جستجو
رویداد ایران > رویداد > فرهنگی > راه دشوار نویسندگی

راه دشوار نویسندگی

در کتابفروشی به دنبال یک رمان جدید و گیرای فارسی می گشتم ؛ نه نویسنده مهم بود و نه ناشر فقط می‌خواستم بخت خود را در انتخاب یک اثر بدیع مورد آزمون قرار دهم. کتاب ها را که ورق می زدم ، نه عناوین مبتکرانه ای دیده می شد و نه طراحی های روی جلد معنای درستی از محتوای اثر به مخاطب ارائه می کرد .
سردرگم شده بودم . کم کم نگاه های شکاکانه آقای کتابفروش را حس می کردم . برای برطرف کردن شک با در دست داشتن کتاب سمفونی مردگان به سویش رفتم و گفتم : چند سال پیش خیلی اتفاقی این کتاب رو انتخاب کردم و عاشق ادبیات شدم ، الان خیلی دنبال اینم که این حس و تقویت کنم و عاشق ادبیات فارسی بمونم ، شما چه کتابی پیشنهاد می کنید. آقای کتاب‌فروش انگار از طرف من مشتی توهین در صورتش خورده باشد کتاب را از دستم گرفت و گفت : ما فقط چند تا رمان خوب ایرانی داریم و بس که همه تو اون ردیف پایینیِ اگه می خوای تا برات جدا کنم . یه کمی از رفتارش تعجب کردم چون انتظار چنین برخوردی و از یه کتابفروش نداشتم. بعد گفتم :آخه من همه اینا رو خوندم یه چیز جدید می خوام . انگار منتظر چنین جوابی بود همین طور که داشت کتاب و سرجاش می ذاشت گفت : خوب پس باید کتابای داستایوفسکی و چخوف و ترجمه های سحابی رو شروع کنی تو قفسه بالا سرت هستند .

شب / داخلی / اتاق خانه

نویسنده در حال نوشتن یادداشتی با موضوع چرا رمان خوب ایرانی کم داریم است / از فشار خودکار روی کاغذ می‌فهمیم که عصبی است / دوربین از بالا اینسرت روی دست نویسنده : به نظر من رمان های ایرانی بیش از اینکه درگیر قصه گویی باشند درگیر نقادی از جامعه خود و استفاده از لحن تحسین برانگیزند . درواقع نویسنده های ایرانی که اتفاقا بسیار خوش ذوق و قریحه اند قبل از اینکه نویسنده باشند یک منتفد جسورند . البته این جسارت به خودی خود قابل ستایش است اما از آنجا ایراد پیدا می کند که نویسنده محیط داستانی را با محیط نقد نویسی یا مقاله نویسی اشتباه می گیرد . طیف وسیعی از رمان ها از جمله : کافه پیانو نوشته فرهاد جعفری، تا حتی کلیدر دولت‌آبادی و چراغ ها را من خاموش می کنم پیرزاد . وجهه نقادی نویسنده به داستان‌گویی شان می چربد . نه اینکه این کتاب ها قصه جذاب و نگارش منحصر به فرد خود را نداشته باشند اساسا به نظر من مساله این‌جاست که خواننده هنگام خوانش داستان بیش از اینکه به قضاوت خود مابه ازای درون داستانی دهد به دنبال ما به ازای اجتماعی برای وقایع آن می‌گردد و این به طرز نامحسوسی می تواند برای آینده داستان نویسی در ایران خطر آفرین باشد . از سوی دیگر نویسنده های ایرانی که عمدتا عاشق داستایوفسکی، تورگینیف، چخوف و دیگر نویسنده های روس هستند به تقویت این روحیه نقادانه می پردازند و با ارجاع دادن به موضع گیری های داستایوفسکی در برادران کارامازوف و جن زدگان نسبت به همه مسائل قابل اندیشیدن ، خود را مورد مقایسه با وی قرار می دهند . بد نیست به این نکته اشاره کنم که جغرافیایی که نویسنده در آن زیست می کند قبل از اینکه به تربیت اجتماعی – فرهنگی طرف مذکور بپردازد وی را از نظر احساسی و ژنتیکی با محیط و تفکر ها تطبیق می دهد و مسلما نمی توان با این وجود هیچ نویسنده خارجی زبانی را با فارسی نویس مقایسه کرد .

دوربین به آرامی پن می کند به صورت نویسنده/ نریشن نویسنده

از سوی دیگر مسلما داستانی که ترجمه می شود را یک ایرانی ترجمه می کند یعنی با همه تفاوت های غی‌ قابل انکارش ته مایه های ایرانی بودن قصه را می توان لمس کرد مگر اینکه نسخه اصلی کتابی خوانده شود. در حال حاضر در کشورمان با دو مقوله ضد داستانی مواجهیم . اول اینکه داستان نویسان ایرانی به شدت ایده آل فکر می کنند و می خواهند یک شبه مشهور و بالزاک شوند . دوم اینکه داستان نویس ایرانی برای چاپ اثر خود باید از هفت خان رستم عبور کند . یعنی ناشران ایرانی که اولین و اصلی ترین وظیفه شان کشف استعداد و حمایت از نویسنده های تازه نفس است صرفا به دنبال چاپ آثاری از شناخته شده ها هستند که بازخورد مالی مورد نظر عایدشان شود . سد بعدی نگاهی است که عوامل پروسه چاپ و نشر به داستان نویس ایرانی دارند. نقد های وارده بر یک داستان اساسا پوچ و از روی عدم آگاهی هستند. به شخصه با ناشرانی برخوردم که جمع کتاب هایی که در زندگی مطالعه کرده بودند به انگشتان یک دست هم نمی رسید اما با قاطعیت همه المان های موجود در داستان را زیر سوال می بردند . وقتی مجوز انتشارات با رانت و زیر میزی به نابلدان داده می شود باید منتظر خبرهای ناگوارتر در این زمینه بود . مرحله بعد آنجایی است که نویسنده ایرانی شرایط را در برابر همنوع خود یکسان نمی بیند . یعنی نویسنده هایی که توان مالی و نفوذ بالایی دارند به راحتی با پرداخت و استفاده از روابط‌شان اثر خود را به چاپ می رسانند و اتفاقا از قرار تعجب آن اثر مورد استقبال قرار می گیرد و چاپ مجدد هم می شود . پس تا به اینجا از درددل های نویسنده‌هایی گفتم که می توانند بنویسند اما نه راه هموار است و نه یاری برای بالا رفتن از این کوه بی ردپا .

دوربین به آرامی هرچه تمام‌تر در حال تِرَک بَک شدن به بیرون از اتاق است / نریشن نویسنده

«منِ او» اثری از رضا امیرخانی است که در یکی از فصولش چند ورقه را سفید رها کرده ، خواننده متوجه نمی‌شود که این اوراق حرف درگوشی نویسنده است یا مجوز نشر نگرفته یا چیز های دیگر . هرکدام از این دلایل و به اضافه ، آن ساختار آشفته این کتاب باعث نمی شود خواننده خود را در برابر یک دفتر یادداشت بی خط ببیند . نویسنده ای مانند رضا امیرخانی که اتفاقا پرکار و خوش قریحه است اگر بیش از اینکه به فکر ساختار شکنی در ادبیات فارسی باشد به فکر ایجاد زمینه های داستانی غیر قابل انکار باشد مسلما خواننده فقط به صرف گوش زدهای مضحک نویسنده به شرایط فعلی جامعه مان آن را انتخاب نمی کند که متاسفانه این چنین شده است . از جهتی گویی مساله داستان نویسی برای نویسنده های ایرانی تمام شده است. انتخاب سوژه‌های تکراری مانند «پاییز فصل آخر» است نسیم مرعشی که اتفاقا با استقبال خوبی همراه شد. به صرف اینکه زاویه نگاه تازه ای به جنبه زنانه دلبستگی روانی داشته نمی توان مُهر داستان تمام شده را بر پیشانی آن چسباند . در واقع اگر بخواهم یک به یک کتاب های مطالعه کرده را مورد بررسی قرار داده از ادبیات فارسی را نام ببرم تنها می توانم به نویسنده هایی چون عباس معروفی ، رضا قاسمی و رضا براهنی بسنده کنم و بنویسم که دغدغه داستان نویسی نسبت به هر حرف دیگر نویسنده در آثارشان ارجحیت دارد و نویسنده در همه کتاب ها سعی می کند راوی امینی برای مخاطب خود باشد. چنین نویسنده‌ای مسلما ماندگار خواهد بود و در غیر این صورت شاید اندکی موفقیت کسب شود اما جاودانگی در یک رمان به قصه ای بی بدیل نیاز دارد .

فِید به سفیدی / نریشن نویسنده

با تمام این تفاسیر نویسنده ایرانی راه سختی را در پیش دارد چرا که نه رساله کاملی به عنوان مرجع وجود دارد و نه‌آکادمی های معتبری که هدف‌شان تربیت یک نویسنده باشد . در این اوضاع بد نیست کتاب «قصه نویسی» رضا براهنی را بارها و بارها بخوانیم. اگر چه نگاه براهنی شدیدا آنتی رومانتیک است اما ادبیات ایران بیش از پیش نیاز به مطالعه چنین کتاب هایی دارد .

برچسب ها
نسخه اصل مطلب