جستجو
رویداد ایران > رویداد > سیاسی > من آخرین نفری بودم که با پدر صحبت کردم؛ تلفن پدر را آل‌هاشم جواب داد، می‌گفت «اینجا کجاست؟

من آخرین نفری بودم که با پدر صحبت کردم؛ تلفن پدر را آل‌هاشم جواب داد، می‌گفت «اینجا کجاست؟

بالگرد سید ابراهیم رئیسی اواخر اردیبهشت سال ۱۴۰۳ در منطقه حفاظت شده دیزمار در شهرستان ورزقان سقوط کرد، حسین امیرعبداللهیان وزیر امور خارجه دولت سیزدهم، مالک رحمتی استاندار سابق آذربایجان شرقی، سید محمدعلی آل‌هاشم امام جمعه تبریز هم در آن پرواز بودند که همگی شهید شدند. همچنین سید طاهر مصطفوی، محسن دریانوش و بهروز قدیمی به‌عنوان کادر پرواز در کنار سید مهدی موسوی فرمانده یگان حفاظت از رئیس‌جمهور در این حادثه به درجه شهادت رسیدند. حالا یک سال از آن روز می‌گذرد، دختر خلبان شهید مصطفوی در گفت‌وگو با خبرآنلاین روز حادثه را شرح می‌دهد.

به گزارش گروه رسانه ای شرق،سقوط ورزقان، به این نام شهرت گرفت؛ بالگرد حامل ابراهیم رئیسی سی‌ام اردیبهشت ۱۴۰۳ در منطقه حفاظت شده «دیزمار» شهرستان ورزقان سقوط کرد، حالا نام منطقه تغییر کرده، به آن «شهید جمهور» می‌گویند. خلبان بالگرد شهید سرتیب سید طاهر مصطفوی بود، کسی‌که جزئیات ماموریتش را به‌ هیچ‌کس نمی‌گفت جز زمان بازگشت، این را دخترش می‌گوید، فاطمه سادات مصطفوی، روز حادثه با تلفن همراه پدرش تماس می‌گیرد، اما صدای ضعیف آل‌هاشم را می‌شنود: «ای خدا، این‌جا کجاست؟ اینجا کجاست ما گیر کردیم...»

من آخرین نفری بودم که با پدر صحبت کردم

فاطمه سادات قبل از روز حادثه را این‌طور برای خبرآنلاین شرح می‌دهد: «مادرم شهرستان بود، خواهر بزرگترم به‌همراه خانواده‌اش مشهد بودند، من همراه برادر بزرگترم رضا و بابا خانه بودیم اما ایشان می‌خواستند به ماموریت بروند.»

او ادامه می‌دهد: «روز حادثه بعد امتحان از مدرسه به خانه برگشتم، رضا گفت که من تلفنی با بابا صحبت کردم توام به بابا زنگ بزن چون‌که کارت دارد، حدود ساعت دوازده‌ونیم یا یک ربع مانده به یک به بابا زنگ زدم، کاری که داشت گفت و خداحافظی کردیم، به‌گمانم من آخرین نفر از خانواده بودم که با پدر صحبت کردم.»

شهید سرتیپ سید طاهر مصطفوی (نفر وسط)

از خدا خجالت می‌کشم...

سرتیپ سید طاهر مصطفوی در سقوط بالگرد رئیس جمهور شهید شد، حالا اولین سالگرد شهادت او فرا رسیده است، خلبانی که به‌گفته دخترش همیشه آرام بود، او وقتی می‌خواهد از پدر یاد کند لحظه خاصی از مناجات پدرش را تعریف می‌کند: «نماز ظهر و عصر پدرم داشت قضا می‌شد، متوجه شدم پدرم خیلی با عجله شروع کرد به نماز خواندن، درحالی‌که ایشان همیشه با آرامش نماز می‌خواندند؛ از پدر پرسیدم چرا این‌همه عجله داری؟ در جواب من با صدای آرام گفت که «نمازم را نخواندم خجالت می‌کشم»، پرسیدم از کی خجالت می‌کشد، نگاهی به آسمان کرد و گفت «از اون بالایی خجالت می‌کشم». پدر همیشه به نمازش اهمیت می‌داد اما چون‌که آن بار نمازش داشت قضا می‌شد آرام صحبت می‌کرد. این خاطره را بعد از شهادت بابا خیلی به یاد می‌آورم.»

منبع: sharghdaily-1009862

برچسب ها
نسخه اصل مطلب