400 روز با خانواده گردشگر دور ایران - اصفهان
سفر چهارصدروزهی ما بالاخره بعد از دو ماه برنامهریزی و تلاش شبانهروزی، روز شنبه 20" مرداد 97 آغاز شد. البته مشکلاتی که برای اتومبیل ما پیش آمد باعث شد که ما از برنامهریزی که کرده بودیم تقریباً ده روز عقب بیفتیم اما بزرگترین حسنش این بود که محمد در طول این چند روز حسابی زیروبم خودرو دستش آمد که مطمئناً در طول مسیر این تجربیات لازم و ضروری خواهد بود.
ما طبق برنامهای که داشتیم از اصفهان به سمت قزوین به راه افتادیم. برای صبحانه در شهر کوچک وزوان که تقریباً در صد کیلومتری اصفهان واقعشده است توقف کردیم. شهری آرام و قدیمی و البته تمیز. در حال آماده کردن صبحانه بودم که با نان تازهی محلی که از همین شهر خریده بودیم، بخوریم که مردی مهربان و خوشرو به استقبالمان آمد. خانهی ماشینی ما توجه او را جلب کرده بود. از محمد خواست که ماشین را ببیند و کمی خوشوبش کرد و رفت. وقتی داشتیم صبحانه میخوردیم دوباره برگشت با یک ظرف ماست چکیده که برایمان آورده بود و همسفرهی ما شد. کمی از اوضاع وزوان از او پرسیدیم و او گفت اکثر اهالی این شهر مهاجرت کردهاند و فقط در ایام نوروز و محرم اینجا شلوغ است. از قدمت و حمامهای تاریخی شهر برایمان گفت که البته حالا تخریبشده بودند و جای آن فضای سبزی ساختهشده بود که ما در آنجا بسات صبحانه را پهن کرده بودیم. صبحت و همراهی این مرد شریف در ابتدای سفر انرژی فوقالعادهای به ما داد. حتماً وقتی دوباره به استان اصفهان بازگشتیم اطلاعات دقیقتری از این شهر برایتان مینویسم. باید مسیر را به سمت قزوین ادامه دهیم.
در طول راه متوجه شدیم که پمپی که برای مخزن آب تهیهکرده بودیم کار نمیکند و همین باعث شد که در دلیجان توقف کنیم. درست کردن پمپ و یک سری کارهای دیگر که مربوط به خانهی مان بود مثل وصل شلنگ گاز و قفل در کمدها که به دلیل کمبود وقت در اصفهان نتوانسته بودیم تمامشان کنیم، باعث شد که شب را در دلیجان بمانیم و صبح بعد از یک استراحت خوب به راهمان ادامه دهیم . این مسیر را ما بارها و بارها آمده بودیم که حدوداً 2 ساعت طول میکشید ولی این باریک شبانهروز طول کشید. این هم از مزایای سفر چهارصدروزه است دیگر!
صبح را سرحال آغاز کردیم. (میتوانم بگویم در چند روز گذشته دیشب اولین شبی بود که محمد کامل خوابید)
برای صبحانه در یک استراحت گاه بعد از سلفچگان توقف کردیم. محمد مخزن آب را پر کرد و بقیهی مسیر به سمت ساوه و بعد بویینزهرا را ادامهداریم. بچهها گرسنه بودند و هوای بیرون بهشدت گرم، به خاطر همین من سرحال حرکت شروع کردم به پخت ناهار. یک ماکارونی خوشمزه که اگرچه با دردسر درستشده بود و در تمام راه با دست قابلمه را روی اجاق نگهداشته بودم ولی لذتی که از خوردنش بردیم به دردسرهایش میچربید.
درراه تقریباً 50 کیلومتری بویینزهرا یک کاروانسرای قدیمی توجه ما را به خود جلب کرد. یک مسیر خاکی به آنجا بود. وارد مسیر شدیم حدود یک کیلومتر با جادهی اصلی فاصله داشت. مجموعهی قدیمی و خیلی بزرگی بود. معلوم بود که درگذشته محل پررونقی بوده است ولی الآن بااینکه ثبت میراث فرهنگی شده بود کاملاً متروکه و بی کاربرد رهاشده بود. چرخی آنطرفها زدیم و دوباره به راهمان ادامه دادیم