پایان 17ماه فرار سارق مسلح فرشهای 7میلیاردی
در آن روز گزارش سرقت مسلحانه از یک فرش فروشی در خیابان ولیعصر به پلیس اعلام شد و کارآگاهان با حضور در محل تحقیقات خود را در اینباره آغاز کردند. بررسیها حکایت از این داشت که دو سارق مسلح، کارکنان گالری فرش را گروگان گرفته و پس از انتقال آنها به زیرزمین دست به سرقت 64تخته فرش و تابلوفرش نفیس و گرانقیمت زدهاند. به گفته گروگانها یکی از سارقان کارگر گالری فرش بود. برای روشن شدن حقایق بیشتر تحقیق از گروگانها آغاز شد. یکی از آنها در اینباره گفت: ساعت 14:20ظهر حادثه به همراه 3نفر از کارکنان مغازه برای صرف ناهار به آشپزخانه رفتیم. ناگهان صدای جیغ و فریاد شنیدیم. گویا هادی یکی از کارکنان مغازه به همراه همدستش که مسلح بودند مشتریان مغازه را به داخل اتاقی انتقال داده و آنها را در آنجا زندانی کرده بودند.
هادی و همدستش که اسلحه، چاقو و گازاشک آور داشتند ناگهان وارد آشپزخانه شدند و با تهدید، من و همکاران دیگرم را به زیرزمین مغازه منتقل کردند. آنها بهدست، پا و دهانم چسب زدند و ما را به صندلی بستند. دقایقی بعد صاحب مغازه رسید و پس از ورود به مغازه، هادی و همدستش وی را هم با تهدید اسلحه گروگان گرفتند و داخل یکی از اتاقهای زیرزمین محبوس کردند. در همین حال صاحب مغازه که مردی 70ساله است گفت: حدود 10روز قبل از سرقت مردی جوان به نام هادی به مغازهام آمد و گفت که مدتی است بیکار شده و این در حالی است که خرج خانوادهاش در شهرستان را میدهد و نیاز شدیدی بهکار دارد. او از من خواست تا در مغازهام کاری به او بدهم. وی ادامه داد: هادی را میشناختم، او دو سالی بود که نگهبان محله بود اما کارش را از دست داده بود. دلم به حالش سوخت و به او در مغازهام کار دادم اما خبر نداشتم که او چه نقشه شومی در سر دارد.
روز حادثه وقتی داخل اتاق زندانی بودیم و دست و پا و دهانمان بسته بود صدای هادی و همدستش را میشنیدیم که در حال خالی کردن مغازه و سرقت فرشها بودند. ساعتی بعد وقتی سر و صدای آنها قطع شد مطمئن شدیم که دزدان محل را ترک کردهاند به همین دلیل با کمک یکدیگر توانستیم از زیرزمین خارج شویم و مشتریانی که در اتاقی زندانی شده بودند را نجات دهیم. پس از جست و جوی بیشتر متوجه شدیم که هادی به کمک همدستش 64تخته فرش و تابلو فرش نفیس و گرانبهای مغازهام را که دستکم 7میلیارد و 500میلیون تومان ارزش داشت سرقت کردهاند. از همان زمان تحقیقات برای شناسایی و دستگیری هادی و همدست فراری وی آغاز شد و کارآگاهان در نخستین اقدام راهی محل زندگی آنها در غرب کشور شدند، اما متهمان متواری شده و سعی کرده بودند ردی از خودشان به جا نگذارند. با این حال تجسسها برای شناسایی مخفیگاهشان ادامه داشت تا اینکه چند روز پیش ردپای یکی از آنها (دوست هادی) در غرب کشور به دست آمد و کارآگاهان راهی آنجا شدند و متهم فراری را پس از 17ماه فرار به دام انداختند. او روز چهارشنبه برای انجام تحقیقات به دادسرای ویژه سرقت منتقل شد و وقتی پیش روی قاضی نصرتی قرار گرفت به سرقت مسلحانه اعتراف کرد اما مدعی شد که در مدت این 17ماه موفق به فروش فرشهای مسروقه نشده است. او حتی برای فروش فرشها بارها به کشور عراق سفر کرد اما به آنچه میخواست نرسید و تمام تصوراتش اشتباه از آب در آمد.
رویای یک شبه پولدار شدن
متهم مردی جوان است که میگوید همیشه رؤیای پولدار شدن در سر داشته است. به همین دلیل وقتی دوستش پیشنهاد سرقت فرشهای میلیاردی را مطرح کرده وسوسه شده است به این امید که روزی میلیاردر خواهد شد اما حالا دستگیر شده و همه رویاهایش رنگ باخته است. گفتوگوی همشهری با این متهم را در ادامه میخوانید.
چه شد که فکر سرقت از فرشفروشی به سرت زد؟
هادی در فرشفروشی کار میکرد و میگفت ارزش فرش و تابلوفرشها خیلی زیاد است. من و هادی در یکی از شهرهای غرب کشور زندگی میکردیم و بچه محل بودیم. او چند سال پیش قصد ازدواج با دختری را داشت اما وضع مالیاش خوب نبود. از دوستانش شنیده بود که اگر به تهران برود و کار کند خیلی زود پولدار میشود و میتواند با دختر مورد علاقهاش ازدواج کند. این شد که هادی برای کار راهی تهران شد. در این مدت هر ازگاهی با او در تماس بودم و میگفت زندگی در تهران خیلی سخت است اما اگر کار خوب پیدا کنی حقوقش بد نیست. چند روز قبل از سرقت به من زنگ زد و گفت بیا تهران کار کن. من در شهرستان با خودروی نیسانم کار میکردم که ماشینم را فروختم و راهی تهران شدم. خرج و مخارج تهران خیلی زیاد بود و مجبور بودم از صبح تا شب کار کنم تا اینکه هادی پیشنهاد سرقت از مغازه فرشفروشی را که خودش تازه در آنجا مشغول بهکار شده بود، داد.
تو چرا پذیرفتی؟
من هم مشکل مالی داشتم. از طرفی همیشه آرزویم این بود که پولدار شوم. هادی میگفت ارزش فرشها میلیاردی است. فکرش را بکنید پارسال فروردین 7میلیارد و 500میلیون خیلی پول زیادی بود که هرکسی را وسوسه میکرد. من هم برای رسیدن به رویاهایم وسوسه شدم تا ریسک کنم و برای نخستین بار در زندگیام دست به خلاف سنگین بزنم.
خب بعد چه شد؟
برای اجرای نقشه سرقت به شهرستان رفتم و 3تا اسلحه (2کلت و یک کلاشنیکف) به همراه 70تیر خریدم. بعد به تهران آمدم تا اینکه روز حادثه با برنامهریزی قبلی وارد مغازه شدیم و حدود 64تخته فرش را سرقت کردیم. آنها را داخل خودروی نیسانی که متعلق به صاحب مغازه بود گذاشتیم. فرشها را در خانه مجردی هادی خالی کردیم. 33تخته فرش را من با خودم به شهرستان بردم و نیسانها را هم در خیابان رها کردیم. مابقی فرشها را هم هادی برداشت که از او خبر ندارم و نمیدانم آیا موفق شد فرشها را بفروشد یا نه.
خودت چطور فرشها را فروختی؟
راستش نتوانستم. چون شناسنامه فرشها همراهم نبود. مالخران بزخری میکردند و بابت فرشهای چند میلیونی، یک میلیون بیشتر پول نمیدادند. برای همین تصمیم گرفتم برای فروش فرشها به عراق سفر کنم. راستش سه یا چهاربار به عراق رفتم اما هر بار دست از پا درازتر برگشتم چون هیچکس حاضر نمیشد بابت فرشهای دستبافی که شناسنامه نداشت پولی بپردازد.
پس همه فرشهای مسروقه داخل خانهات است؟
هنگامی که دستگیر شدم همه فرشها را مأموران کشف کردند. راستش آخرین بار همین چند روز پیش به عراق رفتم و در این مدت بهخاطر کار خلافی که انجام داده بودم بهشدت عذاب وجدان داشتم. با خود گفتم اگر به ایران برگردم خودم را معرفی میکنم اما پلیس مخفیگاهم را شناسایی کرد و پیش از اینکه خودم را تسلیم کنم دستگیرم کرد. حالا هم بهشدت پشیمانم، با این کار جز بیآبرویی، رسوایی و عذاب وجدان چیزی برایم باقی نمانده است.