نقاشی با زبان ما حرف نمیزند
فاروق مظلومی
سنت ثبت رویدادها به وسیله هنر و خصوصا نقاشی هنوز پابرجاست. در این سنت از ابزار نقاشی برای تولید تصویرسازی و روایت استفاده میشود. درست مثل این میماند که در زمین فوتبال با توپ فوتبال، والیبال بازی کنیم. آیا بهتر نیست با وجود اینهمه رسانه و تکنولوژی، این وظیفه تاریخی را از دوش نقاشی برداریم؟ نقاشی حرف خودش را دارد که با زبان خودش بیان میکند و خوشبختانه برای ما قابل فهم نیست. بگذاریم این قسمت از جهان نامفهوم باشد و از تسلط و تملک ما در امان بماند. نتیجه فاهمه و دانش انسان در جهان رو به نابودی کاملا معلوم است.
وقتی انسان متکلم شد، درحال دامگذاری بود و نوشتن نوعی گستردن دام است؛ اما هنر اصیل در دام کلمات نمیافتد. ما اشتباه فکر میکنیم که درباره اثر هنری میتوان نوشت. اثر هنری درباره ندارد، درباره خودش است و خودش چیزی است که ما نمیدانیم چیست؛ مثل مرگ، مثل خدا. ما میتوانیم آنها را تجربه کنیم. آثار هنری بیزبان و بیدفاع هستند ولی اگر تحرکی داشتند، خودشان را به سر مفسرهایی میکوبیدند که آنها را به زمین و زمان نسبت میدهند. وقتی ما یک اثر هنری را بهانه میکنیم و چیزی مینویسیم، نوشته ما فقط درباره دلایل وقوع هنر در آن اثر است. ما به هستی هنر در آن اثر میپردازیم، نه چیستی آن اثر.
لایههای شکننده نمیتواند آثار لیلا قندچی را تعریف کند، چون آثار هنری تعریفناپذیر هستند. آثار هنری شناسایی نمیشوند، فقط حس میشوند. آنها ما را به یک فضای ناشناخته پرت میکنند. اما حافظ روحانی در بیانیه نمایشگاه دست به کشف و شناسایی این آثار میزند.
استیتمنت (نهایی) (16/08/1403)
همانطور که در طول یک دهه گذشته، لیلا قندچی دورنماهایی طبیعی را نقاشی میکرد، حال نگاهش را بر جزئیاتی متمرکز کرده که پیشتر در اشکال مختلف در گوشهوکنار همان دورنماها ظاهر میشدند و یادآور تصاویر آنی و گذرا، دَوَرانهای فکری، رؤیاها، خیالها یا هجمههای جهان بیرونی بر ذهن آسیبپذیر او و ما بودند. همانطور که او پیشتر کوشیده بود تا آن وضعیتهای ذهنی را در قالب دورنماها به خودش و ما نشان دهد و تأثیر اجتنابناپذیر هجمههای بیرحمانه جهان بیرون را در اشکال مختلف مرئی و قابل تماشا کند، حال انگار در تلاش است تا پوستهها، حفاظها، صدفها یا جدارههایی را نشانمان دهد که مانند برگهای از کاغذ کالک شفاف، نازک و شکننده هستند. او حالا و بعد از جستوجوهای پیشین خود در پی کشف حقیقتِ شکنندگی و آسیبپذیری حفاظها، جدارها، پوستهها و پوششهایی است که قرار بود موجودات زنده -و در شکل استعاری ما- را در برابر هجمههای بیپایان و آشتیناپذیر جهان بیرونی محافظت کنند.
اما بپردازیم به فضای غیرقابل شناسایی در آثار لیلا قندچی. وقتی با عوامل ناآشنا فضایی ناشناخته درست میشود، مؤثر است، اما از آن مؤثرتر زمانی است که با عوامل آشنا (پرنده، صدف) فضای ناآشنا ساخته شود. سوررئالیسم در این موردِ اخیر اغلب ناتوان بود. سوررئالیسم از تعدد فرمها و اشکال بیربط به یک فضای گیجکننده میرسید که همین فرمول برای همه اجراشدنی است. در آثار لیلا قندچی یک اتفاق دیگر افتاده است که خوشبختانه در قفسهبندی سوررئالیسم قرار نمیگیرد؛ امری خودآیین، تکینه و در نتیجه تکرارناپذیر است. منظور این نیست که این نقاشیها امکان کپی و تکرار را ندارند، اما در فرایند تکرار این آثار اتفاقی که برای لیلا قندچی افتاده است، برای کپیکننده نمیافتد.
وقتی یک اثر اصیل کپی میشود، آنچه دیده میشود بازتولید خواهد شد. اگر اثری با فرمان مغز تولید شود، چون این فرایند قابلیت بیان، ثبت، انتقال و آموزش را دارد، قابلیت کپی هم دارد. درواقع در این حالت اصل و کپی نداریم؛ چون نقاشی اول اصیل نبوده که کپی داشته باشد. اما انرژی و حس نقاشیهای اصیل در بخش نادیدنی نقاشی است. این بخش به طرح و نحوه تولید اثر برمیگردد.
سالها قبل که ناآگاهتر از الان بودم، زمانبربودن فرایند تولید یک اثر را مختص کارهای مهارتی میدانستم. اما جملهای از کلمنت گرینبرگ (1994-1909) تلنگری شد برای بازاندیشی. گرینبرگ تخدیر ایده و اندیشه را طی زمان طولانی تولید یا مشاهده اثر اجتنابناپذیر میدانست. فرض کنید شما ساعتها به یک اثر مفهومی خیره شوید. قطعا بعد از دقایقی مفهوم آن اثر مورد توجه شما نخواهد بود. آیا دیوار برای یک زندانی که سالها به آن خیره شده است، همان مفهوم عام را دارد؟ مسلما نه. زمانبربودن تولید یا مشاهده یک اثر، عنان کار را از مغز میگیرد و به چشم و دست میسپارد. دست برای انجام حرکت از مغز کمک میگیرد اما نوع حرکت را مغز تعیین نمیکند. بدن زیسته ما در تعیین نوع حرکت مؤثر است. دست محتاط ا دست جسور فرق دارد.
منبع: sharghdaily-957859