جستجو

رکاب‌ زنان

رکاب‌ زنان
خانم متصدی یک نفس و پشت هم آخرین توصیه‌ها را کرد، مثل خواهر بزرگی که در نقش مادر فرورفته و توی چشمانش نگرانی است؛ «دفعه اولته؟ چند وقته سوار نشدی؟ خوبه، مبتدی نیستی؛ پس تند نرو، موقع پیچیدن سرعتت رو کم کن و به پشت سرت نگاه کن، دست‌اندازها رو دقت کن، تیز ترمز نگیر، تاکسی بوق زد هول نکن...» من اما نگاهم به خیابان است و هیجان از تپش قلبم رسیده به زیر پوستم و گونه‌هایم را قرمز کرده؛ پاهایم را که می‌گذارم روی پنجه‌های رکاب، همین که صدای آرام تیک‌تیک زنجیر روی چرخ‌دنده بلند می‌شود، همه‌‌چیز به روال عادی برمی‌گردد.
ساعت8:30 صبح است و خیابان کریمخان پس از فارغ شدن از ترافیک شدید صبحگاهی دارد نفس تازه چاق می‌کند، باد پاییزی افتاده توی تن درختان چنار سر خیابان قائم‌مقام و برگ‌های زرد و نارنجی‌اش را دارد به یغما می‌برد. خیلی آرام از کنار خیابان رکاب می‌زنم و به صدای هوهوی درختان عصبانی که در جدال با باد مغمومند، گوش می‌کنم. خانمی از روبه‌رو لبخند می‌زند و برایم دست تکان می‌دهد؛ نخستین بازخورد دوچرخه‌سواری امروز؛ با لبخند جوابش را می‌دهم.


دوچرخه‌ای با خورجین گلیم
خیابان کریمخان چندان شلوغ نیست؛ فقط گه‌گداری تاکسی زردی می‌زند بغل تا مسافری را سوار یا پیاده کند و همین باعث می‌شود برای جلوگیری از توقف‌های مکرر، وارد لاین وسط بشوم. نخستین ماشین برایم بوق ممتد می‌زند و راننده سرش را از پنجره می‌آورد بیرون که «مگه اینجا جای دوچرخه‌سواریه؟ وسط این همه ماشین»! سعی می‌کنم هول نشوم و به راهم ادامه بدهم؛ تا از کنارم سبقت بگیرد چندتیکه و لیچار دیگر بارم کرده و با عصبانیت گاز می‌دهد.

ناخودآگاهم می‌گوید یک راه فرعی و خلوت‌تر به سمت میدان ولیعصر پیدا کن و از شلوغی خیابان جدا شو. این می‌شود که از کنار بوستان حضرت مریم می‌پیچم داخل خیابان عضدی و خیابان پزشک را به سمت خیابان حافظ نشانه می‌گیرم. همان اول کوچه پیاده می‌شوم تا نفسی تازه کنم؛ 2تا پیرمرد نشسته‌اند روی نیمکت روبه‌خیابان و با روی خندان، خسته نباشید می‌گویند؛ «خداقوت دخترجان! ‌چه کار قشنگی کردی؛ آفرین به همتت.» یک لحظه مثل دانش‌آموزهای ممتاز که خیلی متواضعند، خجالت می‌کشم و آرام از آنها تشکر می‌کنم. بعد از چندثانیه‌ای می‌پرسم که باز هم این طرف‌ها خانم دوچرخه‌سوار دیده‌اند یا نه که یکی زودتر می‌گوید چندباری دیده؛ «یک خانوم جوانی هست از همسایه‌ها که خودش می‌گفت محل کارش خیابون جمهوریه و با دوچرخه میره سر کار و برمی‌گرده. دوچرخه‌اش یک خورجین گلیم هم داره که خودش می‌گفت هر وقت بخوام برم خرید میوه و خوراکی، میندازمش.»

پیرمردها 30سال برگشته‌اند به عقب و از روزهایی می‌گویند که با دوچرخه از پیچ‌شمیران تا سه‌راه ضرابخانه می‌رفتند سر کار و برمی‌گشتند؛ «شاید اولش سخت باشه ولی وقتی که عادت کنی، روزی دو، ‌سه‌ساعت راحت می‌شه رکاب زد. حتی من شنیدم که روی موبایل یه نرم‌افزاری ریختن که باهاش میشه توی تهران نزدیک‌ترین دوچرخه رو پیدا کنی و سوار شی و هرجا که خسته شدی ببندیش به درخت یا جایی و بری تا نفر بعدی بیاد برش داره. این خیلی خوبه، هم برای سلامتی مردم هم برای آلودگی هوا.» هردوشان سرشان را می‌گیرند رو به آسمان که بعد از باران حسابی آبی شده و باز می‌خندند.


دوچرخه‌سواری با اعمال شاقه
سر خیابان حافظ می‌زنم روی ترمز و می‌خواهم از عرض شیب‌دار آن رد شوم، سرعت ماشین‌ها بالاست و تعدادشان زیاد. می‌روم کمی جلوتر که راننده‌ها من را ببینند و سرعتشان را کم کنند، اما غیر از تک و توکی بقیه چنان گاز می‌دهند و چشم‌غره می‌روند که انگار خلافی مرتکب شده‌ام؛ در نهایت با کمک چراغ قرمز پایین چهارراه که ترافیک خیابان را سنگین کرده، از عرض خیابان عبور می‌کنم و می‌روم در کوچه پس‌کوچه‌های پشت خیابان بهجت‌آباد تا برسم به خیابان ولیعصر.

دست‌انداز کوچه‌ها مثل خیابان‌های اصلی خیلی زیاد است، وقتی دوچرخه‌سوار هستی انگار بیشتر به چشم می‌آیی تا زمانی که پیاده یا سوار ماشینی؛ اینطوری است که یا در چاله‌ای که آسفالت آن قلوه‌کن شده گرفتار می‌شوی یا روی حفاظ‌های آهنی روی جوی آب می‌پری و اگر هیچ کدام از اینها نباشد قطعا با دست‌اندازی که پلیس راهنمایی و رانندگی برای کم کردن سرعت ماشین‌ها ایجاد کرده است، مواجه می‌شوی.

از طرفی عرض بعضی از کوچه‌ها آنقدر کم است یا دو طرف کوچه به اندازه‌ای ماشین پارک شده که عملا عبور از آن را در کنار ماشین‌های عجول در حال حرکت سخت می‌کند؛ تاکسی‌ها و ماشین‌های شخصی که بعد از خیابان‌های اصلی حالا در کوچه پس‌کوچه‌های شهر هم حضور حداکثری دارند و می‌خواهند زودتر به مقصد برسند؛ این می‌شود که دائم یا سرعتم را می‌آورم پایین یا ترمز می‌کنم.


دوچرخه‌سواران به مثابه مگس‌های مزاحم
به خیابان ولیعصر که می‌رسم نخستین دوچرخه‌سوار طول مسیرم را می‌بینم؛ دختر جوانی است با دوچرخه شخصی‌اش که سر خیابان زرتشت پشت چراغ قرمز ایستاده. مثل انسان‌های آشنا که در شهری غریب همدیگر را پیدا کرده‌اند به هم سلام می‌کنیم. او هم مثل من سربالایی خیابان ولیعصر نفسش را به شماره انداخته و پشت چراغ کلاهش را برداشته تا هوایی بخورد. با هم رکاب می‌زنیم؛ می‌گوید که چندین سال است در تهران دوچرخه‌سواری می‌کند اما بیشتر در پاییز و بهار. « درکل هوای تهران برای دوچرخه‌سواری یا آلوده‌اس یا گرمه؛ یک‌ماه و نیم اول پاییز و 3 ماه بهار زمان خوبی برای این کاره. از طرفی تهران شیب زیاد داره که بدترینش همین خیابون ولیعصره ولی اگر به چشم ورزش بهش نگاه کنی قابل تحمل می‌شه.»

ساناز از دردسرهای دوچرخه‌سواری‌اش می‌گوید؛ از اینکه ماشین‌ها به‌خصوص رانندگان تاکسی مثل یک مگس مزاحم با دوچرخه‌سوار برخورد می‌کنند. از اینکه سرعت بالا و زود‌رسیدن در تهران مهم‌تر از هر چیز دیگری است و اینکه عابران پیاده و دوچرخه‌سواران شهروندان درجه دوم هستند. «باید واقعا یک عزم جدی برای درست کردن زیرساخت‌های شهر با محوریت عابران پیاده و دوچرخه‌سواران شکل بگیره؛ نمیشه که ما از شهروند عادی بخواهیم که سوئیچ ماشینش رو بذاره خونه و با دوچرخه بیاد، اون‌وقت یک معبر مطمئن براش درنظر نگیریم یا واقعا خیلی مشکله که بخواهیم پیاده‌روی رو گسترش بدیم ولی حمل‌ونقل عمومی‌مون بلنگه یا مثلا شهر رو با محوریت ماشین‌های شخصی توسعه بدیم و کلی بزرگراه و اتوبان و تونل بزنیم و بعد بگیم مردم برای کمک به هوای پاک سوار دوچرخه و موتور برقی بشید؛ این ناهمخوانی‌ها و ناهماهنگی‌ها مانع جدی داستانه و باید براش فکری کرد.» اول خیابان مطهری از ساناز جدا می‌شوم و به سمت خیابان قائم‌مقام رکاب می‌زنم. در مواجهه با عابران یا با چشم‌های متعجب و پر از تشویق روبه‌رو می‌شوم و یا با نگاه‌هایی که دوچرخه‌سواری یک زن برایشان عادی است و موردی ندارد و در نهایت گه‌گداری با خودروهایی که با بوق زدن، سبقت گرفتن و متلک انداختن تلاش می‌کنند تا از دوچرخه‌سواری منصرفت کنند.

در سراشیبی خیابان قائم‌مقام دوچرخه را می‌گذارم روی دنده سبک و کمتر رکاب می‌زنم؛ توی راه به صدای تیک تیک زنجیر که می‌چرخد دور چرخ دنده گوش می‌کنم؛ اجازه می‌دهم نسیم خنکی که از جنوب می‌آید صورتم را نوازش دهد. برای زن میانسالی که در ایستگاه اتوبوس برایم دست تکان داد، زنگ کوتاهی می‌زنم و به راننده وانتی که زیر پل کریمخان راه را برایم نگه داشته بود فکر می‌کنم. دارم فکر می‌کنم به اینکه یک ساعت رکاب زدن اصلا هم سخت نبود که می‌رسم به میدان هفت تیر؛ دوچرخه را تحویل متصدی کیوسک سر خیابان قائم‌مقام می‌دهم، پاهایم خسته‌اند اما از آن خستگی‌های شیرین که به مسیرهای تازه فکر می‌کند.


باید رکاب زد تا مشکلات دوچرخه‌سوار را فهمید

مینا حالا مشتری ثابت کیوسک‌های دوچرخه شهرداری تهران است؛ او تا حالا محدوده خیابان قائم‌مقام فراهانی تا پارکینگ بیهقی، از متروی طرشت تا صادقیه و از متروی سبلان تا متروی هفت‌تیر را رکاب زده و البته می‌گوید که کار شاقی نکرده است؛ «من مسیرهای کوتاه انتخاب می‌کنم که خیلی سختم نشود؛ اما در همین مسافت‌های کوتاه هم یک سری مشکلات هست که باید حل شود که مهم‌ترینش فرهنگسازی‌ است. واقعیت این است که طی سال‌های گذشته حمل‌ونقل در تهران به سمتی پیش رفته که رانندگان تاکسی و خودروهای شخصی خودشان را سلاطین بلامنازع خیابان‌ها می‌دانند و معتقدند که خیابان فقط برای تردد آنها ساخته شده که حتی می‌بینید به عابر پیاده هم توجه نمی‌کنند. این فرهنگ در ما ایرانی‌ها جا افتاده که حق تقدم با خودرو است و باید مسیر را برای آنها باز کنیم. این می‌شود که خط عابر پیاده و مسیر دوچرخه‌سواری و ایستگاه اتوبوس هم برایشان معنی ندارد. من چه در نقش عابر پیاده، چه دوچرخه‌سوار دائم در حال مبارزه با این فرهنگ غلط هستم اما واقعیت این است که یک‌دست صدا ندارد و به جایی نمی‌رسد. از طرفی شهر پر شده از اتوبان و بزرگراه‌های پیوسته که در آن دوچرخه‌سوار هیچ جایگاهی ندارد. بدتر از همه اینکه در فرهنگ شهری ما جا افتاده که دوچرخه‌سواری برای تفریح و سرگرمی و نهایتا ورزش است و بنابراین در حمل‌ونقل روزانه اصلا تعریف نشده؛ سختی‌ها یکی دوتا نیست و باید تهران را رکاب زد تا مشکلات دوچرخه‌سوار را فهمید.» 


تردد با موتور برقی

«بتول نشاط‌دوست» با 59سال سن در خیابان شکوفه پیروزی با موتور برقی تردد می‌کند. او در سال‌های جوانی دوچرخه‌سوار بوده و بسیاری از مسیرهای کوتاه و بلند در تهران و کاشان را رکاب‌زده اما حالا چون توان دوچرخه‌سواری ندارد یک موتور سه‌چرخه برقی خریده و با آن کارهای روزانه‌اش را در سطح شهر انجام می‌دهد. «20سالی بود که دوچرخه‌سواری نکرده بودم. از طرفی ماشین هم دوست نداشتم؛ به‌خاطر همین این موتور برقی را 4 سال پیش خریدم تا راحت کارهایم را بیرون از خانه انجام دهم. مسیرهای خیلی طولانی و دور را اصلا نمی‌روم چون گواهینامه موتور ندارم اما به جایش در سطح محل برای رفتن به مدرسه بچه‌ها، خرید روزانه، رفتن به مسجد، رفتن به درمانگاه و فروشگاه، برای اینکه به خانه مادرم سر بزنم از موتور برقی‌ام استفاده می‌کنم. اوایل نگاه‌ها عجیب و حتی تمسخرآمیز بود اما حالا حضورم برای همه عادی شده و حتی دوستان همسن و سالم هم پشت سرم می‌نشینند و تشویقم می‌کنند. اگر دوچرخه‌سواری در سطح شهر ممکن نباشد قطعا در سطح محله و منطقه جواب می‌دهد؛ در مسیرهای کوتاه می‌شود دوچرخه را جایگزین خودروی شخصی و تاکسی کرد. این طوری هم ورزش روزانه کرده‌ایم و هم هوای شهر را تمیز نگه داشته‌ایم؛ ‌ای‌کاش مدارس این فرهنگ را برای بچه‌ها جا بیندازند و خانواده‌ها هم حمایت کنند.»
برچسب ها
نسخه اصل مطلب