه کاری. شبها پارکخوابی میکردم. سال پیش خیلی سرد شده بود، دستهایم کبود شده بود،