جستجو
رویداد ایران > رسانه > در باب روزنامه خراسان؛ آیین قلندری مکتوب

در باب روزنامه خراسان؛ آیین قلندری مکتوب

در باب روزنامه خراسان؛ آیین قلندری مکتوب
زنگی به صدا در می آید و همکاری بعد از سلام و عنایت می خواهد که به پاسداشت بیست هزارمین شماره انتشار خراسان چیزی بنویسم. طبق عادت مألوف پس از مدتی جست و جو و کنکاش در باب چرایی این درخواست ، تفالی می زنم به حضرت حافظ. جناب " لسان الغیب "  چونان همیشه ذهنیتم را می خواند !
 می خواستم درباره " سردبیران خراسان " از ابتدا تاکنون ، به قدر بضاعت انجام وظیفه کنم که حضرتش فرمود: حسب حالی ننوشتیم  و شد ایامی چند/ محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند
از کمترین سردبیران خراسان -  نگارنده این سطور-  که بگذرم ، شرح حال بزرگانی که در کسوت سردبیری خراسان یا اعضای تحریریه آن قلم زده اند؛ کاری است صعب که جز با مددجویی از انفاس قدسی " حضرت لسان الغیب "  به سامان نمی رسد، چرا که جز به امداد  فیض روح القدسی او امثال ما را نرسد تا  برای زنده سازی یاد پیشینیان  ، مسیحا دم شوند و حیات و نشاط را با عیش و مستی در آمیزند.
یادکردی از بزرگانی چون «دکتر علی شریعتی» که دو سال و اندی کمتر یا بیشتر مسئولیت هایی را در خراسان بر دوش کشید و طی این مدت خراسان را بدل کرد به مصداق عملی «برادر جان خراسان است اینجا/ سخن گفتن نه آسان است اینجا»- همان شعاری که از ابتدا زینت بخش و معرف روزنامه مانای خراسان شد؛ کار را چنان صعب و سترگ می سازد که پس از وی هرکس به آسانی نمی تواند بر جای او تکیه زند. راستی را که؛ «نه هر که چهره برافروخت دلبری داند»  و هر کس قلم بر کف گرفت و آینه سازی پیشه ساخت را ادعای رازدانی و اسکندری راحت نمی نماید. آنان که پس از دکتر شریعتی به جای او آمدند و رفتند نیز به نیکویی دانستند که اگر خدمت عالمانه و خالصانه  پیشه کنند - بی پروای  نام و نان- دوستان خراسان که مردم فهیم و بزرگ این سامان هستند، آداب پاسداشت و بنده پروری خادمان فرهنگ و ادب را می دانند ، چنان که قدر فخر الدین حجازی ها را دانستند.
وقتی از همکاری در خراسان شنیدم که مشترکی گفته بود : " روزهای برفی و بارانی پای دیوار می ایستم تا وقتی موزع روزنامه را از روی دیوار به خانه روانه می کند ،  میان آسمان و زمین در ربایمش، مبادا که گل اندود گردد ."
 این است داستان پیک مشتاقی و حدیث دلبردگی و دلدادگی مردم با آن.
به حقیقت باید دریافت، آن «هزار نکته باریک تر ز مویی» را که صاحب نظران و کاردانان این جریده دانستند و با رعایت آن ها  وادی  قلمزنی را «سرتراشیدند و قلندری کردند» .
با نقل حکایتی کوتاه از چنین نکته دانی هایی به یاد کرد از بزرگان خراسان پرداخته برای وارثان ایشان در آینده کامیابی آرزو می کنم. «نقل است که در هنگام مسئولیت دکتر شریعتی یکی از مرتبطین با دستگاه حاکمه! که در تحریریه آمد و شد داشت، مطلبی را برای چاپ به روزنامه می سپارد و معاون سردبیر چندین بار آن را به دکتر می دهد و او مطلب  را بر می گرداند و در «گارس» بایگانی می شود. از قضا دکتر شریعتی بیمار می شود یا چند روزی به مرخصی می رود معاون محترم تحریریه از موقعیت استفاده کرده آن مطلب را به چاپ می سپارد البته با چند قلم توضیح و تفسیر و عذر تقصیر به خاطر مدتی تاخیر.
دکتر که بر می گردد و از دلیل این اتفاق جویا می شود به معاون سردبیر می گوید: «داستان شما به قصه رقصیدن آن بانو می ماند که مجبور شد برقصد تا جان مرد خویش را نجات دهد و مرد پس از پایان ماجرا گفت رقصیدنت را پذیرفتم اما با خوش رقصی ات چگونه کنار آیم».
باری در خراسان پس از دکتر شریعتی در پیش از انقلاب تا آن جا که می دانم فخرالدین حجازی و پس از آن جلیل تهرانیان کارهای تحریریه را سامان داده اند و در آستانه انقلاب حدود 24 روز را در اعتصاب و تعطیلی گذرانده اند و پس ازرفتن شاه  دوباره خراسان کارش را آغاز می کند. در این مدت بیشتر همان آقای جلیل تهرانیان به همراه اعضای تحریریه روزنامه را اداره می کرده اند تا می رسد به خرداد 59 و مصادره روزنامه از سوی دولت و واگذاری آن به بنیاد مستضعفان، در این میان افرادی چون جنابان  " حمید زاهدی " که پس از مدتی به رادیو تهران می رود و  " روحانی نژاد " که پس از خراسان به آستان قدس می پیوندد و جناب  " دکتر دانشور" و سپس آقای "مجید امامی" کار سردبیری را ادامه
می دهند. آقای  " محمد خبیری " نیز پس از واگذاری روزنامه به بنیاد، مدتی  امر سرپرستی و زمانی امور تحریریه روزنامه را مدیریت کرد تا انتقال دیگری صورت گرفت و روزنامه به بنیاد شهید واگذار شد.
با آمدن آقای ابوالفضل موسویان به روزنامه خراسان روزنامه مقداری بیشتر از گذشته رنگ سیاست گرفت و در این  مرحله سردبیری خراسان به عهده آقای" ناصر آملی مقدم  " بود.
اولین اسرای جنگی که به کشور برگشتند من مقاله ای نوشتم و به خراسان سپردم برای انتشار. از قضا چنان که بعدها مطلع شدم آقای آملی از مدتی قبل در پی کناره گیری ازسردبیری بوده و به قول خودش فرد مناسب را نمی یافته اند. با دیدن مقاله من ایشان و آقای موسویان به مطلوب رسیده و بنده را دعوت به کار کردند. من حدود یک سال و اندی در تحریریه خراسان خدمت کردم و آموختم  تا تقدیر سرنوشت دیگری رقم زد و از «خراسان» رفتم.
کاتب که خویش را در ادامه سلسله جلیله سردبیران خراسان یافته بود، آن گاه که بزرگی ها و رادمردی هایشان را مرور می کرد با جان و دل خویش را غلام همت رندان عافیت سوزی  یافت که در اوج تنگنای طاقت سوز  فقر و فلاکت کیمیاگری کرده با اکسیر عیش و مستی،  فقر و فاقه را به استغنای از غیر مردم بدل کرده اند.
آنان وفا و عهد را به نیکویی هرچه تمامتر  آموختند تا در مصاف با هر چه غیر حقیقت بود جانب مردم را وا ننهند و این گونه بود که نامداران این عرصه گشتند و گرنه جانب اربابان زر و زور و تزویر را گرفتن و در حق مردم ستم  روا داشتن را زحمتی نبوده و نیست.
قلمزنان خراسان در تمامی ادوار جز در مواردی اندک مسیر مردمداری و میانه روی را رها نکردند. مردمداری و توجه به نیازها و ضرورت های زندگی آن ها از خراسان جریده ای ساخت که هر بامداد اهالی این سامان آنسان  که چشم بر آسمان داشتند تا خورشید بردمد دیده بر در دوخته بودند تا پیک بامدادی، نامه خراسان را به ایشان برساند. این شرح مختصر از بی نهایت «خراسان» ،  حرفی است از هزاران ،  کاندر حکایت آمد.»
به مانایی مهر مانا بوند /  هنر پرورانی که دانا بوند
جوادی حصار 97.10.02 مشهد مقدس
برچسب ها
نسخه اصل مطلب