تاریخ برای هیچ تروریستی هورا نمیکشد
فرشته طائرپور در دل نوشته ای به ترور شهید محسن فخری زاده رییس سازمان پژوهش و نوآوری وزارت دفاع واکنش نشان داد.
در متن دل نوشته این تهیه کننده سینما و رئیس اکت(انجمن کارفرمایی تهیه کنندگان) و عضو هیئت مدیره اتحادیه صنف تهیه کنندگان آمده است : «یا حفیظ و یا امین
در فرهنگ لغات، لغت ترور را قتلِ عمد شخص برجسته ای معنا کرده اند که به دلایل سیاسی یا مذهبی یا مالی، دشمن شمرده می شود.
اینکه اغلب ما، تا قبل از ترور فخری نژاد با او و کارهایش آشنایی نداشته ایم، شاید امری طبیعی محسوب شود؛ اما از منظری دیگر، بسیاری از همین ما، در این آشنایی ناگهانی، تاسف و خشمی عمیق برایمان تداعی می شود از رویارویی با این واقعیت که هنوز رسم ترور، در جامعه بشری، رسمی پا برجاست.
گاندی ها، لینکلن ها، سلیمانی ها و... با همین رسم، داغشان بر دل طرفداران شان نشست، بی آنکه برای عاملان ترورشان، اسبابی از تفاخر و یا معنایی از پیروزی فراهم شده باشد.
چقدر مردانه در میدان جنگیدن، شرف دارد به کشتن و کشته شدن در چنین رسمی.
هیچ تروری، قهرمان ندارد و تاریخ برای هیچ تروریستی تاکنون غریو تحسین سر نداده است.
شاید بازخوانی سطوری از شعر فریدون مشیری، گویاترین شرح افسوسی باشد که بتوان در این ایام زمزمه کرد:
از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
صدر پیغام آوران حضرت باری تعالی
زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید
آدمیت مرده بود
گرچه آدم زنده بود.
از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون، دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود
بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب
گشت و گشت
قرن ها از مرگ آدم هم گذشت
ای دریغ،
آدمیت بر نگشت
قرن ما
روزگار مرگ انسانیت است
سینه ی دنیا ز خوبی ها تهی است
صحبت از آزادگی، پاکی، مروت ابلهی است
صحبت از عیسی و موسی و محمد نابجاست
من که از پژمردن یک شاخه گل
از نگاه ساکت یک کودک بیمار
از فغان یک قناری در قفس
از غم یک مرد، در زنجیر
حتی قاتلی بر دار!
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
وندرین ایام، زهرم در پیاله زهر مارم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم؟
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای! جنگل را بیابان می کنند
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان می کنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبت ها صبور
صحبت از مرگ محبت، مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است.
فریدون مشیری
در فرهنگ لغات، لغت ترور را قتلِ عمد شخص برجسته ای معنا کرده اند که به دلایل سیاسی یا مذهبی یا مالی، دشمن شمرده می شود.
اینکه اغلب ما، تا قبل از ترور فخری نژاد با او و کارهایش آشنایی نداشته ایم، شاید امری طبیعی محسوب شود؛ اما از منظری دیگر، بسیاری از همین ما، در این آشنایی ناگهانی، تاسف و خشمی عمیق برایمان تداعی می شود از رویارویی با این واقعیت که هنوز رسم ترور، در جامعه بشری، رسمی پا برجاست.
گاندی ها، لینکلن ها، سلیمانی ها و... با همین رسم، داغشان بر دل طرفداران شان نشست، بی آنکه برای عاملان ترورشان، اسبابی از تفاخر و یا معنایی از پیروزی فراهم شده باشد.
چقدر مردانه در میدان جنگیدن، شرف دارد به کشتن و کشته شدن در چنین رسمی.
هیچ تروری، قهرمان ندارد و تاریخ برای هیچ تروریستی تاکنون غریو تحسین سر نداده است.
شاید بازخوانی سطوری از شعر فریدون مشیری، گویاترین شرح افسوسی باشد که بتوان در این ایام زمزمه کرد:
از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
صدر پیغام آوران حضرت باری تعالی
زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید
آدمیت مرده بود
گرچه آدم زنده بود.
از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون، دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود
بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب
گشت و گشت
قرن ها از مرگ آدم هم گذشت
ای دریغ،
آدمیت بر نگشت
قرن ما
روزگار مرگ انسانیت است
سینه ی دنیا ز خوبی ها تهی است
صحبت از آزادگی، پاکی، مروت ابلهی است
صحبت از عیسی و موسی و محمد نابجاست
من که از پژمردن یک شاخه گل
از نگاه ساکت یک کودک بیمار
از فغان یک قناری در قفس
از غم یک مرد، در زنجیر
حتی قاتلی بر دار!
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
وندرین ایام، زهرم در پیاله زهر مارم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم؟
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای! جنگل را بیابان می کنند
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان می کنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبت ها صبور
صحبت از مرگ محبت، مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است.
فریدون مشیری