سیاستورزی با جسد مومیایی رضاخان
رضاخان همچون غالبِ چهرههای تاریخی دیگر ایران چهرهای چندوجهی است. اما آنچه همگان به آن باور دارند و اکثر روشنفکران در آن اتفاقنظر، این است که رضاخان دیکتاتوری تمامعیار بوده است، گیرم اصلاحطلبانی ازجمله صادق زیباکلام و تئوریسینهای «لیبرال» با ایده دیکتاتوری مصلح بخواهند نقاب بر چهره رضاخان بگذارند و تاریکترین وقایع تاریخی آن دوره را با این الفاظ نادیده بگیرند و واقعیت را مخدوش کنند. شاید برای اینکه مخاطبان بتوانند چهره واقعی رضاخان را فارغ از هرگونه پیشداوری به قضاوت بنشینند، این گفته گرامشی قابلاعتنا باشد: «قیصرگرایی[ها] از اهمیت تاریخی یکسانی برخوردار نیستند. در تاریخ میتوان اشکال مترقی و مرتجع قیصرگرایی را سراغ گرفت. در تحلیل نهایی، اهمیت ویژه هر یک از این اشکال را صرفا میتوان از بستر تاریخ عینی، و نهتنها بهمدد قوانین جامعهشناختی، استنتاج کرد. قیصرگرایی زمانی مترقی است که ظهور و حضور آن به پیروزی نیروهای مترقی انجامد. در مقابل، قیصرگرایی زمانی ارتجاعی است که ظهور و حضور آن موید پیروزی نیروهای ارتجاعی باشد». موضوع این یادداشت روایتِ تاریخی زندگی رضاخان نیست، آنچه این یادداشت در پی آن است ترسیم وضعیت نیروهای سیاسی موجود کشور است که کارایی لازم برای اثرگذاری بر رویدادهای اینچنینی را از دست دادهاند و توان لازم برای متقاعدساختن مردم را ندارند و در بهترین حالت اگر با عوام همصدا نشوند، در برابرشان سکوت اختیار خواهند کرد. این نقطهعطف کنونی تاریخ سیاست داخلی ماست که همه نیروهای سیاسی در وضعیت صفر مرزی قرار دارند و این وضعیت خطرناکی است. زمانی كه طبقات اجتماعی، نیروهای سیاسی را بهعنوان سخنگوی رسمی خود به رسمیت نشناسند، صحنه برای راهحلهای رادیکال، خشن و فعالیت نیروهای ناشناختهای آماده میشود كه معمولا نمایندگی خود را در شخصیتهای «سرنوشتساز» یا «تمامکننده» جستجو میكنند. از این منظر كشف جسد مومیایی رضاخان و روایتسازیهای سیاسی تاریخی از آن معنایی قابلتأمل مییابد. این روایتسازیها كه در آینده قابلیت ایجاد كنشی سیاسی را فراهم میكند، زنگ خطری است برای كنشگران سیاسی و روشنفكران داخل و خارج ایران. آنچه اکنون دولت روحانی را ناكارآمد جلوه میدهد، بیرونقی سیاست داخلی است كه نتیجه بیكنشی احزاب و مجلس است. چه به احزاب سیاسی ایران باور داشته باشیم و چه نه، این احزاب هستند كه به رابطه وكیل و موكل معنا میدهند. گیرم كه این احزاب نماینده تاموتمام نیروهای اجتماعی نباشند، در این شرایط هم باید از قدرتی نسبی برای كنشگری سیاسی برخوردار باشند تا بتوانند در شرایط خاص صدای مردم شوند. اگر اینگونه نشود و تضاد بین وكیل و موكل به دولت سرایت كند، نهادهای بوروكراتیك كشوری و لشكری كه در كشوقوسهای افكار عمومی نسبتا مستقل عمل میكنند، دست بالا را خواهند داشت و این موقعیت به آنان امكان میدهد در موقع لزوم و اضطرار بهعنوان یك نیروی سیاسی وارد فعالیت علنی خود شوند. نیروهایی كه حضورشان با این منطق توجیهپذیر است؛ «حكومت قانون» در خطر است. شرایطِ دولت روحانی شرایط شكنندهای است كه بر وضعیت احزاب و نیروهای سیاسی تا خورده است. ناگفته پیداست عناصری بَدخیم كه در پرتو آنها برخي نهادها میتوانند قدرت بگیرند، در دولت روحانی وجود دارد. بعد از ناكارآمدی ناخواسته برجام، تصویر دولت روحانی در اذهان مردم، تصویر دولت ناكام است.
این تصویر بهاضافه پاپیشگذاشتنِ مردمی كه تا دیروز در ورطهای از انفعال سیاسی بهسر میبردند و ورود ناگهانیشان به حوزه فعالیت سیاسی و طرح شعارهایی که اگرچه منسجم نبود، رفتهرفته به ضعف دولت روحانی میانجامد و این دو معضل میتواند توأمان با وضعیت «صفر مرزیِ» احزاب و نیروهای سیاسی موجب تغییر مسیر جنبشهای خودانگیخته اجتماعی شود. زیرا هر جنبش سیاسی میتواند بدون مشارکت مستقیم نیروهای نظامی سرشتی نظامی پیدا کند. هر دولتی نیز میتواند بدون مشارکت نظامیها از ماهیتی نظامی برخوردار شود. با ترسیم دستوپاشکسته از جغرافیای سیاسی ایران، کشفِ جسد «رضاخان» معنای دیگری مییابد. افسانهسراییها و روایتسازیهای سیاسی و بیپاسخماندن آنان از سوی احزاب سیاسی داخلی بیش از آنکه تصویری رؤیایی از ظهور نظامی مرتجعانه باشد، زنگ خطری است برای جامعهای که انگار باز در انتظار مردانی سرنوشتساز است. مردانی که نشانی از آنان در جامعه کنونی ایران وجود دارد و عدهای آگاهانه و ناآگاهانه به تبلیغ و ترویج این افراد و این ایده سیاسی میپردازند.
* برای نوشتن این یادداشت از کتاب «دولت و جامعه مدنیِ» آنتونیو گرامشی ترجمه عباس میلانی، چاپِ نشر اختران استفاده شده است.