تجسم آینده محیطزیست اسفبار است
در سالهای اخیر شاهد تخریب محیط زیست و نتیجه سالها عملکرد بشر هستیم، چه شد که شما در دهه 50 وارد سازمان محیط زیست شدید چون در آن سالها وضعیت محیط زیست ایران خیلی بهتر از امروز بود؟
سربازی بنده در اسفند 49 تمام شد فروردین 1350 دنبال کار به تهران رفتم. به همه جا سر میزدم، دنبال کار بودم، وزارت کشاورزی امتحان دادم و قبول شدم. در مرحله مصاحبه هم قبول شدم. برای اعلام نتیجه نهایی باید چند روز منتظر میماندم. در این چند روز به دوستان دانشگاه و سربازی که در تهران بودند سرمیزدم. یک روز برای دیدار علی ادهمی و جمشید فاضل که از دوستان دوران دانشگاه بودند و در محیط زیست کار میکردند به سازمان حفاظت محیط زیست رفتم. سازمان محیط زیست در فروردین 50 تاسیس شده بود. من اطلاع دقیق از شرح خدمات آنها نداشتم. ادهمی رفته بود دریاچه ارومیه، از فاضل پرسیدم، شما اینجا چکار میکنید؟ گفت اینجا جای توست! چون میدانست که به طبیعت علاقه دارم. گفت که این سازمان را برای تو درست کردهاند. پرسیدم که چه کار میکنید و او مقداری توضیح داد، من با فاضل صحبت میکردم که یک آمریکایی که سن بالایی داشت، اما پیرمرد نبود وارد اتاق شد، او پروفسور فرد هرینگتون بود. با او صحبت کردم، در دوران دانشجویی ایران را گشته بودم و بسیاری از جانوران و پرندگان را میشناختم. در آن سالها همه کوههای بالای چهارهزار متر را رفته بودم از سهند، سبلان، هزار مسجد، بینالود و دنا و دماوند همه را رفته بودم. دوران دانشجویی عضو کمیته کوهنوردی بودم، خودمان کمیتهای درست کرده بودیم و با ارزانترین وسایل کوهها را میرفتیم. در مسافرخانهای زندگی میکردم و در تهران دنبال کار میگشتم. هرینگتون گفت بیا با هم کار کنیم و گفت که در حال شناسایی پستانداران ایران است. خفاشها، جوندگان، موشها تا پلنگ و آهو قوچ و همه را ثبت و شناسایی میکرد. من چیزی نگفتم و مات مانده بودم و آنها حرف میزدند. بالاخره گفتم من میآیم و فکر نمیکردم که کار جدی شود. فاضل گفت که بیا برویم با رئیس صحبت کنیم. آن زمان سازمان محیط زیست در یک ساختمان چهار طبقه در خیابان شاه عباس بود و فاضل در طبقه چهار وقت گرفت تا با رئیس صحبت کنم. از طبقات بالا رفتم. اسکند فیروز، رئیس سازمان بود. از من پرسید کجایی هستی؟ من پاسخ دادم: قشقایی و از من دقیق سوال کرد گفت: از کدام طایفه؟ گفتم: درهشوری. اسم خان طایفه ما را میدانست. گفت: برو پایین و جمشید بعد از من آمد و گفت که استخدام شدهام. فردایش با پروفسور هرینگتون به گرگان رفتم. هرینگتون در راه به من گفت که مشاور عالی فیروز است و گفت که سه- چهار نفر متخصص از همه دنیا جمع کرده است و در چند ماه گذشته استراتژی آینده سازمان محیط زیست را به تدریج تدوین کنند، پرندگان، پستانداران و خزندگان را شناسایی و جنگلهای ایران را ارزیابی کنند. ما در بخش بررسی و توسعه Research and Development سازمان فعالیت میکردیم. سازمان چند معاونت داشت که کار خود را میکردند، اما بخش بررسی توسعه زیر نظر فیروز و مشاوران جهانی واحد مستقلی بود که امکانات مناسبی برای کار صحرایی داشت و هر اطلاعاتی از هر جای جهان که لازم داشتیم به سرعت آماده میشد و هر ماه، یک روز برای تدوین اینکه چه و چگونه باید فعالیت کرد، جلسه داشتیم. هر جای با ارزش ایران را که باقی مانده بود و در آن گونههای با ارزش وجود داشت به منطقه حفاظت شده تبدیل کردیم و اجازه ندادیم که تخریب شود. چند ساعتی که در راه بودیم تا به گرگان برسیم دیدم سازمانی درست شده و آدمهای دانا از سراسر جهان را جمع کردهاند و هرینگتون به من گفت که با سازمان برنامه همکاری میکنند. سازمان برنامه آن زمان به فکر نجات نقاط با ارزش ایران بود و این مشاوران را برای ارزیابی دقیق که کجا چه گونه جانداری است، چه وضعیتی دارد و چه ارزشی برای حفاظت و آینده این سرزمین دارد به کار گرفته بود. من ناگهان در تیمی افتاده بودم که برنامهریز و مشاور بودند و آگاهانه کار میکردند و بعد از یک هفته، هرینگتون به من گفت که دفترچه در جیبت باشد و صبح تا شب یادداشتهای کوچکت را بنویس و شب آنها را وارد دفتر بزرگ کن. کار به صورت خیلی جدی شروع شد. زمانی که به تهران برگشتیم خیلی ارزان یک اتاق در گیشا که آن زمان حاشیه شهر بود گرفتم ، کیسه خوابم را انداخته بودم و در آن میخوابیدم و صبح تا شب به صورت جدی کار میکردیم. هنوز به یادداشت برداری با دفتر کوچک و یک دفتر بزرگ که از آن سالها دارم ادامه میدهم. هر سال بیش از 270 روز در سفر بودیم. من در قسمت پستانداران با هرینگتون کار میکردم. ادهمی در قسمت پرندگان با اسکات همکاری میکرد. قسمت آبزیان و قسمت گیاه داشتیم که کارشناسان در آن فعالیت میکردند. علاوهبر مشاوران خارجی ما در حدود 15 نفر کارشناس ایرانی هم در بخش بررسی و توسعه کار میکردیم. من وارد تیم بزرگ شناسایی ارزشهای طبیعی ایران شدم و سالها کار کردم. این داستان ورود من به محیط زیست بود.
گفتید در آن سالها تیمهای قوی در سازمان بودند و اقدامات مفیدی انجام میگرفت، اما چرا امروز بدنه سازمان تا به این اندازه ضعیف است؟
اصلا قابل مقایسه نیست. وقتی کار در سازمان را شروع کردم به من تا چند ماه ماموریت مستقل نمیدادند با هرینگتون میرفتم و بعد از چند ماه به من گفت که تو همه چیز را یاد گرفتی و دیگر با هم سفر نمیرویم. تو میتوانی به صورت مستقل به جایی بروی و من جای دیگر بروم تا هرچه زودتر اطلاعات سرزمین را تکمیل کنیم. اولین سفر مستقلم را به خوش ییلاق شاهرود رفتم یک هفته کوههای شاهرود و منطقه را زیرورو کردم و زمانی که برگشتم، دیدم تمام لباسهایم کثیف شدهاند و خودم هم وضعیت مناسبی نداشتم. حمام رفتم و اصلاح کردم و تمام لباسهایم را شستم طنابی جلوی اتاقم بستم و لباسهایم را خشک کردم. روز اول اداره نرفتم. فردایش که رفتم کارشناسان به من گفتند که چرا دیروز نیامدی؟ دیروز فیروز ( اولین رئیس سازمان حفاظت محیط زیست) تو را خواست. من فکر کردم که اینها شوخی میکنند. مگر میشود فیروز با من کاری داشته باشد؟ همین طور که ایستاده بودیم تلفن زنگ زد، منشی فیروز بود و گفت: به درهشوری بگید بیاید بالا. فیروز به من گفت: که چرا دیروز اداره نیامدی؟ گفتم: چون لباسهایم را میشستم. لباسهایم کثیف بود. با تعجب به من گفت: مگر تو چند پیراهن داری؟ من گفتم که همه را با خود برده بودم. دیگر چیزی نگفت. درباره پسر جوانی که رئیس خوش ییلاق بود، سوال کرد. گفت: که او را دیدی؟ چطور بود؟ گفتم: عالی، من هر جایی رفتم او همراه من آمد. تمام کوهها را همپای من آمد. گفت: او مگر روزه نبود؟ او با زبان روزه تمام کوهها را همراه تو آمد گفتم: بله. گفت: کشتیش؟ گفتم: نه تا زمانی که آمدم او زنده و سر حال بود. من یک دفعه متوجه شدم سفری که میروم تا چه اندازه مهم است. فیروز از من پرسید: که چند قوچ دیدی؟ گفتم خیلی. گفت خیلی جواب کارشناسی نیست و تو باید بگویی 256 قوچ دیدم که چند تای آنها هفت ساله و چند تا بالای هفت سال داشت. گفتم: به من فرصت ندادید که یادداشتهایم را تکمیل کنم و تا به اداره رسیدم مرا صدا زدید. رئیس، بدنه و مشاوران خیلی قوی بودند. هنوز هم با برخی در ارتباط هستم و درباره وضعیت محیط زیست با هم صحبت میکنیم. همه با هم یک تیم همفکر و مصممی بودیم که برای هدف مشخص و تدوین شده توسط مشاوران فیروز، کارشناسان سازمان برنامه، هرینگتون و اسکات دائم همکاری داشتیم. استراتژی و برنامه سال را تدوین میکردیم و دقیقا میدانستیم با کدام برنامه سال و کدام برنامه پنج ساله و با چه هدفی فعالیت میکنیم. شما این روزها نه تنها برنامه نمیبینید، بلکه استراتژی تدوین نشده است. ما در بخش بررسی و توسعه جلسههای ماهانه داشتیم و نخستین یکشنبه ماه هیچکس حق نداشت که به ماموریت برود. یکشنبه هم به این دلیل انتخاب شده بود که گزارش ماه قبل در سه نسخه تهیه شود. همه کارشناسان در سالنی جمع میشدیم و گزارش کار ماه گذشته را به همه همکاران پرنده، خزنده، ماهیان و آبزیان و پستانداران میگفتیم. گزارش میدادیم که کجا رفتم، چه عکسهایی گرفتم و چه چیزهایی دیدم و نمونههایی که جمع کردم و برنامه و هدفم در ماه آینده چیست. همه میدانستند که من ماه گذشته چه کار کردم و ماه آینده چه می خواهم انجام دهم. کارشناسان، معاونان، مشاوران و گاهی رئیس سازمان در این جلسه شرکت میکردند. بنابراین همه در چگونگی پیشرفت کار یکدیگر بودیم. همه هر ماه به مرکز توسعه و بررسی گزارش کار میدادیم و کار ماه جاری را مشخص میکردیم. ما در بدو ورود به محیط زیست، در اوایل کار شاید دقیقا شناخت از سرزمین نداشتیم، اما خیلی سریع، کار را شناختیم و همچنین سرزمین را شناختیم و به احساسات و دانش خود نسبت به سرزمین پیبردیم. همه آگاهانه، تمام وقت، با تمام وجود به کار مشغول بودیم. این آگاهی و عشق به کار، پرداختن به کار با تمام توان، فکر و همه هستی و دارایی، روز به روز، ماه به ماه و سال به سال بیشتر و بیشتر شد. خیلی زود به جایی رسیدیم که از آن بهتر و بیشتر نمیشد کار کرد.
در همین سالها بود که توانستید کتاب پستانداران ایران را منتشر کنید؟
در حقیقت سه یا چهار سال از فعالیت ما نگذشته بود که این کتاب را با هرینگتون چاپ کردیم، بعد از آن ادهمی و اسکات کتاب پرندگان را منتشر کردند. همه اطلاعات کتاب خزندگان آماده بود، اما چاپش عقب افتاد و یکسال بعد از انقلاب به چاپ رسید، البته نویسنده آن بیشتر دانشگاه بود. آن زمان دانشگاهها با ما به خوبی همکاری میکردند. استادهای دانشگاه تهران، کرج و شهید بهشتی خیلی نزدیک کارها و برنامههای ما را پیگیری میکردند. برنامه سال و ماه ما را میدانستند. هرینگتون دکترای خود را در دانشگاه کلرادوی آمریکا در زمینه حیات وحش گرفته بود. اسکات پرندهشناس انگلیس بود و اینها به ما میگفتند که دنیا برای محیط زیست چه کار میکند و ما باید چه کار کنیم که عقب نیفتیم. این همان سالهایی بود که شوروی تمام تالابهایش را یکی یکی با توسعه لجام گسیخته بی در و پیکر خشکاند و همسایههای عرب نمیدانستند حفاظت از محیطزیست چیست. اوج فعالیت محیط زیستی مدرن در ایران همان زمان بود. در آسیا غیر از کشور هند آن هم به دلیل اقامت طولانی انگلیسیها، هیچ کس محیط زیست را درک نمیکرد، چه برسد بخواهد روی آن کار کند. الان هم برای بهبود وضعیت محیط زیست باید همان استراتژی را ادامه دهیم، نه اینکه از خارج کارشناس بیاوریم، دانشگاههای ما پر از متخصص است، آنها را جمع کنیم و استراتژی عملی و برنامههای سالانه تدوین و وضعیت موجود را مشخص کنیم که الان داستان چیست. آن زمان سازمان برنامه وجود داشت، اما در دهه گذشته در سازمان برنامه بسته شد که مهمترین مرکز تفکر تدوین کننده استراتژی بود.
وضعیتی که از محیط زیست میبینید، تالابهای خشک شده و گونههای از بین رفته آیا میتوان برای احیای آن امیدوار بود یا اینکه بتوانیم جلو تخریب را بگیریم؟
تا 20 سال قبل بهترین کارشناسان و محترمترین اساتید دانشگاه با همکاری همهجانبه سازمان برنامه، در زمینه شناخت وضعیت موجود و تهیه طرحهای آمایش سرزمین و تدوین برنامههای اجرایی کشور فعالیت میکردند و نقش موثری داشتند. در حالی که برنامهریزی علمی و مستدل تقریبا تعطیل است. از شناخت دقیق وضعیت موجود خبری نیست. برای آینده کل سرزمین برنامه و استراتژی دقیق و کاملا مستدل بر اساس شناخت تهیه نشده است. نمیدانیم به چه صنایعی نیاز داریم و کجا باید مستقر شوند؟ چقدر و کجا باید بکاریم؟ وضعیت موجود سرزمینمان را دقیق نمیشناسیم، اما به وضوح و آشکارا میبینیم که اوضاع رو به راه نیست. جنگلها به سرعت نابود میشوند، سدها به سرعت از گل و لای پر میشوند. رودخانهها و دریاچهها یکی پس از دیگری خشک میشوند. پیرامون شهرها و دو طرف جادهها از نخاله و زباله پوشیده میشود. دلیل اصلی همه این گرفتاریها این است که فکر و اندیشه منسجم و منطقی در ذهن و روان مسئولان حضور ندارد.
در ایجاد چند منطقه نقش داشتید؟
وقتی که به 1356 رسیدیم، بیش از 10 میلیون هکتار پارک ملی و منطقه حفاظت شده در ایران داشتیم. با ارزشترین زیستگاهها را با منطقیترین مرزها انتخاب کردیم. همه مشاوران حضور داشتند و از مرز و پروژه حفاظت میکردند. سازمان برنامه دفاع ما را میشنید، گزارش را میخواند و به تصویب میرساند و بلافاصله منطقه حفاظت شده بود. فکر میکنم 50 یا 60 منطقه حفاظت شده داشتیم که هر سال درنقشه ایران با رنگ خاص چاپ میکردیم.
شما در چندین پروژه فعال بودید، حفاظت از لاکپشت خلیج فارس، احیای صخرههای مرجانی و احیای درختان حرا، در اینباره توضیح دهید.
داستان قشم داستان دور و درازی است. در سالهای دهه 50 محیط زیست تازه تاسیس شده و مصمم بود که از هر جامعه گیاهی و از هر زیستگاه ویژه با گونههای گیاهی و جانوری خاص، بهترین محدوده را انتخاب و به صورت پارک ملی و منطقه حفاظت شده نگهداری و حفاظت کند. میدانستیم در سواحل خلیج فارس و دریای عمان، در خلیجها و خورهای متعدد و در مصب رودخانهها جنگل حرا در دریا روییده است. حضور جنگل سرسبز حرا در دریا نه تنها در نخستین دیدار بلکه همواره برای من شگفت انگیز بود. در آن سالها من کارشناس همراه هرینگتون بودم. در زمستان 1352 مامور شدیم که همه رویشگاههای حرا در سواحل ایران از دیلم تا چابهار را بازدید و بهترین زیستگاه و رویشگاه حرا را انتخاب کنیم. ما با هواپیمای کوچک و دو نفره سازمان همه سواحل و همه جزایر جنوب را بازدید هوایی دقیقی کردیم. بهترین و وسیعترین جنگلها را مشخص کردیم و از آنها با قایق و به صورت پیاده بازدید و در نهایت بدون تردید جنگلهای حرا در شمال جزیره قشم را به عنوان بهترین زیستگاه حرای کشور انتخاب کردیم و به صورت منطقه حفاظت شده پیشنهاد دادیم. اسلایدهای فراوان هوایی و زمینی تهیه شده بود. مقامات سازمان بعد از شنیدن و خواندن گزارش و پس از دیدن اسلایدها پیشنهاد را پذیرفتند. پس از بازدیدهای فراوان از این منطقه توسط کارشناسان پرنده، پستاندار و گیاه به عمل آمد. ارزش بیکران منطقه روزبه روز برای ما افزایش یافت. سالها از این ماجرا گذشت. از سازمان محیط زیست جدا شدم. به صورت پراکنده و سرگردان در بعضی از مطالعات شرکت میکردم. اواخر دهه 70 از طرف منطقه آزاد قشم به جزیره دعوت شدم. پیشنهاد دادند که دفتر یا اداره مستقل محیط زیست جزیره و منطقه آزاد را تاسیس کنم و امور محیط زیست جزیره را انجام دهم. پیشنهاد را پذیرفتم. بیش از 6 سال به صورت مداوم در جزیره ماندم و شبانه روز به امور محیط زیست پرداختم. برای شناسایی و ارزیابی دقیق وضعیت جزیره از اعماق زمین و دریا تا قله کوهها، از آثار باستانی تا گیاه و جانور، بهترین متخصص جهان در هر زمینه که لازم داشتیم، از هر جای جهان که بود دعوت کردیم و وضعیت موجود جزیره را کاملا دقیق شناسایی کردیم. به تدریج که گزارشهای زمینشناسی، باستانشناسی و جانورشناسی و غیره تکمیل شد، مثل این بود که ما گنجی عظیم پر از جواهرات گرانبها را کشف کرده باشیم. ارزش این ناحیه به مراتب بیش از آن بود که تصور میکردیم. در خود جزیره و مخصوصا کوهها و سواحل جزیره به ویژه در غرب جزیره ارزشها و پدیدههای طبیعی بسیاری وجود دارد. گنبدهای نمک، پوشش گیاهی از گونههای نادر و کمیاب، سواحل ماسهای مناسب برای تخمگذاری لاک پشتهای دریایی و ... به وفور دیده میشود. در آغاز کار، شناسایی ثروت زیباییهای جزیره به گروهی از دانشمندان ایرانی و اروپایی در کوههای جزیره برخورد کردیم که از مدتها پیش در مورد زمینشناسی جزیره کار میکردند. کار اصلی از طرف دانشگاه شیراز بود. ما از آن طریق به اهمیت و ثروت بیکران ارزشهای زمینشناسی جزیره پی بردیم. کسب اطلاعات زمینشناسی آسانترین بخش کار بود. حضور دانشگاه شیراز در پروژه همراهی و حضور مفیدی بود. به راحتی همه اطلاعات و نتایج کارها در اختیار ما قرار گرفت. پروژههای پژوهشی در زمینه دریا، آثار باستانی و پدیدهای نادر طبیعی سخت، زمانبر و پرهزینه بود. اصولا کار به صورت مداوم و شبانه روزی آن هم در مدت چند سال پی در پی در قشم کار سخت و طاقت فرسایی است. حالا که بر پشتسر نگاه میکنیم، یادآوری کارهای انجام شده نشان دهنده آن است که ما از حمایت بیدریغ مقامات منطقه آزاد و مردم محل برخوردار بودیم، محبت و حمایت و همکاری مردم موثر بود. دانش بومی مردم جزیره در مورد طبیعت خشکی منطقه و مخصوصا دریا بسیار وسیع و در کار حفاظت و شناخت مفید و موثر بود. با نگاه کردن به مرجانها و ماهیان اعماق خلیج فارس گاهی به نظر میرسد که خلیج فارس زیباترین، مهمترین و ثروتمندترین سیستم حیاتی کشور است و ما باید بیشتر از البرز و زاگرس دوستش داشته باشیم. گاهی تنوع رنگ و شکل و اندازه بیکران گیاهی و جانوری اعماق خلیج فارس در مقایسه با شقایقزارهای کردستان یا لالهزارهای البرز نه تنها چیزی کم ندارد، شاید سر و گردنی بالاتر هم داشته باشد. گروه ما شب و روز از اعماق آبهای خلیج فارس تا ارتفاعات کوههای قشم همواره به هرکاری که مشغول بودیم همزمان حواسمان به تکمیل کردن فهرست مهرهداران قشم هم بود. مصمم بودیم، فهرست پستانداران، پرندگان و خزندگان قشم را تا حد ممکن کامل کنیم. این تلاش از نخستین روز کار تا آخر ادامه داشت. پرنده زیبای بوچانگار را بعد از صد سال در ایران دیدیم و عکس گرفتیم. شاهین کبود و باز جنگلی تاجدار برای اولین بار در جزیره دیده و عکاسی شدند. پرستوی خالدار و حشرهخور کوتوله برای نخستین بار در جزیره دیده شدند. پیش از آن حشرهخور کوتوله فقط در ترکمن صحرا دیده شده بود. حشرهخور کوتوله کوچکترین پستاندار ایران و جهان است و یک و نیم تا دو و نیم گرم وزن دارد. این جاندار را در طلافروشیها با ترازوهای حساس آنها وزن میکردیم. ما از سالها پیش از حضور نهنگ آبی در آبهای تنگه هرمز و خلیج فارس با خبر و مطمئن بودیم. با کشف چند نمونه از حشرهخور کوتوله در قشم مشخص شد که هم بزرگترین و هم کوچکترین پستاندار جهان در این منطقه است. وال آبی بزرگترین جانوری است که از آغاز حیات بر کرهزمین در این جهان زیسته است، این جانور از بزرگترین دایناسورهای ماقبل تاریخ به مراتب بزرگتر است. طول بدن نهنگ آبی 33 متر و وزن آن از 180 هزار کیلوگرم تجاوز میکند. بچه این پستاندار در هنگام تولد در حدود چهار تن وزن دارد و روزانه 600 لیتر شیر میخورد. شناسایی کامل و دقیق انواع لاکپشتها هم در این سالها تکمیل شد. لاکپشت زیتونی و لاکپشت دریایی سرخ در خلیج فارس دیده و ثبت شد. فهرست پرندگان حفاظت شده حرای قشم که به مدت 27 سال به طور ثابت در حدود 130 گونه ثابت باقی مانده بود، پس از آغاز کار ما طولی نکشید که به 222 گونه رسید.
در پروژههای شما جلب مشارکت مردمی دیدگاهی مفید بود که موجب اثربخش بودن پروژه میشد، اکنون همراهی مردم را چگونه ارزیابی میکنید؟
به هیچ وجه این طور نیست و خوب نیست که عیبها را به گردن مردم بیندازیم. در سال 53 روزی برای بررسی پستانداران در منطقه حفاظت شده گاندو (باهوکلات) به سیستان و بلوچستان رفتم که تمساحی بینظیر(تمساح پوزهکوتاه) در رودخانه سرباز دارد. این تمساح بینظیر و خاص کشور ایران است. رودخانهای که تمساح در آن زندگی میکند به دریای عمان میرسد. سرشاخههای این رودخانه در شمال کوههای بلوچستان است. برای رفتن به این منطقه جاده نبود و باید برای بررسی منطقه و ارزشگذاری به آنجا میرفتم. به یاد دارم با یکی از سرداران بلوچ آشنایی داشتم. گفتم: میخواهم این رودخانه را بررسی کنم. گفت: چه چیز این منطقه را میخواهید بررسی کنید، چون این منطقه خاص طایفه ماست و خواست تا با من بیاید. نگران شدم که او را با آن سن از کوه بالا ببرم. او پایین کوه و من بالای کوه منطقه را گشتیم. شبها را با هم میگذراندیم. او نهایت حمایت را از من کرد و وقتی با ابراهیمخان این منطقه را گشتم دیدم که مشارکت مردم شب و روز و در تمام زمان کار همراه ما بود. به ما مهربانیهایی میکردند و متوجه بودند که ما برای حمایت از طبیعت آنان است که چنین کاری میکنیم. همراهی و حضور ابراهیمخان، اعتماد مردم را نسبت به ما و برنامههای ما کاملا جلب کرد. ما هم نهایت تلاش خود را کردیم که اقدامات حفاظتی منطقه در مسیر توسعه پایدار و به نفع مردم منطقه باشد. یا اینکه در سواحل رودخانه ارس در مرز شوروی، در منطقهای جنگلی پرنده بسیار زیبایی به نام سیاه خروس زندگیمیکند. در نخستین سالهای تاسیس محیط زیست تصمیم گرفته شد که زیستگاه و مکان زادآوری این پرنده حفاظت شده اعلام شود. استان آذربایجان اقدام کرد. کارهای لازم و همه مطالعات کارشناسی صورت گرفته بود. به منظور بررسی اجتماعی و مسائل مردمی که در حاشیه زیستگاه زندگی میکردند، رئیس وقت سازمان تصمیم داشت، چند شبانه روز در منطقه حضور داشته باشد. من هم همراه او بودم. در آن سالها مدیر کل محیط زیست آذربایجان شهسواری نام داشت. همه با هم به منطقه رفتیم. رابطه مردم با محیط زیست صمیمانه بود. مردم محلی که از ماجرا با خبر شده بودند، بهترین اسبهایشان را با زین در مدت اقامت ما در اختیارمان گذاشته بودند. در آن سالها جاده دسترسی به بخش عمده زیستگاه مخصوصا مکان زادآوری سیاه خروس وجود نداشت. در پایان سفر از کوههای آنزا رد شده بودیم که خبر رسید، در شیراز دخترم به دنیا آمده است. پایین کوه آنزا بودیم، به همین دلیل اسم دخترم را آنزا گذاشتم.
با در نظر گرفتن وضعیت اقتصادی مردم، نمیتوان از آنها خواست که شکار نکنند و درخت را نبرند، از طرفی تعداد زیادی اسلحه در دست مردم است، اما این روند آسیب جدی به محیط زیست وارد میکند. به نظر شما چه میتوان کرد؟
روستاییان و عشایر ایران که در طول تاریخ بخش عمده جمعیت ایران را تشکیل میدادهاند، در بهرهبرداری از طبیعت نهایت دقت را میکردند که به آن لطمه نزنند. مردم عشایر که هزاران سال در طبیعت ایران به پرورش دام مشغول بودند، همواره دقت لازم را داشتند تا جنگل و مرتع سرزمین، سالم و پر بار باقی بماند. اساطیر، ادیان و فرهنگ ما، از قدیم مشوق بهرهبرداری منطقی همراه با صرفهجویی از طبیعت بودهاند. بر اساس چنین برخوردی بود که طبیعت این سرزمین تا 50 سال پیش پر بار و غنی باقی ماند. اکنون سالهاست ما با طبیعت سرزمینمان رفتار خردمندانهای نداریم. در چند دهه گذشته با چنان شدتی به غارت و ویرانی آن پرداختهایم که تجسم آینده آن برایمان شرمآور است. ما با بیرحمی و حریصانه همه سرمایههای با ارزش طبیعت سرزمینمان مانند جنگلها، دریاچهها، چشمهها و جانوران را نابود کردهایم. به هر گوشه سرزمینمان که پا گذاشتیم، آلودهاش کردیم. پس از ملی شدن جنگلها و مراتع، نظام سنتی مالکیت از هم پاشید و دولت مرکزی مالک مطلق همه منابع طبیعی شد. مالک جدید در چند دهه پس از ملی شدن جنگلها و مراتع همچنان از دانش و مدیریت این منابع بیبهره بوده است. در سالهای پس از انقلاب به منظور خود کفایی و بینیازی از غرب ویرانی طبیعت شدید شد. تهاجم همه جانبه در سراسر کشور برای تبدیل جنگل و مرتع به باغ، ویلا و مزرعه آغاز شد. ابتدا چمنزارها و مراتع پربار دشتها و در نهایت دامنههای پرشیب کوهستانی و جنگلی به مزارع کم محصول دیم تبدیل شدند. بسیاری از سازمانها و سازمانهای دولتی با اجرای طرحها و پروژههای نامناسب در مکانهای نامناسب در تخریب طبیعت نقش عمدهای ایفا کردند. واگذاریهای پیدرپی و صدور مجوزهای متعدد در بهرهبرداری از منابع طبیعی نقش موثری در تخریب طبیعت داشت. نظام اداری و حکومتی بدون شناخت دقیق از سرزمین و بدون آشنایی با چگونگی توسعه، اقدام به اجرای صدها پروژه صنعتی و کشاورزی و معدنی در سراسر کشور کرد. مقامات نظام اداری و حکومتی، طبیعت کشور را خوان گستردهای میدانستند که نعمات آن بیپایان بوده و همچنان خود را مجاز میدانند که بیهیچ نگرانی از آن هرچه میخواهند، به هر روش و به هر اندازهای که میخواهند، بهرهبرداری کنند. در چنین وضعیتی برای عشایر آواره و بیمرتع، روستاییان بیآب و تهیدست، راهی جز بهرهوری بیرویه از بقایای منابع باقی نمیماند. میلیونها روستایی بینوا و عشایر بیپناه در سراسر کشور برای سیر کردن خود و فرزندانشان جز شخمزدن تهمانده مراتع در زیر جنگل و شیبهای تند راهی وجود ندارد. در کشورهایی که سران قوم بدون نیاز به اساتید و دانشمندان خردمند سرزمین به توسعه بیبرنامه و بدون شناخت دقیق سرزمین میپردازند، دقیقا مجریان توسعه ضد طبیعت و نابود کننده آن هستند، نه افرادی که به ناچار فردایشان را فدای امروز میکنند. در هر کشوری و در هر سرزمینی اگر بهرهبرداری بیرویه از طبیعت، سال به سال افزایش پیدا کند عامه مردم در وضعیتی قرار میگیرند که ناچار میشوند کارهایی انجام دهند که خودشان نمیپسندند و تایید نمیکنند. در این نظام دشمنان طبیعت افرادی نیستند که با سختی و بدبختی به زندگی خود ادامه میدهند. دشمنان و ویران کنندگان طبیعت کسانی هستند که با توسعه و بدون برنامه و مطالعه به بهرهبرداری ویران کننده از منابع با ابزار بزرگ و در مقیاس عظیم میپردازند. برداشت و تخریب مردم فقیر در برابر تخریب پیمانکاران بزرگ و مجهز و بیرحم دولتی ناچیز و قابل بخشش است.
در صحبتهاتون به کمبود آب اشاره کردید، مدیریت درستی برای آبهای زیر زمینی انجام نشده و بسیاری از دریاچهها خشک شده است. آیا آینده ایران کویری بزرگ و خالی از سکنه خواهد بود؟
من از دهه 50 با سازمان برنامه و بودجه همکاری میکردم. این سازمان دائم مشغول ارزیابی و آمایش سرزمین بود و بر اساس اطلاعات موجود برنامههای اقتصادی، صنعتی تدوین میکردند. آمایش سرزمین یعنی ارزیابی دقیق داراییها قابلیتها، ظرفیتهای اراضی، بدبختیها و گرفتاریهای سرزمین به علاوه بررسی اینکه ثروت و آب و خاک کجا حاصل خیز است، مواد معدنی و معادن کجاست، جاده باید کجا باشد و صنعت کجاست؟ در جمعآوری همه این اطلاعات دانشگاه تهران، دانشگاه شهید بهشتی و دانشگاه شیراز و ما کارشناسان محیط زیست هم شرکت فعال داشتیم. ما در تمام این سالها درباره شناسایی طبیعت ایران با تیم آمایش سرزمین کار میکردیم. همه این آدمها هنوز در ایران هستند. چه باید کرد را از کسی که باید بگوید نمیپرسند. اساتید دانشگاه هستند و من گاهی به آنها زنگ میزنم. دانشگاه شهید بهشتی؛ تهران و کرج و شیراز پر از افراد آگاه است و نیاز به سازماندهی و برنامهای دارد تا بدانند که چه کار میکنند و با این مسیر چند سال دیگر چه میشود. تنظیم استراتژی بر اساس شناخت دقیق سرزمین چیزی است که بسیاری از کشورها از سالها پیش شروع کرده بودند. ما هم شروع کرده بودیم و همه آدمها و تیمها را داشتیم که سالها همکاری میکردند، اما بنده این اراده را امروز نمیبینم. امروز ابعاد فاجعه آب آنقدر عظیم شده که به نظر میرسد، مقامات بالاخره متوجه شوند و اقدام مناسب انجام دهند. آب و رودخانه در ایران به وجود آورنده تمدن بشری بوده است. در هزاره چهارم قبل از میلاد در دشتهای کنارههای کارون و دجله و فرات نخستین تمدن بشری پایهگذاری شد. در چند هزار سال گذشته، ارتباط مردم این سرزمین با آب کاملا خردمندانه بوده است. تمدن ایران، فرهنگ ایران، شعر، هنر و موسیقی ایران سرشار از زیبایی طبیعت و اهمیت به آب و پاسداری از آن است. در چند دهه گذشته سرگذشت و سرنوشت آب در سرزمین ما به ناگهان دگرگون شد. برای درک و فهم دقیق ماجرای غمانگیز آب در ایران کافی است به سرگذشت و بهره برداری از آب یکی از رودخانههای کشور در شمال، جنوب یا در مرکز ایران نگاهی بیندازیم تا ابعاد فاجعه را دریابیم. سازمان برنامه و بودجه در دهه 80 با کمک اساتید آخرین تلاش خود را برای سامان دادن به برداشت و انتقال آب از یک حوزه به حوزه دیگر به عمل آورد، اما پس از آن اقداماتی صورت گرفت که این رودخانهها از جریان بازماندند. مردم شهرها و روستاهای ساحل این رودخانه ها آواره شدند. دریاچههای بختگان و گاوخونی خشکیدند. باورکردنی نیست، 10ها صنعت نیازمند آب را در دشتهای بیآب کویری مستقر کردند. دشتهایی که به زحمت آب خوردن و آب کشاورزی محدود مردم را تامین میکرد. هنوز هم این داستان غمانگیز ادامه دارد. مردمی که در شیبهای تند دامنههای کوه جنگل را میبرند و کشت میکنند. آب فراوانی را هدر میدهند تا بتوانند مزرعه کوچکشان را آبیاری کنند. عیب کار را میدانند، اما چارهای ندارند. حضور 10ها هزار چاه عمیق غیرقانونی؛ دولت مقصر است. اکثر این چاهها با سوخت ارزان دولتی یا با برق ارزان آب زیرزمینی را تخلیه میکنند. دولت و مقامات محلی به اکثر این چاهها علاوهبر احداث جاده دسترسی، سوخت و برق هم میدهند. حفر چاه عمیق در دشتهای مجاور شهر و روستا و در کنار جادههای اصلی مسالهای نیست که مقامات ندیده و نشنیده باشند، بلکه در اکثر مواقع نادیده گرفته میشوند. این قبیل اقدامات در کاهش آب رودخانهها تاثیر دارند، اما در مقایسه با تصمیمات و اقدامات دولت در زمینه استقرار صنایع و واگذاریهای عظیم زمین به پروژههای آببر چندان موثر نیست. بنابراین در زمینه گرفتاری آب بخش عمد و تعیین کننده گرفتاری به مقامات کشوری و محلی مربوط میشود که مطالعه دقیق وضعیت موجود و طرح و برنامه جامع سرزمین را تدوین نکردهاند.