فیلمی نمادین و اخلاقمدار، با تحلیلهایی عمدتا دچار سیاستزدگی
توضیح: این یادداشت چندماه پیش نوشته شده، اما به دلیل بروز خطایی، دیر منتشر میشود؛ طبیعی است که هفتهها و ماهها پیش، این نوشته در جایگاه یک تحلیل کنشی و پیشدستیکننده بود، اما با توجه به اخبارِ حدودا 10 روز اخیر، اکنون در جایگاه یک تحلیل واکنشی قرار گرفته است! و به تجربه دریافتهام که هر نویسندهای از پدیده تبدیل مطالب کنشیاش به واکنشی، بیزار است. در نتیجه نوشتن این توضیح کوتاه را لازم دیدم.
آنچه سبب نوشتن تحلیلی بر فیلم «کیک محبوب من» شد، پنهانماندن برخی گوشهها و زوایای آن، بهویژه «درونمایه» فیلم است که از دید نگارنده این یادداشت، در پرتو برداشتهای عمدتا ناقص و گاه نادرست عمومی و حتی برخی منتقدان، به حاشیه رانده شده و ازاینرو فیلم را در یک فضای سیاستزده محبوس کرده است. بیشترین تحلیلها هم بر همین محور «سیاستزدگی» ارائه شدهاند. فیلم دارای دو لایه عمده روایتی، برای تحلیل و واکاوی است: یکی پوسته بیرونی فیلم که نگاه عموم و بیشتر منتقدان بر آن بوده و «کیک محبوب من» را از نگاه «آوانگارد» تحلیل کرده است؛ درصورتیکه فیلم یادشده را فیلمی «مدرن» میدانم و نه آوانگارد! و دیگری پوسته اصلی فیلم که درونمایه و قلب تپنده فیلم در آن نهفته و آن، لایه درونی و زیرین آن است که پر از استعاره و نماد است و معتقدم نقطه قوت اصلی فیلم است. در اینجا قصد پرداختن به نقاط ضعف فیلم، از جمله شخصیتپردازیها و نیز مسائل تکنیکی ساخت فیلم را ندارم و در این زمینه کارشناسان امر، نظری صائبتر از من خواهند داشت.
از همان لحظات آغازین فیلم و توجه به «نماهای بسته» آن، چند عنصر کلیدی نگاه بینندگان باریکبین را به خود جلب میکند؛ یکی «تنهایی» بشر است که موضوعی همروزگار (معاصر) است و بهویژه از نیمه دومِ سده بیستم در قلمرو ادبیات و نیز سینما مورد توجه بوده. برای تأیید این موضوع، چند سکانس از فیلم را میتوان برشمرد. برای نمونه، در صحنهای با این جمله روبهرو میشویم: «کافیشاپ که تنها نمیروند!». پیام این جمله با فلسفه پیدایی محیطهای جمعی ناسازگاری و «تناقض» دارد؛ تناقض با فلسفه پیدایی و حقیقت محیطهای جمعی که جایی برای گردهمایی هستند. به عنوان نمونه دیگر، باید به صحنه دورهمی چند زن در خانه شخصیت اصلی زن (زن پابهسنگذاشته) و ردوبدلشدن گفتوگوهایی کلیشهای میان آنها توجه کنیم؛ گویی او خود را در میان آن جمع به نوعی تنها و دغدغههایش را بیگانه با آنان مییابد. بنابراین فیلم را از این دریچه میتوان فیلمی اعتراضی هم به شمار آورد؛ اعتراضی هم به خود ملت و هم به سیاستهای دولتی که رهاورد هر دو اینها موقعیت کنونی را پدید آورده و آنچه در این میان گم شده، اصل و مفهوم «زندگی» است. طبیعی است که میوه و برآمد «تنهایی» و «بیدغدغگی» دورشدن از «ساختار» و بیگانگی با چارچوب پدیدآمده در گذر قرنها و فاصله از «ریشه»هاست که شکافهای بزرگ بیننسلی را در پی دارد. با همین درآمد، قصد دارم به جنبه نمادین و استعارهای فیلم بپردازم، چیزی که باید موشکافانه به آن بنگریم و بیندیشیم؛ زیرا باور دارم تمرکز اصلی فیلم بر مقوله «فرهنگ» است که بنمایه اصلی اندیشه و رفتار یک ملت است و مردمان هر کشوری، عمدتا برپایه آیینها و چارچوب ملی رفتار میکنند.
درست است که برخی عناصر فرهنگ بنابر مقتضیات «درونزای» همان جامعه و نه برآمده از القائات بیرونی با گذر زمان دستخوش تغییرات طبیعی میشوند، اما تغییرات طبیعی، برخلاف باور برخی افراد، به معنای فروپاشی «ساختار» و چارچوب یا پشت پا زدن به آن نیست و پرداختِ نمادین فیلم نیز با این مطلب سازگار است (اگر جز این باشد، فیلم در «روایت» و پیامش دچار تناقض و هذیانگویی شده است). مؤید دیگری بر این مطالب، صحنهای است که زن مسن، در پارک با دختر جوان (نسل امروز) روبهرو میشود و پس از سینه سپرکردن، سفارشهایی به او میکند؛ اما هدف فیلم در ادامه، برجستهسازی مسائل نسل جوان نیست و آنها را فقط در حد اشاره باقی میگذارد. در عوض دوربین، بانوی مسن و دغدغهمندی و حسرت او بر آسیبدیدن آیینهای انسانی در جامعه و دورشدن آدمها از فرهنگ خویش را دنبال میکند و غصه او بر شکاف میاننسلی (کافی است واکنش دختر جوان پس از رفتار مادرانه زن مسن را نگاه کنید: دنبال پسری است که با او قرار گذاشته و زمانی برای توجه به زن و پندهایش ندارد! یعنی گرفتارشدن به روزمرگی).
مهمترین نمادها، در شخصیت اصلی زن و شخصیت اصلی مرد جلوهگر هستند؛ زن نمادی و فراتر از آن، استعارهای از «ایران» است و مرد استعارهای از «ریشه و بنیان». آشنایی زن و مرد (راننده آژانس) و وصال این دو، وصالی «نمادین» است: پیوند میهن با ریشه و هویت خویش. ازاینرو صحنه وصال عاشقانه آنان برخلاف برداشت عمومی، صحنهای کاملا اخلاقی است و نه درهمشکننده چارچوب فرهنگ. اگرچه نمایش آن صحنه را میتوان از منظر «تابوشکنی» هم نگریست اما باور دارم که نگاه و برداشت اصلی، همان است که به آن اشاره کردم؛ زیرا در جهان واقعی، چنین زن و مردی وجود خارجی ندارند که آنگونه بیمقدمه با یکدیگر آشنا شوند و رابطهای شکل دهند. پس باید آن را رابطهای دانست که برپایه «آشناانگاری» شکل گرفته است: عاشق و معشوقی دورمانده از هم، توانستهاند یکدیگر را پیدا کنند؛ گویی صدها و هزاران سال است از عمق وجود با هم آشنا هستند.
نماد دیگری که در فیلم حضور دارد، «باغ» است که در فرهنگ ایرانی نماد و استعارهای از «بهشت» است. بخشی درخور توجه از صحنههای فیلم در باغچه حیاط، بوستانها و باغ -به طور عمده در محیطهایی پر از درخت و گیاه- میگذرد که بنابر آنچه پیشتر به آن پرداختیم، باز تأکیدی است بر بازیابی هویت و ریشهها و آسیبی که به باغ (باغ فرهنگ و میهن) وارد شده است؛ تأکیدی بر این واقعیت که «انسانها به نهج نیاکان خویش رفتار میکنند». پس وظیفه همگانی، توجه به نگهداری و آبیاری این باغ است. شاید صحنه آرایشکردن شخصیت اصلی زن را نیز باید در امتداد همین نگاه دید: آراستگی مادری (میهنی) که گرچه دچار پیری (دِمانس) شده اما با کمی رسیدگی به سر و وضع خویش، میتواند خود را بازیابد که یعنی فرهنگ ایران ساختار استوار دارد اما نیازمند توجه و مراقبت و کمی بازنگری است تا تداوم و حیات داشته باشد. پس باید درونمایه اصلی فیلم را بنابر نشانه و قرینههایی که به برخی اشاره کردیم، نگاه به «خویشتن» و فرهنگ و توجه به آسیبهایش بدانیم.
سخن پایانی: نمادگرایی در سینما، دارای پیشینه است. در اینجا و فقط به عنوان یک نمونه کوچک، میتوانم به فیلمهای «مترسک» ساخته جری شاتزبرگ (۱۹۷۳)، «چشماندازی در مه» ساخته ماندگار تئودور آنجلوپولوس (۱۹۸۸) و «گذشته» ساخته اصغر فرهادی (۲۰۱۳) اشاره کنم. جمعبندی تحلیل حاضر این است که نمادپردازی در فیلم «کیک محبوب من» را باید محور بنیادین بررسی و نقد آن بدانیم؛ چیزی که شاید سازندگانش نیز در نظر نداشتهاند. در پایان، طرح این پرسش را لازم میدانم: چرا فیلم باید با مرگ شخصیت اصلی مرد به پایان میرسید؟ مرگ او در پایان فیلم (که در ظاهر به دلیل تأثیر همزمان قرص و شراب است!) کمی گنگ و مانند وصلهای ناجور به کلیت «درونمایه» است. آیا باید برداشت دیگری از این صحنه داشته باشیم یا به نوعی کارگردان و فیلمنامهنویس، ناتوان از پرداختن به مضمون و شخصیت مرد بودهاند؟ اگر هدفشان پذیرش مرگ «فرهنگ ملی» و تأکید بر ناکارآمدی آن باشد، دچار تناقض و هذیاناند و اگر هدف، دادن هشدار باشد، در آن صورت میتوان آن را با جان پذیرفت. شایان تأکید است که آنچه نقاط ضعف فیلم را تا حدی میپوشاند، همین درونمایه نمادین و «اخلاقمدار» فیلم است، وگرنه سخن از ضعفهایش مجالی دیگر میطلبد.
منبع: sharghdaily-974610