حسن راستگو؛ عمو پورنگ دهه شصتیها با عبا و عمامه
حجتالاسلام «محمدحسن راستگو» قصهگوی خاطرهانگیز کودکان دهه ۶۰ از فعالان شناختهشده حوزه کودک بود.
محمدحسن راستگو یا همان «عمو راستگو» روحانی خندهرو و خوشبیان مشهدی که سالهای سال در صداوسیما برای کودکان و نوجوانان برنامههایی با سبک جدید و جذاب اجرا میکرد.
وی سالها مدیریت مرکز مربی کودکان در حوزه علمیه و همچنین به مدت ۳۵سال اجرای برنامههای متعدد تلویزیونی برای کودکان را برعهده داشت. او پس از تحصیل علوم حوزوی تا خارج فقه و اصول به فعالیت در زمینه کلاسهای ویژه کودکان و برپایی اردو پرداخت.
مرحوم راستگو درباره شروع فعالیت خود در گفت و گویی چنین گفت: «من فعالیت قصهگویی برای بچهها را تقریبا از سال۱۳۴۳ یا شاید زودتر از این تاریخ شروع کردم. چون در این سال من به دبیرستان میرفتم و در زنگهای تفریح برای بچهها قصه میگفتم و در جای حساس قصه، آن را قطع میکردم و میگفتم بقیهاش باشد زنگ تفریح بعدی. پدرم امام جماعت مسجد محل بود، بچهها را جمع میکردم و برای آنها اصول دین و فروع دین میگفتم.
آن زمان چند مدرسه در مشهد بود که مدرسه ملی بودند، البته امروز به آنها غیرانتفاعی میگویند، مانند مدرسه رضوی، مدرسه صابری و چند مدرسه دیگر. همینطور پرورشگاه محبانالرضا(ع) و پرورشگاه مرتضوی و غیره که من در اینجاها هم فعالیت داشتم، در واقع اینها فعالیتهای قبل از انقلاب من هستند. گاهی هم به تناسب در بعضی شهرستانها برای بچهها برنامه داشتیم، وقتی انقلاب شد و وارد تلویزیون شدیم، تقریبا مجموعهای از تجربیات گذشته را با خودمان همراه داشتیم».
مرحوم راستگو سعی میکرد در فضایی شاد و پر از شوخی و خنده، موضوعات مختلف را به کودکان آموزش دهد و درک احکام دینی را با شعر و قصه برای آنان جذاب کند. نقاشی و خطاطی این روحانی همزمان با دو دست روی تخته سیاه یکی دیگر از اتفاقات جذاب در برنامههای مرحوم راستگوست که در خاطر بسیاری از افراد ماندگار شده است.
عمو راستگوی بچههای ایران درباره واکنش حوزه به حضور او در تلویزیون بیان کرد: همین برادران بزرگوار و اساتید عظام، البته همه این اسامی که آوردم نه، بعضی از اساتید، آن ایرادات را میگرفتند، همینها بعدا که چند برنامه ما را دیدند، آقا «أیدکم وفقکم …!، امروز در جامعه باید به همین روش با بچهها برخورد کرد، پیامبر (ص) هم به بچهها محبت میکردند، باید با زبان بچهها با آنها صحبت کنید و برنامه شما بهترین برنامه است و…» اینگونه بود که مورد تأیید تقریبی همه این بزرگواران قرار گرفت. مرحوم راستگو مربیان زیادی تربیت کرده و شیوههای متفاوت او در آموزش به کودکان و برنامههایی که ویژه مخاطب کودک ساخته میشد، بسیار تاثیرگذار بوده است.
قند مکررِ راستگو!
مصطفی فقیهی در کانال تلگرامش چنین نوشت: خاطرات شیرین کودکی من، گره خورده با طنازی مردی که راستگو میخواندنش! نه فقط از این بابت که عمو پورنگ ساده و بیآلایش ما دهه شصتیها و البته دههپنجاهیها بود، او همسایهی دیوار به دیوار ما در قم بود و از دوستان و همشهریان پدرم که به همین سبب، رفت و آمد خانوادگی میان ما و خانواده «راستگو» برقرار بود. خندهی همیشگی بر لبانش و گفتگوهای کودکانهای که با من انجام میداد، از شیرینترین لحظات سالیان نخست زندگیام است که هرگز از یاد نخواهم برد. یادم نمیرود، هر گاه مرا میدید، با شعرهای کودکانه، سر به سرم میگذاشت و من، قهقههای از عمق دل سر میدادم.
قدی کوتاه داشت و جثهای کوچک که جذابیتش را برایم دوچندان میکرد، همیشه از اینکه قدم نزدیک به اوست احساس فخر میکردم! چه خاماندیشی شیرینی! و او نیز، بر این فخر و خوشحالی من، عامدانه دامن میزد و چشمانش را از فرط تعجب گشاد، و تعجبی کودکانه میکرد تا قند در دلم آب شود! و میشد!
کلاس چهارم بودم که از خیابان صفاییه قم رفتیم، دورادور از او خبر داشتم و گاه، در محل کار ابوی زیارتش میکردم، و باز همان شوخیها؛ آش نمکینش همان آش بود و کاسهی وجود شیرینش، همان کاسه!عصر امروز، حین یک مصاحبه ویدیویی، خبر آمد که سکته کرده و چه ناگهانی پر کشیده!
شوکه شدم و عنان مصاحبه از کفم پرید؛ اگرچه در این روزگار تلخ، این دست «شوک» و «تکانه» دیگر چندان غریب نیست! گویی هر آن، باید منتظر شنیدن خبری تلخ و حزین بود!انطور که شنیدم، گویا مرحوم راستگو در خواب دچار سکته شدهاند و خانواده نیز، دیر متوجه فوت ایشان شده اند.
روحش شاد و تسلیت به خانواده ایشان و دوستدارانشان جایت بهشت است آقای راستگوی عزیز
وی سالها مدیریت مرکز مربی کودکان در حوزه علمیه و همچنین به مدت ۳۵سال اجرای برنامههای متعدد تلویزیونی برای کودکان را برعهده داشت. او پس از تحصیل علوم حوزوی تا خارج فقه و اصول به فعالیت در زمینه کلاسهای ویژه کودکان و برپایی اردو پرداخت.
مرحوم راستگو درباره شروع فعالیت خود در گفت و گویی چنین گفت: «من فعالیت قصهگویی برای بچهها را تقریبا از سال۱۳۴۳ یا شاید زودتر از این تاریخ شروع کردم. چون در این سال من به دبیرستان میرفتم و در زنگهای تفریح برای بچهها قصه میگفتم و در جای حساس قصه، آن را قطع میکردم و میگفتم بقیهاش باشد زنگ تفریح بعدی. پدرم امام جماعت مسجد محل بود، بچهها را جمع میکردم و برای آنها اصول دین و فروع دین میگفتم.
آن زمان چند مدرسه در مشهد بود که مدرسه ملی بودند، البته امروز به آنها غیرانتفاعی میگویند، مانند مدرسه رضوی، مدرسه صابری و چند مدرسه دیگر. همینطور پرورشگاه محبانالرضا(ع) و پرورشگاه مرتضوی و غیره که من در اینجاها هم فعالیت داشتم، در واقع اینها فعالیتهای قبل از انقلاب من هستند. گاهی هم به تناسب در بعضی شهرستانها برای بچهها برنامه داشتیم، وقتی انقلاب شد و وارد تلویزیون شدیم، تقریبا مجموعهای از تجربیات گذشته را با خودمان همراه داشتیم».
مرحوم راستگو سعی میکرد در فضایی شاد و پر از شوخی و خنده، موضوعات مختلف را به کودکان آموزش دهد و درک احکام دینی را با شعر و قصه برای آنان جذاب کند. نقاشی و خطاطی این روحانی همزمان با دو دست روی تخته سیاه یکی دیگر از اتفاقات جذاب در برنامههای مرحوم راستگوست که در خاطر بسیاری از افراد ماندگار شده است.
عمو راستگوی بچههای ایران درباره واکنش حوزه به حضور او در تلویزیون بیان کرد: همین برادران بزرگوار و اساتید عظام، البته همه این اسامی که آوردم نه، بعضی از اساتید، آن ایرادات را میگرفتند، همینها بعدا که چند برنامه ما را دیدند، آقا «أیدکم وفقکم …!، امروز در جامعه باید به همین روش با بچهها برخورد کرد، پیامبر (ص) هم به بچهها محبت میکردند، باید با زبان بچهها با آنها صحبت کنید و برنامه شما بهترین برنامه است و…» اینگونه بود که مورد تأیید تقریبی همه این بزرگواران قرار گرفت. مرحوم راستگو مربیان زیادی تربیت کرده و شیوههای متفاوت او در آموزش به کودکان و برنامههایی که ویژه مخاطب کودک ساخته میشد، بسیار تاثیرگذار بوده است.
قند مکررِ راستگو!
مصطفی فقیهی در کانال تلگرامش چنین نوشت: خاطرات شیرین کودکی من، گره خورده با طنازی مردی که راستگو میخواندنش! نه فقط از این بابت که عمو پورنگ ساده و بیآلایش ما دهه شصتیها و البته دههپنجاهیها بود، او همسایهی دیوار به دیوار ما در قم بود و از دوستان و همشهریان پدرم که به همین سبب، رفت و آمد خانوادگی میان ما و خانواده «راستگو» برقرار بود. خندهی همیشگی بر لبانش و گفتگوهای کودکانهای که با من انجام میداد، از شیرینترین لحظات سالیان نخست زندگیام است که هرگز از یاد نخواهم برد. یادم نمیرود، هر گاه مرا میدید، با شعرهای کودکانه، سر به سرم میگذاشت و من، قهقههای از عمق دل سر میدادم.
قدی کوتاه داشت و جثهای کوچک که جذابیتش را برایم دوچندان میکرد، همیشه از اینکه قدم نزدیک به اوست احساس فخر میکردم! چه خاماندیشی شیرینی! و او نیز، بر این فخر و خوشحالی من، عامدانه دامن میزد و چشمانش را از فرط تعجب گشاد، و تعجبی کودکانه میکرد تا قند در دلم آب شود! و میشد!
کلاس چهارم بودم که از خیابان صفاییه قم رفتیم، دورادور از او خبر داشتم و گاه، در محل کار ابوی زیارتش میکردم، و باز همان شوخیها؛ آش نمکینش همان آش بود و کاسهی وجود شیرینش، همان کاسه!عصر امروز، حین یک مصاحبه ویدیویی، خبر آمد که سکته کرده و چه ناگهانی پر کشیده!
شوکه شدم و عنان مصاحبه از کفم پرید؛ اگرچه در این روزگار تلخ، این دست «شوک» و «تکانه» دیگر چندان غریب نیست! گویی هر آن، باید منتظر شنیدن خبری تلخ و حزین بود!انطور که شنیدم، گویا مرحوم راستگو در خواب دچار سکته شدهاند و خانواده نیز، دیر متوجه فوت ایشان شده اند.
روحش شاد و تسلیت به خانواده ایشان و دوستدارانشان جایت بهشت است آقای راستگوی عزیز