(تصاویر) در آخرین دیدار میرزا کوچکخان با همسرش چه گذشت؟
«افسوس میخورم که مردم ایران پس از محو ما خواهند فهمید که بودهایم؛ چه میخواستیم و چه کردیم... امروز دشمنان، ما را دزد و غارتگر خطاب میکنند درصورتیکه هیچ قدمی جز در راه آسایش مردم و حفاظت مال و جان و ناموس آنها برنداشتیم...»
این، بخشی از آخرین نامه رهبر نهضت جنگل است به یکی از دوستانش؛ دردنامهای که میرزا کوچک خان، کمی قبل از شهادت غریبانهاش نوشت و با گلایه از بیوفاییها و بیمهریها، از روزهایی گفت که ایرانیها حسرت جای خالی قهرمانی، چون او را خواهند خورد...
از روزی که سروِ قامتِ اسطوره آزادیخواهی گیلان در سرمای آذرماهی کوههای ماسال خمید، ۱۰۳سال میگذرد، اما روایت مقاومت قهرمانانه او در مقابل جریان استعمار خارجی و استبداد داخلی، هر روز تازهتر از قبل، جوانه میزند و نو به نو میشود. اگر مشتاقید با روایتهای ناشنیده و کمتر شنیدهشده از زندگی و نهضت میرزا کوچک خان جنگلی همراه شوید، گفتوگوی ما با «سیامک ایزدی»، کارشناس فرهنگی و راهنمای گردشگری را از دست ندهید.
دیگر همه میدانستند میرزا طرفدار عدالت و حامی مظلومان است. مداومت به ورزش باستانی باعث شده بود میرزا کوچک از نظر جسمانی، مردی قویهیکل و چهارشانه با بازوانی ورزیده و از نظر روحی، پهلوانمسلک باشد. دیگر هرکس مشکلی داشت، امیدوارانه به میرزا مراجعه میکرد. با همین روحیات هم بود که توانست در دل اقشار و طبقات مختلف مردم گیلان نفوذ کند.»
(میرزا کوچک خان جنگلی در دوران فعالیتهای مشروطیت)
اوج نقشآفرینی سیاسی و مبارزاتی میرزا، اما در دوران مشروطه بروز کرد. ایزدی در این باره میگوید: «میرزا کوچک خان، یکی از نیروهای انقلابی بود که در جریان مشروطیت، موفق به فتح تهران شدند. اما اسم او از زمان تاسیس جمعیت اتحاد اسلام، پرآوازه شد. این تشکل برای مقابله با نفوذ اجنبیها در ایران شکل گرفته بود؛ از روسیه و انگلیس تا عثمانی که در غیاب یک حکومت مرکزی قدرتمند، به صورت علنی در شهرهای ایران قدرتنمایی و به مردم ظلم میکردند؛ و این چیزی نبود که میرزا بتواند آن را تحمل کند. معروف است میرزا یک بار دید یک نیروی روس دارد با قنداق تفنگ، یک شهروند رشت را مورد آزار و اذیت قرار میدهد. آنقدر این رفتار ظالمانه و تحقیرآمیز برایش گران آمد که با یک گلوله، آن اجنبی را از پا درآورد...»
البته منطقه تحت نفوذ میرزا و قیام جنگل فقط محدود به گیلان نبود. جنگلیها در مازندران تا منطقه نور، منطقه خلخال در اردبیل، طارم و ماهنشان در زنجان و همچنین الموت و طالقان نفوذ داشتند. به طور کلی در آن زمانه جولان اجنبیها در ایران، نهضت جنگل به پناهگاهی برای اقوام مختلف ایران تبدیل شده بود و جنگلیها از کرد، لر، ترک و... تفنگچی داشتند.
(نمونه کتابهای قدیمی که در خانه میرزا کوچک خان در معرض دید عموم قرار دارد)
وقتی بیسواد و کودک کار، جایی در تفکر میرزا نداشتند
«نهضت جنگل، یک نهضت مترقی بود که منطبق با پیشرفتها و تحولات روز حرکت میکرد. برای مثال میرزا کوچک خان، مراکز علمی متعددی تأسیس کرد که حتی بانوان هم میتوانستند در آن تحصیل کنند. اصولاً برابری حقوق زن و مرد به لحاظ مدنی، یکی از قوانین جاری در نهضت جنگل بود. علاوهبراین، وجود کودک کار در مناطق تحت نفوذ جنگلیها، ممنوع بود و اعلام شده بود کودکان زیر ۱۴سال نباید کار کنند. از آن طرف، میرزا برای تهییج تفنگچیها و دمیدن روح حماسی در آنها، در پایگاههای نظامی نهضت جنگل، برای نیروها شاهنامه میخواند. در مدارس تأسیسشده توسط میرزا هم، شاهنامهخوانی معمول بود.»
(میرزا کوچک خان جنگلی در جمع یاران)
من با هموطنم جنگ ندارم
«در عمر ۷ساله نهضت جنگل، میرزا به هیچ نقطه از ایران حمله نکرد و از جنگ داخلی پرهیز داشت. او دلش برای تمام مردم ایران میتپید و برای آزادی و رهایی همه آنها از ظلم استعمار و استبداد، مبارزه میکرد. روایت است یک بار یکی از نیروهای نظامی دولت مرکزی را که به دست جنگلیها اسیر شده بود، پیش میرزا آوردند. میرزا به یارانش سفارش کرد به آن فرد، آب بدهند و با او بدرفتاری نکنند. بعد نزدیکش رفت و پرسید: برای چه به این اطراف آمدهای؟ آن فرد که به شدت ترسیده بود، به دروغ گفت: آمده بودم برای دزدی. میرزا دوباره پرسید: خب، دنبال چه چیزی بودی؟ گفت: میخواستم تفنگ تو را بدزدم. میرزا بدون تعلل، بند تفنگش را از شانهاش جدا کرد و آن را به دزد تقلبی داد. بعد هم، او را آزاد کرد که برود...»
ایزدی مکثی میکند و در ادامه میگوید: «حتی بسیاری از یاران میرزا هم نمی-توانستند این رفتارهای او را هضم کنند. به او میگفتند: چرا اجازه نمیدهی با کشتن نیروهای ارتش مرکزی، کار را تمام کنیم؟ میرزا در جوابشان میگفت:، چون اینها ایرانیاند. چون هموطن ما هستند...»
(تصاویر منتسب به بانوان فعال در نهضت جنگل)
از «بلور خانم» تا «عظمت خانم فولادلو»؛ جایگاه ویژه زنان در نهضت جنگل
قیام جنگل که با هدف بیرون راندن نیروهای اجنبی از گیلان و کل کشور و برقراری عدالت در جامعه ایران شکل گرفته بود، با ایجاد فرصت برای نقشآفرینی زنان، این قشر تأثیرگذار جامعه را هم در افتخار مبارزه برای آزادی و استقلال ایران سهیم کرد. روایت سیامک ایزدی از مشارکت زنان در نهضت جنگل، خواندنی است: «زنان در نهضت جنگل به لحاظ سیاسی و اجتماعی، نقش مؤثری داشتند. در آن میان، چند بانو به شکلی ویژه، کمکحال قیام میرزا کوچک خان جنگلی بودند ازجمله «هیبت بانو» که همراه شوهرش، صفرخان، در منطقه دیلمان فعالیت میکرد. هیبت بانو که زنی قویهیکل بود، شش لول به کمر و پاتابه به پا میبست و همراه مردان به جنگ میرفت.
«بلور خانم» و «بتول خانم» هم، دو خواهر بودند که در مناطق لوشان، منجیل و رودبار به انبارهای انگلیس شبیخون میزدند و برای جنگلیها، آذوقه و مهمات میبردند. «شاطلا خانم»، یکی دیگر از بانوان مؤثر در نهضت جنگل بود. او که به لباسهایش، پولکهای طلا آویزان بود و حتی تفنگش هم از طلا بود!، قطار فشنگ به کمر میبست و پا به پای مردان میجنگید.
پایان غمانگیز قصه چریک تنها...
کمبود منابع مالی، خستگی و بیانگیزگی بعضی از جنگلیها و اختلافات درونی، و حمله نیروهای نظامی دولت مرکزی به رهبری رضاخان سردار سپه و نظامیان انگلیس، باعث ضعف و سقوط نهضت جنگل شد. ایزدی مقطع غمانگیز پایانی زندگی میرزا را اینطور روایت میکند: «عظمت خانم فولادلو بهعنوان خان منطقه خلخال، با ارسال نامه از میرزا دعوت کرد برای تجدید قوا و سازماندهی مجدد نیروها به خلخال برود. میرزا دعوت او را اجابت کرد، اما وقتی به همراه تنها یار وفادارش یعنی گائوک آلمانی در کوههای ماسال به سمت خلخال در حرکت بود، گرفتار برف و بوران شدید شد. زخمی بودن گائوک هم، اوضاع را برایشان سختتر کرد. میرزا که حاضر نبود یار باوفایش را تنها بگذارد، او را روی دوش گرفت. شاید اگر بهتنهایی به حرکتش ادامه میداد، آن مسیر، ناتمام نمیماند.
(سر بریده شهید میرزا کوچک خان جنگلی که برای رضاخان فرستاده شد)
وقتی رضاخان برای میرزا کوچک خان گریه کرد
سرِ میرزا کوچک خان عاقبت به دست خالو قربان، همان یار خائن میرزا افتاد. او که با وعده درجه سرهنگی به میرزا خیانت کرده بود، سرِ شهید نهضت جنگل را چند روز در انبار نفت برادران نوبل در رشت به نمایش گذاشت! اما به همین هم راضی نشد. چند روز بعد، سر را به تهران برد و به رضاخان سردارسپه پیشکش کرد. میگویند رضاخان سر را نگاه نکرد. پنجره اتاقش را باز کرد، نفس عمیقی کشید و لحظاتی بعد، همه دیدند شانههایش دارد تکان میخورد...
(خانه موزه میرزا کوچک خان جنگلی در محله استادسرا در رشت)
خانهای که سند آزادیخواهی شد
«سرِ میرزا را به قبرستان قدیمی تهران در میدان حسنآباد بردند و دفن کردند؛ همانجا که الان ایستگاه یک آتشنشانی تهران برپاست. به همین مناسبت، ستون یادبودی به نام میرزا کوچک خان در میدان حسنآباد تهران نصب شده است.
(ستون یادبود میرزا کوچک خان جنگلی در میدان حسن آباد تهران / مقبره میرزا در سلیمان داراب رشت)
سرِ میرزا، اما مهمان موقتی قبرستان تهران بود، چون با تلاش دوستان میرزا، سر از آنجا خارج و بعد از انتقال به رشت، در قبرستان سلیمان داراب دفن شد. ۲۰سال طول کشید تا بعد از تبعید رضاشاه به جزیره موریس، قبر میرزا در روستای گیلوان نبش و پیکرش به سرش ملحق شد...»
(خانه میرزا کوچک خان؛ از آتش سوزی تا بازسازی و تبدیل به موزه)
آخرین مالک خانه میرزا که بساز و بفروش بود، قصد داشت خانه را تخریب و نوسازی کند که با مقاومت مردم محله مواجه شد. در نهایت آقای «شگفت»، شهردار وقت رشت به ماجرا ورود کرد و با تهاتر خانه میرزا با یک زمین دیگر، باعث حفظ خانه میرزا شد.
در آخرین دیدار میرزا کوچک خان با همسرش چه گذشت؟
درباره میرزا کوچک خان جنگلی و قیامش، بسیار گفته و نوشتهاند، اما بهندرت از زندگی شخصی او و همسر و فرزند (ان) احتمالیاش حرفی به میان آمده. میگویند نام همسر میرزا، بانو «جواهر» بوده که او را «صدیقه» هم صدا میزدند. به نظر میرسد ازدواج آنها به علت ماهیت مبارزه چریکی میرزا کوچک خان، هرگز فاش نشده باشد. از همرزمان نزدیک میرزا نقل شده که این بانوی دلیر که یک سال و چند ماه قبل از شهادت میرزا به همسری او درآمده بود، پیش از آنکه صاحب فرزند شود، لباس چریکی میپوشید و گاه در مبارزات میرزا در کنار او بود...
همسرش گفت: من این پیشنهاد را نمى پذیرم، زیرا مایل نیستم به پیمان شکنى و بى وفایى متهم شوم.
من اگر این پیشنهاد را بپذیرم، مردم به من چه خواهند گفت؟ آیا نمى گویند هنگام خوشى و اقبال روزگار با شوهرش، انباز بود، اما زمان بروز مصیبت، ناساز گشته است؟ نه، نه، تسلیم به چنین امرى به من گوارا نیست. من تو را هنوز روى پله شهرت و افتخار مى بینم و به مراتب فرزانگی ات آگاهم… اگر زنده بمانى، خداى بزرگ را سپاسگزار خواهم بود از این که به کالبدم روح تازه دمیده است و اگر از پاى درآیى که طلاق خدایى، خود به خود جارى شده است. با این همه، محال است که به پیوند دیگرى درآیم و شخص دیگرى را به همسرى برگزینم و مطمئن خواهى بود که عهد خود را تا لب گور ادامه خواهم داد...
(جوانی و میانسالی «کوچک لشکر آرا»، که مدعی بود تنها فرزند میرزا کوچک خان جنگلی است)
از فرزند میرزا کوچک خان جنگلی چه میدانید؟
از دیگر ابهامات زندگی میرزا کوچک خان، ماجرای فردی است که سالها بعد از شهادت او پیدا شد و ادعا کرد فرزند میرزاست. «غلامرضا فروتن»، یکی از شاگردان و نزدیکان ابراهیم فخرایی، از فردی یاد کرده که در سالهای بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در جلسات خانه فخرایی حضور پیدا کرده و خود را فرزند میرزا کوچک خان معرفی کرده است. در ابتدا، نگاهها به او منفی بود. این شائبه مطرح میشد که اگر نسبتی وجود داشته، چرا این رابطه الان مطرح شده؟!
اما کمکم مشخص شد که این فرد ناشناس، صداقت دارد و به دلایلی تا به حال منزوی بوده. برخلاف تصور بعضیها، او که وکیل باسابقهای بود و در تهران به کار وکالت مشغول بود، هیچوقت سعی نکرد از نسبت ادعاییاش با میرزا، استفاده سیاسی کند. به گفته غلامرضا فروتن، نگاه فخرایی هم به این فرد، مثبت بود و میگفت: «چهره، چشم، قد و هیکل او به میرزا شبیه است». فخرایی یک بار هم به یکی از دوستانش گفته بود: «دقیقاً نمیتوانم بگویم، اما از یکی از جنگلیها شنیدم که میرزا یک پسر داشته.».
(کوچک لشکرآرا از طرف معدود اطرافیان بازمانده میرزا کوچک خان، پذیرفته نشد و در گمنامی از دنیا رفت).
اما چرا کوچک لشکر آرا، نسبتش با میرزا کوچک خان جنگلی را در دوره پهلوی برملا نکرد؟ غلامرضا فروتن علت این پردهپوشی را با نقل خاطرهای از کوچک لشکر آرا پاسخ داده. ظاهراً بعد از دوره مصدق، حدود ۳۰ نفر از مبارزان که یکی از آنها کوچک لشکر آرا بوده، سعی میکنند مبارزهای چریکی را به سبک میرزا کوچک خان علیه رژیم پهلوی ساماندهی کنند. پاسخ حکومت پهلوی، اما بهقدری کوبنده و همراه با خشونت بود که کار آنها به شکنجهگاه رژیم و بعد هم، تخت بیمارستان میکشد.
این تجربه تلخ باعث شده بود که کوچک لشکر آرا با وجود ارتباط با روشنفکران زمان خود و فعالیت در مجله فکر جوان، نسبتش با سردار جنگل را پنهان کند و به فعالیتهای سیاسی نزدیک نشود. اما بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، او دوباره سعی کرد هویت خودش را آشکار کند. اینطور بود که در حلقه ابراهیم فخرایی حضور پیدا کرد که در آنجا هم پذیرفته نشد و در نهایت در سال ۱۳۸۵ در گمنامی از دنیا رفت...
منبع: فارس
منبع: faradeed-217450