نگاه به سریالها مثل ترهبار است/انتقاد ابزارفروشها از «فکستنی»!
کارگردان و عوامل سریال «همسایه» با اشاره به انتقادهایی که از این مجموعه شد بیان کردند که در قسمتی از سریال به خاطر عنوان «ابزارفروشی فکستنی» حتی ابزارفروشیها هم دلخور شده بودند!
«هم سایه» اولین سریال به کارگردانی محمدحسین غضنفری بود که چندی پیش با محوریت قصهای که به خانوادههای افغانستانی و چالشها و معضلات آنها میپرداخت، از شبکه سه سیما پخش شد.
این سریال هم فضایی عاشقانه داشت و هم در فضایی اجتماعی به معضلات مهاجران افغانستانی در ایران میپرداخت و تلاش کرد این میان اقشار مختلفی از این مهاجران را در ایران نمایش دهد، هم بدمن های افغانستانی را به تصویر بکشد هم خانوادههای مهاجری که سالهاست در کشور زندگی میکنند و فرزندان شان هم در همین کشور متولد شده و بزرگ شدهاند و مشاغلی چون معلمی و… دارند.
با پایان پخش این سریال، محمدحسین غضنفری کارگردان، فرید سجادی حسینی، امیر احمد قزوینی و آزاده سیفی بازیگران سریال در نشستی در خبرگزاری مهر درباره این سریال گفتگو کردند.
مشروح این گفتگو را در زیر میخوانید:
* ما پیش از این هم در تلویزیون سریالهایی داشتهایم که به افغانها میپرداختند اما فکر میکنم «هم سایه» اولین سریالی بود که یک فرد افغان را به عنوان یکی از کاراکترهای اصلی قرار میدهد و بخشی از قصه و درام را با نگاهی به یک خانواده افغان جلو میبرد. دغدغه شما از به تصویر کشیدن این قصه و کاراکترها چه بود؟
محمدحسین غضنفری: البته به نظرم اولین سریال نیست و پیش از این هم مجموعه دیگری در شبکه دو با این مضمون ساخته شده بود. اما تفاوتی که در این مجموعه وجود داشت این بود که در آن سریالها افغانها را از قشر پایین اجتماع تصویر کرده بودند ولی اینجا افغانستانی هایی در قشرهای بالای جامعه و تحصیلکرده هم داریم. خود من یک باره وارد این پروژه شدم، به نوعی انگار کنار استخر قدم میزدم و در آن افتادم. با این حال این شانس را داشتم که موضوع مهمی را کار کنم. خیلی از سوژهها و موضوعات در سریالها بعد از مدتی فراموش میشود و این شانس من بود که سریالی را کار کنم که میتواند ماندگار شود. هرچند ضعفهایی هم داشته است و قبولشان دارم به خصوص که اولین کار بود چون من پیش از این هم تله فیلمهایی ساخته بودم که فضای آنها پلیسی بود اما این اولین بار بود که من وارد ساخت یک کار جدی و سریالی شدم.
البته من آمادگی صحبت کردن به زبان خاص و با لهجه را هم داشتم چون خودم هم اصالتاً کاشمری هستم و لهجه افغانستانی برای من آشنا بود. حتی ابتدا قرار بود در خانه با لهجه حرف بزنیم ولی بعد گفتند که تحقیق شده است و بچههای نسل سوم افغانستان که در ایران به دنیا آمدهاند و در همین کشور بزرگ شده و درس خواندهاند اصلاً لهجه ندارند و در خانه هم فارسی حرف میزنند حتی مشاور لهجه ما هم مثل ما فارسی حرف میزد. حتی برخی از بازیگران افغانستانی که به کار اضافه شدند از کسانی بودند که در ایران به دنیا آمده بودند و آنها هم فارسی را بدون لهجه حرف میزدند و شاید در حد لحن و آهنگ بود.
غضنفری: ابتدا بنا بود نورا زمانی که در اجتماع است فارسی حرف بزند اما وقتی در شرایط حسی و در ارتباط با مادرش است افغانستانی حرف بزند.
سیفی: البته سکانسهای کمی به این شکل بود چون نگران هم بودند که شاید مخاطب متوجه نشود و دنبال نکند.
نکتهای که برای خودم عجیب است این است که بعد از پایان سریالی با ۳۴ قسمت که نقش اصلی را هم داشتم مردم هنوز که هنوز است مرا با داماد «جان دار» یا تواب «ماجرای نیمروز» میشناسند* آقای قزوینی شما کار را با تئاتر و سینما شروع کردید و فیلمهای مهمی مثل «ماجرای نیمروز» با محمدحسین مهدویان یا آثاری چون «جاندار» را داشتید و برخلاف خیلیها ابتدا در سینما دیده شدید و بعد به تلویزیون آمدید. برای شما این روند برعکس چگونه بود؟
امیر احمد قزوینی: من قبل از کار در تلویزیون با خیلیها مشورت میکردم که در موارد قبلی میگفتند قبول نکن و دائم مرا نهی میکردند که چون در تئاتر و فیلمهای خوب بازی کردهام تلویزیون را رد کنم. من همیشه گوش میکردم و سریالهای تلویزیونی را رد میکردم اما این سریال برای من متفاوت بود و یک دلیلش همین بود که نقش اصلی سریال به من پیشنهاد شد و به نوعی میتوانستم خودم را محک بزنم. طبیعتاً چون اولین نقش اصلی من است ضعف هم زیاد داشتم. اما نکتهای که برای خودم عجیب است این است که بعد از پایان سریالی با ۳۴ قسمت که نقش اصلی را هم داشتم مردم هنوز که هنوز است مرا با داماد «جان دار» یا تواب «ماجرای نیمروز» میشناسند. چگونه است که هنوز در فضای بیرون مرا بیشتر با سینما میشناسند؟
غضنفری: البته آقای قزوینی دوستانشان بیشتر از هم صنفیهای خودشان و خواص هستند.
سجادی حسینی: من هم این اتفاق را کم و بیش تجربه کردهام و احساس میکنم اولین باری که فرد را میبینند اگر اثرگذار باشد دیگر آن نقش پاک شدنی نیست. مثلاً وقتی مرا اولین بار میبینند، میگویند شما پیرمرد «فروشنده» نیستی؟ و بعد یادشان میآید که در فیلم و سریالهای دیگر هم بودهام.
قزوینی: این حرف هم درست است. یک تفاوت تلویزیون و سینما که پرسیدید در مدل کاری این دو مدیوم است. من برای هر یک از تئاترها ۶ یا ۷ ماه تمرین کردهام و حتی اگر زمانی میخواستیم بگوییم کاری سطح پایین است میگفتیم فلان اثر کلاً یک ماه برایش تمرین کردهاند. این تمرین در سینما کمتر است و یک دورخوانی فقط دارد و حالا در تلویزیون ماجرا خیلی عجیبتر میشود شب فقط میتوانید ببینید داستان چیست و صبح آن را بازی کنید بازی صحنهای که مثلاً عشق شما را از شما میگیرند و خود بازی این صحنه شاید برای بهترین بازیگر هم چند ماه تمرین نیاز داشته باشد، ولی شما این فرصت را ندارید. در صورتی که چندین بار به کارگردان هم میگفتم ما برای درآوردن هر یک از این صحنهها نیاز به زمان کافی برای تمرین داریم....
غضنفری: و تداوم حس.
* یعنی آنچه که ما از بازیگر انتظار داریم که سرد نباشد و یا حالات مختلف لحن و بازی را در نقش آفرینی ایفا کند اما دیده نمیشود به دلیل فشردگی زمانی است؟
قزوینی: بله فکرش را بکنید در سریالها روزی هشت دقیقه میانگین ضبط است و همه عوامل با سرعت در حال تصویربرداری هستند. در چنین فضایی نمیتوان برای هر حس و حالتی تمرین کرد. من گاهی به آقای غضنفری میگفتم کمی در ضبط و تصویربرداری سکانسهای مختلف صبر کنند چون وقتی این بازیها پخش میشود خروجی کار یعنی پای آبروی من وسط است. با این حال زمان نداشتیم و چالشها گاهی به جایی میرسید که من در یک پلان سه صفحه مونولوگ میگفتم درحالیکه متن را فقط یک بار خوانده بودم و با خودم میگفتم مغز چقدر کارکرد عجیبی دارد که وقتی به او فرمان میدهید زمان نیست حس را هم در لحظه بوجود میآورد. من در تئاتر تجربه نقش بلند داشتهام اما برایش مثلاً هفت ماه تمرین کردهام و زمانی که روی صحنه میرفتم دیگر نقش و دیالوگ اتومات جلو میرفت. اینجا اما به دلیل نبود این تمرینها اگر یک لحظه غافل میشدیم اشتباه میشد.
* چه بازخوردهایی از خود نقش و قصه داشتید؛ نقش دکتری که عاشق یک دکتر افغان میشود چقدر واقعی به نظر آمد؟
قزوینی: من خیلی بازخورد مجازی داشتم که مردم نقش و کاراکتر را دوست داشتند....
قزوینی: من نکتهای را دارم که میخواهم آن را همه جا بگویم. چه اشکالی دارد که یکی از اهالی یک شهر یا خطه در سریال منفی نمایش داده شود؟ مثلاً من خودم اصالتاً یزدی هستم چه اشکالی دارد که یزدیها نقش منفی داشته باشند؟ چرا باید دلخور شویم که مثلاً نقشی که متعلق به یک شهر است بد نشان داده شود؟ در امریکا سریالی مثل «خانه پوشالی» نمایش داده میشود و میبینیم چقدر مشکلات را نشان میدهد و حتی خود اوباما میگوید این درستترین تصویر از کاخ سفید است اما مگر کسی میآید بر سر این فساد آشوب کند. این عجیب نیست؟
مردم اگر به اولین تصویر منفی یا غیرعادی هم واکنش نشان دهند بالاخره عادت میکنند. تلویزیون و رسانههای دیگر هستند که مردم را اینقدر واکنشی تربیت کردهاند که با دیدن هر لهجه یا تصویری گارد بگیرند. مردم باید بدانند داستان و تخیل است و اینقدر دلخور نشوند. ما در همین سریال سکانسی داشتیم که اسمی از «ابزار فروشیهای فکستنی» میبریم و اولین واکنش تندی که به سریال دیدم همین بود. با این سکانس جامعه ابزار فروشها برآشفته شدند و میگفتند چرا به ما ناسزا گفتید و عنوان «فکستنی» را انتخاب کردید!
* وقتی اینقدر جامعه با هر مسالهای گارد میگیرد چطور میتوان سراغ مسائل بالاتر و حساستر رفت؟
قزوینی: من میگویم قابل تربیت است. فرهنگ یعنی همین که به تدریج این موارد را طبیعی کنید.
سیفی: باید حتی بپذیریم که قرار نیست قوانین زندگی اجتماعی در فیلم وجود داشته باشد. ما مسائلی بابت همین موضوع داشتیم که باعث تعجب میشد. مثلاً میگفتند این دختر که اینقدر خوب است چرا با این پسر حرف میزند؟ من نمیدانم دو نفر چگونه به یکدیگر علاقمند میشوند به ویژه که قصه ما خیلی نجیب بود. میگفتند این دختر زیادی خوب است. در حالی که ما قدیس نشان ندادیم. او یک معلم بود و حالا هم با یک فردی آشنا شده و با او حرف میزند پس شروع دوست داشتن آنها کجا قرار است جرقه بخورد؟
* کمی این تصویر شبیه برخی کلیشهها نبود؟ او از نقش اول سریال که دکتر هم هست رو بر میگرداند اما به دلایل غیرمنطقی به فرخ که زن و فرزند دارد، میخواهد جواب مثبت بدهد؟
سیفی: اینها به دلیل همان مسائلی است که در قصه نیامده است و برای همین غیرمنطقی به نظر میآید. بین این دو نفر حتی گل هم نمیتوانست رد و بدل شود. وقتی میشنوم جایی از قصه برداشت اشتباه صورت گرفته است لازم میبینم اینها را توضیح دهم.
* اتفاقاً من به عنوان مخاطب دوست داشتم بیشتر مسائل افغانها را در تلویزیون ببینم. ما درامهای عاشقانه زیادی در تلویزیون داریم و قطعاً که هر قصهای هم به یک عشق و درام حسی هم نیاز دارد اما وقتی سریال یک سوژه و مساله اجتماعی را انتخاب میکند خوب است بیشتر به عمق آن برود.
غضنفری: من هم دوست داشتم اینگونه باشد و به قول شما اینقدر تکرار قصههای عاشقانه را در سریالها میبینیم که من هم علاقمند بودم بیشتر فضای اجتماعی را به تصویر بکشیم و حتی به تهیه کننده درباره لوکیشن ها میگفتم لوکیشن هایی برویم که باورپذیری داستان را هم بالاتر میبرد؛ لوکیشن هایی که بیشتر در فضای پایین شهر یا فضاهای سخت بود اما تهیه کننده باید سلامتی عوامل و فضای کرونایی را هم در نظر میگرفت.
اگر شما خط اصلی قصه را ببینید فقط قرار نیست یک درام صرف باشد، تمام مشکلاتی که پیش میآید و به خاطر آنها یک دختر مهاجر باید خود را قربانی کند به دلیل ضعف قوانین استسیفی: اگر شما خط اصلی قصه را ببینید فقط قرار نیست یک درام صرف باشد، تمام مشکلاتی که پیش میآید و به خاطر آنها یک دختر مهاجر باید خود را قربانی کند به دلیل ضعف قوانین است یعنی به نظرم این سریال به مسائل اجتماعی هم پرداخته است. اگر قوانین برای مهاجران درست باشد چنین مشکلاتی به وجود نمیآید که مجبور باشید برای گرفتن همه اموالی که برای خودتان است تصمیمی بگیرید که دوست ندارید. اینها موتور محرک همین قصه عاشقانه است.
غضنفری: این قوانین اشتباه که به طور مثال ایرانیان نمیتوانند به افغانها اهدای عضو کنند یا ماجرای سیم کارت که یک بار فرشته حسینی بازیگر افغانی الاصل هم به آن اشاره کرد جزو معضلاتی است که اصلاح هم نمی شود… از طرفی هم نباید انتظار داشت که همه مشکلات جامعه را در یک سریال بریزیم تا تبدیل به بیانیه نشود.
سیفی: اما گفتنش باعث میشود این روند بهبود پیدا کند.
قزوینی: این حرفها در قالب یک درام است که تاثیرگذار خواهد بود. امروز مردم به سریالهای روز دنیا دسترسی دارند و فیلم و سریالهای عاشقانه را میبینند و حالا اینجا با یک عشق نجیبانه روبرو میشود. خود من هم به عنوان کاراکتر قصه به واسطه عشق است که متوجه سختیهای این دختر افغانی میشوم و بعد به او میگویم تا ته ماجرا هستم تا گاراژ پایین شهر میروم و حالا اگر عشق شکل نگیرد انگار در یک موقعیت مستند هستیم و قرار است مستند نمایش دهیم. خود سریال وگرنه لحظاتی دارد که کاملاً نمایش دهنده سختیها و استیصال این کاراکترهاست. به طور مثال فرید سجادی حسینی که نقش پدر افغانستانی را بازی میکند در یکی از سکانسها در گوش بازیگر مقابلش میزند و شما تازه میفهمید این فرد چقدر غریب است؟ این لحظه برای من در سریال بسیار تاثیرگذار بود که فردی به خاطر قوانین همه زندگیاش را دارد از دست میدهد و طرف دیگر هم دارد فکر میکند که باید دخترش را بدهد و همه استیصال او را نمایش دهد.
* برای شما سختی کار در دوران کرونایی چگونه بود؟ و اصلاً در این دوران برای پذیرش پروژهها منعی داشتید؟
سجادی حسینی: من نمیتوانم کار نکنم. شعار هم نمیدهم که بگویم به دلیل عشق به کار است یا چه ولی نمیتوانم کار نکنم. با این حال درباره وضعیت گروهها باید گفت الان در گروهها پروتکلها کمتر رعایت میشود چون وقتی کارگردان میزانسن میدهد نمیتواند بگوید یک متر و نیم فاصله را رعایت کن. ماسک بزن و یا فاصله داشته باش تا ویروس منتقل نشود. گاهی چارهای نیست و نمیتوان این پروتکلها را رعایت کرد. خوب است که همین ابتدا نوعی اولویت نسبی قائل شدند تا گروههای بازیگر و اهل هنر زودتر واکسن بزنند. خود من با شروع این سریال در سال گذشته ۲ دوز واکسن زدم و وقتی سر صحنه بودم واکسینه شده بودم و دیگر مبتلا هم نشدم. اما اگر بخواهید به طور کلی از پروژهها بدانید. این نزدیکی افراد به هم در پروژهها و در طول بازی اجتناب ناپذیر است.
غضنفری: نکته مهم هم این است که کرونا بازه زمانی ندارد و شما نمیدانید دو سال دیگر یا سه سال دیگر تمام میشود.
* ممکن است با خود اولویت بگذارید که به طور مثال بیشتر در چه پروژههایی حضور داشته باشید؟
سجادی حسینی: من هیچ فکری نمیکنم که سینما باشد یا نمایش خانگی یا تلویزیون. من نقش را که میخوانم زانوهایم سست میشود و این اتفاق با هر نقشی رخ بدهد آن را میپذیرم.
انگار با سریالها مثل سیب زمینی و پیاز در میدان ترهبار برخورد میکنند! گاهی سریالها یک باره تلخ میشود یک باره طنز یا کمدی میشود و فلهای چند سریال با یک فضا روی آنتن میرود* زمان پخش سریال مخاطبان بسیاری انتقاد داشتند که چند سریال با فضای تلخ و سنگین با هم همراه شده است که البته انتقاد به تلخی سریال دیگر شبکهها بیشتر بود. خود شما متوجه این انتقادها شدید؟
غضنفری: ما در تلویزیون گاهی مشکلات اینگونه داریم که من میگویم انگار با سریالها مثل سیب زمینی و پیاز در میدان ترهبار برخورد میکنند! گاهی سریالها یک باره تلخ میشود یک باره طنز یا کمدی میشود و فلهای چند سریال با یک فضا روی آنتن میرود. این سیاست غلطی است و باید در کنداکتور شبکهها تنوع وجود داشته باشد. حتی در تلویزیون سریالهای طنز هم اگر پخش میکنند نباید همه با هم پخش شوند. طنز خیلی کار سختی است و اینگونه نیست که بگویید یک طنز ساخته شود و بعد هم سریال خوبی دربیاید. برای همین است که وقتی اسم آثار مفرح و طنزگونه میآید هنوز نام مرضیه برومند و سازندگانی از دهههای گذشته تداعی میشود اما طنزهای سالهای اخیر را به یاد نمیآورید. چون اینها طنز نبودهاند و هیچ نکته یا مساله مهمی را بیان نمیکنند.
* شما در «پس از آزادی» هم بازی داشتید؟
سیفی: به دلیل تداخلی که با یک سریال دیگر داشتم نشد در آن سریال بازی کنم الان چند فیلمنامه هم پیشنهاد شده است که فعلاً در حال خواندن آنها هستم.
* شما چطور آقای قزوینی کار جدیدی ندارید؟ سریال «آنها» را هم در شبکه خانگی داشتید اما ظاهراً دیگر قرار نیست اپیزودهای آن ادامه یابد.
قزوینی: من یک اپیزود فقط بازی کردم اما بعید میدانم که ادامه داشته باشد چون خیلی باکیفیت ساخته شد و هزینه زیادی هم برایش صورت گرفت. من اپیزود آخر این مجموعه را بازی کردم و خیلی شرایط سختی داشتیم. برای من خیلی هم عجیب بود و حتی ابتدای خواندن فیلمنامه فکر میکردم قرار است چگونه این صحنهها را دربیاوریم؟ ما وسط جنگلهای شمال رفته بودیم و کارگردان هم معتقد بود باید خودمان هم بترسیم تا دلهره کار دربیاید. برای گرفتن این صحنهها شب کار بودیم و کارگردان واقعاً ما را در دل شب به جنگلی میبرد که گرگ و خرس و گراز و همه جور حیواناتی هم داشت و واقعاً هر احتمالی را میدادیم (میخندد) در نهایت خیلی تجربه جالبی برایم بود.
* فکر میکنید اگر بخواهید سراغ سوژههای خاص بروید چه سوژههایی هست که در آینده دوست دارید به آنها بپردازید؟
غضنفری: تلویزیون رسانهای برای همه مردم است و باید همه نوع فضایی از طنز و مسائل روز تا دیگر سوژهها را داشته باشد، تلویزیون باید پر از تنوع باشد. هم کار جدی و هم طنز و سرگرمی داشته باشد.
این سریال هم فضایی عاشقانه داشت و هم در فضایی اجتماعی به معضلات مهاجران افغانستانی در ایران میپرداخت و تلاش کرد این میان اقشار مختلفی از این مهاجران را در ایران نمایش دهد، هم بدمن های افغانستانی را به تصویر بکشد هم خانوادههای مهاجری که سالهاست در کشور زندگی میکنند و فرزندان شان هم در همین کشور متولد شده و بزرگ شدهاند و مشاغلی چون معلمی و… دارند.
با پایان پخش این سریال، محمدحسین غضنفری کارگردان، فرید سجادی حسینی، امیر احمد قزوینی و آزاده سیفی بازیگران سریال در نشستی در خبرگزاری مهر درباره این سریال گفتگو کردند.
مشروح این گفتگو را در زیر میخوانید:
* ما پیش از این هم در تلویزیون سریالهایی داشتهایم که به افغانها میپرداختند اما فکر میکنم «هم سایه» اولین سریالی بود که یک فرد افغان را به عنوان یکی از کاراکترهای اصلی قرار میدهد و بخشی از قصه و درام را با نگاهی به یک خانواده افغان جلو میبرد. دغدغه شما از به تصویر کشیدن این قصه و کاراکترها چه بود؟
محمدحسین غضنفری: البته به نظرم اولین سریال نیست و پیش از این هم مجموعه دیگری در شبکه دو با این مضمون ساخته شده بود. اما تفاوتی که در این مجموعه وجود داشت این بود که در آن سریالها افغانها را از قشر پایین اجتماع تصویر کرده بودند ولی اینجا افغانستانی هایی در قشرهای بالای جامعه و تحصیلکرده هم داریم. خود من یک باره وارد این پروژه شدم، به نوعی انگار کنار استخر قدم میزدم و در آن افتادم. با این حال این شانس را داشتم که موضوع مهمی را کار کنم. خیلی از سوژهها و موضوعات در سریالها بعد از مدتی فراموش میشود و این شانس من بود که سریالی را کار کنم که میتواند ماندگار شود. هرچند ضعفهایی هم داشته است و قبولشان دارم به خصوص که اولین کار بود چون من پیش از این هم تله فیلمهایی ساخته بودم که فضای آنها پلیسی بود اما این اولین بار بود که من وارد ساخت یک کار جدی و سریالی شدم.
البته من آمادگی صحبت کردن به زبان خاص و با لهجه را هم داشتم چون خودم هم اصالتاً کاشمری هستم و لهجه افغانستانی برای من آشنا بود. حتی ابتدا قرار بود در خانه با لهجه حرف بزنیم ولی بعد گفتند که تحقیق شده است و بچههای نسل سوم افغانستان که در ایران به دنیا آمدهاند و در همین کشور بزرگ شده و درس خواندهاند اصلاً لهجه ندارند و در خانه هم فارسی حرف میزنند حتی مشاور لهجه ما هم مثل ما فارسی حرف میزد. حتی برخی از بازیگران افغانستانی که به کار اضافه شدند از کسانی بودند که در ایران به دنیا آمده بودند و آنها هم فارسی را بدون لهجه حرف میزدند و شاید در حد لحن و آهنگ بود.
غضنفری: ابتدا بنا بود نورا زمانی که در اجتماع است فارسی حرف بزند اما وقتی در شرایط حسی و در ارتباط با مادرش است افغانستانی حرف بزند.
سیفی: البته سکانسهای کمی به این شکل بود چون نگران هم بودند که شاید مخاطب متوجه نشود و دنبال نکند.
نکتهای که برای خودم عجیب است این است که بعد از پایان سریالی با ۳۴ قسمت که نقش اصلی را هم داشتم مردم هنوز که هنوز است مرا با داماد «جان دار» یا تواب «ماجرای نیمروز» میشناسند* آقای قزوینی شما کار را با تئاتر و سینما شروع کردید و فیلمهای مهمی مثل «ماجرای نیمروز» با محمدحسین مهدویان یا آثاری چون «جاندار» را داشتید و برخلاف خیلیها ابتدا در سینما دیده شدید و بعد به تلویزیون آمدید. برای شما این روند برعکس چگونه بود؟
امیر احمد قزوینی: من قبل از کار در تلویزیون با خیلیها مشورت میکردم که در موارد قبلی میگفتند قبول نکن و دائم مرا نهی میکردند که چون در تئاتر و فیلمهای خوب بازی کردهام تلویزیون را رد کنم. من همیشه گوش میکردم و سریالهای تلویزیونی را رد میکردم اما این سریال برای من متفاوت بود و یک دلیلش همین بود که نقش اصلی سریال به من پیشنهاد شد و به نوعی میتوانستم خودم را محک بزنم. طبیعتاً چون اولین نقش اصلی من است ضعف هم زیاد داشتم. اما نکتهای که برای خودم عجیب است این است که بعد از پایان سریالی با ۳۴ قسمت که نقش اصلی را هم داشتم مردم هنوز که هنوز است مرا با داماد «جان دار» یا تواب «ماجرای نیمروز» میشناسند. چگونه است که هنوز در فضای بیرون مرا بیشتر با سینما میشناسند؟
غضنفری: البته آقای قزوینی دوستانشان بیشتر از هم صنفیهای خودشان و خواص هستند.
سجادی حسینی: من هم این اتفاق را کم و بیش تجربه کردهام و احساس میکنم اولین باری که فرد را میبینند اگر اثرگذار باشد دیگر آن نقش پاک شدنی نیست. مثلاً وقتی مرا اولین بار میبینند، میگویند شما پیرمرد «فروشنده» نیستی؟ و بعد یادشان میآید که در فیلم و سریالهای دیگر هم بودهام.
قزوینی: این حرف هم درست است. یک تفاوت تلویزیون و سینما که پرسیدید در مدل کاری این دو مدیوم است. من برای هر یک از تئاترها ۶ یا ۷ ماه تمرین کردهام و حتی اگر زمانی میخواستیم بگوییم کاری سطح پایین است میگفتیم فلان اثر کلاً یک ماه برایش تمرین کردهاند. این تمرین در سینما کمتر است و یک دورخوانی فقط دارد و حالا در تلویزیون ماجرا خیلی عجیبتر میشود شب فقط میتوانید ببینید داستان چیست و صبح آن را بازی کنید بازی صحنهای که مثلاً عشق شما را از شما میگیرند و خود بازی این صحنه شاید برای بهترین بازیگر هم چند ماه تمرین نیاز داشته باشد، ولی شما این فرصت را ندارید. در صورتی که چندین بار به کارگردان هم میگفتم ما برای درآوردن هر یک از این صحنهها نیاز به زمان کافی برای تمرین داریم....
غضنفری: و تداوم حس.
* یعنی آنچه که ما از بازیگر انتظار داریم که سرد نباشد و یا حالات مختلف لحن و بازی را در نقش آفرینی ایفا کند اما دیده نمیشود به دلیل فشردگی زمانی است؟
قزوینی: بله فکرش را بکنید در سریالها روزی هشت دقیقه میانگین ضبط است و همه عوامل با سرعت در حال تصویربرداری هستند. در چنین فضایی نمیتوان برای هر حس و حالتی تمرین کرد. من گاهی به آقای غضنفری میگفتم کمی در ضبط و تصویربرداری سکانسهای مختلف صبر کنند چون وقتی این بازیها پخش میشود خروجی کار یعنی پای آبروی من وسط است. با این حال زمان نداشتیم و چالشها گاهی به جایی میرسید که من در یک پلان سه صفحه مونولوگ میگفتم درحالیکه متن را فقط یک بار خوانده بودم و با خودم میگفتم مغز چقدر کارکرد عجیبی دارد که وقتی به او فرمان میدهید زمان نیست حس را هم در لحظه بوجود میآورد. من در تئاتر تجربه نقش بلند داشتهام اما برایش مثلاً هفت ماه تمرین کردهام و زمانی که روی صحنه میرفتم دیگر نقش و دیالوگ اتومات جلو میرفت. اینجا اما به دلیل نبود این تمرینها اگر یک لحظه غافل میشدیم اشتباه میشد.
* چه بازخوردهایی از خود نقش و قصه داشتید؛ نقش دکتری که عاشق یک دکتر افغان میشود چقدر واقعی به نظر آمد؟
قزوینی: من خیلی بازخورد مجازی داشتم که مردم نقش و کاراکتر را دوست داشتند....
قزوینی: من نکتهای را دارم که میخواهم آن را همه جا بگویم. چه اشکالی دارد که یکی از اهالی یک شهر یا خطه در سریال منفی نمایش داده شود؟ مثلاً من خودم اصالتاً یزدی هستم چه اشکالی دارد که یزدیها نقش منفی داشته باشند؟ چرا باید دلخور شویم که مثلاً نقشی که متعلق به یک شهر است بد نشان داده شود؟ در امریکا سریالی مثل «خانه پوشالی» نمایش داده میشود و میبینیم چقدر مشکلات را نشان میدهد و حتی خود اوباما میگوید این درستترین تصویر از کاخ سفید است اما مگر کسی میآید بر سر این فساد آشوب کند. این عجیب نیست؟
مردم اگر به اولین تصویر منفی یا غیرعادی هم واکنش نشان دهند بالاخره عادت میکنند. تلویزیون و رسانههای دیگر هستند که مردم را اینقدر واکنشی تربیت کردهاند که با دیدن هر لهجه یا تصویری گارد بگیرند. مردم باید بدانند داستان و تخیل است و اینقدر دلخور نشوند. ما در همین سریال سکانسی داشتیم که اسمی از «ابزار فروشیهای فکستنی» میبریم و اولین واکنش تندی که به سریال دیدم همین بود. با این سکانس جامعه ابزار فروشها برآشفته شدند و میگفتند چرا به ما ناسزا گفتید و عنوان «فکستنی» را انتخاب کردید!
* وقتی اینقدر جامعه با هر مسالهای گارد میگیرد چطور میتوان سراغ مسائل بالاتر و حساستر رفت؟
قزوینی: من میگویم قابل تربیت است. فرهنگ یعنی همین که به تدریج این موارد را طبیعی کنید.
سیفی: باید حتی بپذیریم که قرار نیست قوانین زندگی اجتماعی در فیلم وجود داشته باشد. ما مسائلی بابت همین موضوع داشتیم که باعث تعجب میشد. مثلاً میگفتند این دختر که اینقدر خوب است چرا با این پسر حرف میزند؟ من نمیدانم دو نفر چگونه به یکدیگر علاقمند میشوند به ویژه که قصه ما خیلی نجیب بود. میگفتند این دختر زیادی خوب است. در حالی که ما قدیس نشان ندادیم. او یک معلم بود و حالا هم با یک فردی آشنا شده و با او حرف میزند پس شروع دوست داشتن آنها کجا قرار است جرقه بخورد؟
* کمی این تصویر شبیه برخی کلیشهها نبود؟ او از نقش اول سریال که دکتر هم هست رو بر میگرداند اما به دلایل غیرمنطقی به فرخ که زن و فرزند دارد، میخواهد جواب مثبت بدهد؟
سیفی: اینها به دلیل همان مسائلی است که در قصه نیامده است و برای همین غیرمنطقی به نظر میآید. بین این دو نفر حتی گل هم نمیتوانست رد و بدل شود. وقتی میشنوم جایی از قصه برداشت اشتباه صورت گرفته است لازم میبینم اینها را توضیح دهم.
* اتفاقاً من به عنوان مخاطب دوست داشتم بیشتر مسائل افغانها را در تلویزیون ببینم. ما درامهای عاشقانه زیادی در تلویزیون داریم و قطعاً که هر قصهای هم به یک عشق و درام حسی هم نیاز دارد اما وقتی سریال یک سوژه و مساله اجتماعی را انتخاب میکند خوب است بیشتر به عمق آن برود.
غضنفری: من هم دوست داشتم اینگونه باشد و به قول شما اینقدر تکرار قصههای عاشقانه را در سریالها میبینیم که من هم علاقمند بودم بیشتر فضای اجتماعی را به تصویر بکشیم و حتی به تهیه کننده درباره لوکیشن ها میگفتم لوکیشن هایی برویم که باورپذیری داستان را هم بالاتر میبرد؛ لوکیشن هایی که بیشتر در فضای پایین شهر یا فضاهای سخت بود اما تهیه کننده باید سلامتی عوامل و فضای کرونایی را هم در نظر میگرفت.
اگر شما خط اصلی قصه را ببینید فقط قرار نیست یک درام صرف باشد، تمام مشکلاتی که پیش میآید و به خاطر آنها یک دختر مهاجر باید خود را قربانی کند به دلیل ضعف قوانین استسیفی: اگر شما خط اصلی قصه را ببینید فقط قرار نیست یک درام صرف باشد، تمام مشکلاتی که پیش میآید و به خاطر آنها یک دختر مهاجر باید خود را قربانی کند به دلیل ضعف قوانین است یعنی به نظرم این سریال به مسائل اجتماعی هم پرداخته است. اگر قوانین برای مهاجران درست باشد چنین مشکلاتی به وجود نمیآید که مجبور باشید برای گرفتن همه اموالی که برای خودتان است تصمیمی بگیرید که دوست ندارید. اینها موتور محرک همین قصه عاشقانه است.
غضنفری: این قوانین اشتباه که به طور مثال ایرانیان نمیتوانند به افغانها اهدای عضو کنند یا ماجرای سیم کارت که یک بار فرشته حسینی بازیگر افغانی الاصل هم به آن اشاره کرد جزو معضلاتی است که اصلاح هم نمی شود… از طرفی هم نباید انتظار داشت که همه مشکلات جامعه را در یک سریال بریزیم تا تبدیل به بیانیه نشود.
سیفی: اما گفتنش باعث میشود این روند بهبود پیدا کند.
قزوینی: این حرفها در قالب یک درام است که تاثیرگذار خواهد بود. امروز مردم به سریالهای روز دنیا دسترسی دارند و فیلم و سریالهای عاشقانه را میبینند و حالا اینجا با یک عشق نجیبانه روبرو میشود. خود من هم به عنوان کاراکتر قصه به واسطه عشق است که متوجه سختیهای این دختر افغانی میشوم و بعد به او میگویم تا ته ماجرا هستم تا گاراژ پایین شهر میروم و حالا اگر عشق شکل نگیرد انگار در یک موقعیت مستند هستیم و قرار است مستند نمایش دهیم. خود سریال وگرنه لحظاتی دارد که کاملاً نمایش دهنده سختیها و استیصال این کاراکترهاست. به طور مثال فرید سجادی حسینی که نقش پدر افغانستانی را بازی میکند در یکی از سکانسها در گوش بازیگر مقابلش میزند و شما تازه میفهمید این فرد چقدر غریب است؟ این لحظه برای من در سریال بسیار تاثیرگذار بود که فردی به خاطر قوانین همه زندگیاش را دارد از دست میدهد و طرف دیگر هم دارد فکر میکند که باید دخترش را بدهد و همه استیصال او را نمایش دهد.
* برای شما سختی کار در دوران کرونایی چگونه بود؟ و اصلاً در این دوران برای پذیرش پروژهها منعی داشتید؟
سجادی حسینی: من نمیتوانم کار نکنم. شعار هم نمیدهم که بگویم به دلیل عشق به کار است یا چه ولی نمیتوانم کار نکنم. با این حال درباره وضعیت گروهها باید گفت الان در گروهها پروتکلها کمتر رعایت میشود چون وقتی کارگردان میزانسن میدهد نمیتواند بگوید یک متر و نیم فاصله را رعایت کن. ماسک بزن و یا فاصله داشته باش تا ویروس منتقل نشود. گاهی چارهای نیست و نمیتوان این پروتکلها را رعایت کرد. خوب است که همین ابتدا نوعی اولویت نسبی قائل شدند تا گروههای بازیگر و اهل هنر زودتر واکسن بزنند. خود من با شروع این سریال در سال گذشته ۲ دوز واکسن زدم و وقتی سر صحنه بودم واکسینه شده بودم و دیگر مبتلا هم نشدم. اما اگر بخواهید به طور کلی از پروژهها بدانید. این نزدیکی افراد به هم در پروژهها و در طول بازی اجتناب ناپذیر است.
غضنفری: نکته مهم هم این است که کرونا بازه زمانی ندارد و شما نمیدانید دو سال دیگر یا سه سال دیگر تمام میشود.
* ممکن است با خود اولویت بگذارید که به طور مثال بیشتر در چه پروژههایی حضور داشته باشید؟
سجادی حسینی: من هیچ فکری نمیکنم که سینما باشد یا نمایش خانگی یا تلویزیون. من نقش را که میخوانم زانوهایم سست میشود و این اتفاق با هر نقشی رخ بدهد آن را میپذیرم.
انگار با سریالها مثل سیب زمینی و پیاز در میدان ترهبار برخورد میکنند! گاهی سریالها یک باره تلخ میشود یک باره طنز یا کمدی میشود و فلهای چند سریال با یک فضا روی آنتن میرود* زمان پخش سریال مخاطبان بسیاری انتقاد داشتند که چند سریال با فضای تلخ و سنگین با هم همراه شده است که البته انتقاد به تلخی سریال دیگر شبکهها بیشتر بود. خود شما متوجه این انتقادها شدید؟
غضنفری: ما در تلویزیون گاهی مشکلات اینگونه داریم که من میگویم انگار با سریالها مثل سیب زمینی و پیاز در میدان ترهبار برخورد میکنند! گاهی سریالها یک باره تلخ میشود یک باره طنز یا کمدی میشود و فلهای چند سریال با یک فضا روی آنتن میرود. این سیاست غلطی است و باید در کنداکتور شبکهها تنوع وجود داشته باشد. حتی در تلویزیون سریالهای طنز هم اگر پخش میکنند نباید همه با هم پخش شوند. طنز خیلی کار سختی است و اینگونه نیست که بگویید یک طنز ساخته شود و بعد هم سریال خوبی دربیاید. برای همین است که وقتی اسم آثار مفرح و طنزگونه میآید هنوز نام مرضیه برومند و سازندگانی از دهههای گذشته تداعی میشود اما طنزهای سالهای اخیر را به یاد نمیآورید. چون اینها طنز نبودهاند و هیچ نکته یا مساله مهمی را بیان نمیکنند.
* شما در «پس از آزادی» هم بازی داشتید؟
سیفی: به دلیل تداخلی که با یک سریال دیگر داشتم نشد در آن سریال بازی کنم الان چند فیلمنامه هم پیشنهاد شده است که فعلاً در حال خواندن آنها هستم.
* شما چطور آقای قزوینی کار جدیدی ندارید؟ سریال «آنها» را هم در شبکه خانگی داشتید اما ظاهراً دیگر قرار نیست اپیزودهای آن ادامه یابد.
قزوینی: من یک اپیزود فقط بازی کردم اما بعید میدانم که ادامه داشته باشد چون خیلی باکیفیت ساخته شد و هزینه زیادی هم برایش صورت گرفت. من اپیزود آخر این مجموعه را بازی کردم و خیلی شرایط سختی داشتیم. برای من خیلی هم عجیب بود و حتی ابتدای خواندن فیلمنامه فکر میکردم قرار است چگونه این صحنهها را دربیاوریم؟ ما وسط جنگلهای شمال رفته بودیم و کارگردان هم معتقد بود باید خودمان هم بترسیم تا دلهره کار دربیاید. برای گرفتن این صحنهها شب کار بودیم و کارگردان واقعاً ما را در دل شب به جنگلی میبرد که گرگ و خرس و گراز و همه جور حیواناتی هم داشت و واقعاً هر احتمالی را میدادیم (میخندد) در نهایت خیلی تجربه جالبی برایم بود.
* فکر میکنید اگر بخواهید سراغ سوژههای خاص بروید چه سوژههایی هست که در آینده دوست دارید به آنها بپردازید؟
غضنفری: تلویزیون رسانهای برای همه مردم است و باید همه نوع فضایی از طنز و مسائل روز تا دیگر سوژهها را داشته باشد، تلویزیون باید پر از تنوع باشد. هم کار جدی و هم طنز و سرگرمی داشته باشد.