جستجو
رویداد ایران > رویداد > اجتماعی > تهرانِ دوست‌داشتنی؟!

تهرانِ دوست‌داشتنی؟!

زاکانی و شهرداری‌اش نمک‌پاشِ زخمی شده‌اند که از روزگار پهلوی نخست (و حتّی زودتر) بر تن ایران زده شده است: نوسازی و آبادانی تهران (و چند شهر دیگر) به‌بهای بی‌بهرگی و بی‌برگی بیش‌تر ایران. نام دانشگاهی‌ِ و بی‌درد این زخم ژرف و خونپاش، «توسعه‌ی نامتوازن» است؛ یکی از همان علت‌هایی که تهران را شهر انقلابی ۵۷ کرد.

فرارو- احمد سلامیه؛ یکچندی‌ست که شهرداری تهران، پویشی راه انداخته است به نام «تهرانِ دوست‌داشتنی» و در و دیوار شهر و ایستگاه‌ها و قطارهای مترو را با چنین نوشته‌هایی: «یه ایران دوستش داره به خاطر پارک‌های سرسبزش»، «یه ایران دوستش داره به خاطر حمل و نقل مدرنش»، «یه ایران دوستش داره به خاطر اقوام مختلفش» و ... پر کرده است. یک بار هم در تلویزیون این پویش به چشمم خورده است.

به گزارش فرارو، گفتن ندارد که طبیعی‌ست که زادگان تهران و باشندگانِ دیرینه‌یِ آن به شهرشان دلبستگی داشته باشند و دوستش بدارند. نگارنده هم سر ستیز با چنین واقعیتی ندارد؛ باری پرسش این است که آیا ایرانیانِ دیگر تهران را دوست دارند؟ تهران، زخمی‌ست که هر روز در روان ایرانیانِ نابرخوردار از امکانات آن (بخوانید ناتهرانیان) سر باز می‌کند و تازه می‌شود؛ چگونه می‌توان چنین زخمی را دوست داشت؟! چرا باید کسی در سیستان و بلوچستان که سرانه‌ فضای سبز مرکز استانش، زاهدان، کمتر از منطقه‌ یک پایتخت است، تهران را ازبهر پارک‌های سرسبزش دوست بدارد؟!

چرا دانش‌آموزی در لرستان که هر روز باید لرزان به آب بزند تا بتواند به مدرسه‌اش در روستایِ همسایه برود، تَرابری نوآیین تهران را دوست بدارد؟! چرا آن خوزستانی‌ای که سدهایش بخش چشمگیری از برق این کشور را تولید می‌کنند و خودش دسترسی به آب پالوده هم ندارد، باید الهیه‌ای را دوست داشته باشد که یک ویلایش، یک‌تنه، برق ایران را هدر روشنایی تجملّی خودش می‌کند و افعی برق نام گرفته است و هیچ‌کس هم زَهره نداشته باشد برقش را قطع کند؟!

چرا باید جوانِ هنرمندی در خراسان که هنرش چندبرابر همسال تهرانیِ خودش است ولی در شهر خودش نمی‌تواند سری توی سر‌ها دربیاورد، تهران را دوست داشته باشد؟! چرا آن جوانان کرمانشاهی که در مترو دستفروشی می‌کنند و غرولُند می‌شنوند و کرشمه‌ی تهرانیان را تاب می‌آورند باید تهران را دوست داشته باشند؟! اگر در شهر خودشان کاری با درآمد درخور داشتند، هرگز به این خوارستان می‌آمدند؟! من یکی که حتّی از این هم شگفت‌زده می‌شوم که کارگر تهرانی‌ای که هر روز خودش را به‌زور در مترو یا اتوبوسی شلوغ جا می‌دهد تا از عبدل‌آباد به نیاوران برود و نانی آغشته به صد سرزنش به دست آورد، تهران را دوست بدارد.

این چراهایِ سوزناک را می‌شود تا پایانِ زمستان پرسید و هیچ پاسخ بهاری‌ای نشنید؛ پس بگذارید پاسخی خزانی بدهم: اگر چنان کسانی که گفتم تهران را دوست دارند، تنها به همان دلیلی‌ست که ملّتی استعمارزده، شیفته‌یِ استعمارگرش می‌شود. چرا هندیان شیفته‌یِ لندن شدند؟ چون هر چه هندیان نداشتند، لندنی‌های استعمارگرشان داشتند. نه آن هندی، لندن را دوست دارد و نه این ناتهرانی، تهران را؛ آن‌چه دوست داشته می‌شود، بهروزی‌ها و برخورداری‌های رفاهی‌ای‌ست که آن لندنی و تهرانی دارد و این هندی و ایرانی ناتهرانی ندارد. به زبان روانکاوی، دوست‌داشتن آن برخورداری‌ها با جای این برخورداری‌ها جابه‌جا شده است. بسنده است به یاد بیاوریم که نزدیک به هفتاد درصد سرمایه‌ی ایران در تهران انبار شده است.

زاکانی و شهرداری‌اش نمک‌پاشِ زخمی شده‌اند که از روزگار پهلوی نخست (و حتّی زودتر) بر تن ایران زده شده است: نوسازی و آبادانی تهران (و چند شهر دیگر) به‌بهای بی‌بهرگی و بی‌برگیِ بیش‌تر ایران. نام دانشگاهی‌ و بی‌دردِ این زخم ژرف و خونپاش، «توسعه‌ی نامتوازن» است؛ یکی از همان علت‌هایی که تهران را شهر انقلابی ۵۷ کرد. شیر و موز و کباب یک متری را در همین چند شهر می‌دادند و آن پیرامونیان سماق می‌مکیدند؛ پیرامونیان آمدند که بهره‌شان را بگیرند، خواری چشیدند و کار به خیابان و سرنگونی کشید. چند انقلاب و جنبشِ دیگر در این سرزمین، خیابان‌ها را سرخ کند از خواب بیدار می‌شوند و درمی‌یابند که «این راه به ترکستان است»؟ زخمی را که نمی‌بندند هیچ، نمک‌ها بر زخم می‌پاشند و می‌خندند.

بااین‌همه، در این خندستان، خودشان نیز ریشخند می‌شوند: شاید کسی پیدا شود که از سادگی یا بی‌بهرگی، تهران را دوست بدارد ولی هیچ‌کس شهردارِ کنونی‌اش را دوست نخواهد داشت؛ حتّی به غلط!

منبع: fararu-801757

برچسب ها
نسخه اصل مطلب