جستجو
رویداد ایران > رویداد > فرهنگی > گفت‌وگو با سوسن تسلیم وقتی «مرگ یزدگرد» را تجربه می‌کرد؛ بیضایی می‌داند چه می‌کند

گفت‌وگو با سوسن تسلیم وقتی «مرگ یزدگرد» را تجربه می‌کرد؛ بیضایی می‌داند چه می‌کند

۱۳۵۸ نمایشی در تالار چهارسوی تئاترشهر تهران روی صحنه رفت که تاریخ نمایش ایرانی را دگرگون کرد، بهرام بیضایی در اوج جوانی بود و گروهش در بهترین روزهای کاریشان بودند، اگرچه محیط و شرایط سخت و پیچیده و متاثر از انقلاب بود. «مرگ یزگرد» با آن دیالوگ‌های درخشان هم‌زمان تاریخ گذشته و آینده را درهم آمیخته بود و با بهترین آثار نمایشی جهان هم اندازه بود. سوسن تسلیمی، مهدی هاشمی، یاسمن آرامی، امین تارخ، محمود بهروزیان، کریم اکبری مبارکه، یعقوب شکوری و علیرضا خمسه در این نمایش بازی می‌کردند.

اواخر آبان‌ ۱۳۵۸ به مناسبت پایان اجرای نمایش «مرگ یزدگرد» به کارگردانی بهرام بیضایی یکی از خبرنگاران روزنامه‌ی «بامداد امروز» مصاحبه‌ی مفصلی با سوسن تسلیمی بازیگر نقش اول آن‌ انجام داد. مشروح این گفت‌وگو را که روز سه‌شنبه ۲۲ آبان ۵۸ در روزنامه‌ی یادشده منتشر شد در پی می‌خوانید:

نحوه‌ی برخورد شما و کارگردان‌تان با این نقش چگونه بوده است؟ از طریق اتود بوده، روان‌شناسی بوده، یا چیز دیگر؟ و اصولا زنی که نقش او را بازی می‌کنید چه‌جور آدمی است؟

این سوال به تنهایی چیزی را برای خواننده، حتی خوانندگان متخصص روشن نمی‌کند. این‌که ما (من و کارگردان) چگونه با این نقش برخورد کردیم، روان‌شناسی کردیم، بدیهه‌پردازی کردیم و یا هر کار دیگر، به خودی خود معنایی ندارد. با توجه به این‌که می‌دانیم نمایشنامه‌ منتشر نشده است و آن دسته از کسانی که نمایش را ندیده‌اند، نمی‌فهمند ما راجع به چه چیزی داریم صحبت می‌کنیم، و اصولا لزوم آن صحبت چیست. با توجه به این‌که می‌دانیم در حال حاضر آدم‌هایی را به عنوان تماشاگر در سالن نمایش داریم که برای اولین بار است که به تئاتر می‌آیند و بنابراین سوال را می‌توان اصلا به گونه‌ای دیگر مطرح کرد، این‌که اصولا برخورد یک هنرپیشه با کارگردان چگونه می‌تواند باشد؟

می‌دانیم که چگونه زندگی کردن تئاتر بر روی صحنه، تا حدود زیادی بستگی به نحوه‌ی کار کارگردان و طرز استفاده‌ی درست او از هنرپیشگان، دکور، نور، لباس و تسلط کامل بر تحلیل و شناخت اثر، رنگ، بو، وزن و کلام و موسیقی آن دارد. در نهایت کسی که بتواند یک تئاتر کامل را بر روی صحنه ببرد، یک کار در نهایت دوست‌داشتنی و با ارزش را، همان کارگردان ایده‌آل ماست.

بعضی از بازیگران از حس غریزی درستی برخوردارند و هستند آن‌هایی که از ریشه فاقد این حس می‌باشند. اما حتی آن‌هایی که از استعداد غریزی شگرفی هم برخوردارند، بدون پیروی از نظریات کارگردان نمی‌توانند با جنبه‌های دیگر نمایشنامه هماهنگ شوند و در یک طرح کلی باقی بمانند و بدین ترتیب می‌توان گفت این دسته از هنرپیشگان که معمولا نقش‌های اول را هم بازی می‌کنند، باید بیش از سایر بازیگران از دستورات کارگردان تبعیت کنند. زیرا که مرکز طرح‌اند و ستون اصلی ساختمان نمایشنامه را تشکیل می‌دهند. آن‌ها هستند که باید ماند جزئی جدانشدنی از یک طرح کلی، بسیار دقیق و خاص عمل کنند.

هر حرکت سر، چشم‌ها، پاها و تمام بدن باید هماهنگ با نمایشنامه و کار دیگر افراد گروه باشد و نه هماهنگ با افکار خصوصی خودش که اغلب با وحدت نمایشنامه مغایرت دارد، چون امکان دارد آن‌چه که معمولا در سر هنرپیشگان می‌گذرد حتی اگر افکار والا و زیبایی هم باشد، با طرحی که کارگردان در نظر دارد و از بیرون شاهد مجموعه‌ی کار است، یکی نباشد. سوال معروفی است که بازیگران معمولا در هنگام تمرین هر نمایشنامه از خود می‌کنند، که آیا یک هنرپیشه باید مانند یک عروسک خیمه‌شب‌بازی در دست کارگردان باشد؟

البته من معتقدم این سوال غالبا برای آن دسته از بازیگرانی باید مطرح شود که نسبت به قابلیت کاری خود مشکوک‌اند. و در نتیجه هر نظر یا توصیه‌ی کارگردان آن‌ها را دچار رنجش، احساس توهین و یا تردید می‌کند.

بازیگر باید این مراقبت‌های کارگردان را درک کند. زیرا که رابطه‌ی افرادی که در یک گروه نمایشی با هم کار می‌کنند، حتی اگر این گروه فقط برای اجرای یک نمایشنامه گردهم آمده باشند، نمی‌تواند منفک از یکدیگر باشد. بازیگران یک نمایشنامه نمی‌توانند هر یک ساز خود را به دست بگیرند و بزنند هر چقدر هم که هنرپیشگان با استعداد و درجه‌ی اولی از نوع جهانی آن باشند. هر چقدر هم که کار یکی از آن‌ها ممتاز باشد، وقتی در مسیری که نمایشنامه اجرا می‌شود قرار نگیرد، وقتی با بازی دیگر هنرپیشگان هماهنگ نگردد، وصله‌ای نادرست را می‌ماند.

برای همین است که در تئاتر انضباطی مطرح است که نه از نوع انضباط ارتشی است، اما انضباطی که منظور، داشتن اعتماد به کارگردان است؛ زیرا کارگردان به کار به صورت یک تمامیت و کل واحد نگاه می‌کند. جای هنرپیشه روی صحنه و در وضعیتی خاص و در میان افراد و اشیای خاصی است، و در این شکل او به مدد توانایی ها و هوش و استعدادش بازی را از صحنه به تماشاگر منتقل می‌کند، ولی جای کارگردان رو در روی همه‌ی این‌هاست. از این مکان کارگردان باید به همه چیز، به صحنه، بازیگران همه‌ی اشیای دکور، نور، لباس و غیره به صورت یک کل نگاه کند.

ما بازیگران با وجود این‌که آدم‌های بدی نیستیم، حسن‌نیت داریم و خیر کار را می‌خواهیم؛ ولی گاهی قضاوت‌مان درست نیست و با وجود این‌که همه‌ این مسائل را می‌دانیم و به کارگردان اعتماد داریم (چرا که اگر نداشتیم با وی همکاری نمی‌کردیم) ولی باز هم مایل به سرپیچی هستیم. گاهی توصیه‌های او به ما برمی‌خورد و می‌پنداریم که ما را نادان پنداشته است و در مورد ارزش شعوری ما و توانایی‌های‌مان در مورد بازیگری تردید دارد و آن‌گاه است که جنگ بر سر اعتبار و نفوذ هرکدام از ما با دیگری آغاز گردد.

رابطه‌ی کارگردان و بازیگر نباید به این فاجعه منجرد شود. البته این اعتماد و احترم متقابل در مورد کارگردانی است که در ابتدا از او به عنوان کارگردان ایده‌آل نام بردم کسی که به طریقی استاد و متخصص این حرفه است نه هر کسی و نه هر باوری.

بین کار این کارگردان با کارگردان‌های دیگر چه تفاوت‌هایی هست (با توضیح این‌که شما تقریبا با همه‌ی کارگردان‌های صاحب‌نام ایران کار کرده‌اید) و چرا تا به حال خودتان کارگردانی نکرده‌اید؟

تفاوت بهرام بیضایی با دیگران بیش‌تر در این است که او از بهترین نویسندگان تئاتر هم هست، هم می‌نویسد و هم کار می‌کند و این ویژگی است. به‌خصوص که در تئاتر، ما نویسنده‌ی خوب کم داریم.

من شخصا نوشته‌های این نویسنده را دوست دارم. صاحب اندیشه است. تئاتر بازیگر است، زبان خوبی دارد، اشخاص ابعاد وسیع‌تری دارند، و مهم‌تر از همه از جنس خالص‌ تئاتر و از ابزار خود تئاتر برخوردار است چون هر حرفی در نمایشنامه هر چقدر هم بزرگ و مسائل مطرح روز را در بر داشته باشد، اگر از طریق تئاتر آن حرف گفته نشود، اگر با ابزار تئاتر به کار گرفته نشده باشد، نمی‌شود آن را تئاتر نامید. نمایشی نیست که به یاد بماند و تماشاگر پس از خروج از سالن آن را به فراموشی می‌سپارد. در میان نویسندگان دیگر تئاتر، اسماعیل خلج نیز از این ویژگی‌ها برخوردار است.

به هر حال نمی‌توان از تفاوت‌های بیضایی با دیگر کارگردانانی که با آن‌ها کار کرده‌ام، آن‌قدرها صحبت کرد؛ چون همان‌گونه که آدم‌ها با یکدیگر فرق دارند نحوه‌ی کار آن‌ها هم با هم متفاوت است. تفاوت در سلیقه‌هاست، در دید و اندیشه‌ی آن‌هاست، همکاری من با بهرام بیضایی قبلا در زمینه‌ی یک فیلم سینمایی بوده که هنوز آماده‌ی نمایش نشده است.

البته قبلا با کار او چه در زمینه‌ی نمایشنامه‌نویسی و یا کارگردانی تئاتر و سینما آشنا بوده‌ام. این ارتباط دوجانبه است و ما با هم خوب کار می‌کنیم. حدود و امکانات یکدیگر را می‌شناسیم. برخورد یک بازیگر با یک کارگران مثل برخورد یک تئاتر است با تماشاگر. یک رابطه‌ی دوطرفه است. بازیگران و کارگردانان تکه‌های جدایی هستند و از پیوند آن‌هاست که نتیجه‌ی کامل، که اجرای یک اثر است به وجود می‌آید.

همان‌طور که اشاره کردید من قبلا هم با سه یا چهار کارگردان دیگر هم کار کرده‌ام. که در این رابطه با هم مشترک بوده‌ایم. با هرکسی نمی‌شود کار کرد، همان‌طور که کارگردان، بازیگری را انتخاب می‌کند، بازیگر هم باید کارگردانش را انتخاب کند. باید حتما یک چیز سازنده و تازه‌ای بین او و کارگردان باشد. هر کارگردان سلیقه و عقیده‌ی خاص خودش را دارد. هر بازیگر هم همین‌طور. نمی‌شود در هر نمایشی به کارگردانی هرکسی بازی کرد. کار بازیگر هرگز تمام نمی‌شود. دائما در حال کشف و جست‌وجو است.

بازیگری و بازیگر بودن، مسئله‌ای کم‌اهمیت‌تر از کارگردانی نیست و نمی‌شود به آن امتیاز کمتری داد. هنری است پر از زیر و بم و دنیایی از شگفتی. بهترین شغل است. یک بازیگر آن‌قدر مسئله و کار و تمرین دارد که به خیال کارگردانی نیفتد.

کارگردانی بسیار مشکل‌تر و پیچیده‌تر است. باید به یک نقطه‌نظر و به یک سبک و روش رسید و بعد کارگردان شد. کارگردان باید صاحب سلیقه و عقیده‌ی خاصی باشد، باید بسیاری از مراحل را طی کند و سیاه‌مشق‌ها و حتی تجربه‌ها بگذارند تا بتواند نام کارگردان را بر خود نهد. من هنوز این استطاعت را در خودم نمی‌بینم که کارگردان باشم. 

یک یا دو نمایشنامه بر روی صحنه آوردن به این مفهوم نیست که کسی کارگردان شده است. همان‌طور که با یک یا دو بازی نمی‌شود بازیگر شد. به هر حال بازیگری هنوز جاذبه و گیرایی خاص خودش را برای من دارد. هنوز بسیاری کارهاست که باید در بازیگری انجام دهم و خیلی چیزهاست که باید یاد بگیرم. باید به طور پیوسته خودم را آماده نگاه دارم، تمرینات زیاد بکنم.

تعریفات زیاد است. کف زدن‌ها و تشویق‌ها و دوست‌دارانی که به پشت صحنه‌ها می‌آیند ولی آن‌چه مسلم است این است که هر چقدر هم بازیگر بزرگی باشی، هر لحظه که تمرینات را رها کنی، هر سالی که به روی صحنه نروی، و یا اگر در جریان تازگی‌های هنر در دنیا نباشی، تماشاگر خودبه‌خود تو را از صحنه اخراج می‌کند. اگر باید بازیگر بود، باید آماده بود. بنابراین هنوز بسیاری ناشناخته‌ها در این حرفه هست که جذابیت آن‌ها فرصت اندیشیدن به کارگردانی را به من نمی‌دهد. هنر بازیگری اگر از کارگردانی بیش‌تر نباشد، کمتر از آن نیست.

منبع: خبرآنلاین

منبع: faradeed-214958

برچسب ها
نسخه اصل مطلب