هَتَک و وَتَکهای «فریبرز» به جنگ رسید/ آیا شوخیهای جبهه برای برای «زیرخاکی» کافی است؟
اگر در قسمتهای آتی «فریبرز» در جبهه بماند و پری و کاوه در کنار او نباشند، موتور درام مجموعه از کار خواهد افتاد و احتمالا با یک سری شوخیِ جبههای مواجهیم که برای جذابیت «زیرخاکی» کافی نخواهد بود.
از جمعه، سری تازه سریال «زیرخاکی» شروع شد، شروعی قابل قبول و خوش ریتم که البته متصل به فضای فصل قبلی نشان داد، انتخاب فضای پر حرکت و ملتهب جبهه برای شروع فصل دوم، انتخاب درستی بوده، چون در قواعد قصهنویسی بر شروع کوبنده تاکید میشود و برای «زیرخاکی» این اتفاق افتاده و خب این شاید خبر خوبی برای مخاطبان همچنان وفادار صداوسیما باشد.
اینبار «زیرخاکی» از «انقلاب» جدا شده و به «جنگ» رسیده؛ در واقع انتهای فصل یک، جایی بود که «فریبرز» به طور اتفاقی در میدان جنگ و در مرز ایران و عراق قرار گرفته بود، موقعیتی شبیه آن چه که در فصل یک گذشت و «فریبرز» به طور اتفاقی در کوران حوادث انقلاب قرار گرفت، این جا خب به جای «انقلاب» با «جنگ» مواجه خواهیم شد.
در واقع عنصر «تصادف» در آثار کمیک، مبنا و پیشبرندهی موقعیتهاییست که به خاطرِ تضادهای موجود در آن، خنده ایجاد میکنند، مثلا «فریبرز» با آن روحیهی محافظهکار ربطی به اتفاقات انقلاب نداشت، اما به واسطه چند واقعهی تصادفی در بطن ماجراهایی پرهزینه قرار گرفت، حالا همان فضا به «جنگ» منتقل شده، این جا کار برای سازندگان «زیرخاکی» دشوارتر است، چون ما با نمونهای، چون «لیلی با من است» کلی پیشزمینه ذهنی داریم؛ آن جا هم یک رزمنده که ربطی به فضای جنگ نداشت در بطن اتفاقات قرار گرفته بود، یا حتی کاری مثل «ضدگلوله» ساختهی کیایی که پایه طنزش را بر حضور اتفاقی یک آدم بیربط و یک فروشنده نوارکاست در جبهههای جنگ گذاشته بود و نمونه دیگر هم که خب «اخراجیها».
با مرور همین اسمها متوجه خواهیم شد که «زیرخاکی» برای خلق موقعیتهای تازه، کار دشواری خواهد داشت، اکثر شوخیها در این فضا امتحان شدهاند و خنده را از مخاطب گرفتهاند، این که باز هم برای مخاطب جذاب و بانمک باشند کمی دور از ذهن است، مگر این که اجرا خلاقانه و با تازگی همراه باشد. مضاف بر این که بخش عمدهای از جذابیت فصل اول «زیرخاکی» وامدار زوج «فریبرز و پری» بود و حالا حداقل پس از تماشای قسمت اول، ظاهرا با جدایی تحمیلیِ زوج قصه مواجهیم، کَلکَلها و جدلهایی زن وشوهری و ژاله صامتی و پژمان جمشیدی، با کارگردانی و اجرای خوبی همراه بود و غلظت ایدئولوژی سریال را هم کم میکرد به نوعی یک فراغت محض بود، یعنی نمکی داشت که لزوما به یک واقعه تاریخی اشاره نمیکرد و حرف هر روز و همیشه بود.
اگر در قسمتهای آتی «فریبرز» در جبهه بماند و پری و کاوه در کنار او نباشند، موتور درام مجموعه از کار خواهد افتاد و احتمالا با یک سری شوخیِ جبههای مواجهیم که برای جذابیت «زیرخاکی» کافی نخواهد بود، مگر این که اتفاقات طوری پیش برود که همهی کاراکترها کنار هم قرار بگیرند، که شخصا تصورم همین فرضیه دوم است و بعید است که نویسندگان مجموعه، پازل را طور دیگری چیده باشند و چنین ریسک بزرگی را بردارند.
مخصوصا این که فضاهای اینچنینی نظیر جنگ و انقلاب به واسطه این که از تریبونهای رسمی دائما تبلیغ شدهاند و غالبا هم با یک زاویه واحد به آنها نگاه شده، در نگاه اول برای برخی از مخاطبان، جذابیت ذاتی ندارد و زاویه دید تازه و پرداخت خلاقانه میتواند، فضاهایی ایدئولوژیزده اینچنینی را زنده کند. در هر صورت برای قضاوتی دقیقترباید منتظر داستانهای «فریبرز» بمانیم.
اینبار «زیرخاکی» از «انقلاب» جدا شده و به «جنگ» رسیده؛ در واقع انتهای فصل یک، جایی بود که «فریبرز» به طور اتفاقی در میدان جنگ و در مرز ایران و عراق قرار گرفته بود، موقعیتی شبیه آن چه که در فصل یک گذشت و «فریبرز» به طور اتفاقی در کوران حوادث انقلاب قرار گرفت، این جا خب به جای «انقلاب» با «جنگ» مواجه خواهیم شد.
در واقع عنصر «تصادف» در آثار کمیک، مبنا و پیشبرندهی موقعیتهاییست که به خاطرِ تضادهای موجود در آن، خنده ایجاد میکنند، مثلا «فریبرز» با آن روحیهی محافظهکار ربطی به اتفاقات انقلاب نداشت، اما به واسطه چند واقعهی تصادفی در بطن ماجراهایی پرهزینه قرار گرفت، حالا همان فضا به «جنگ» منتقل شده، این جا کار برای سازندگان «زیرخاکی» دشوارتر است، چون ما با نمونهای، چون «لیلی با من است» کلی پیشزمینه ذهنی داریم؛ آن جا هم یک رزمنده که ربطی به فضای جنگ نداشت در بطن اتفاقات قرار گرفته بود، یا حتی کاری مثل «ضدگلوله» ساختهی کیایی که پایه طنزش را بر حضور اتفاقی یک آدم بیربط و یک فروشنده نوارکاست در جبهههای جنگ گذاشته بود و نمونه دیگر هم که خب «اخراجیها».
با مرور همین اسمها متوجه خواهیم شد که «زیرخاکی» برای خلق موقعیتهای تازه، کار دشواری خواهد داشت، اکثر شوخیها در این فضا امتحان شدهاند و خنده را از مخاطب گرفتهاند، این که باز هم برای مخاطب جذاب و بانمک باشند کمی دور از ذهن است، مگر این که اجرا خلاقانه و با تازگی همراه باشد. مضاف بر این که بخش عمدهای از جذابیت فصل اول «زیرخاکی» وامدار زوج «فریبرز و پری» بود و حالا حداقل پس از تماشای قسمت اول، ظاهرا با جدایی تحمیلیِ زوج قصه مواجهیم، کَلکَلها و جدلهایی زن وشوهری و ژاله صامتی و پژمان جمشیدی، با کارگردانی و اجرای خوبی همراه بود و غلظت ایدئولوژی سریال را هم کم میکرد به نوعی یک فراغت محض بود، یعنی نمکی داشت که لزوما به یک واقعه تاریخی اشاره نمیکرد و حرف هر روز و همیشه بود.
اگر در قسمتهای آتی «فریبرز» در جبهه بماند و پری و کاوه در کنار او نباشند، موتور درام مجموعه از کار خواهد افتاد و احتمالا با یک سری شوخیِ جبههای مواجهیم که برای جذابیت «زیرخاکی» کافی نخواهد بود، مگر این که اتفاقات طوری پیش برود که همهی کاراکترها کنار هم قرار بگیرند، که شخصا تصورم همین فرضیه دوم است و بعید است که نویسندگان مجموعه، پازل را طور دیگری چیده باشند و چنین ریسک بزرگی را بردارند.
مخصوصا این که فضاهای اینچنینی نظیر جنگ و انقلاب به واسطه این که از تریبونهای رسمی دائما تبلیغ شدهاند و غالبا هم با یک زاویه واحد به آنها نگاه شده، در نگاه اول برای برخی از مخاطبان، جذابیت ذاتی ندارد و زاویه دید تازه و پرداخت خلاقانه میتواند، فضاهایی ایدئولوژیزده اینچنینی را زنده کند. در هر صورت برای قضاوتی دقیقترباید منتظر داستانهای «فریبرز» بمانیم.