جستجو
رویداد ایران > رویداد > فرهنگی > ( تصاویر) نقد فیلم Blitz ؛ فراتر از بمباران؛ پناهگاهِ روایت، ویرانه‌ی درام

( تصاویر) نقد فیلم Blitz ؛ فراتر از بمباران؛ پناهگاهِ روایت، ویرانه‌ی درام

Blitz، جدیدترین ساخته‌ی استیو مک‌کوئین قرار است ما را به دوران جنگ جهانی دوم و روزهای تاریک بمباران لندن ببرد؛ زمانی که در پایتخت انگلستان زندگی و مرگ در فاصله‌ای باریک از هم ایستاده بودند.

Blitz، جدیدترین ساخته‌ی استیو مک‌کوئین قرار است ما را به دوران جنگ جهانی دوم و روزهای تاریک بمباران لندن ببرد؛ زمانی که در پایتخت انگلستان زندگی و مرگ در فاصله‌ای باریک از هم ایستاده بودند.

مک‌کوئین، با پس‌زمینه‌ی تماتیک و تاریخی غنی، روایتی را می‌آفریند که از همان ابتدا نوید درامی تأثیرگذار را به مخاطب خود می‌دهد. اما هرچه پیش‌تر می‌رویم، این روایت درگیر مجموعه تناقض‌هایی می‌شود که نه تنها مسیر درام را سردرگم می‌کند، بلکه مخاطب را با بسته‌ای از پرسش‌ها بی‌پاسخ رها می‌کند.

به‌جرأت می‌توان گفت خروجی جدید مک‌کوئین از لحاظ تکنیکی یکی از بهترین‌ نقاط کارنامه‌ی کاری او است. فیلم‌برداری یوریک لو سو  با قاب‌بندی‌های دقیق و بازی با نور و سایه، زیبایی‌شناسی متناسبی با دوران جنگ را به تصویر می‌کشد. روند ساخت تصویری اثر نمونه‌ای از تسلط عجیب کارگردان بر ایجاد حس و تأثیرگذاری بصری است.

زیبایی‌هایی که گاهی حتی به‌جای تقویت روایت، آن را تحت‌الشعاع قرار می‌دهند. فیلم با صحنه‌ای شگفت‌انگیز از آتش‌سوزی و مبارزه‌ی آتش‌نشان‌ها آغاز می‌شود؛ سکانسی که به چشمِ آشنا به تصویر سینمایی، وعده‌ی محصولی باکیفیت و تکان‌دهنده را می‌دهد. اما انگار این شروع تنها نمایشی از توان تکنیکی است که در ادامه به سرنوشتی کمرنگ و پراکنده می‌رسد.

فیلم در تلاش است تا در قالب لحظات پراکنده، تصویری از زندگی دوران بمباران لندن ارائه دهد. اما این تلاش، به دلیل نبود انسجام، به‌جای تأثیرگذاری، مخاطب را سردرگم می‌کند. مک‌کوئین- با آگاهی و انتخاب خود- به‌جای اینکه تجربه‌ای یکپارچه بسازد، مجموعه‌ای از لحظات مستقل را کنار هم قرار می‌دهد.

اما فیلمساز غافل از این نکته است که همین گسست، مانع از ایجاد تجربه‌ای عمیق و انسانی می‌شود که فیلم قصد به تصویر کشیدن آن را دارد. یکی از مشکلات کلیدی در اینجا، انتخاب فرم بصری فیلم است. اگرچه قاب‌بندی‌ها و نورپردازی‌ها حرفه‌ای هستند، اما این زیبایی‌های بصری به‌جای تقویت روایت، به عناصری مجزا از آن تبدیل شده‌اند. گویی مک‌کوئین بیش از حد بر تأثیرگذاری لحظه‌ای تمرکز کرده و تا حدی از انسجام کلی غافل شده است.

Blitz در شخصیت‌پردازی مشکلات حادی دارد و همین بخش است که به پاشنه آشیل اصلی فیلم تبدیل می‌شود. مک‌کوئین در شخصیت‌پردازی خروجی اخیرش به‌شدت گرفتار سطحی‌نگری است. جورج، پسرک مرکزی داستان، اگرچه با بازی قابل‌قبول الیوت هفرنان جان می‌گیرد، اما بیشتر به نماد و صدایی برای حرف زدن خالق جهان تبدیل می‌شود تا یک شخصیت واقعی. ما او را تنها از طریق موقعیت‌هایی می‌شناسیم که مک‌کوئین برای تأثیرگذاری بر مخاطب طراحی کرده است.

موقعیت‌های که اغلب به‌اندازه‌ی کافی ظرافت ندارند و بیشتر به کلیشه‌های رایج داستانی پهلو می‌زنند. ریتا، مادر او، که ایفای نقشش به سرشا رونان سپرده شده، گرچه حضوری مؤثر دارد، اما نقش او نیز فراتر از الگویی آشنا نمی‌رود: همان مادری که برای فرزندش هر خطری را به جان می‌خرد. تلاش فیلم برای نمایش تعارضات درونی او یا پیچیدگی‌های شخصیتش به‌قدری کم‌رنگ است که می‌توان بر سر وجود یا عدم وجود درونیات به بحث نشست و همین خلاء است که ما را از پیوند عاطفی عمیق با او بازمی‌دارد.

در رابطه با باقی کاراکترها هم که انگار فیلمساز از اساس زحمت پرداخت آنها را به خود نداده. تا حدی که وقتی از پدر مفقود پسر از او سؤال می‌شود، مکالمه با این دو جمله تمام می‌شود: « هیچ‌وقت ندیدمش. بابابزرگم می‌گه تبعیدش کردن.» متأسفانه رویکرد اصلی مک‌کوئین به تمام اجزاء قصه چیزی نزدیک به همین “ندانمِ” پسربچه است.

پرداخت به مسائل نژادی همواره یکی از دغدغه‌های مک‌کوئین بوده است. در اینجا نیز این تم دیده می‌شود، اما به شکلی که بیش از آنکه بخشی از داستان باشد، به‌سان پرچمی برای نمایش پیام‌های اجتماعی برافراشته شده است. صحنه‌ی رقص جورج با مرد سیاه‌پوست، به‌جای عمق بخشیدن به روایت، به شعاری تقلیل می‌یابد که گویی وظیفه‌اش تنها تأکید بر اهمیت موضوع نژاد است.

اینجاست که مک‌کوئین با مشکل توازن میان پیام و روایت روبه‌رو می‌شود؛ گویی فیلم در میان خواسته‌های تماتیک و الزامات داستانی خود گیر کرده است. از طرفی فیلم در ارائه‌ی مفاهیم تاریخی خود نیز درجا می‌زند. مک‌کوئین در آثار قبلی‌اش مانند ۱۲ Years a Slave  یا Small Axe  توانسته بود اقلاً از دل تاریخ، پرسش‌هایی فلسفی یا اجتماعی بیرون بکشد.

اما در Blitz، ما بیشتر با بازنمایی صرف تاریخ مواجهیم تا کاوشی در آن. لحظاتی که به مسائلی چون تبعیض نژادی اشاره می‌کنند، بیش از حد سطحی و گاهی مصنوعی به نظر می‌رسند. مک‌کوئین به جای اینکه ما را در دل این واقعیت‌ها غرق کند، آن‌ها را با فریمی مشخص در مقابل چشمان ما قرار می‌دهد، گویی تنها می‌خواهد به ما یادآوری کند که این موضوعات مهم هستند. فیلم تلاش می‌کند تاریخ و انسانیت را در بحبوحه‌ی ویرانی به تصویر بکشد اما توام با این انتخاب، درام که در سایه‌ی شعار ایستاده است تا به خود تشخص بدهد.

  آن‌گونه که انگار در قسمت‌هایی داستان متوقف شده چون به صلاح‌دید خالق اثر، این فضاها صرفاً باید با پیام‌های مدنظرش پر شود. اوج این جریان در پناهگاهی است که در آن خانواده‌ای انگلیسی حق خود را برتر از همشهری مهاجر خود می‌دانند و میان تخت خود و آنها، پرده‌ای می‌کشند.

پلیسِ  سیاه‌پوستِ همراهِ جورج پرده را پایین می‌کشد و در حالی که دوربین نشان می‌دهد که تمام نگاه‌ها به او دوخته شده، این جمله‌ای است که به زبان می‌آورد: «جناب! تفکیکی وجود نداره. بخواهیم یا نخواهیم، همه‌ی ما اعضای برابر این کشور هستیم. این کار شما دقیقاً همون کاریه که هیتلر داره انجام می‌ده. داره آدم‌ها و نژادها رو به‌ جون هم می‌ندازه….»

به‌قدری این مکالمات خارج از روند عادی دیالوگ‌های جهان فیلم است و به‌قدری این ایده مستقیم و غیر دراماتیک بیان می‌شوند که تنها راهی که برای من باقی می‌گذارند صدور چنین حکمی است که با خودم بگویم انگار تمام فیلم ساخته شده که چنین دیالوگی در دل آن قرار بگیرد! که چند ثانیه بگذرد و حالا کودک قهرمان ما که تا حالا خود را متفاوت از مادر و پدربزرگ خود نمی‌دیده، به رنگین‌پوست بودن خود افتخار کند.

انگار تمام ۲ ساعت فیلم برای سخت زمینه‌ی همین لحظه می‌گذرد. که در خدمت همین ایده باشد و مدام آن را تکرار و بازتکرار کند. همه‌ داستان این است که فیلم در جهت مانور نژادی تمیز شده. در ادامه‌ی همین روند است که حتی دیالوگ‌های کودک مضحک و بی‌استفاده و بی‌ارزش می‌شوند. در روند پرسش‌های کودک در مورد محل زندگی و پاسخ پلیس سیاه‌پوست که می‌گوید «… نه… ما فقط شیر و کروکدیل نداریم… ما کلی موتور و ماشین داریم…»

وقتی نظر اول برخاسته از کودکانگی بچه نیست و ضرفا در خدمت بخش دوم است، جواب صرفاً پلیس تبدیل می‌شود به یک حمله‌ی رو به جلوی مذبوح! به جریانی که تمام فیلم به آن دچار است چون انتخاب کرد که پیام بدهد به‌جای این که قصه تعریف کند.

نقد فیلم Blitz | فراتر از بمباران؛ پناهگاهِ روایت، ویرانه‌ی درام - گیمفا

فیلم با بازگشت جورج به خانه و مواجهه با مادرش به پایان می‌رسد. اما این پایان نیز به‌جای ایجاد حس تکامل در روایت، به کلیشه‌ای احساسی تبدیل می‌شود که نه از عمق شخصیت‌ها، بلکه از نیاز به بسته شدن داستان سرچشمه می‌گیرد. گویی فیلم در این نقطه، نه راهی برای پایان‌بندی پیدا کرده و نه جسارت ترک روایت را دارد. دراماتیک بودن پایان یک فیلم عمیقا با توانایی آن در ایجاد هم‌ذات‌پنداری در ارتباط است.

اما پایان Blitz، نه تنها چنین حسی را ایجاد نمی‌کند، بلکه گویی بیش از حد به میل مخاطب برای یک پایان خوش توجه کرده است. این پایان، به‌جای آنکه نقطه‌ی اوج باشد، به نقطه‌ای از سردرگمی بدل می‌شود. فیلم در مسیر خود و حتی در ایستگاه پایانی شاید بتواند اشک را در چشم مخاطب جمع کند، اما این اشک، نتیجه‌ی درامی عمیق و ماندگار نیست؛ بلکه محصول ملودرامی آشناست که می‌خواهد بزرگ‌تر از آنچه هست به نظر برسد.

این پایان که ظاهراً باید نقطه‌ی اوج احساسی فیلم باشد، در همان مسیری باقی می‌ماند که فیلم از ابتدا پیش گرفته است: تمایلی آشکار به باقی ماندن و قدم زدن در بستر ملودرام و احساسی کردن مخاطب، بدون خلق کاتارسیسی واقعی. بازگشت جورج به مادر و پذیرش تلویحی او نسبت به نژاد سیاه‌پوستش، به‌جای آنکه از درامی درونی برآمده باشد، همچون پاسخی از پیش تعیین‌شده ظاهر می‌شود.

البته که این متعهد بودن به پایان‌بندی ملودراماتیک فیلم از نقاط روشن‌تر جریان است و انتخاب‌های به‌مراتب خطرناک‌تری بود که مک‌کوئین می‌توانست روی آنها دست بگذارد و جریان را از چیزی که هست فراتر ببرد. اما ترجیح فیلمساز این بود که همان‌طور که باقی فیلم طی شده، در پایان‌بندی نیز به مناسبات ژانری خود متعهد بماند و سنگ بزرگ‌تری برندارد.

در نهایتBlitz  به‌عنوان یک ملودرام تاریخی، اگرچه لحظات تصویری قدرتمندی دارد و با قاب‌بندی‌های دقیق و زیبایی‌های بصری‌اش تلاش می‌کند مخاطب را درگیر کند اما موفق نمی‌شود که میان تاریخ و انسان تعادلی ایجاد کند و در خلق درامی زنده و پرمایه شکست می‌خورد. فیلم در بخش‌هایی تأثیرگذار است، اما این تاثیر در گرو مفاهیمی که به آن می‌پردازد و ارائه‌ی نوعی مقاله‌ی تصویری است و نه بیان هنری و زیباشناختی آن. اثر مشخصاً از عمق و انسجام لازم برای ماندگاری در ذهن مخاطب بی‌بهره است.

مک‌کوئین این بار، به‌جای خلق اثری که از مرزهای ژانر خود فراتر رود، در بازنمایی یک درام کلیشه‌ای متوقف می‌شود. شاید این تلاش نافرجام برای این که فیلم به اثری درخور در تاریخ سینمای بریتانیا بدل شود، بیش از هر چیز به یادآوری یک نکته می‌پردازد: فرم و پیام، به‌تنهایی نمی‌توانند اثری ماندگار خلق کنند. نیاز به روایت، به ساختار، و به شخصیت‌هایی که بتوانند مخاطب را به تجربه‌ای انسانی ببرند، چیزی است که Blitz از آن غافل است.

امتیاز نویسنده به فیلم: ۳ از ۱۰

منبع: گیمفا

منبع: faradeed-218936

برچسب ها
نسخه اصل مطلب