(تصاویر) آدریان کارتن دی ویارت، جان ویک واقعی
در تاریخ افراد زیادی بودند که عاشق جنگ بودند از فرماندهان و رهبران تا افراد عادی جامعه و بسیار یا از همان فرماندهان و رهبران اعدام یا تبعید شدند و افراد عادی بعد اذ رد شدن اولین گلوله از کنارشان پشیمان می شدند و یا بعد ها با دیدن صحنه های نبرد و استشمام بوی خون و اجساد در حال سوختن و فساد منطقه جنگ دچار PTSD شده و جنگ زده میشدند البته اگر در جنگ کشته نمی شدند.
آدریان کارتن دی ویارت ( Adrian Carton de Wiart ) جزهیچکدام نبود و به قدری زندگی متفاوتی داشت که غیرقابل باور شد و حتی امروز تبدیل به میم اینترنتی شده . آدریان در پنج می 1880 دریک خانواده رده بالا بدنیا آمد بنا به دو روایت مادرش را در شش سالگی از دست داد بعضی گفتند مادرش فوت کرد بعضی گفتند طلاق گرفت و پدرش یکی از مشاوران و دستیاران پادشاهی بلژیک بود و دو عموی او یکی در وزارت خارجه و دیگری مدیر یکی از بانک های بزرگ بلژیک بودند.
پدر آدریان مدتی بعد از نبود مادر به قاهره مصر منتقل شد تا به عنوان مدیر، وکیل و مستشار بلژیک در توسعه راه آهن و راه ریلی کشور مصر ایفای نقش کند و آدریان هم در آن سالها زبان عربی را کامل یاد گرفت و بعد نامادریش او را به یک مدرسه شبانه روزی در انگلستان میفرستند ، آدریان بخاطر هوش بالا و توانایی هایش توانست به آکسفورد برود اما او علاقه دیگری داشت << جنگ>> و دوران تحصیل او مصادف شد با جنگ دوم بویر ( بین انگلیس و زمین داران هلندی ساکن آفریقای جنوبی) .
او یک اشراف زاده بود و تمام اشراف زادان با معرفی نامه پدر به ارتش ها مراجعه میکردند و همه به عنوان سواره نظام گارد پادشاهی با درجه حداقلی کاپتان شروع به فعالیت میکردند ( تقریبا هیچ کاری نمیکردند لباس های همیشه تمیز شده توسط سربازان دون پاییه ، غذای عالی و شکار جز فعالیت های دایم آنها بود ) اما آدریان جنگ واقعی و ارتش میخواست پس خودش را به ارتش بدون نامه از پدر و دروغ گفتن درباره سنش معرفی کرد.
در ادامه جنگ چندین مدال و جایزه از طرف بلژیک و انگلیس به او داده شد و به درجه سرگردی رسید و به عنوان یک کلونل موقت هدایت بخشی از ارتش را به او دادند و ظاهرعجیب او به عنوان یک ژنرال همه را میترساند یکی از زیر دستان آدریان گفته بود: (( او با یک چشم بند سیاه و یک دست نداشته و دو بازوی باندپیچی شده همراه با عصا و لنگان وارد شد ولی با جذبه و عصبی که همه را میترساند اگر کسی سد راهش بود زبانش به خوبی از خجالت فرد درمی آمد و در روزهای بعد تمام دستورات باقی مانده و جدید زیر نظرش انجام شد و سربازان می دانستند او کسی است که اگر دستور حمله میداد خودش اولین بود حتی با وجود سوند ! حتی دستور تعویض سوندش در میدان نبرد را به من داد. ))
((صادقانه میگم ، من از جنگ لذت بردم…و چرا مردم اینقدر به دنبال صلح هستند وقتی جنگ اینقدر خوش میگذره ؟))
جنگ بعدی پیدا شد او از طرف ارتش انگلیس به لهستان رفت و در درگیری ها با بلشویک ها ، اوکراینی ها ، چک ها ، کمونیست ها و…… شرکت کرد و حتی از طرف فرانسوی ها برای مذاکرات صلح بین اوکراین و لهستان رفت که خوب از آدم جنگ دوست پیمان صلحی درنیامد و در ادامه اقامتش در لهستان او درگیری های زیادی با روسهای کمونیست داشت که به خوبی نشان داد این زخم ها چیزهایی هستند که باید از آن ترسید نه مدالهایش و ازطرف دولت لهستان مدالهایی به او اهدا شد و به نوعی شهروند لهستان شد واو سخن دیگری از عدم علاقه به مذاکرات و جنگ دوستی نیزدارد:
اسیر جنگی
هیتلر خواهان تسخیر یوگوسلاوی بود و دولت یوگوسلاوی از بریتانیا درخواست کمک کرد . آدریان به عنوان مشاور نظامی به یوگوسلاوی فرستاده شد ولی راه مستقیم وجود نداشت باید اول به قاهره میرفت و بعد به یوگوسلاوی، در راه نزدیک سواحل ایتالیا هواپیمایش شناسایی شد و توسط جنگنده های ایتالیایی مورد هجوم قرار گرفت هواپیما سقوط کرد( نه هنوز نمرده ) و ادریان بیهوش شد ولی بعد از نفوذ آب سرد دریا به هوش آمد و شناکنان خود را به ساحل ایتالیا رساند و توسط ایتالیایی ها دستگیر شد.
در دوران اسارت به خاطر جدا بودن کمپ افسران از سربازان دوستان رده بالایی پیدا کرد به گفته یکی از دوستانش او مردی فوق العاده بود و بسیار خوش صحبت با فحش های به یادماندنی . آدریان حتی در زندان هم بیکار ننشست چهار بار فرار کرد و و در پنجمیمن فرارش با حفرتونل از زندان با هفت ماه کندن زمین توانست فرار کند، هر چند یک پیرمرد بی دست و لنگان که چشم بند دزدان دریایی داشت و ایتالیایی نمیتوانست صحبت کند چندان گزینه های خوبی برای مخفی بودن نبود و سریعا پیدا میشد .
اما چرخش ایتالیایی ها داشت شروع میشد از آنجایی که اهل باخت دادن نبودن و دیدند اوضاع جبهه های آلمان چندان مصاعد نیست تصمیم به نزدیکی به انگلیس را گرفتند و آدریان به رم فرستاده شد تا با پیام غلط کردیم به انگلیس برود . ایتالیایی ها برای او سنگ تمام گذاشتند هدایا و لباس ها خوب ایتالیایی به او دادند ولی او که توقع همچین لباس های رنگی نداشت درخواست لباس ساده تر همراه با فحش کرد و گفت من ژیگول نیستم ( معنی ژیگول به عهده خودتان است ) و به انگلیس فرستاده شد.
بعد از جنگ
آخرین روز هایش را در حومه ایرلند گذراند هرچند چند حادثه مثل لیز خوردن و افتادن زمین داشت که کارش به بیمارستان کشیده شد ولی او اینگونه از دنیا نمیرفت ، یازده بار گلوله خورده بود ، دو بار از سقوط هواپیما نجات پیدا کرده بود و از سه جنگ بزرگ و ده ها نبرد کوچک جان سالم به دربرده بود تا بالاخره در پنجم ژوین 1963 (83 سالگی ) در خواب دست مرگ به او رسید و نماد سرباز نامیرا ( The Unkillable Soldier ) شد.
منبع: جنگاوران
منبع: faradeed-226923