سفر به ایران قدیم؛ یادداشتهای علم، جمعه ۴ دی ۱۳۴۹: روزی که وزیر خارجه اسرائیل بدون اطلاع وزارت خارجه ایران به تهران آمد
یادداشت های اسدالله علم: روز ۱۴ دسامبر ۱۹۷۰ - در همین اثناء که من موفق شده ام یادداشت روزانه بنویسم_ابان، وزیر خارجه اسرائیل به ایران آمد. چون وسیله خود من خواسته بود که بیاید و شرفیاب شود، تا روز ورود او وزارت خارجه اطلاع نداشت. مصراً خواسته بود که مرا ببیند. من میدانستم شاهنشاه خوششان نمیآید، چون بعضی کارها را میل دارند انحصاری در دست و ید اقتدار خودشان باشد. چه باید کرد؟ الملک عقیم.
اسدالله علم (۱ مرداد ۱۲۹۸ بیرجند – ۲۵ فروردین ۱۳۵۷ نیویورک)، یکی از مهمترین چهرههای سیاسی دوران محمدرضا شاه، وزیر دربار از ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۶ و نخستوزیر ایران از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۲ بود.
در ادامه بخشی از یادداشت های او را بخوانید.
در ادامه بخشی از یادداشت های او را بخوانید.
جمعه ۴ دی ۱۳۴۹: از چهارشنبه ۴۹٫۹٫۱۸ تا حالا چیزی ننوشتهام، علت آن کار بسیار زیاد و کم و بیش چشم درد بوده است. با آن که چشمم بهتر است، ولی کارهای زیاد واقعاً آخر شب انسان را به حالی می اندازد که دیگر قدرت نوشتن یک خط هم از انسان سلب میشود. با وصف این به کمک یادداشتهایی که برداشتهام، امشب که وقت دارم، خاطرات این ایام را مینویسم.
در پاکستان انتخابات تمام شد. در پاکستان شرقی مجیب الرحمن تقریباً حائز اکثریت مطلق و در پاکستان غربی بوتو، وزیر خارجه سابق اکثریت را به دست آورد. حالا اینها باید بنشینند و قانون اساسی پاکستان را بنویسند... معلوم نیست بالاخره پاکستان شرقی جدا شدنی از غرب است یا نه؟ چون تز انتخاباتی مجیب الرحمن خودمختاری نسبی پاکستان شرقی بوده است. به هر حال باید صبر کرد و دید. بوتو وزیر خارجه سابق را من خوب میشناسم. بسیار جاه طلب است و به نظر من جاه طلبی که به این پایه برسد، خطرناک میشود.
مجیب الرحمن را شاهنشاه میفرمودند: بچه آمریکایی است! خیلی جای تعجب من شد، چون خیلی سنگ چین کمونیست را به سینه میزند. باری هرچه باشد و هر چه نتیجه بشود، به نظر من ژنرال یحیی خان رئیس جمهور فعلی که با کنار رفتن ایوب خان بر سر کار آمد و قول داد که دموکراسی را در کشور برقرار خواهد کرد و یک رای حق هر پاکستانی است و انتخابات دو درجه ای ایوب خان - دموکراسی هدایت شده_ بی معنی است، [به نام] یکی از بهترین رؤسای جمهور پاکستان در تاریخ خواهد آمد.
چون با داشتن قدرت و محبوبیت در ارتش و در کنترل داشتن ارتش و داشتن بهانه برای به عقب انداختن انتخابات، مخصوصاً سیل اخیر رودخانه گنگ که پانصدهزار نفر تلفات داشت و بهانههای دیگر، سر قول خود ایستاد و عمل کرد. بعد از انتخابات هم تمام زندانیان سیاسی را آزاد کرد. من برای او احترام عمیقی پیدا کردهام. بسیار مرد صاف و پاکی است. تا حالا دو دفعه به ایران آمده است. هیچ تکبر و خودخواهی ندارد. با همکارانش همان عوالم سپاهیگری [را] دارد. شب و روز هم ویسکی مینوشد. اخیراً سفری به چین کمونیست کرد، دویست ملیون دلار از آنها کمک گرفت.
علیا حضرت شهبانو از مسکو بازگشتند. بسیار به وجود عزیزشان خوش گذشته است. از مسکو، لنینگراد، تاجیکستان و ارمنستان بازدید فرمودند. در مراجعت برای اغلب ارادتمندان هدیه آوردهاند جز [برای] من! به علیا حضرت حق میدهم که مرا دوست نداشته باشند. من هم اگر جای ایشان بودم دوست این همه نزدیک شاه را دوست نمیداشتم!
دانشگاههای کشور شلوغ شده است. خاطر شاه از این که چرا [دانشجویان] درک موقعیت ممتاز امروز کشور را نمیکنند، بسیار آزرده است. من به شاه عرض کردم: قرولند کردن حق مسلم مردم است. فرمودند: صحیح است، ولی این قرولند نیست، این خیانت به کشور است. در این چند روزه که شعارهای عجیب بر علیه انقلاب شاه و مردم میدانند که انقلاب سفید قلابی است، انقلاب باید خونین و سرخ باشد.
باری شاهنشاه دستور دادند، دانشگاه تهران بسته شد و ضمناً تمام بند و بستهای خارجی که وسیله بختیار شده بود و تمام جزئیات عملیات او از رادیو و تلویزیون پخش گردید و ارتباط این حرکات دانشجویان با تحریکات بعثیهای عراق برملا شد. فوق العاده مؤثر بود و در مردم تأثیر عمیق گذاشت....
رژه ۲۱ آذر برگزار شد. در روز رژه باران میبارید. شاهنشاه که ارتش را سوار بر اسب سان میدیدند، خیلی خیس شدند ولی بسیار خرسند بودند که باران میبارید. یک باران ۳۶ ساعته در نواحی شمال کشور بارید. متأسفانه در شیراز و از شیراز به سمت شرق نبارید. از این حیث شاهنشاه ناراضی بودند. تعجب من از این که شاهنشاه در روز رژه زیر پیراهن ضدگلوله پوشیدند، همیشه باقی خواهد ماند. چون اولاً شاه یک آدم به تمام معنی [قدری] است. ثانیاً در روز رژه اسلحه نظامیان گلوله ندارد.
شاید گزارشهایی دریافت کرده بودند که خطری هست، ولی شاه آن قدر خوددار و عمیق است که محال است یک کلمه حرف بزند. من برحسب تصادف به کاخ رفتم که بگویم پیراهنی بپوشید که سر آستین آن بسته باشد که وقتی سلام میدهید باران وارد بدن شما نشود. دیدم پیراهن ضد گلوله را هم حاضر کردهاند و میخواهند بپوشند. حکایتی تعریف کردم که در یکی از مراسم رژه سوم اسفند که شاه فقید داشتند - رضاشاه به مناسبت کودتای سوم اسفند، در این روز مراسم نظامی برگزار میکرد و ما به مناسبت روز نجات آذربایجان در ۲۱ آذر مراسم را برگزار میکنیم - باران می آمد.
[رضا] شاه از چادر خارج شد و زیر باران رژه گرفت و هر دفعه که آستین ایشان پر از آب میشد آبها را خالی میکرد. خوب است امروز هم شاهنشاه وقتی پیادهها رژه میروند، از جایگاه خارج شوید. فرمودند: ممکن است ولی پدر من هرگز سرما نمیخورد چون کمی تریاک میکشید، اما من سرما میخورم. اما امروز وقتی شاه از سان برگشتند به طوری خیس بودند، که دیگر من خجالت کشیدم بگویم برای رژه بیرون تشریف ببرید. سان را در طول [بزرگراه] جدید شمیران_فرودگاه مهرآباد دیدند. به صورت میدان نبود که زود دور بگردند و تمام شود. سوار بر اسب، نیم ساعت طول کشید.
نخست وزیر نطق بسیار خوبی درباره نفت در مجلس کرد. در روز رژه شاهنشاه بسیار راضی از مذاکرات نفت بودند. فرمودند: مالیات را که گردنشان گذاشتیم، قیمت را هم اگر بالا ببریم وضع ما بسیار خوب میشود. ولی از رژه ناراضی بودند. سربازان خوب راه نرفتند. فرمودند: اگر خوب جنگ میکردند راه رفتن را به آنها میبخشیدم. میترسم نه جنگ بکنند، نه هم که راه میروند!
به ارتشبد جم رئیس ستاد فرمودند: اگر وضع ارتش به این منوال باشد، ناچار باید بروید در خانهتان استراحت کنید. متأسفانه نیروی هوایی به علت بدی هوا نتوانست در رژه شرکت کند وگرنه خاطر شاهنشاه شکفته میشد. چون واقعاً نیروی هوایی ما خوب است. در روز رژه فرمودند: میدانم زیاد خرج ارتش میکنم، ولی چه کنم؟ میشود مثلاً از عراق کتک خورد؟ بعد حساب قدرت عراق را می فرمودند: چه نیروی دریایی چه زمینی [و] چه هوایی، روسها خوب اسلحه به آنها دادهاند، حتی نیروی دریایی آنها صاحب موشکهای دور پرواز است.
در این مدت من به مشهد رفتم که کارهای آستان قدس رضوی را برسم... خوشبختانه برف سنگینی در مشهد آمد و ناچار یک شب زیادتر ماندم، چون هواپیما نمیشد بنشیند. بسیار خوش گذشت. کار هم زیاد کردم. انشاء الله با فروش زمینهای مشهد که متعلق به آستانه است، ظرف پنج سال سالی صد ملیون تومان عایدی برای آستان قدس درست خواهم کرد. در سرخس هم خیلی کار کردهایم. دو کارخانه قند چناران و آبکوه را برای آستانه خریدم.
رئیس سازمان برنامه را همراه برده بودم، قرار شد پولش را بیست ساله بگیرند. یعنی هیچ! من با اعتقاد به آستانه خدمت میکنم. نه از این جهت است که مزد بگیرم، به این حرفها عقیده ندارم ولی به هر حال پول آن مال مردم است، چرا خالصانه کار نکنیم که عایدی بیشتری به مردم برسد. خود امام هم که به نظر من حالا دیگر به این دنیا کاری ندارد، به هر حال عنصری پاک و منزه و ملکوتی بوده است. با این دو دلخوشی، من کار میکنم. سعی دارم از منابع گاز سرخس حصهای برای آستانه بگیرم. شاهنشاه میفرمایند با قوانین جاری وفق نمیدهد_این فکر را دکتر اقبال به سر شاه انداخته است. ولی به هر حال من پیش خواهم برد.
گرفتاری دیگری که این روزها پیش آمده این است که [پروانه ساخت] patent قند بلژیکی که من میخواستم در کارخانه های قند آستانه بگذارم ارتش میخواهد در میاندوآب بگذارد. اولاً [پروانه ساخت] بژیکیها را به زور بدزدد، ثانیاً این منافع سرشار را از جیب آستانه دربیاورد. کار آن جا هم در دست دکتر ایادی، طبیب مخصوص شاه است که بهائی است، زورش خیلی زیاد است، چون شب و روز حضور شاه است ولی چون حرف من حسابی است.... به شاهنشاه حالی خواهم کرد که پافشاری ارتش برای گرفتن دلالی است که باید به جیب بهائیها برود. حال آن که قیمت ما یک ثلث ارزانتر است و حاضریم قند ارتش را هم بدهیم. یقین دارم پیش میبریم. به هر حال حلا دردسر و گرفتاری پیش آمده است، ولی "در راه عشق و پاکبازی" مطلب مهمی نیست.
روز ۱۴ دسامبر ۱۹۷۰ - در همین اثناء که من موفق شده ام یادداشت روزانه بنویسم_ابان، وزیر خارجه اسرائیل به ایران آمد. چون وسیله خود من خواسته بود که بیاید و شرفیاب شود، تا روز ورود او وزارت خارجه اطلاع نداشت. مصراً خواسته بود که مرا ببیند. من میدانستم شاهنشاه خوششان نمیآید، چون بعضی کارها را میل دارند انحصاری در دست و ید اقتدار خودشان باشد. چه باید کرد؟ الملک عقیم. من [به ابان] وقت ندادم [و] در عوض تصمیم به رفتن مشهد گرفتم.
وقتی به عرض رساندم، خیلی راضی شدند! اما وقتی برگشتم، تمام مذاکرات را خودشان به من فرمودند:... عجب این است که سفیر غیررسمی اسرائیل هم پیش من آمد و او هم مذاکرات را گفت. خلاصه این است که شاهنشاه خیلی پافشاری برای صلح با اعراب فرمودهاند، که به عقیده من صحیح هم هست. در عین حال که پارهای کمکها را از جمله رساندن نفت به اسرائیل و خرید بعضی مهمات از جمله راکتانداز و شعلهانداز، و [همچنین] بعضی کارخانجات را به او قول دادهاند. وزیر خارجه هم ناهار خصوصی به او داد...
از اخبار دیگر این که شیخ بحرین، شیخ عیسی آل خلیفه به ایران آمد. پس از دویست سال! نخست وزیر و من به فرودگاه رفتیم. والاحضرت شاهپور غلامرضا از طرف شخص شاهنشاه آمدند. در فرودگاه خندهام گرفته بود زیرا تا همین اواخر ما همه در گفت و گو و مکاتبه او را شیخ غاصب بحرین میگفتیم و حالا مهمان عزیز ما بود. این جا ناهاری در حضور شاهنشاه خورد و شاهنشاه از او بازدیدی فرمودند و عصر چای خوردند. اولین دفعه است که شاهنشاه از یکی از شیوخ بازدید میفرمایند.
وقتی من عرض کردم: برای او زیادی است فرمودند: میخواهم نوچه ما بشود. به هر صورت او خیلی راضی برگشت. ولی هنوز جزایر تنب و ابوموسی به ما برنگشته است! در این زمینه من مجدداً فشار شدیدی حسب الامر شاهنشاه به انگلیسیها وارد آوردهام. امروز هم وزیر خارجه که به کراچی برای کنفرانس وزرای خارجه کشورهای اسلامی رفته است، در آن جا شدیداً و قویاً خواستار برگشت جزایر به ما شده است. به هر حال امیدوارم انجام بگیرد، یا آن جا را بگیریم.
شاهنشاه مایلند شیوخ قراردادهای دوجانبه با ما ببندند، به فدراسیون علاقه زیادی ندارند. مذاکرات شاهنشاه با شیخ بحرین در پرده همین مطلب را میرساند. حال ببینیم سیاست زیر پرده انگلیسیها چیست. عقیده خود من این است که وضع شیخ ها آن قدر بد است، یعنی آن قدر عقب هستند که جز برقراری حکومتهای چپ، چاره [ای] نیست. همان کاری که در جنوب یمن کردند. بعد وضع خلیج فارس چه میشود، خدا میداند. شاهنشاه میل دارند اینها دفاع خودشان را به دست ما بدهند و پولش را هم بپردازند. آرزوی بزرگی است. دو شیخ بدبخت شارجه و رأس الخیمه جرأت نمیکنند... جزیره [های] ابوموسی و تنب را به ما بدهند و میگویند سرزمین عربی است. ملک فیصل هم همین حرف را میزند. چه طور دفاع خودشان را به دست ما خواهند سپرد و پولش را هم خواهند داد؟
باز هم برای خرید تانکهای [چیفتین] با انگلیسیها صحبت کردم. شاهنشاه امروز شنبه، باز هم دستوراتی در این خصوص دادند که علاوه بر سیصدتا میخواهم هفتصد عدد دیگر هم بخرم. میفرمودند: آمریکاییها حالا تمام فانتومها که خواسته بودیم میدهند - این مطلب را من با سفیر آمریکا تمام کردم و فکر میکنم در صفحات قبل نوشتهام که ۷۵ عدد است - چون فهمیدند که من ممکن است به جای خرید فانتوم به میراژهای فرانسوی متوجه شوم.
امروز صبح شرفیاب بودم. شاهنشاه سرحال بودند. خیلی مسائل صحبت شد. از جمله
بیحالی پادشاه مراکش، وضع بد ترکیه، وضع آینده پاکستان، خلیج فارس و اضافه شدن قیمت نفت که تقریباً قطعی است و شاهنشاه از این حیث خیلی راضی هستند. دانشگاهها هم راه افتاده است. فروش گاز هم (به علاوه بر گازی که به شوروی میدهیم) به مرحله نهایی نزدیک میشود...
فرمودند: سه شنبه که به سازمان برنامه میروم، میخواهم شهبانو را هم همراه ببرم. دیروز جمعه سر ناهار هم فرمودند. من [از این فکر] خیلی تعریف کردم. عرض کردم: خیلی خوب است که شهبانو وارد امور کشوری بشوند و بدانند چه وضعی داریم. شهبانو هم میشنیدند. مثل این که هیچ خوششان نیامد که من در این زمینه حرف میزنم. فرمودند: "من وارد هستم." من هم عرض کردم: "تصور نمی کنم!" مطلب تمام شد.
این روزها، شاهنشاه به یکی از محارم خودشان که نمیدانند با من هم محرم است، مطلبی فرمودهاند که تأیید همان مطلبی است که چند روز پیش به من فرمودند [و] مرا خیلی متاثر کرد. فرمودهاند از خدا میخواهم علم چند سالی بعد از من زنده بماند و به ولیعهد کمک کند. مثل او کسی ندارم. خیلی عجیب است. من همین سطور را هم که مینویسم و یقین دارم که بچهها سالها پس از مرگ من انتشار خواهند داد، دارم گریه میکنم و از خدا میخواهم که به هر حال پس از شاه مرا زنده نگاه ندارد.
دوست من برای ایام کریسمس به انگلستان پیش پدر و مادر خودش رفت. خیلی تنها هستم. زندگی چه فایده دارد؟
گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی؟ دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را
... در این ایام یازدهمین سالگرد ازدواج اعلیحضرتین را جشن گرفتیم. من تا ساعت دو صبح بودم، بیشتر نتوانستم بمانم. صبح که حضور شاهنشاه رسیدم، فرمودند: علیا حضرت خوش کرده بودند، من تا سه صبح ماندم!
منبع: انتخاب
منبع: faradeed-231173