جستجو
رویداد ایران > رویداد > اجتماعی > جامعه با «گروه‌هاي مرجع» ارتباط ندارد

جامعه با «گروه‌هاي مرجع» ارتباط ندارد

چرا گرایش به «تنهایی» در بین مردم ایران افزایش پیدا کرده است؟ چه اتفاقی در جامعه ایران رخ داده که افراد تنهایی را به مشارکت و حضور در جامعه ترجیح می‌دهد؟ آیا جامعه ایران با بحران فرهیختگی مواجه شده است؟ به نظر می‌رسد واقعیت‌های بیرونی برای مردم ایران به اندازه‌ای سخت و خشن شده که فرد ایرانی ترجیج می‌دهد به جای حضور در جامعه به تنهایی پناه ببرد. از سوی دیگر به دلیل اینکه پس از عبور جامعه ایران از«سنت»، گروه‌های مرجع جدید اجازه پیدا نکرده‌اند کارکرد گروه‌های مرجع سنتی را برعهده بگیرد جامعه ایران با فقدان فرهیختگی مواجه شده است.
 در چنین شرایطی بوده که سلبریتی‌ها سربرآورده‌اند و به صورتی کاذب نقش روشنفکران را برعهده گرفته‌اند. در نتیجه به جای اینکه جامعه ایران به سمت گفت‌وگو وتعامل حرکت کند به یک جامعه مصرف گرای فرهنگی تبدیل شده است. پدیده عجیب در این زمینه این است که برخی آقازاده‌ها نیز خود را در بین سلبریتی‌ها جا زده‌اند و در بین افکار عمومی جامعه جولان می‌دهند. به همین دلیل و برای تحلیل و بررسی این موضوعات «آرمان» با دکتر مقصود فراستخواه استاد دانشگاه و جامعه شناس گفت‌وگو کرده که در ادامه می‌خوانید.                                                      

چرا گرایش مردم جامعه ایران روز به روز به تنهایی بیشتر می‌شود؟ چه اتفاقی در جامعه ایران رخ داده که مردم جمع گریز شده‌اند و تنهایی را ترجیح می‌دهند؟

هنگامی که واقعیت بیرونی جامعه زمخت و خشن است و انسان را انکار می‌کند یکی از راه‌هایی که برای انسان می‌ماند امتناع و دوری از واقعیت‌های بیرونی و پناه بردن به تنهایی است. این وضعیت ممکن است به تخریب واقعیت بیرونی منجر شود؛ اتفاقی که در وندالیسم رخ می‌دهد یا تخریب اموال و اماکن عمومی یا خود را به صورت شورش‌های خیابانی نشان می‌دهد. در چنین شرایطی دو راه بیشتر برای انسان باقی نمی‌ماند یا برخورد خشن با واقعیت بیرونی و یا پناه بردن به تنهایی و انزوا است. در چنین شرایطی «فردگرایی خودمدار» شکل می‌گیرد. این در حالی است که در جوامعی که واقعیت‌های بیرونی برای مردم خوشایند و لذت بخش است «فردگرایی نهادینه» شکل می‌گیرد. در فردگرایی نهادینه انسان از طریق مشارکت اجتماعی و مدنی به دنبال حقوق فردی خود است. با این وجود در جامعه ایران فرد تنها می‌خواهد خود را سراپا نگه دارد و به دنبال منافع آنی و لحظه‌ای است. به همین دلیل نیز گرایش به جمع گرایی در فرد ایرانی از بین رفته و فرد ترجیح می‌دهد به تنهایی پناه ببرد. به عنوان مثال در مقطعی که مغول‌ها به ایران حمله کردند تصوف رشد چشمگیری در فرهنگ ایران پیدا کرد. دلیل این مسأله این بود که واقعیت‌های بیرونی ویران شده بود و به همین دلیل افراد تلاش کردند در درون خود زندگی کنند و به همین دلیل در این زمینه رشد به وجود آمد. این رشد به اندازه‌ای زیاد و بزرگ بود که امروز ما را نیز آکنده کرده و در زندگی ما نفوذ کرده است. در شرایط کنونی روند خودمداری در ایران در حال رشد است. به همین دلیل نیز این مسأله جامعه ایران را به شدت تهدید می‌کند. به دلیل فراهم نبودن مشارکت اجتماعی، مردم ایران به سمت بقا حرکت کرده و «لذت دیدار» را از دست داده‌اند. در چنین شرایطی خلاقیت‌های جمعی و همراهی و همکاری با دیگران نیز از بین می‌رود. جبر مردم ایران برای حفظ بقای خود یک نوع خستگی عاطفی، بی میلی اجتماعی و عدم امید به آینده در آنها به وجود آورده است. به همین دلیل نیز افق‌ها برای مردم ایران ناپدید شده اند. در کشورهای توسعه یافته مردم دارای ذهنی سرشار هستند. این در حالی است که مردم ایران دارای ذهن انبار هستند. ذهن فرد ایرانی به انباری از اطلاعات تبدیل شده است. با این وجود دارای ذهنی سرشار نیست. ذهن ایران خسته شده است. به همین دلیل نیز نمی‌تواند منشأ خلاقیت و پویایی شود. انسان می‌تواند با محدودی از اطلاعات معناسازی کند و برای خود نقشه راه تهیه کند. این در حالی است که ذهن فرد ایرانی به انباری از اطلاعات تبدیل شده، در حالی که هیچ نقشه راهی برای خود تدوین نکرده است. فرد ایرانی از همه چیز اطلاع دارد، اما دارای هوشیاری برای زیستن نیست. به همین دلیل نمی‌تواند خود را تعریف کند و از نو بسازد و به خود تعیین گری و خود اثربخشی برسد.

در چه شرایطی می‌توانیم «تنهایی» را به مشارکت و «ذهن انبار» را به «ذهن سرشار» تبدیل کنیم؟ 

اجازه بدهید به آینده ناامید نباشیم. اگزیستانسیالیسم ذاتا در خود امید نهفته دارد. در نتیجه نباید از امید غافل شد. نکته دیگر اینکه با نگاهی به تاریخ ایران می‌توان به این نتیجه رسید که تاریخ ایران همواره برای نوآوری و ایجاد فرصت از خود ظرفیت نشان داده است. ما باید به دنبال یک راه حل ملی بدون خشونت باشیم. مجادله مدنی بدون خشونت باید در ایران ادامه پیدا کند. مشارکت اجتماعی به خودی خود ایجاد امید و انگیزه می‌کند. فرسایش ذهنی که من عنوان کردم تنها در بین مردم رخ نداده و در درون ذهن حکمرانان نیز اتفاق افتاده است. ما تنها می‌توانیم در فضای گفت‌وگویی همدیگر را سرشار کنیم. در شرایط کنونی جامعه ایران هیجان کافی نیز ندارد. این در حالی است که جامعه نیاز به هیجان عقلانی و سازنده دارد. هیجان به همراه آگاهی برای زندگی لازم و ضروری است.

آیا ادامه رویکرد تنهایی می‌تواند جامعه ایران را تهدید کند و در آستانه فروپاشی اجتماعی قرار بدهد؟ 

بنده نمی‌توانم به صورت قاطع عنوان کنم که در آستانه فروپاشی جامعه قرار گرفته‌ایم. اما معتقدم نشانه‌های مهم و قابل توجهی از فروپاشی آشکار شده است. عدم مشارکت مردم در تصمیم‌گیری‌ها، فقدان همبستگی اجتماعی، قانون‌گریزی و فساد سیستماتیک از مهم‌ترین نشانه‌های فروپاشی اجتماعی است. این در حالی است که گفتمان‌های فکری و نخبگی جامعه نیز در وضعیت خوبی به‌سر نمی‌برند و بیمار شده‌اند. همه این شرایط را هنگامی که در کنار یکدیگر قرار می‌دهیم متوجه می‌شویم که همه این داده‌ها گرسنه «معنا» هستند. این در حالی است که مسئولان از معناگرایی طفره می‌روند. کار به جایی رسیده که هنگامی که این داده‌ها معنا طلب می‌کنند عصبانی می‌شوند. این در حالی است که باید در چنین شرایطی دست به معناگرایی زد. دولت باید این نشانه‌های اجتماعی را جدی بگیرد و به فکر راه علاج برای آنها باشد. یکی از راه‌های درمان این وضعیت بازگشت به جامعه مدنی است. اگر این اتفاق رخ بدهد و دولت در نگاه خود نسبت به مسائل تغییر ایجاد کند می‌توان نسبت به بهبود شرایط در آینده امیدوار بود، هرچند به نظر من دیر شده اما از نظر اخلاقی ما باید به راه‌های بهبود وضعیت در آینده امیدوار باشیم. نکته دیگر اینکه ما باید تعارض‌های اجتماعی و تعارض‌های بین نخبگان را حل کنیم. در شرایط کنونی با تعارض‌های جدی در زمینه‌های مختلف و به خصوص در بین نخبگان مواجه هستیم.

چرا جامعه ایران با فقدان الگوی فرهیختگی مواجه شده است؟ آیا پس از اینکه جامعه ایران از «سنت» عبور کرد، به دلیل مخالفت‌ها نتوانست یک الگوی جدید متناسب با دغدغه‌های جدید برای خود طراحی کند؟

این مسأله به نوع کنش گروه‌های مرجع بستگی داشته است. گروه‌های مرجع در ایران نتوانستند خود را با تغییرات جمعیتی، اجتماعی و حتی محیطی منطبق کنند. نکته دیگر اینکه جامعه همواره در حال تغییر است. این تغییرات نیز به صورت گسسته صورت می‌گیرد و نه پیوسته. در این رویکرد تغییر، گروه‌های سنتی کارکرد و سازوکار خود را از دست می‌دهند. این در حالی است که در گذشته مردم به گروه‌های سنتی مراجعه می‌کردند از طریق آنها هنجارپذیری می‌کردند و اجتماعی می‌شدند. با این وجود هنگامی که گروه‌های مرجع سنتی کارکرد خود را از دست می‌دهند باید گروه‌های مرجع جدیدی در جامعه به وجود بیایند که به مردم جامعه خدمات ارائه کنند. هنگامی که اجازه نمی‌دهیم کارکرد گروه‌های مرجع سنتی به گروه‌های جدید منتقل شود به صورت طبیعی جامعه با الگوی فرهیختگی مواجه می‌شود. فوکویاما به تازگی درباره ایران اظهار می‌کند: «در جامعه ایران تغییرات بزرگی در زمینه شهری، جمعیتی و رسانه‌ای در حال شکل‌گیری است، در حالی که ساختارها اغلب پس‌افتاده و از کارافتاده است و مدل‌های تصمیم‌گیری و ذهنی همچنان در گذشته باقی مانده است. در چنین شرایطی گروه‌های مرجع جدید امکان رشد و آزادی عمل ندارند و از امکانات لازم برای انتقال معانی و مفاهیم خود به جامعه برخوردار نیستند. هنگامی که جامعه نمی‌تواند با گروه‌های مرجع جدید مانند روزنامه‌نگاران، روشنفکران و منتقدان اجتماعی ارتباط برقرار کند و از سوی دیگر گروه‌های مرجع نیز نمی‌توانند با جامعه ارتباط داشته باشند به یکباره سلبریتی‌ها و شاخ‌های فضای مجازی سر در می‌آورند. البته من قصد ندارم نقش سلبریتی‌ها را نقض کنم. به هر حال سلبریتی‌ها در همه جوامع حضور دارند و در طول تاریخ نیز حضور داشته‌اند. با این وجود سلبریتی مرجع نیست و بلکه مصرف می‌شود. مردم نیز سلبریتی‌ها را لایک می‌کنند و فالور آنها می‌شوند. این وضعیت در جامعه نمایشی اتفاق می‌افتد. دکارت عنوان می‌کرد: «می‌اندیشم پس هستم». «گی دبور» در کتاب جامعه نمایشی عنوان می‌کند که «دیده می‌شوم پس هستم». لایک می‌کنم پس هستم. فالو می‌کنم پس هستم. در یک جامعه نمایشی است که سلبریتی‌ها سردر می‌آورند و شکل کالایی به خود می‌گیرند. این در حالی است که سلبریتی‌ها نمی‌توانند کار روشنفکران و کنشگر اجتماعی را انجام بدهند. سلبریتی‌ها اصلا برای این کار ساخته نشده‌اند. در شرایطی که سلبریتی‌ها در یک جامعه وجود دارند نقد و شالوده گشایی صورت نمی‌گیرد و به همین دلیل هنجارهای اجتماعی از بین می‌رود و دچار فساد و زوال می‌شود. در جامعه امروز ایران ارائه به جای کنش نشسته است. این در حالی است که روشنفکران جدی در جامعه تولید معنا می‌کنند، پرسش می‌افکنند، نهیب می‌زنند و مسأله تکثیر می‌کنند. مشکل ما تنها با حل مسأله حل نمی‌شود ، بلکه باید شرایطی در جامعه رخ بدهد که مسأله‌ها تکثیر شود.

تکثیر مسأله باید در حوزه عمومی صورت بگیرد یا در گروه‌های مرجع؟ 

ما حوزه عمومی را از بین برده‌ایم و الگوی فرهیختگی و گفت وگوی اجتماعی را به حاشیه کشانده‌ایم. این در حالی است که مصرف نباید بر رجوع غلبه پیدا کند. مردم سلبریتی‌ها را مصرف می‌کنند اما به روشنفکران رجوع می‌کنند، با آنها گفت‌وگو می‌کنند و از آنها معنا طلب می‌کنند. فرهیختگی نیز از گفت‌وگو و تفکر خارج می‌شود. هنگامی که ما زیرساخت‌های مدنی، کنشی و ارتباطی و عقلانیت فرهنگی را به صورت آگاهانه یا ناخودآگاه سلب می‌کنیم گفت‌وگوی اجتماعی و فکری را از بین برده‌ایم. در چنین شرایطی است که سلبریتی‌ها سر در می‌آورند. از سوی دیگر آقازاده‌هایی که خود را ژن برتر می‌دانند نیز به سلبریتی تبدیل شده‌اند و زندگی مرفه خود را در انظار عمومی به رخ می‌کشند.

                   
برچسب ها
نسخه اصل مطلب