چهارمحال و بختیاری|نقشه زن جوان برای قتل شوهرش
آبان سال 91 که روزهای آرامی را سپری میکردیم، مرد جوانی با مراجعه به اداره عنوان کرد که برادر 23 سالهاش به نام مصطفی با مشخصات پوستی سبزه با موهای سیاه و لاغراندام دو روز پیش از خانهاش خارج شده و قرار بوده به محل کارش در بیمارستان هاجر شهرکرد برود؛ وقتی شب به خانه برنگشت، هر چقدر به او زنگ زدیم جوابگوی تماسها نبود و حالا هم موبایلش خاموش است. در ضمن همکار او به نام قاسم نیز با برادرم چندین بار تماس گرفته که چرا در محل کارش حاضر نشده ولی او به تلفنهای همکارش جواب نداده است.
در ادامه رسیدگی به این پرونده مشخص شد جوانی به نام مسعود از دوستان جوان ناپدیدشده چند شب پیش خانه مصطفی مهمان بوده و پیش از رفتن اصرار زیادی داشته تا مصطفی همراه او به اصفهان برود و چند روزی را مهمان او باشد. با توجه به احتمال اینکه این جوان اصفهان باشد، با بهدست آوردن شماره مسعود، با او تماس گرفتیم ولی وی نیز جوابگوی تلفنها نبود و برای بهدست آوردن سرنخی در این رابطه به سورشجان رفتیم.
در شاخه دیگری از تحقیقات متوجه شدیم مصطفی با همسرش اختلاف زیادی دارد و زندگی آنها سرد و بیروح و به دور از آرامش است. بررسیهای دیگر حاکی از این بود که وضعیت اقتصادی و اجتماعی این زوج مناسب است و شایعاتی هم در مورد دخالت یکی از برادران مرد گمشده به نام محسن در میان بوده است.
برای سرعت بخشیدن به کشف سرنخی از سرنوشت مصطفی چندین فرضیه را مطرح کردیم. نخستین فرضیه این بود که وی برای چند روزی به خانه دوستش به اصفهان رفته است. فرضیه دوم را چنین مطرح کردیم که مصطفی در یکی از شرکتهای هرمی گلدکویست فعالیت دارد و وی برای چند روزی به تهران سفر کرده است و فرضیه سوم این بود مصطفی برای فرار از چنین زندگی سرد و پرچالشی خانهاش را برای مدتی ترک کرده است.
در ادامه با بررسی لیست مکالمات مصطفی از طریق دایره اطلاعات جنایی مشخص شد تلفن وی در منطقه سورشجان و شهرکرد در این مدت خاموش بوده و هیچگونه تماس ورودی و خروجی تا روز 29 آبان نداشته است. بنابراین فرضیه حضور مرد گمشده در اصفهان یا شرکتهای گلدگویستی تهران منتفی شد و ماموران بر فرضیه سوم و دخالت افراد خانواده تمرکز کردند.برای روشن شدن ماجرا، همسر مصطفی به نام ناهید 20 ساله را به اداره احضار کردیم و از او تحقیق کردیم. او چهره بسیار مضطربی داشت و رفتارهایش نشان میداد حقیقتی را پنهان میکند. او چندین بار در مدت بازجوییها سعی کرد با پاسخهای فریبنده، ما را از مسیر تحقیقات منحرف کند.
همکار دیگرم برای یافتن سرنخی دیگر به سراغ برادر مصطفی رفت. محسن به عنوان کارگر در ساختمانی در حال ساخت در منطقه میرآباد شهرکرد مشغول به کار بود و در تحقیقات از پیمانکار و سایر کارگران مشخص شد او در یکی از روزها با حالتی بهتزده و پریشان به محل کارش مراجعه کرده است و علت این این رفتارش را ناپدید شدن برادرش عنوان کرده است. در ادامه در بررسیهای تخصصی به رفتار محسن و ناهید مشکوک شدیم. هر دو را دوباره احضار کردیم و با شگردهای خاص از آنها بازجویی کردیم ولی هر دویشان با پاسخهای ضد و نقیض همچنان ما را در مسیر بازگشایی از این پرونده منحرف میکردند.
با دستور بازپرس هر دویشان را بازداشت کردیم. روز بعد یکی از کارگران که همکار محسن بود، به اداره مراجعه کرد و گفت چند روز پیش گوشی موبایلی را پیدا کرده است و احتمال میدهد برای محسن باشد. گوشی موبایل را که باتری آن خراب بود، به هر ترتیبی که بود روشن کردیم و متوجه شدیم متعلق به مرد ناپدید شده است.
محسن را از بازداشتگاه به اتاق بازجویی آوردم و از او درباره پیدا شدن گوشی موبایل برادرش سوال کردم. رنگش مثل گچ سفید شده بود و نمیدانست چه جوابی بدهد. او بعد از اینکه نتوانست جواب درستی به ما بدهد از روی ناچار لب به حقیقت گشود و گفت که با ناهید ارتباط پنهانی داشته و هر چقدر این ارتباط بیشتر و بیشتر میشد، زندگی برادرش کسالتبار و پر از تنش میشد. او گفت:«بدبختانه یکی از برادرهایم از این ارتباط باخبر شده بود و از این موضوع به شدت ناراحت بودم و چندین بار قصد داشتم خودم را به دار آویزان کنم ولی جرات این کار را نداشتم. ناهید که این وضع روحی مرا دید، پیشنهاد داد تا از شر مصطفی راحت شویم و باهم ازدواج کنیم. او میگفت که اگر کسی از این ارتباط پنهانی آگاه شود، آبرویمان میرود. او نقشه کشید که تعدادی قرص خوابآور و سرنگ تهیه کنم و ناهید قرصها را در غذای مصطفی حل کند و وقتی او بیهوش شد، نقشه را یکسره کنیم. بعد از بیهوش شدن برادرم، ناهید با من تماس گرفت و گفت که مصطفی بیهوش شده و باید کلک او را امشب بکنیم.
وقتی رفتم خانه برادرم، دیدم بیهوش روی زمین افتاده. با چماقی که پشت در بود، چند ضربه به او زدم و بعد از اینکه نیمه جان شد، دست و پای او را بستم و با آمپولهایی که تهیه کرده بودم، هوا و جوهرنمک به او تزریق کردیم و جلوی دهان و بینیاش را با حوله و روسری گرفتیم و حدود 20دقیقه به همین حالت نگهش داشتیم تا جان داد.
سپس او را در یک ملحفه پیچیدیم و داخل صندوق عقب ماشینی که از برادرزنم گرفته بودم گذاشتیم و من به تنهایی جسد برادرم را به کوههای حوالی روستای آقبلاغ بردم و در گودالی که از چند روز پیش کنده بودم، دفن کردم. به خانه برادرم برگشتم و با کمک همسرش همه آثار و مدارکی از جمله رد خونها را از بین بردیم و برای گمراهکردن ماموران و خانوادهمان اقدام به اعلام گمشدن مصطفی کردیم».با این اعترافات تکاندهنده با همراهی او به محل دفن جسد رفتیم. با کمک آتشنشانی جسد مصطفی را از خاک بیرون آوردیم و تحویل پزشکی قانونی دادیم. با کشف راز جنایت مرد جوان از سوی برادر و همسرش، پرونده با بازسازی صحنه جنایت در اختیار قاضی برای صدور حکم قرار گرفت. در ادامه با اعترافات این دو زن و مرد در دادگاه، هر دوی آنها به قصاص محکوم شدند.
در شاخه دیگری از تحقیقات متوجه شدیم مصطفی با همسرش اختلاف زیادی دارد و زندگی آنها سرد و بیروح و به دور از آرامش است. بررسیهای دیگر حاکی از این بود که وضعیت اقتصادی و اجتماعی این زوج مناسب است و شایعاتی هم در مورد دخالت یکی از برادران مرد گمشده به نام محسن در میان بوده است.
برای سرعت بخشیدن به کشف سرنخی از سرنوشت مصطفی چندین فرضیه را مطرح کردیم. نخستین فرضیه این بود که وی برای چند روزی به خانه دوستش به اصفهان رفته است. فرضیه دوم را چنین مطرح کردیم که مصطفی در یکی از شرکتهای هرمی گلدکویست فعالیت دارد و وی برای چند روزی به تهران سفر کرده است و فرضیه سوم این بود مصطفی برای فرار از چنین زندگی سرد و پرچالشی خانهاش را برای مدتی ترک کرده است.
در ادامه با بررسی لیست مکالمات مصطفی از طریق دایره اطلاعات جنایی مشخص شد تلفن وی در منطقه سورشجان و شهرکرد در این مدت خاموش بوده و هیچگونه تماس ورودی و خروجی تا روز 29 آبان نداشته است. بنابراین فرضیه حضور مرد گمشده در اصفهان یا شرکتهای گلدگویستی تهران منتفی شد و ماموران بر فرضیه سوم و دخالت افراد خانواده تمرکز کردند.برای روشن شدن ماجرا، همسر مصطفی به نام ناهید 20 ساله را به اداره احضار کردیم و از او تحقیق کردیم. او چهره بسیار مضطربی داشت و رفتارهایش نشان میداد حقیقتی را پنهان میکند. او چندین بار در مدت بازجوییها سعی کرد با پاسخهای فریبنده، ما را از مسیر تحقیقات منحرف کند.
همکار دیگرم برای یافتن سرنخی دیگر به سراغ برادر مصطفی رفت. محسن به عنوان کارگر در ساختمانی در حال ساخت در منطقه میرآباد شهرکرد مشغول به کار بود و در تحقیقات از پیمانکار و سایر کارگران مشخص شد او در یکی از روزها با حالتی بهتزده و پریشان به محل کارش مراجعه کرده است و علت این این رفتارش را ناپدید شدن برادرش عنوان کرده است. در ادامه در بررسیهای تخصصی به رفتار محسن و ناهید مشکوک شدیم. هر دو را دوباره احضار کردیم و با شگردهای خاص از آنها بازجویی کردیم ولی هر دویشان با پاسخهای ضد و نقیض همچنان ما را در مسیر بازگشایی از این پرونده منحرف میکردند.
با دستور بازپرس هر دویشان را بازداشت کردیم. روز بعد یکی از کارگران که همکار محسن بود، به اداره مراجعه کرد و گفت چند روز پیش گوشی موبایلی را پیدا کرده است و احتمال میدهد برای محسن باشد. گوشی موبایل را که باتری آن خراب بود، به هر ترتیبی که بود روشن کردیم و متوجه شدیم متعلق به مرد ناپدید شده است.
محسن را از بازداشتگاه به اتاق بازجویی آوردم و از او درباره پیدا شدن گوشی موبایل برادرش سوال کردم. رنگش مثل گچ سفید شده بود و نمیدانست چه جوابی بدهد. او بعد از اینکه نتوانست جواب درستی به ما بدهد از روی ناچار لب به حقیقت گشود و گفت که با ناهید ارتباط پنهانی داشته و هر چقدر این ارتباط بیشتر و بیشتر میشد، زندگی برادرش کسالتبار و پر از تنش میشد. او گفت:«بدبختانه یکی از برادرهایم از این ارتباط باخبر شده بود و از این موضوع به شدت ناراحت بودم و چندین بار قصد داشتم خودم را به دار آویزان کنم ولی جرات این کار را نداشتم. ناهید که این وضع روحی مرا دید، پیشنهاد داد تا از شر مصطفی راحت شویم و باهم ازدواج کنیم. او میگفت که اگر کسی از این ارتباط پنهانی آگاه شود، آبرویمان میرود. او نقشه کشید که تعدادی قرص خوابآور و سرنگ تهیه کنم و ناهید قرصها را در غذای مصطفی حل کند و وقتی او بیهوش شد، نقشه را یکسره کنیم. بعد از بیهوش شدن برادرم، ناهید با من تماس گرفت و گفت که مصطفی بیهوش شده و باید کلک او را امشب بکنیم.
وقتی رفتم خانه برادرم، دیدم بیهوش روی زمین افتاده. با چماقی که پشت در بود، چند ضربه به او زدم و بعد از اینکه نیمه جان شد، دست و پای او را بستم و با آمپولهایی که تهیه کرده بودم، هوا و جوهرنمک به او تزریق کردیم و جلوی دهان و بینیاش را با حوله و روسری گرفتیم و حدود 20دقیقه به همین حالت نگهش داشتیم تا جان داد.
سپس او را در یک ملحفه پیچیدیم و داخل صندوق عقب ماشینی که از برادرزنم گرفته بودم گذاشتیم و من به تنهایی جسد برادرم را به کوههای حوالی روستای آقبلاغ بردم و در گودالی که از چند روز پیش کنده بودم، دفن کردم. به خانه برادرم برگشتم و با کمک همسرش همه آثار و مدارکی از جمله رد خونها را از بین بردیم و برای گمراهکردن ماموران و خانوادهمان اقدام به اعلام گمشدن مصطفی کردیم».با این اعترافات تکاندهنده با همراهی او به محل دفن جسد رفتیم. با کمک آتشنشانی جسد مصطفی را از خاک بیرون آوردیم و تحویل پزشکی قانونی دادیم. با کشف راز جنایت مرد جوان از سوی برادر و همسرش، پرونده با بازسازی صحنه جنایت در اختیار قاضی برای صدور حکم قرار گرفت. در ادامه با اعترافات این دو زن و مرد در دادگاه، هر دوی آنها به قصاص محکوم شدند.