جستجو
رویداد ایران > رویداد > فرهنگی > نقد فیلم پایان (The End)؛ آخرالزمان با طعم نمک!

نقد فیلم پایان (The End)؛ آخرالزمان با طعم نمک!

فیلم پایان یک اثر پساآخرالزمانی است. فیلمی از سینمای نوردیک با رویکردی متفاوت نسبت به سایر فیلم‌های این زیرژانر.

سینمای آخرالزمانی، سینمایی به شدت پرچالش است. جهانی پر از ایده‌های خاص که هم با ناخودآگاه آدمی در ارتباط است و هم با تکنولوژی‌های سینمایی. در دنیای دیستوپیایی این فیلم‌ها ترس‌های آدمی به‌تصویر کشیده می‌شوند، ترس‌هایی که بی‌ارتباط با مسائل فرهنگی، اجتماعی و سیاسی نیستند. آثار دیستوپیایی از دو جنبه‌ی عناصر سبک بصری و روایی قابل بررسی هستند که ویژگی‌های سبک روایی دربردارنده‌ی خصوصیات این زیرژانر است. فیلم‌های اینچنینی مخاطب را از تمام شدن منابع معدنی زمینی و غذایی، حمله‌های اتمی، اپیدمی‌ها و حکومت‌های فاشیستی می‌ترسانند.

فیلم پایان یک اثر پساآخرالزمانی است، روایتی درباره‌ی پایان دنیا. اثری که نسبت با دیگر آثار اینچنینی متفاوت پیش می‌رود و به کشمکش‌های درونی اهمیت بیشتری می‌دهد. این فیلم تمرکزش روی درامی است که هسته‌ی مرکزی‌اش وفادار به یک روایت خانوادگی است. جهانی آرام و بدون دردسر. پایان درنهایت برای مخاطبی که به دنبال یک اثر دیستوپیایی پرهیجان است تبدیل به اثری خسته‌کننده خواهد شد، مخصوصا اینکه موزیکال نیز هست! موزیکال بودن در این روزهای سینما بدون شک ضربه‌ی سنگینی به خیلی از ژانرهای پرطرفدار است.

در دنیایی که همه چیزش نابود شده است، خانواده‌ای به‌همراه دوستانشان در یک معدن نمک پناه گرفته‌اند. آن‌ها زندگی متمولانه‌ای دارند. انگار نه انگار که بیرون از این دیوارهای نمکی و سخت، آدم‌های گرسنه‌ای وجود دارند که به دنبال غذا هستند. آن‌ها برق دارند، کیک‌های خوشمزه درست می‌کنند، جشن سال نو می‌گیرند، غذا درست می‌کنند و از همه مهمتر اینکه بزرگترین دغدغه‌شان تابلوهای هنری‌شان است. این آدم‌ها هیج ارتباطی با محیط بیرون‌شان ندارند و ما نیز نمی‌دانیم که در بیرون از این غار چه اتفاقاتی در حال رخ دادن است. آن‌ها کاملا ایزوله زندگی می‌کنند، از مرور خاطراتشان واهمه دارند و گویا عمدا از به یاد آوردن دنیای قبل از این آخرالزمان طفره می‌روند.

فیلم پایان، روایتی درباره آدم‌های سرگشته است، آن‌ها در دنیایی منزوی مجبور به ادامه‌ی مسیری هستند که پایانش مشخص نیست. در میان دیوارهای نمکی این غار گویی عاطفه‌ای وجود ندارد و تنها این غریزه‌ی بقا و دیدگاه خودبرترپنداری است که حکم‌ می‌راند

چیزی در این میان انگار درست نیست، آن‌ها به‌طرز عجیبی خود را به خواب زده‌اند، با دسرهایشان سرگرم هستند و گهگاهی نیز تمرین نجات انجام می‌دهند. این آدم‌ها آنقدر از آخرالزمان اطراف‌شان پرت هستند که ما را به یاد کمدی‌های سیاه می‌اندازند، یاد بورژواهای لوئیس بونوئل! فیلم پایان، روایتی درباره آدم‌های سرگشته است، آن‌ها در دنیایی منزوی مجبور به ادامه‌ی مسیری هستند که پایانش مشخص نیست. در میان دیوارهای نمکی این غار گویی عاطفه‌ای وجود ندارد و تنها این غریزه‌ی بقا و دیدگاه خودبرترپنداری است که حکم‌ می‌راند.

فیلم با پلانی از تیلدا سوینتون آغاز می‌شود، او به یکباره از خواب می‌پرد، گویا کابوس دیده است اما به همسرش می‌گوید تنها تشنه شده و به یک لیوان آب نیاز دارد. بعد از آن ما در جریان قسمت‌های بیشتری از فیلم قرار می‌گیریم. فیلمساز مخاطب را با لوکیشن‌اش آشنا می‌کند، مکانی دورافتاده، کمی هولناک و نمکی. خانواده‌ای نجات‌یافته از آخرالزمان در این غار معدن زندگی می‌کنند، تروما هر لحظه به دنبالشان است و آن‌ها بابت کابوس‌هایشان همچون تیلدا سوینتون از خواب می‌پرند. به ظاهر همه چیز خوب و عالی است و آدم‌های این معدن نمکی به دور از هر تنش دیستوپیایی مشغول زندگی هستند، تا اینکه قلاب داستانی با ورود یک مهمان ناخوانده به این روایت انداخته می‌شود.

از دیدگاه فیلمساز اخلاقیات در زمان سختی‌ها هیچ جایگاهی در زندگی متمدنانه‌ی بشر ندارد. آدمی در شرایط اضطرار لباس حیوانی به تن می‌کند و در تقابل با سختی‌ها از همه چیز می‌گذرد. آدم‌های این فیلم با تروماهایی مواجه هستند که زمان درگیری برای بقا به سرشان آمده است. آن‌ها اعتمادی به یکدیگر ندارند و نمی‌توانند شرایط را مطابق دنیای آخرالزمانی اطرافشان هدایت کنند. اما چه اتفاقی می‌افتد که این فیلم تبدیل به اثری خسته کننده می‌شود؟
 
اول اینکه پایان، فیلمی با کشمکش‌های درونی است، اثری که به هیچ وجه تعلیق لازم برای جذب مخاطب را بوجود نمی‌آورد. هیچ چیزی در این میان برای ترساندن ما وجود ندارد. تنها یک نقطه عطف به چشم می‌آید که آن نیز ورود دختر است. ورودی که بلافاصله قدرت دراماتیکی‌اش را از دست می‌دهد.

از دیدگاه فیلمساز اخلاقیات در زمان سختی‌ها هیچ جایگاهی در زندگی متمدنانه‌ی بشر ندارد

مسئله‌ی دیگر فیلم که دل ما را می‌زند، رها کردن ایده‌ی عقده‌ی ادیپی ماجرا است. مادر از ورود دختر ناراضی است. کاملا مشخص است که او دختر را رقیبی برای خود می‌بیند. تیلدا سوینتون پسرش را برای خودش می‌خواهد و دوست ندارد فرزندش متعلق به تازه‌وارد این ماجرا شود. اما این ایده به یکباره رنگ می‌بازد و تعلیق شکل‌گرفته از بین می‌رود.

حالا ما نه شخصیت‌های پرداخت‌شده‌ی خوبی داریم و نه ماجرایی که ما را درگیر خود کند. فیلم پایان اما آن سردی جذاب آثار نوردیک را همراه خود دارد. پالت رنگی سرد و آبی فیلم ویژگی تاثیرگذاری برای پایان است. طراحی صحنه و میزانسن‌ها می‌توانند مخاطب را تا حدی دلگرم نگه دارند. این فیلم اثری متوسط در میان فیلم‌های دیستوپیایی است، اثری که نه خوب است و نه بد! ایده‌ای است که تلف شده!

منبع: زومجی

منبع: faradeed-236612

برچسب ها
نسخه اصل مطلب