هاشمی، خاتمی، احمدی نژاد و روحانی اپوزیسیون نظام هستند؟
اپوزیسیون در اصطلاح سیاست برای تعریف مجموعه افراد و نهادهای مخالف اصل نظام سیاسی گفته میشود که درصدد براندازی نظام حاکم هستند البته گاه به معنای مخالفت با اصل حکومت نیست بلکه برای تعریف مخالفت با آن بخشی که دولت را در دست دارد، تنزل میکند.
به گزارش اعتماد، در جمهوری اسلامی ایران واژه اپوزیسیون برای اشاره به گروههای معاند و برانداز به کار برده میشود، اما اخیرا در برخی خرده گفتمانها از این واژه برای تعریف روسای جمهور ایران از زمان آقای هاشمی به بعد به کار برده میشود و روسای جمهور ایران بعد از رحلت امام به عنوان اپوزیسیون معرفی میشوند.
به نظر میرسد که این تحلیل اگر بر مبنای تعریف اپوزیسیون بر اساس تعریف حداکثری آن یعنی مخالفت با نظام و تلاش برای سرنگونی آن باشد به چند دلیل اشتباه است.
اولا برخی روسای جمهور قبل مانند مرحوم آقای هاشمی تا قبل از رحلت خود حداقل دو منصب در ساختار نظام سیاسی جمهوری اسلامی ایران داشته است؛ یکی ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام و دیگر عضویت در مجلس خبرگان رهبری. همینطور آقای احمدینژاد نیز عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام است و آقای روحانی نیز حداقل عضو مجلس خبرگان رهبری است لذا این سوال مطرح میشود که آیا ممکن است کسی که تا این سطح در ساختار مدیریت یک نظام مشارکت دارد بتوان او را اپوزیسیون برانداز معرفی کرد؟
ثانیا روسای جمهور قبلی خود بخشی از این سیستم بودند بنابراین اگر به دنبال براندازی باشند خود نیز حذف میشوند که طبیعی است چنین سیاستی اتخاذ نکنند.
ثالثا در خصوص آقای احمدینژاد مگر جز این است که نامبرده تا قبل از اتخاذ برخی مواضعش در دوره دوم ریاستجمهوری چهرهای محبوب و حتی مقدس معرفی میشد پس چگونه میتوان او را اکنون برانداز معرفی کرد و بالاخره در مورد آقای روحانی از ابتدای پیروزی انقلاب تاکنون در تمامی امور حساس سیاسی و امنیتی حضور و نقش داشته و به تعبیر خودش صندوقچهای از اسرار امنیتی است آیا میتواند برانداز باشد؟
اما اگر علت کاربرد واژه اپوزیسیون را برای این افراد به دلیل اتخاذ برخی مواضع از سوی آنها در مخالفت با برخی نهادها یا سیاستها ذکر کنیم به نظر میرسد که اپوزیسیون را به معنای حداقلی خود یعنی مخالفت با بخشی از حاکمیت که قدرت را در اختیار دارد، تعریف کردهایم و در این صورت براساس قاعده بازی سیاسی طبیعی است که گروه و جناحی که در انتخابات قدرت را به دست نیاورده به مخالفت با گروه و جناح صاحب قدرت بپردازد، اما ماهیت مخالفت او انتقاد است نه براندازی. براندازی احتیاج به ابزارهایی از جمله نیروی نظامی دارد که در یک ساختار دموکراتیک چنین چیزی معنا و مفهوم نمیدهد، بلکه همیشه گروهی که قدرت را در انتخابات میبازد حداکثر اقدامی که میتواند انجام دهد، اتخاذ یک گفتمان انتقادی و سازماندهی نیروهای خود برای مشارکت در انتخابات و کسب پیروزی از طریق صندوق رای است؛ لذا با این پیشفرض ما همیشه در صحنه سیاسی جمهوری اسلامی ایران با دو گروه از نخبگان مواجهیم؛ یک گروهی که قدرت را در دست دارد و دوم گروهی که قدرت را از دست داده و سعی در کسب مجدد آن از طریق صندوق رای دارد و گفتمان او نسبت به گروه حاکم انتقادی است نه براندازانه.
وجود جناحها و گروههای سیاسی در جامعه ایران با سلایق مختلف یک امر طبیعی است و ریشه آن در اختلافنظر میان نخبگان سیاسی حاضر در سطح حاکمیت بر سر تعریف، کاربست و کارکرد برخی مفاهیم و واژههایی است که از فرهنگ جهانی به جامعه ایران وارد شده و از حوزه اقتصاد تا سیاست و فرهنگ را در برمیگیرد. پویایی و کارآمدی نظام در این اصل مهم است که اختلاف سلیقه میان نیروها را بپذیرد و از نظر ساختاری نیز این نیروها اقدام به تشکیل نهادها و سازمانهای سیاسی کنند و مهمتر از همه اینکه بر اساس اصل قاعده بازی سیاست با یکدیگر به رقابت سیاسی پرداخته و ملاک خود را صندوق رای قرار دهند. پس اگر ما این اصل مهم را به قول رهبری نظام پذیرفتیم که قرمز وقتی معنا دارد که آبی وجود داشته باشد و بالعکس آنگاه رفتار سیاسی جناحهای خارج از قدرت را به براندازی و اپوزیسیون تعریف نمیکنیم، بلکه مبنا را بر این قرار میدهیم که یک جناح سیاسی قدرت را در اختیار دارد و جناح مقابل نیز در جامعه نقش انتقادی دارد.
اما در خصوص اینکه چرا چنین موضوعاتی در ادبیات سیاسی جامعه مطرح میشود به نظر میرسد ریشه در چند نکته داشته باشد:
۱- گروهها و جناحهای سیاسی در ایران به یکدیگر نگاه حذفی داشته و به آن درجه از عقلانیت نرسیدهاند که حیات خود را در حیات رقیب بدانند.
۲-ساختار قدرت سیاسی در ایران به گونهای است که همیشه منتقدین و اصلاحگران از دل ساختار حاکم بیرون آمدهاند بدین معنا که آنها در مقاطع حساس وارد مناسبات قدرت شده و پس از مدتی خواستار مشارکت در قدرت سیاسی هستند، اما گاه با استقبال مواجه نمیشوند لذا به تدریج از ساختار قدرت فاصله گرفته و اقدام به تشکیل حزب سیاسی و رویکرد انتقادی در جامعه میکنــند.
۳- برخــی تحلیلگران مسائل جامعه هنوز حاضر به قبول این واقعیت نیستند که از سال ۱۳۶۳ به بعد به تدریج در میان نیروهای انقلاب در خصوص حوزههای مختلف از جمله اقتصاد، فرهنگ، سیاست خارجی و مسائل دیگر اختلافنظر بروز کرده و در جامعه خرده گفتمانهای متفاوت نسبت به این مسائل وجود دارد، اما این مواضع آنها به معنای مخالفت با اصل نظام یا اپوزیسیون بودن نیست، چراکه اپوزیسیون را میتوان در خصوص فرد یا گروهی به کار برد که نظام، اسلامیت، قانون اساسی و رهبری نظام را قبول نداشته باشد حال آنکه بعید به نظر میرسد که روسای جمهور قبل این چهار رکن اساسی یعنی نظام، قانون اساسی، اسلامیت و رهبری آن را قبول نداشته باشند؛ بنابراین به نظر میرسد که در شرایط کنونی طرح چنین مسائلی میتواند وحدت ملی و همبستگی اجتماعی را دچار تزلزل و سرمایه اجتماعی را کاهش دهد و این در حالی است که نظام به دلیل چالشهای فراروی خود در عرصه داخلی و خارجی بیش از هر زمان دیگری احتیاج به وحدت و همدلی دارد، موضوعی که متاسفانه آسیب دید و محتاج بازسازی است.
به نظر میرسد که این تحلیل اگر بر مبنای تعریف اپوزیسیون بر اساس تعریف حداکثری آن یعنی مخالفت با نظام و تلاش برای سرنگونی آن باشد به چند دلیل اشتباه است.
اولا برخی روسای جمهور قبل مانند مرحوم آقای هاشمی تا قبل از رحلت خود حداقل دو منصب در ساختار نظام سیاسی جمهوری اسلامی ایران داشته است؛ یکی ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام و دیگر عضویت در مجلس خبرگان رهبری. همینطور آقای احمدینژاد نیز عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام است و آقای روحانی نیز حداقل عضو مجلس خبرگان رهبری است لذا این سوال مطرح میشود که آیا ممکن است کسی که تا این سطح در ساختار مدیریت یک نظام مشارکت دارد بتوان او را اپوزیسیون برانداز معرفی کرد؟
ثانیا روسای جمهور قبلی خود بخشی از این سیستم بودند بنابراین اگر به دنبال براندازی باشند خود نیز حذف میشوند که طبیعی است چنین سیاستی اتخاذ نکنند.
ثالثا در خصوص آقای احمدینژاد مگر جز این است که نامبرده تا قبل از اتخاذ برخی مواضعش در دوره دوم ریاستجمهوری چهرهای محبوب و حتی مقدس معرفی میشد پس چگونه میتوان او را اکنون برانداز معرفی کرد و بالاخره در مورد آقای روحانی از ابتدای پیروزی انقلاب تاکنون در تمامی امور حساس سیاسی و امنیتی حضور و نقش داشته و به تعبیر خودش صندوقچهای از اسرار امنیتی است آیا میتواند برانداز باشد؟
اما اگر علت کاربرد واژه اپوزیسیون را برای این افراد به دلیل اتخاذ برخی مواضع از سوی آنها در مخالفت با برخی نهادها یا سیاستها ذکر کنیم به نظر میرسد که اپوزیسیون را به معنای حداقلی خود یعنی مخالفت با بخشی از حاکمیت که قدرت را در اختیار دارد، تعریف کردهایم و در این صورت براساس قاعده بازی سیاسی طبیعی است که گروه و جناحی که در انتخابات قدرت را به دست نیاورده به مخالفت با گروه و جناح صاحب قدرت بپردازد، اما ماهیت مخالفت او انتقاد است نه براندازی. براندازی احتیاج به ابزارهایی از جمله نیروی نظامی دارد که در یک ساختار دموکراتیک چنین چیزی معنا و مفهوم نمیدهد، بلکه همیشه گروهی که قدرت را در انتخابات میبازد حداکثر اقدامی که میتواند انجام دهد، اتخاذ یک گفتمان انتقادی و سازماندهی نیروهای خود برای مشارکت در انتخابات و کسب پیروزی از طریق صندوق رای است؛ لذا با این پیشفرض ما همیشه در صحنه سیاسی جمهوری اسلامی ایران با دو گروه از نخبگان مواجهیم؛ یک گروهی که قدرت را در دست دارد و دوم گروهی که قدرت را از دست داده و سعی در کسب مجدد آن از طریق صندوق رای دارد و گفتمان او نسبت به گروه حاکم انتقادی است نه براندازانه.
وجود جناحها و گروههای سیاسی در جامعه ایران با سلایق مختلف یک امر طبیعی است و ریشه آن در اختلافنظر میان نخبگان سیاسی حاضر در سطح حاکمیت بر سر تعریف، کاربست و کارکرد برخی مفاهیم و واژههایی است که از فرهنگ جهانی به جامعه ایران وارد شده و از حوزه اقتصاد تا سیاست و فرهنگ را در برمیگیرد. پویایی و کارآمدی نظام در این اصل مهم است که اختلاف سلیقه میان نیروها را بپذیرد و از نظر ساختاری نیز این نیروها اقدام به تشکیل نهادها و سازمانهای سیاسی کنند و مهمتر از همه اینکه بر اساس اصل قاعده بازی سیاست با یکدیگر به رقابت سیاسی پرداخته و ملاک خود را صندوق رای قرار دهند. پس اگر ما این اصل مهم را به قول رهبری نظام پذیرفتیم که قرمز وقتی معنا دارد که آبی وجود داشته باشد و بالعکس آنگاه رفتار سیاسی جناحهای خارج از قدرت را به براندازی و اپوزیسیون تعریف نمیکنیم، بلکه مبنا را بر این قرار میدهیم که یک جناح سیاسی قدرت را در اختیار دارد و جناح مقابل نیز در جامعه نقش انتقادی دارد.
اما در خصوص اینکه چرا چنین موضوعاتی در ادبیات سیاسی جامعه مطرح میشود به نظر میرسد ریشه در چند نکته داشته باشد:
۱- گروهها و جناحهای سیاسی در ایران به یکدیگر نگاه حذفی داشته و به آن درجه از عقلانیت نرسیدهاند که حیات خود را در حیات رقیب بدانند.
۳- برخــی تحلیلگران مسائل جامعه هنوز حاضر به قبول این واقعیت نیستند که از سال ۱۳۶۳ به بعد به تدریج در میان نیروهای انقلاب در خصوص حوزههای مختلف از جمله اقتصاد، فرهنگ، سیاست خارجی و مسائل دیگر اختلافنظر بروز کرده و در جامعه خرده گفتمانهای متفاوت نسبت به این مسائل وجود دارد، اما این مواضع آنها به معنای مخالفت با اصل نظام یا اپوزیسیون بودن نیست، چراکه اپوزیسیون را میتوان در خصوص فرد یا گروهی به کار برد که نظام، اسلامیت، قانون اساسی و رهبری نظام را قبول نداشته باشد حال آنکه بعید به نظر میرسد که روسای جمهور قبل این چهار رکن اساسی یعنی نظام، قانون اساسی، اسلامیت و رهبری آن را قبول نداشته باشند؛ بنابراین به نظر میرسد که در شرایط کنونی طرح چنین مسائلی میتواند وحدت ملی و همبستگی اجتماعی را دچار تزلزل و سرمایه اجتماعی را کاهش دهد و این در حالی است که نظام به دلیل چالشهای فراروی خود در عرصه داخلی و خارجی بیش از هر زمان دیگری احتیاج به وحدت و همدلی دارد، موضوعی که متاسفانه آسیب دید و محتاج بازسازی است.