جمعه از ابر سیاه خون میچکید!
در جمعه سیاه سینمای ایران ساعاتی پس از شوک همگانی درگذشت عزتالله انتظامی، سیدضیاءالدین دری، فیلمساز و سینماگر قدیمی این مرز و بوم نیز درگذشت. اتفاقی که البته همانگونه که پیشبینی میشد، زیر سایه سنگین درگذشت استاد انتظامی در حاشیه ماند تا ضیاءالدین دری که در زندگی حرفهایاش به گمان خیلیها نتوانسته بود در سینمای ایران جایگاهی در حد و اندازه استحقاقش به دست آورد، در مرگ نیز سایهنشین شده باشد.
چهره تلویزیونی
ضیاءالدین دری زمان مرگ ٦٦ سال داشت؛ با کارنامهای محترم و معتبر که آثاری چون کیف انگلیسی، کلاه پهلوی و فیلمهایی چون لژیون، باد و شقایق، سینما سینماست، صاعقه و در سرزمینی دیگر را شامل بود. آثاری که همگی بیشک در این نکته که آثاری دشوار به شمار میآمدند، با هم نقاط مشترک داشتند.
ضیاءالدین دری که همواره ادعا میکرد از شاگردان دکتر شریعتی بوده و کلیت کارنامهاش نیز مبین نگاه جدی او به دنیای فیلمسازی بود، کار حرفهایاش را با دستیاری کارگردان در فیلم گرداب حسین دوانی در سی سالگی آغاز کرد و پس از آن خیلی زود در عرصههای کارگردانی، نویسندگی و تهیهکنندگی در سینما و تلویزیون سابقه پر و پیمانی برای خود ردیف کرد. با اینکه دری در سینما نیز چهره قابل اتکایی به شمار میآمد و جزو سینماگران فرهیخته این دیار بود و حتی مدتی نیز در قامت یکی از اعضای شورای صدور پروانه ساخت فعالیت کرده بود، اما بیشتر یک چهره تلویزیونی محسوب میشد و حداقل اینکه مهمترین آثارش، سریالهای الف ویژهای بود که برای تلویزیون ساخته بود.
سی سال فیلمسازی
ضیاءالدین دری که رشته تحصیلیاش علوم سیاسی و تحلیل فیلم بود که البته هر دو را نیز در نیو انگلند کالج انگلستان ناتمام گذاشته بود؛ اولبار با سریال کمند خاطرات در سال ١٣٦٩ معرفی شد و بعدتر در سال ٧٨ با سوژهای سیاسی- اجتماعی در بستر تاریخ معاصر ایران به نام کیف انگلیسی در مقام یکی از مهمترین سریالسازان تلویزیون ارتقا یافت. سریالی که با زوج محبوبش لیلا حاتمی و علی مصفا که هر دو ستاره سینما بودند، دل از مخاطبان تلویزیون برد؛ اتفاقی که البته چند سال بعدتر در دیگر سریال الف ویژه این کارگردان رخ نداد؛ تا کلاه پهلوی نقطه پایانی باشد بر سریالسازی سیدضیاءالدین دری.
این سریال که درست هفت سال بعد از کیف انگلیسی در طول ٥ سال برای شبکه اول تلویزیون ایران ساخته شده بود، سریالی پربازیگر بود که بحثهای زیادی را برانگیخت؛ بحثهایی که متاسفانه بیشترشان منفی بودند و کارگردان را به تحریف تاریخ و نگاه ایدئولوژیک به تاریخ متهم میکردند. این مسائل باعث شد تا کلاه پهلوی آخرین کار تلویزیونی دری لقب گیرد که هم برای تلویزیون و هم برای خود ضیاءالدین دری دریغی بزرگ بود.
سینماگر ناکام
در تمام سالهایی که ضیاءالدین دری در مقام سریالساز، کارشناس و سمتهای دیگر در متن و بطن تولیدات نمایشی این سرزمین بود، او به طور مداوم کار در سینما را هم بارها و بارها تجربه کرده بود که فیلمهای صاعقه، سینما سینماست، باد و شقایق، لژیون، عشق ممنوع و من و دبورا را شامل میشد. کارهایی که هیچکدام جایگاهی همارز او در تلویزیون را باعث نشدند و حتی فیلمهای عشق ممنوع و من و دبورا به اکران نرسیدند تا دری در سینما یک چهره ناکام به شمار آید.
پایان درد
مدتها بود که رسانهها از حال بد ضیاءالدین دری مینوشتند. این هنرمند که چندی پیش عمل سنگین پیوند کبد را در شیراز از سر گذرانده بود و دوران نقاهت را سپری میکرد، در واقع مدتها بود که به واسطه صحبتهایی که درباره سلامتیاش منتشر میشد، پیش چشم مخاطبان رسانهها بود که بالاخره روز گذشته نقطه پایانی گذاشته شد بر تمام اخبار خوب و بد و گمانهزنیهای مداوم درباره وضع سلامتی این سینماگری که همکارانش او را بیش از هر چیز دیگری با ادب و مهربانیاش میشناختند.