(عکس) روایت هولناک زن ربوده شده توسط «جوزف فریتزل سوئد» از دوران اسارت
زنی که توسط مردی ملقب به «جوزف فریتزل سوئد» ربوده و به مدت ۶ روز در یک پناهگاه زندانی شده بود، ترس این را داشت که دیگر هیچگاه نور روز را نبیند.
این زن که با نام مستعار «ایزابل اریکسون» شناخته میشود تا هویتش محفوظ بماند، در سپتامبر ۲۰۱۵ توسط دکتر مارتین ترنبرگ هدف قرار گرفت. او به ایزابل توتفرنگیهایی آغشته به داروی روهیپنول داد که اغلب در جرائم جنسی استفاده میشود.
سپس ترنبرگ او را از آپارتمانش در استکهلم تا مزرعهای دورافتاده در جنوب سوئد با فاصله ۵۶۰ کیلومتری برد. ترنبرگ قصد داشت که ایزابل را به عنوان برده جنسی در آنجا حبس کند.
کاملاً وحشتزده بودم و احساس ناتوانی میکردم.
ترنبرگ که به عنوان پزشک فعالیت میکرد، ظاهراً از سال ۲۰۱۰ خودش شروع به ساخت این پناهگاه ۶۰ متر مربعی کرده بود.
دیوارهای این پناهگاه ۳۲ سانتیمتر ضخامت داشت و شامل اتاقخواب، سرویس بهداشتی و یک آشپزخانه کاملاً مجهز بود.
این پناهگاه حتی یک حیاط کوچک سرپوشیده هم داشت که ساکن آن میتوانست بدون اینکه دیده شود، کمی در هوای آزاد قدم بزند.
ایزابل در دادگاه فاش کرد که ترنبرگ قصد داشت او را به عنوان «دوستدختر» خود در آنجا زندانی کند و از او خواسته بود که روزانه دو تا سه بار رابطه داشته باشند، خانه را تمیز کند و غذا بپزد.
ترنبرگ از ایزابل نمونه خون و نمونههای واژنی گرفت و آنها را در محل کار خود آزمایش کرد. او بعدها اعتراف کرد که این آزمایشها را برای اطمینان از عدم ابتلا به بیماریهای مقاربتی انجام داده است.
او گفت که میخواهد رابطه محافظتنشده با من داشته باشد. قرصهای ضدبارداری به من داد و گفت که نمیخواهد باردار شوم.
در نهایت، ترنبرگ که اکنون ۴۷ سال دارد، پس از آنکه خبر ناپدید شدن ایزابل منتشر شد، احساس خطر کرد و به همراه او به یک ایستگاه پلیس رفت.
ایزابل در مصاحبهای در سال ۲۰۱۷ گفت که پس از بیدار شدن، سقف فلزی و مردی را دید که روی صندلی در کنار او نشسته و به او خیره شده است.
به یاد دارم که او به من توتفرنگی داد. این را به خاطر دارم. صحبت کردن در موردش خیلی سخت است. اما بعد از آن، بیهوش شدم و همهچیز سیاه شد.
یک سقف فلزی دیدم و مردی که کنارم نشسته بود و فقط به من نگاه میکرد. سوزنی در بازویم بود که سریع آن را جدا کردم. او گفت که من را ربوده و قصد دارد چند سال مرا حبس کند.
وقتی اولین بار در پناهگاه بیدار شدم، سعی کردم به او حمله کنم تا فرار کنم. با دو میخ به او حمله کردم، اما هنوز تحت تأثیر دارو بودم، بنابراین تلاشم مؤثر نبود.
او گفت که اگر دوباره تلاش کنم، من را با زنجیر به تخت خواهد بست و تنها نان خشک به من خواهد داد.
نمیدانستم که روی زمین هستم یا زیر زمین. فضا خیلی سرد و گرد و خاکی بود. روی کف سنگی، کیسههای سیمان وجود داشت. او گفت که همهچیز را خودش ساخته و به کارش افتخار میکند.
منبع: روزیاتو
منبع: faradeed-213848