جستجو
رویداد ایران > رویداد > فرهنگی > قصه «افرا» برای مخاطب ساختگی نبود/ کاراکترهایی که یک شبه متحول نشدند

قصه «افرا» برای مخاطب ساختگی نبود/ کاراکترهایی که یک شبه متحول نشدند

قصه «افرا» برای مخاطب ساختگی نبود/ کاراکترهایی که یک شبه متحول نشدند
نویسنده سریال «افرا» از ویژگی‌ها و دلایل تأثیرگذاری قصه این مجموعه روی مخاطبان گفت.
 سریال تلویزیونی «افرا» به کارگردانی بهرنگ توفیقی و تهیه‌کنندگی مشترک مجید مولایی و محمدکامبیز دارابی، روی آنتن شبکه یک سیما رفت.
مهدی سلطانی، پژمان بازغی، مینا وحید، روزبه حصاری، فریبا متخصص، اسماعیل محرابی، پیام دهکردی، علیرضا آرا، نسرین بابایی، محمد صادقی، هامون سیدی، سارا باقری، مهرداد بخشی، آریا دلفانی، فهیمه مؤمنی، بهمن صادق حسنی و ... گروه بازیگران سریال «افرا» بودند.
«فرزاد فرزانه» نویسنده سریال «افرا» در گفت و گو با خبرنگار حوزه رادیو تلویزیون گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان درباره فیلمنامه و حواشی  آن صحبت کرد که  در ادامه می خوانید؛

آقای فرزانه؛ با آغاز سریال ما قصه عشق دو جوان را شاهد هستیم و اتفاقاتی که برای آن‌ها رخ داد؛ همان قسمت‌های اول افرا با استقبال مخاطبان مواجه شد. انتظار چنین استقبالی را داشتید؟
بله؛ ما منتظرِ چنین استقبالی بودیم! دلیلش هم این بود که افرا قصه‌ای به روز را برای مخاطب تعریف می‌کند. ما از مفاهیم کهن در داستان‌گویی، چون عشق، نفرت، انتقام، حقیقت و گذشت بهره جستیم؛ اما این الگو‌های کهن را در دلِ یک داستانِ ملموس و واقعی، برای مخاطب بازگو کردیم. یکی از کامنت‌هایی که من به صورت مکرر از مخاطبین می‌گرفتم این بود که ابراز می‌کردند می‌توانند بخشی از سرگذشت خود را، در دلِ یکی از کاراکتر‌های سریال پیدا کنند؛ بنابراین به نظرم در کنار تمام نقاط قوت و ضعف فیلمنامه، این یکی از ویژگی‌های مهم افراست که قصه اش برای مخاطب «ساختگی» به نظر نمی‌رسد. مخاطب افرا می‌تواند آن را باور کند و با آن همذات پنداری کند. مسئله اجرای متن نیز در کنار قصه، بسیار حیاتی است؛ از کارگردانِ به شدت مسلط و بازیگرانی کاربلد گرفته تا تهیه کنندگانی که پیش از این کار‌های پر مخاطبی ساخته بودند، از گروه افرا یک تیمِ امتحان پس داده ساخته بود؛ بنابراین بله، من شخصاً منتظرِ این استقبال بودم!

در قسمت دهم با فوت پیمان مخاطبان شوکه شدند، اما همراه سریال بودند دلیلش جذابیت قصه بود؟
افرا فیلمنامه‌ای بسیار دشوار بود. مخصوصا برای کار اولِ یک نویسنده. یکی از این دشواری ها، اتفاقی است که به آن اشاره کردید. در طولِ دو سالی که نگارش فیلمنامه به طول انجامید، بار‌ها به مسئله مرگِ پیمان در قسمت ده داستان فکر کردم، و هر بار به این نتیجه رسیدم که به لحاظِ دراماتیک، انتخابی درست است. توجه کنید که برای هر نویسنده ای، حذفِ یکی از کاراکتر‌های اصلی داستان، در حالی که تنها یک چهارم قصه را تعریف کرده ایم، یک ریسک بسیار بزرگ است. آن هم کاراکتری بسیار همدلی برانگیز، چون پیمان. پیمان اگرچه در رفتن به جنگل دست به کاری خلاف می‌زند، اگرچه تصمیمی عجولانه و غیر اصولی می‌گیرد، اما پیش از این دیده ایم که ذاتا فردی خلافکار نیست. بگذارید یادآوری کنم که پیمان وقتی راننده یدک کش می‌شود، تصمیم می گیرد که یک راه میانبر را برای پول درآوردن طی کند، سطح جاده را لغزنده می‌کند تا ماشین‌ها روی آن لیز بخورند و نیاز به یدک کش داشته باشند، اما بلافاصله از تصمیمش پشیمان می‌شود و جلوی ماشین‌های در حالِ عبور را می‌گیرد. اینجا اگرچه پیمان خود را در موقعیتی قرار داده که از نظر اخلاقی صحیح نیست، اما در همان لحظه با یک تصمیم اخلاقی، جلوی ادامه کارِ خلافِ او را می‌گیرد. همین جزئیات است که پیمان را، برای مخاطب سمپاتیک می‌کند. تماشاگر، جنگل رفتن او را برخلافِ کاراکتری، چون مهران، به پای جوانی و خامی اش می‌گذارد؛ بنابراین مرگ او نیز برای مخاطب به اتفاقی شوک آور بدل می‌شود. اتفاقی که کمتر با نمونه‌های مشابه آن در سریال‌های ایرانی مواجه شده بود. همراه با خروج پیمان از قصه، مسعود نیز به عنوان یک کاراکتر اصلی به اقتضای داستان، به زندان می‌افتد. در این شرایط کار نویسنده برای قصه گویی دشوارتر می‌شود. اما نیروی درونی درام، با مفاهیم عمیقی چون تقابل خشم و نفرت با بخشش و عفو، موتور قصه را دوباره به حرکت در می‌آورد. معتقدم درامی که در افرا شکل می‌گیرد، در مجموع آنقدر ملتهب است که تماشاگر را حتی بعد از مرگ پیمان، تا پایان با خود همراه کند.

درباره تیم نویسندگی افرا بفرمایید؟
طرح داستان برای دو تن از دوستان (حسین دوماری و پدارم پور امیری) است و من کار نگارش فیلمنامه را بر عهده داشتم. ضمناً مجید مولایی نیز نقش بسزایی در شکل گیری داستان ایفا کرد.
چرا سراغ محیط بانان رفتید و نظر خود محیط بانان با دیدن سریال چه بود؟
ما پیش از این در سینما و تلویزیون ایران، داستانی که به شکلی مفصل و عمیق به محیط بانی بپردازد نداشته ایم. پر کردن این خلأ، یکی از انگیزه‌های مهم ما بود. ضمناً محیط بانی، شغلی بسیار دشوار است. نوعی عشق و از خودگذشتگی و فداکاری در این شغل وجود دارد که آن را به خودی خود، تبدیل به موقعیتی دراماتیک می‌کند. هنگام نوشتن فیلمنامه، بار‌ها به این موضوع فکر می‌کردم که چه روح بزرگی می‌طلبد که انسانی، جان خودش را با کمترین امکاناتِ ممکن، برای حفظ سرمایه‌های طبیعی کشورش، هر روز به خطر بیندازد. تصور می‌کنم که این دِین بر گردن سینما و تلویزیون ایران بود که اثری را به این قشر فداکار و زحمت کش تقدیم کند. من بازخورد‌های بسیار مثبتی از عزیزان محیط بان گرفته‌ام و خوشحالم که کاراکتر مسعود، به کاراکتری دوست داشتنی و همدلی برانگیز برای مخاطب بدل شد.

چرا محیط بان با اسلحه‌ای که در دست دارد نمی‌تواند از خودش دفاع کند و اینگونه دچار دردسر می‌افتد؟
محیط بان طبق قانون یک ضابط قضایی است و برای استفاده از اسلحه اش باید مراتب قانونی را رعایت کند. در عین حال همانگونه اکثر کارشناسان متفق القول هستند، قوانین جاری در مورد محیط بانان عزیز، با خلا‌هایی همراه است. امیدوارم افرا با مطرح کردن مشکلات این انسان‌های فداکار، کمکی به پر کردن خلأهای موجود کند.
در بخشی از قصه شما به پزشکان و مشکلات آن‌ها هم پرداختید، شاید برای اولین بار بود این قدر صریح درباره خطای پزشکی صحبت می‌شد. نظر خود پزشکان چگونه بود؟
ما از حساسیت‌های این موضوع مطلع بودیم، اما جای خالی آن را هم در آثار نمایشی مان حس می‌کردیم. نکته اساسی داستان ما این است که اگر چه بر اساس رأی کمیسیون، مهتاب دچار قصورِ پزشکی شده است، اما تماشاگر به وضوح در می‌یابد که او تمام تلاشش را برای نجات بیمارش کرده است، از این رو مهتاب در دادگاه ذهنی تماشاگر تبرئه می‌شود. من انتقاداتی که از طرف بعضی از دوستان شده است را با جان و دل می‌شنوم، اما یک نکته را حتما باید در نظر گرفت، کارِ درام الزاما بازسازی واقعیت نیست. درام اگرچه تا حد ممکن از واقعیت بهره می‌گیرد تا جهانی باورپذیر خلق کند، اما در نهایت وظیفه اش داستان گویی است. داستانی که خود، دارای منطقی درونی است.

قصه از یک جایی به بعد آن شور و شوق را نداشت حتی در قسمت‌های پایانی خیلی تلخ و کش دار بود؟
درباره تلخی داستان بسیار از من پرسیده اند. من سریال‌های فراوانی را به یاد می‌آورم که داستان‌هایی بسیار تلخ‌تر از افرا را روایت کرده اند. قصه افرا اگرچه تراژیک است، اگرچه در همان ابتدا مخاطب را با مرگ کاراکتر اصلی شوکه می‌کند، اما با بخشش تمام می‌شود. دور شدن وحید در سکانس پایانی، بازگشت او به زندگی است، انگار مه غلیظی که جنگل را پوشانده است، به شکلی پارادوکس گونه چشمان او را به روی حقیقت باز کرده است. معتقدم تصمیم وحید برای شلیک هوایی در سکانس فینال، یک تصمیمِ عمیقاً اخلاقی ست. اینکه می‌توان در اوج خشم، بخشید. در اوج نفرت، حتی با تفنگی آماده شلیک در دست، باز هم گذشت کرد. به این ترتیب با وجود تنش و تعلیق فراوانِ سکانس، و با وجود تلخی‌هایی که در ذات ِتراژیکِ قصه افراست، کنش نهاییِ کاراکتر، مضمونی به شدت امید بخش را به تماشاگر منتقل می‌کند. پایان افرا، پایانی امید بخش است.

ما شاهد تغییر در شخصیت برخی‌ها در سریال بودیم مثل حاج محمود، مائده، حتی وحید . فردی که مطیع بود و به یک فرد یاغی تبدیل شد.
تغییر در احوالات کاراکتر، لازمه‌ی هر روایت دراماتیکی است. اگر کاراکتر به لحاظ درونی در ابتدای روایت در نقطه الف قرار دارد، باید در بخشِ پایانی روایت، در نقطه‌ ب یا جیم یا دال باشد. وجودِ این تغییر الزامی‌ است، اما چگونگی آن است که مهم است. الگویی که شخصیت پردازی در افرا بر مبنای آن مهندسی شده است. بر مبنای تغییر قدم به قدم و پله به پله است. هیچکدام از کاراکتر‌های ما یک شبه دچارِ تحول نمی‌شوند. به عنوان مثال حاج محمود تا پای سکته پیش می‌رود، اما حاضر نمی‌شود از کارخانه اش بگذرد، اگر در پایان داستان تحولی در او می‌بینیم، حاصلِ بهای بسیار سنگینی‌ است که داده است. این الگو در زندگی واقعی نیز حاکم است. معمولاً تغییرِ احوالات درونی ما یا با گذشتِ زمان روی می‌دهد یا بر اثر حوادث بزرگ و تاثیرگذار در زندگی. در مورد وحید و مائده نیز تغییر بر اثر اتفاق بزرگی است که در زندگی این دو رخ داده است. وحید در این میان کاراکتری ویژه است که بازی تاثیرگذار پژمان بازغی نیز در این شخصیت پردازی به شدت نقش دارد. او در ده قسمت ابتدایی فردی نسبتا آرام است، هر چند با اقدامش در خروج از کارخانه بعد از برخوردِ حاج محمود با پیمان، نشانه‌هایی از کاراکتری که در آینده از او خواهیم دید را نشان می‌دهد؛ اما همین کاراکتری که به قولِ شما یاغی است، در سکانس فینال هنگامی که می‌بیند قضاوت و تشخیصِ درست در آن فضای مه آلود تا چه میزان دشوار است، از انتقام می‌گذرد. وحید در گفتگوی پایانی اش با مسعود، دیالوگی می‌گوید که از دید من جان مایه‌ی افراست. او به مسعود می‌گوید که نه به دنبال انتقام، بلکه در پیِ حقیقت است. حتی مسعود هم از این جستجوی وحید استقبال می‌کند و حقیقتی که وحید به آن دست می‌یابد، حقیقتی رهایی بخش است. وحید با آن شلیکِ رو به آسمان، پیش از هرکسی، خود را از زندانِ انتقامی که در آن گرفتار شده است، رها می‌کند.

برچسب ها
نسخه اصل مطلب