جستجو
رویداد ایران > رویداد > فرهنگی > (عکس) 10 فیلم وسترن حماسی برتر تاریخ که باید ببینید

(عکس) 10 فیلم وسترن حماسی برتر تاریخ که باید ببینید

سینمای وسترن به نحوی سینمایی تاریخی هم هست و بازگوکننده‌ی فصل مهمی از تاریخ آمریکا است. گاهی بهترین فیلم‌های وسترن قصد ندارند که فقط داستان عده‌ای مردم معمولی را تعریف کنند و به سمت قصه‌های کلان‌تر حرکت می‌کنند که فصل مهمی از تاریخ این کشور را مرور می‌کند.

ژانر وسترن خود به خود به حماسه پهلو می زند. آن سوارکاران ششلول‌بند همچون شوالیه‌های باستانی هستند که به جای کلاه‌خود، کابوی بر سر دارند و به جای شمشیر، هفت‌تیر می‌بندند و روزی از راه می‌رسند و شهری را از دست ظالم نجات می‌دهند و انتقام کسانی را می‌گیرند و بعد مانند همان قهرمانان اساطیری در افق محو می‌شوند.

بسیاری به این قرابت میان شخصیت‌های سینمای وسترن و شوالیه‌های باستانی اشاره کرده‌اند و حتی پا را فراتر گذاشته و حضور زنان در این قصه‌ها را به همان قصه‌های اساطیری و حماسی ربط داده‌اند. اما در این مقاله قرار است پا را فراتر گذاشته و به سراغ فیلم‌های وسترنی برویم که ابعاد حماسی آن‌ها به شکلی آشکار در برابر دیدگان ما است و قرار نیست برای رسیدن به این جنبه‌های اساطیری با عینکی مخصوص به تماشای آن‌ها بنشینیم. فهرست ۱۰ فیلم وسترن حماسی شامل آثاری است که ابعاد دلاوری‌های قهرمانانش به اندازه‌ای وسیع است که نمی‌توان واژه‌ای جز حماسه به آن سنجاق کرد.

گاهی کارگردانان سینمای وسترن سراغ فیلم‌های جمع و جور می‌روند. از آن فیلم‌هایی که یکی دو شخصیت از این سو به آن سو می‌روند و در گیر و دار دستگیری یک جنایتکار یا گرفتن یک انتقام تمام عمر خود را از دست می‌دهند. گاهی کارگردانان وسترن قصه‌های بزرگتری می‌سازند و فیلم‌های پرخرج‌تری از دل آن قصه‌ها بیرون می‌کشند.

یکی دو تا شهر و خانه سر راه قهرمانان و ضد قهرمان‌های خود قرار می‌دهند و احتمالا به نمایش عشقی آتشین هم میان زن و مردی دست می‌زنند و این وسط هم قصه‌ای تراژیک می‌سازند که با از دست رفتن آن عشق آتشین آغاز می‌شود اما در نهایت ششلول‌بندی خوش قلب از راه می‌رسد و همه چیز را به نقطه‌ی اول بازمی‌گرداند و شر ظلم را از سر مردمان کم می‌کند.

اما گاهی کارگردان‌هایی پیدا می‌شوند که به این حد راضی نیستند. آن‌ها دوست دارند قصه‌ی دلاوری‌های قهرمانان خود را به داستان‌های دور و دراز ربط دهند و قهرمانان خود را از دل هفت خان‌هایی ترسناک به نبرد با دیوی هفت سر بفرستند و برای رسیدن به این هدف شب‌ها و روزهای متوالی آن‌ها را امتحان کنند. ابعاد همه‌ی رفتارهای قهرمانان این فیلم‌ها وسیع است و حتی دردی که تحمل می‌کنند هم به اندازه‌ای است که گویی تمام وزن دردهای بشری بر دوش آن‌ها است.

این قهرمانان برای رسیدن به چنین درجه‌ا‌ی از قهرمانی و لیاقت پیدا کردن برای تبدیل شدن به عاملی برای رهایی از شر موجود در قصه باید تا می‌توانند آزمون‌های مختلف را پشت سر بگذارند تا در پایان و از پس همه‌ی این سختی‌ها انسان دیگری زاده شود؛ انسانی که قدر زندگی را می‌داند و بزرگی را یاد گرفته است؛ فهرست ۱۰ فیلم وسترن حماسی برتر با چنین آثاری سر و کار دارد.

از سوی دیگر ابعاد قدرت دشمن پیش رو هم به همین اندازه هولناک است. وسترن‌های حماسی کاری به قصه‌های مردانی ندارند که دشمن پیش روی آن‌ها مردی معمولی با خصوصیات معمولی است. این خصوصیات باید از انگیزه‌هایی عظیم سرچشمه بگیرد. البته گاهی این دشمنی در دل خود شخصیت‌ها لانه دارد و ممکن است عشقی باشد که به دشمنی دامن می‌زند و قهرمانان را به جان هم می‌اندازد. اما نکته این جا است که کارگردانان آثار این چنینی ابعاد این عشق را هم عظیم نشان می‌دهند و کاری به نمایش دوست داشتن به شکلی رئالیستی ندارند.

در چنین قابی است که روابط افراد هم از شکل طبیعی خارج می‌شود و ابعاد حماسی به خود می‌گیرد. با نگاه کردن به فیلم‌های فهرست ۱۰ فیلم وسترن حماسی خواهید دید در هیچ کدام شخصیت‌ها روابطی واقع‌گرایانه به مفهوم قدیمی‌اش با هم ندارند و از آن جایی که قدم در مسیری عظیم گذاشته‌اند، این طی طریق و این روابط در دل دنیای فیلم منطقی جلوه می‌کنند.

بازگردیم به ابتدای مقاله؛ سینمای وسترن به نحوی سینمایی تاریخی هم هست و بازگوکننده‌ی فصل مهمی از تاریخ آمریکا است. گاهی بهترین فیلم‌های وسترن قصد ندارند که فقط داستان عده‌ای مردم معمولی را تعریف کنند و به سمت قصه‌های کلان‌تر حرکت می‌کنند که فصل مهمی از تاریخ این کشور را مرور می‌کند.

مثلا ممکن است وسترنی چون «خوب بد زشت» داستانش را به جنگ‌های داخلی ربط دهد و وسترن دیگری چون «سرتو بدزد رفیق» به انقلاب مکزیک بپردازد. یا وسترنی چون «جویندگان» تمام داستان را به جنگ‌های بین سفید پوست‌ها و سرخ پوست‌ها و جدال آن‌ها اختصاص دهد یا اثر دیگری چون «جنچگو زنجیرگسسته» به سراغ مساله‌ی در ظاهر حل نشدنی نژادی بین سفید پوست‌ها و سیاه پوست‌ها برود.

چنین قصه‌هایی طبعا فقط روایتی از ماجراهایی دور و دراز نیستند و تلاش می‌کنند از زاویه‌ی دیدی منحصر به فرد به یک ماجرای کلان نگاه کنند. همچون فیلم‌های تاریخی عظیم که داستان ظهور و سقوط امپراطوری‌ها را روایت می‌کنند، یک فیلم وسترن حماسی هم به سراغ موضوعات مهم با ابعاد عظیم می‌رود و البته به شکلی مفصل هم به آن می‌پردازد.

حال ممکن است مانند «خوب بد زشت» آن را در پس‌زمینه نگه دارد یا مانند «جویندگان» به انگیزه‌ی اصلی شخصیت‌ها تبدیلش کند. اما در هر صورت فهرست ۱۰ فیلم وسترن حماسی شامل فیلم‌هایی است که یا در پس زمینه‌ی داستانشان اتفاقی مهم در جریان است یا همان حادثه یا اتفاق تاریخی انگیزه‌ای است که داستان را پیش می‌برد.

از سوی دیگر سعی شده که از همه‌ی ادوار تاریخ سینما اثری در فهرست ۱۰ فیلم وسترن حماسی وجود داشته باشد. از کلاسیک‌های با شکوهی چون «جویندگان» جان فورد گرفته تا آثار تازه‌تر هم چون «از گور برخاسته» ایناریتو. کارگردان محبوبی چون کوئنتین تارانتینو هم در این فهرست فیلم دارد. وسترن‌های اسپاگتی هم جایی برای خود دست و پا کرده‌اند تا جنس لیستی که در برابر شما است جور باشد.

۱۰. چگونه غرب تسخیر شد! (How The West Was Won)

    کارگردان: سرجیو لئونه
  • بازیگران: راد استایگر، جیمز کابرن، رومو ولی، نینو بارگالی
  • محصول: ۱۹۷۱، ایتالیا، اسپانیا و آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪

وقتی که سرجیو لئونه اثر معرکه‌ای چون «روزی روزگاری در غرب» را در سال ۱۹۶۸ ساخت و تکلیف مسیر وسترن‌های اسپاگتی را روشن کرد، به نظر می‌رسید که دیگر خودش هم نمی‌تواند در حال و هوای ژانر وسترن آن اوج را تکرار کند اما فراموش نکنید که او یکی از بهترین کارگردانان ژانر وسترن است.

چه رسد به این که یک فیلم وسترن حماسی درجه یک دیگر بسازد. اگر در فیلم «روزی روزگاری در غرب» تمام ماجرا به ساخته شدن راه آهن ربط داشت و انتقامی دیرین به قصه‌ای مدرن و عوض شدن اوضاع پیوند می‌خورد و گذشته در برابر آینده قرار می گرفت، «سرتو بدزد احمق» که با «نام به خاطر یک مشت دینامیت» هم شناخته می‌شود کلا درباره‌ی آینده است. البته داستان از گذشته آغاز می‌شود.

فیلم «سرتو بدزد احمق» دو سمت و سو در ابتدا دارد. مردی که دورانش در آمریکا به سر آمده و از نسل هفت‌تیرکش‌های قدیم است به مکزیک آمده تا پولی دست و پا کند. زمانه، دوران انقلاب مکزیک است و کسانی این جا و آن جا علم مبارزه علیه دیکتاتورهای این کشور برداشته‌اند و آن سو تر مردی مکزیکی به همراه ایل و تبارش از این فرصت و عدم وجود قانون استفاده کرده و به جرم و جنایت مشغول است.

چکیده‌ی نگاه سرجیو لئونه را در همان اوایل داستان، زمانی که این مرد راهزن مکزیکی و خانواده‌اش سراغ واگن قطاری از ثروتمندان می‌روند و لئونه محیط مجلل داخل واگن را در برابر بدبختی‌ها اطرافش قرار می‌دهد، می‌توان دید.

اما اگر تصور می‌کنید که سرجیو لئونه فیلمی چنین شعارزده می‌سازد و ایدئولوژی را فدای هنر و درام می‌کند، سخت در اشتباه هستید. او بلافاصله راهزن فیلمش را درون قاب قرار می‌دهد. همان راهزنی که ظاهرا قربانی ثروتمندان درون قطار است اما او هم در درنده‌خویی چیزی از طراف مقابل کم ندارد و حتی بدتر از آن‌ها است. در این میان سر و کله‌ی همان مرد تازه رسیده پیدا می‌شود و مسیر این دو برای پیدا کردن ثروت یکی می‌شود. اما برخلاف «خوب بد زشت» این مسیر ناگهان تغییر جهت می‌دهد و توانایی‌های این دو مرد در کشتن و قربانی کردن دیگران در اختیار انقلابیون قرار می‌گیرد.

روزگاری در سینمای وسترن وجود داشت که آثاری این چنین پشت سر هم از راه می‌رسیدند. دوران ساختن یک فیلم وسترن حماسی فرا رسیده بود که داستانش در مکزیک می‌گذرد و آمریکایی‌ها را در قاب می‌گیرد که خواسته یا ناخواسته در گیر و دار درگیری‌های این کشور قرار می‌گیرند. این مردان که زمانی مکزیک را تنها جایی برای فرار از دست مردان قانون و مارشال‌ها و کلانترها می‌دیدند، حال با کشوری متحول شده روبه رو می‌شدند که مردمانش زیر چکمه‌های ژنرال‌های خودخوانده له می‌شدند و زجر می‌کشیدند.

پس دست به سلاح می‌بردند و در برابر آن‌ها می‌ایستادند. رابرت آلدریچ «ورا کروز» (Vera Cruz) را در این حال و هوا البته در دهه‌ی ۱۹۵۰ میلادی ساخت، سم پکینپا در دهه‌ی ۱۹۶۰ با «این گروه خشن» (The Wild Bunch) سری به قصه‌ی این مردان زد و بعدها کسانی چون سرجیو لئونه با همین فیلم و سرجیو کوربوچی با «رفقا» (Companeros) به سراغ این داستان‌ها رفتند و داستان مردانی را در دورانی گفتند که انقلاب مکزیک این کشور را عوض کرده بود و چون دوران خودشان در آمریکا با عوض شدن شرایط به سر آمده بود، آخرین سنگر را در آن جا یافتند.

دهه‌ی ۱۹۷۰ میلادی دنیا هم عوض شده بود. دیگر این دنیا خواهان ارزش‌های گذشته نبود. ژانر وسترن هم بیش از هر ژانر دیگری مبلغ این ارزش‌های قدیمی بود. پس طبیعی بود که وسترن‌سازان قصه‌های قدیمی را با حال و هوایی متفاوت و در مکان متفاوتی تعریف کنند و برخی سعی کنند که یک فیلم وسترن حماسی با خصوصیات دنیای تازه بسازند و خب چه چیزی بهتر از خلق شخصیت‌هایی که از آمریکا و ارزش‌های تازه‌اش بریده‌اند و به جای دیگری می‌روند؛ جایی که هنوز به آن‌ها نیاز داشته باشد.

در چنین قابی اگر قرار باشد اثری را به لحاظ تعدد فراز و فرودهای دراماتیک در فهرست ۱۰ فیلم وسترن حماسی برتر انتخاب کنیم، فیلم «سرتو بدزد احمق» قطعا در رتبه‌ی اول قرار خواهد گرفت. ضمن این که سرجیو لئونه دو بازیگر معرکه در اختیار دارد. راد استایگر و جیمز کابرن درست همان چیزی هستند که باید باشند. حضور راد استایگر که اصلا یک کلاس کامل بازیگری است.

«سال ۱۹۱۳. جان مالروی که هفت‌تیرکشی با سابقه است و در کار با مواد منفجره توانا است دیگر نمی‌تواند در آمریکای قرن بیستم مانند گذشته کار کند. او سوار بر موتورسیکلتی که نشان از عوض شدن دوران دارد به مکزیک می‌رود. انقلاب مکزیک در جریان است و جان تصور می‌کند که می‌تواند در این دوران از آشوب‌ها استفاده کند و پولی به جیب بزند.

از آن سو مردی مکزیکی به نام خوان به همراه خانواده‌اش در حال راهزنی است. آن‌ها از انجام هیچ عمل شنیعی غافل نمی‌شوند و خشونتی نیست که به آن‌ دست نزنند. این مرد در گذشته کشاورز بوده اما حالا مجبور است به هر طریقی که شده زندگی کند. خوان مدت‌ها است که آرزو دارد بتواند با مواد منفجره به بانکی بزرگ دستبرد بزند. این دو سر راه هم قرار می‌گیرند و …»

۸. غول (Giant)

    کارگردان: کوین کاستنر
  • بازیگران: کوین کاستنر، ماری مک‌دانل و گراهام گرین
  • محصول: ۱۹۹۰، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۳٪

همه چیز «رقصنده با گرگ‌ها» خبر از یک فیلم وسترن حماسی عظیم می‌دهد. کوین کاستنر در دورانی که وضعیت سینما بسیار نسبت به گذشته تغییر کرده بود و دیگر کسی نمی‌خواست فقط چهره‌ای شیطانی از مردمان سرخ پوست نشان دهد یا آن‌ها را آنتاگونیست قصه معرفی کند، به سراغ یک فیلم وسترن با محوریت جنگ بین سفید پوست‌ها و سرخ پوست‌ها رفت.

در مقدمه گفته شد که در آن دوران جنگی بین سواره نظام ارتش سفید پوست با سرخ پوست‌ها در گرفته بود و هر نقطه از غرب یا گاهی مناطقی از شرق آمریکا در گیر و دار چنین جنگ‌های می‌سوخت. طبعا نیروی نظامی پیشرفته‌تر سفید پوست دست برتر را داشت و این قدرت نظامی در آخر منجر به پیروزی آن‌ها می‌شد. اما صدها قصه و داستان و هزاران شخصیت از دل آن روزگار بیرون آمد که قدم به سینمای وسترن گذاشت و برای ما خاطراه ساخت.

از سوی دیگر کوین کاستنر با ساختن یک فیلم وسترن حماسی معرکه قدم در راه بسیاری از بزرگان و راویان جهان غرب گذاشت و تا به امروز هم این روایتگری را یکه و تنها ادامه داده است. بسیاری او را ادامه‌ی دهنده‌ی راه کسانی چون جان فورد و آنتونی مان و سرجیو لئونه و کلینت ایستوود دانستند که تمام تلاشش را می‌کند تا ژانر محبوبش یعنی وسترن را نجات دهد و اجازه ندهد که به طور کامل از چرخه‌ی فیلم‌سازی حذف شود. آن فیلم‌سازان بزرگ سال‌ها وسترن ساخته‌ بودند و رهاورد کارشان تجلیل از اسطوره‌ی مردان و زنانی پیشرو بود که تمدنی را به دنیا معرفی کردند. اما ناگهان کوین کاستنر از راه رسید و تصویری دگرگون ارائه داد.

در فیلم «رقصنده با گرگ‌ها» عملا جای سرخ پوست‌ها و سفید پوست‌ها عوض شده است. اگر به شکل سنتی (فارغ از این که تاریخ در واقعیت چگونه بوده) در فیلم‌های وسترن سفید پوست‌ها یا قهرمان بودند یا پروتاگونیست‌های داستان و سرخ پوست‌ها شرورهای قصه، حال گرچه قهرمان فیلم کماکان مردی سفید پوست است اما سرخ پوست‌ها دیگر شرور نیستند و این ارتش آمریکا است که در قالب قطب منفی قصه نشسته است. کوین کاستنر با ساختن این تصویر ازسرخ پوست‌ها همان کاری را کرد که در دهه‌ی ۱۹۸۰ از یک فیلم‌ساز آمریکایی انتظار می‌رفت؛ او تصمیم گرفت اشغالگر را در جای درستش نشان دهد و مدافع را هم در جای درست.

اما موضعی که کمی «رقصنده با گرگ‌ها» را آزار دهنده می‌کند، تاکید بسیار بر جنبه‌های عاطفی داستان و بخشیدن هر چه خیر و خوبی به سرخ پوست‌ها و جستجو کردن هر چه زشتی در سمت و سوی سفید پوست‌ها است. این موضوع هم کمی توی ذوق می‌زند و نقض غرض به نظر می‌رسد؛ چرا که «رقصنده با گرگ‌ها» تلاش دارد تصویری واقع‌گرایانه از آن دوران نمایش دهد.

اما می‌توان فیلم را از زاویه‌ی دیگر هم دید. بالاخره با یک فیلم وسترن حماسی طرف هستیم و آثار حماسی هم تمایلی به ماندن در چارچوب واقعیت ندارند و به ویژه در نمایش احساسات دست به اغراق می‌زنند. از این منظر آن احساسات‌گرایی نه تنها نقطه ضعف فیلم نیست، بلکه به نقطه قوتش هم تبدیل می‌شود.

کمتر پیش می‌آید که یک فیلم وسترن بخش عظیمی از روایتش را به قصه‌ای عاشقانه اختصاص دهد. تا آن جا که بتوان ادعا کرد با یک فیلم عاشقانه طرف هستیم. دهه‌ها پیش جان فورد بزرگ با ساختن شاهکاری چون «محبوبم کلمنتیاین» (My Darling Clementine) چنین کرده بود و ماجرایی از انتقام را چنان به عشقی یک طرفه سنجاق کرده بود که بیشتر با اثری عاشقانه طرف بودیم تا فیلمی وسترن با محوریت انتقام. البته در آن جا جان فورد سعی می‌کند که از ساختن یک فیلم وسترن حماسی طفره رود و همه چیز را جمع و جور برگزار کند و از احساست‌گرایی بپرهیزد.

اما نگاه فورد به عشق چنان گیرا است که نمی‌شد آن عشق آتشین را از تک تک قاب‌ها احساس نکرد. اما کوین کاستنر ابایی ندارد که با صدای رسا اعلام کند او در حال ساختن اثری عاشقانه است؛ فیلمی که یک سویش یک نظامی است و سمت دیگرش زن جوانی که هیچ ترسی از سرخ پوست‌ها ندارد و از زندگی کردن در کنار آن‌ها لذت می‌برد.

کوین کاستنر فیلم وسترن حماسی «رقصنده با گرگ‌ها» را از کتابی به همین نام به قلم مایکل بلیک، منتشر شده در سال ۱۹۸۸ اقتباس کرده است. از سوی دیگر فیلم در زمان اکرانش موفق شد نامزد ۱۲ جایزه‌ی اسکار شود و هفت تای آن‌ها را از جمله اسکار بهترین فیلم و بهترین کارگردانی را به خانه ببرد.

«تازه جنگ‌های داخلی آمریکا تمام شده و اواخر دهه‌ی ۱۸۶۰ میلادی است. افسری میان رده از ارتش داوطلب می‌شود که به سرزمین سرخ پوست‌ها سفر کند و با آن‌ها برای ترک سرزمینشان مذاکره کند. او باید زن جوان سفید پوستی را ملاقات کند که رابط او است و قرار است از سمت ارتش با سرخ پوست‌ها حرف بزند.

مرد تحت تاثیر فشار ناشی از جنگ از اجتماع گریزان شده و میلی به زندگی در جمع ندارد و به همین دلیل یواش یواش جذب زندگی به شیوه‌ی مردمان بومی می‌شود. از آن سو او به زن همراهش هم دل می‌بازد. این در حالی است که متوجه می‌شود ارتش تمایل دارد به هر قیمتی که شده سرخ پوست‌ها را از سرزمین خود براند. اما …»

۶. کشور بزرگ (The Big Country)

    کارگردان: الخاندرو گونزالس ایناریتو
  • بازیگران: لئونارد دی‌کاپریو، تام هاردی و دامنل گلیسون
  • محصول: ۲۰۱۵، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۸٪

یکی از روایت‌های متداول در یک فیلم وسترن حماسی سناریوی انتقام است. در این فهرست باز هم به داستان‌های این شکلی می‌رسیم. به عنوان نمونه فیلم «جویندگان» جان فورد که اساسا بهترین فیلم این چنینی در تاریخ سینما است و البته اثر معرکه‌ی سرجیو لئونه یعنی «روزی روزگاری در غرب» که روایتش از ابتدا بر اساس داستان انتقام فردی چیده می‌شود. اما الخاندرو گونزالس ایناریتو از همان ابتدا و از همان سکانس آغازین «از گو برخاسته» اعلام می‌کند که مخاطب با یک فیلم وسترن حماسی عظیم روبه رو است؛ فیلمی که نه تنها داستانی دور و دراز در باب آدمی دارد که تمام تلاشش را می‌کند تا انتقام بگیرد، بلکه پر است از اتفاقات عجیب و غریب که اصولا قصه‌ی قهرمان داستان را به روایت‌های اساطیری نزدیک می‌کند.

از همان سکانس ابتدایی و جمع کردن پوست‌ حیوانات توسط گروهی از مردان و سپس حمله‌ی سرخ پوست‌ها و فرار نفسگیر افراد گروه، همه چیز خبر از یک فیلم عظیم حماسی دارند. در این سکانس مفصل ایناریتو در کنار امانوئل لوبزکی تا می‌تواند هم توانایی تکنیکی خود را به رخ می‌کشد و هم سکانسی بی‌نظیر تهیه می‌کند که نفس طرفداران سینمای اکشن را در سینه حبس می‌کند. پس از آن سکانس حمله خرس به شخصیت اصلی سر می‌رسد که هنوز هم معروف‌ترین سکانس فیلم است. حتی معروف‌تر از سکانس خوابیدن قهرمان درون جنازه‌ی یک اسب.

اما هیچ ‌کدام از این‌ها برای ورود «از گور برخاسته» به فهرست ۱۰ فیلم وسترن حماسی برتر کافی نیست. پشت سر هم کردن سکانس‌های مرعوب کننده شاید مخاطب کم هوش را فریب دهد اما هیچ فیلمی را به اثری در خور تبدیل نمی‌کند. آن چه که «از گور برخاسته» را شایسته‌ی قرار گرفتن در چنین جایگاهی می‌کند روایت درست یک سناریوی انتقام است که قهرمانش چون قهرمانان اساطیری هفت خانی را پشت سر می‌گذارد تا از دل مسیر طی شده انسان دیگری شود و شایستگی رستگار شدن را پیدا کند. قهرمان قصه در چند بخش قصه رسما می‌میرد و دوباره متولد می‌شود و هر بار کارگردان روی این تولد دوباره تاکید می‌کند. بار اول که از دل زمین بیرون می‌آید و گویی از رحم مادر طبیعت زاده می‌شود و بار دوم از بطن حیوانی مرده.

بازی لئوناردو دی‌کاپریو در این فیلم جایزه‌ی اسکاری برایش به ارمغان آورد و بسیاری را به تمجید واداشت. بسیاری هم از این گفتند که او خیلی زودتر باید به این افتخار می‌رسید و آکادمی یک اسکار به او بدهکار بود. بازی دی‌کاپریو در بهتر شدن فیلم تاثیر داشته اما این تاثیر چنان نیست که اعتبار زیادی در موفقیت فیلم برایش قائل شویم. بخشی از روایت بر دوش بازیگر اصلی است. اگر پای او بلغزد، فیلم هم صدمه خواهد دید اما «از گور برخاسته» چیزهای دیگری هم دارد. نکته‌ی اول شیوه‌ی تعریف کردن قصه توسط گکارکردان است. ایناریتو داستانش را مرحله به مرحله پیش می‌برد. گویی با روایتی اپیزودیک طرف هستیم که شبیه به تعریف کردن نوبت به نوبت قصه‌های همان هفت خان می‌ماند و خان به خان پیش می‌رود.

می‌دانیم که ایناریتو استاد تعریف کردن قصه‌های این چنین است. از فیلم «عشق سگی» (Amores perros) تا «بابل» (Babel) و «۲۱ گرم» (۲۱ Grams) او با چنین شیوه‌ای قصه تعریف کرده و گاهی پا را فراتر گذاشته و حتی اپیزودها را در هم ادغام کرده و تقدم و تاخر روایی را هم بر هم زده است. پس او این جا هم از توانایی خود در روایت اپیزودیک قصه بهره می‌برد و البته این کار را بدون بر هم زدن تقدم و تاخر زمانی داستان‌ها انجام می‌دهد و در نهایت کاری می‌کند که این عملش بر خلاف فیلم‌های مورد اشاره چندان به چشم نیاید.

خلاصه بعد از پشت سر گذاشتن ماجراهای بسیار و مقابله با سدهای درونی و بیرونی قهرمان داستان آماده می‌شود که دست به انتقام بزند. ایناریتو در این مرحله هم سعی می‌کند که یک فیلم وسترن حماسی بسازد و از انتقام صرف فراتر رود و به درگیری‌های درونی شخصیت اصلی برسد.

البته آن چه که در این جا به کمکش می‌آید بازی خوب بازیگر شخصیت منفی داستان یعنی تام هاردی هم هست. تام هاردی در این جا یکی از بهترین بازی‌های کارنامه‌اش را ارائه داده است. همه‌ی این‌ها در کنار استفاده درجه یک فیلم‌ساز از سرمای یم محیط یخ زده باعث شده تا با اثری شایسته‌ی قرار گرفتن در فهرست ۱۰ فیلم وسترن حماسی برتر تمام دوران طرف باشیم.

«هیو گلس به همراه دیگرانی در حال شکار و جمع کردن پوست حیوانات است تا به دست کارفرمای خود برسانند. آخر سفر آن‌ها است و در تلاش هستند تا وسایل خود را بار بزنند و بازگردند. اما ناگهان سرخ پوست‌ها به آن‌ها حمله کرده و تمام محموله به همراه تعداد زیادی از افراد از دست می‌روند.

هیو گلس به همراه پسرش از مهلکه می‌گریزد. او و گروهی دیگر از افراد در نقطه‌ی اتراق می‌کنند و هیو برای پیدا کردن غذا از کمپ دور می‌شود اما ناگهان یک خرس بزرگ به وی حمله کرده و او را می‌درد. هیو به سختی زنده است و افراد هم به دو دسته تقسیم شده‌اند؛ عده‌ای می‌گویند که بردن وی فایده ندارد و فقط سرعت گروه را کم می‌کند و دیگران معتقد هستند که باید او را بازگرداند. در نهایت تصمیم گرفته می‌شود که هیو به همراه پسرش و چند نفر دیگر در نقطه‌ای بمانند تا وضعیت وی مشخص شود. اما …»

۴. جنگوی زنجیر گسسته (Django Unchained)

    کارگردان: جان فورد
  • بازیگران: جان وین، جفری هانتر، ورا مایلز و ناتالی وود
  • محصول: ۱۹۵۶، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪

بسیاری فیلم وسترن حماسی «جویندگان» را بهترین فیلم وسترن و در کل یکی از بهترین فیلم‌های تاریخ سینما می‌دانند. جان فورد در این جا قصه‌ی یک انتقام دور و دراز و گیر کردن شخصیت‌هایش در یک کلاف سر در گم را چنان با شور و حرارت و البته با استادی تمام تعریف کرده که کمتر اثری در تاریخ سینما توان برابری با آن را دارد. شاید مهم‌ترین وجه حماسی اثر روبه رو شدن قهرمان داستان با تعصبات درونی خودش باشد. اصلا به دلیل پرداخت زیبای همین شخصیت اصلی است که بسیاری فیلم «جویندگان» را بهترین فیلم وسترن تاریخ سینما می‌دانند.

قصه با آمدن مردی به خانه‌ای آغاز می‌شود. این مرد سال‌ها از خانه و خانواده دور بوده و حال که بازگشته جز عذاب و مصیبت نمی‌بیند. پس لباس رزم می‌پوشد و چون شوالیه‌های باستانی به جنگ کسانی می‌رود که با وی چنین کرده‌اند. مشکل این جا است که آن‌ها را پیدا نمی‌کند و به هر سو که نظر می‌اندازد، کسی را نمی‌یابد. سال‌ها می‌گذرد و می‌گذرد و مرد فقط می‌گردد و می‌گردد. گاهی به خانه بازمی‌گردد و گاهی که غیبتش خیلی طوبلانی می‌شود چند خطی می‌نویسد. تمام حضور مرد در خانه همین است. همراهی دارد؛ همراهش جوانکی است نیمی سرخ پوست نیمی سفید پوست. از آن جایی که قهرمان داستان تمام عمرش را صرف دشمنی با سرخ پوست‌ها کرده این همراهی برایش مشکل است. اصلا تعصب اصلی او همین نگاهش به سرخ پوست‌ها است.

نامش ایتن ادواردز است. ایتن را باید یکی از مهم‌ترین شخصیت‌های تاریخ سینما دانست. او تمام عمرش را صرف پیدا کردن تنها بازمانده‌ی خانواده کرده. تمام عمری را وقت داشته که به سرخ پوست‌ها فکر کند، از آن‌ها متنفر شود، شب‌ها کابوس آن‌ها را ببیند، روزها به شیوه‌ی انتقام گرفتنش فکر ‌کند. اما نزدیک که شد، چه خواهد کرد؟ بالاخره که آن روز خواهد رسید.

آن روز چه خواهد شد؟ در تمام مدت زمان فیلم این کابوس به جانش افتاده و تمام مدت در حال فکر کردن به آن لحظه است. به همین دلیل هم باید «جویندگان» را یک فیلم وسترن حماسی بدانیم. از سوی دیگر جان وین نقش این مرد را بازی می‌کند. جان وین نقش ایتن را با استادی تمام بازی می‌کند. او هم توانسته تلواسه‌های این مرد را به خوبی از کار درآورد و هم از پس سکانس‌های کمدی فیلم برآید.

«جویندگان» فیلم تلخی است. به همین دلیل هم جان فورد با آن توانایی‌اش در خلق سکانس‌های کمدی، کمی شوخی و خنده به قصه اضافه کرده تا کمی از تلخی زهر آن را بگیرد. خرده پیرنگ درجه یکی هم بین همان جوانک همراه ایتن با بازی جفری هانتر و عشقش به دختری در همسایگی با بازی ورا مایلز وجود دارد که کمی از این تلخی می‌کاهد. اما همه‌ی این‌ها باعث نمی‌شود که برای لحظه‌ای نگاه خود را از ایتن و دردهایش برداریم. ممکن است نگاه او به سرخ پوست‌ها را نژاد پرستانه تصور کنید. یا حتی ممکن است نگاه جان فورد به آن‌ها را همراه با نژاد پرستی ببینید.

اما اگر نیک بنگرید چنین نیست. شخصیت جفری هانتر گذشته‌ی مشخصی ندارد. در آن سکانسی که ایتن تمام اموالش را به نامش می‌زند گویی رفتاری شبیه به پدران دارد. شاید او پدر این جوانک دورگه همراهش است. پس شاید واقعا ایتن پدر واقعی آن جوانک پس از ازدواج با یک زن سرخ پوست بوده و تمام این مدت فقط به خاطر این از سرخ پوست‌ها نفرت دارد که روزگاری عاشق زنی سرخ پوست بوده و عشقش به سرانجام نرسیده است.

جان فورد پاسخی به این پرسش‌ها نمی‌دهد و تمام مدت گذشته‌ی آدم‌های قصه‌ی خود را سربسته نگه می‌دارد. در چنین قابی رفتار آن‌ها مدام رازآمیزتر می‌شود و بر جذابیت اثر می‌افزاید. به همین دلیل هم برخی نشانه‌ها را در جزییات بسیار کوچک قاب‌ها می‌گذارد تا مخاطب درباره‌ی گذشته‌ی این مردمان حدس‌هایی بزند. پس فیلم وسترن حماسی «جویندگان» فیلم جزییات است. پلان‌هایی مانند بوییدن پالتوی ایتن توسط همسر برادرش یا نگاه نگران ایتن به زنی سفید پوست بعد از آزادی از دست سرخ‌ پوست‌ها این را به ما می‌گوید که نمی‌توان لحظه‌ای پلک زد و داستان را از دست داد.

جان فورد بزرگترین وسترن‌ساز و یکی از بزرگترین کارگردانان تاریخ سینما است. می‌شد فیلم‌های دیگری از او را هم در این فهرست قرار داد. به عنوان نمونه فیلم «مردی که لیبرتی والانس را کشت» (The Man Who Shot Liberty Valance) هم به اندازه‌ی کافی یک فیلم وسترن حماسی است و می‌شد جایی برای آن در نظر گرفت. اما خوبی فهرست‌های این چنینی در این است که بالاخره محدودیت دارند و باید به عددی راضی شد و به همین دلیل برخی شاهکارها پشت در می‌مانند.

«ایتن ادواردز، کهنه سرباز جنگ داخلی، پس از سال‌ها به نزد خانواده‌ی برادرش بازمی‌گردد. او تصمیم دارد که بماند اما هجوم سرخ‌ پوستان در شبی تاریک باعث کشته شدن همه‌ی اعضای خانواده‌ی برادر به جز دختر کوچک خانواده می‌شود. ایتن به خود قول می‌دهد این دختر ربوده شده را تحت هر شرایطی پیدا کند اما پیدا کردن گروه مهاجم به این سادگی‌ها نیست. از سوی دیگر او نمی‌داند در مدتی که دخترک گروگان سرخ پوست‌ها است چگونه با او رفتار می‌شود و همین هم او را آزار می‌دهد. تا این که …»

۲. روزی روزگاری در غرب (Once Upon A Time In The West)

    کارگردان: سرجیو لئونه
  • بازیگران: کلینت ایستوود، لی وان کلیف و ایلای والاک
  • محصول: ۱۹۶۶، ایتالیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪

فیلم اول فهرست ۱۰ فیلم وسترن حماسی برتر تاریخ سینما آخرین فیلم از سه‌گانه دلار سرجیو لئونه است. فیلم اول «به خاطر یک مشت دلار» (A Fistful Of Dollars) است که اولین فیلم وسترن اسپاگتی تاریخ سینما دانسته می‌شود و در آن کلینت ایستوود قهرمان فیلم است و جیان ماریا ولونته نقش بدمن داستان را بر عهده دارد و تحت تاثیر و با الهام از «یوجیمبو» (Yujimbo) ساخته‌ی باشکوه آکیرا کوروساوا ساخته شده است.

دومین فیلم «به خاطر چند دلار بیشتر» (For A Few Dollars More) نام دارد که مانند فیلم اول نقش اصلی را کلینت ایستوود در کنار لی وان کلیف بازی می‌کند و باز هم جیان ماریا ولونته نقش منفی را بر عهده دارد. این فیلم هم می‌توانست در فهرست ۱۰ فیلم وسترن حماسی برتر تاریخ جایی برای خود دست و پا کند. فیلم سوم هم همین اثر معرکه‌ی مورد بحث ما است.

«خوب بد زشت» از این جهت یک فیلم وسترن حماسی فرض می‌شود که در برگیرنده‌ی سفر و دور و دراز سه مرد برای به دست آوردن مقدار زیادی طلا است که در یک قبرستان دفن شده. از سوی دیگر جنگ داخلی هم در پس زمینه‌ی ماجرا قرار دارد و بخشی از قصه را تحت تاثیر قرار می‌دهد. اصلا این سه مرد قرار است بخشی از پول ارتش را مال خود کرده و بالا بکشند.

اما همان طور که از نام فیلم هم برمی‌آید، ما با سه شخصیت با سه روحیه‌ی متفاوت طرف هستیم. اولی که همان شخصیت خوب ماجرا است که مانند وسترن‌های دیگر سرجیو لئونه نام ندارد و نقشش را کلینت ایستوود بازی می‌کند. فقط در منظومه‌ی فکری آدمی مثل سرجیو لئونه این آدم می‌تواند خوب فرض شود؛ چرا که گرچه اصولی دارد و خط قرمزهایی را رد نمی‌کند اما باز هم بازی با جان دیگران را دوست دارد. حال اگر آن دیگران کسانی جون زشت این فیلم هم باشند، باز از میزان شقاوت او چیزی نمی‌کاهد.

دومین شخصیت همین زشت است که نقشش را ایلای والاک در کمال استادی بازی می‌کند. او در عمل برگ برنده‌ی اصلی فیم است و بدون حضورش فیلم وسترن حماسی «خوب بد زشت» قطعا چیزی کم داشت. در ضمن فیلم سرجیو لئونه موقعیت‌های کمدی کم ندارد که عملا بار تمام این موقعیت‌های کمدی بر عهده‌ی او است.

دلیل اطلاق زشت به او هم با دیدن فیلم کاملا واضح می‌شود. او مرد رقت‌انگیزی است که می‌تواند دست به هر جنایتی بزند اما از قبول مسئولیت شانه خالی می‌کند و هیچ شخصیتی ندارد و حتی در التماس کردن و خار و خفیف کردن خودش هم ید طولایی دارد.

شخصیت سوم را سرجیو لئونه بد نامیده. او رسما یک ماشین کشتار است که فقط به پول‌ها فکر می‌کند. نه از گذشته‌اش می‌گوید و نه کسی خبری از درونش دارد و هر چه بخواهد را به دست می‌آورد و گرچه مانند زشت دست به هر جنایتی می‌زند اما وقاری دارد که در زشت خبری از آن نیست. همین سکوت دائمی‌اش و حرف زدن در موقعیت‌های ضروری از وی موجودی ترسناک ساخته است. لی وان کلیف نقش این مرد سوم را بازی می‌کند.

اگر فیلم وسترن حماسی «خوب بد زشت» را با دقت تماشا کنید، متوجه خواهید شد که با وجود زمان نزدیک به سه ساعته‌اش پیرنگ به آن معنای متداول ندارد. هر سه نفر به دنبال محل اختفای طلاها هستند و مدام از موقعیتی به موقعیت دیگر می‌روند. نکته این که هر کدام از این موقعیت‌ها آن قدر جذاب است که مخاطب فراموش می‌کند روابط علت و معلولی به آن شکل کلاسیکش وجود ندارد. این از توانایی کارگردان بزرگی چون لئونه می‌آید که می‌تواند به این شکل قصه‌گویی کند و من و شما را تا پایان روی صندلی سینما میخکوب کند.

فیلم وسترن حماسی «خوب بد زشت» برخوردار از برخی معروف‌ترین سکانس‌های تاریخ سینمای وسترن است. از سکانس‌ شلیک به طناب دار دور گرده زشت توسط خوب تا آن دوئل معرکه‌ی پایانی. اما همه‌ی این‌ها بدون ‌آهنگسازی معرکه‌ی انیو موریکونه چیزی کم داشت. اصلا همین آهنگسازی معرکه‌ی انیو موریکونه بود که سرجیو لئونه را واداشت تا در فیلم بعدی خود یعنی «روزی روزگاری در غرب» که در همین فهرست ۱۰ فیلم وسترن حماسی برتر به آن پرداختیم، موسیقی را به بخشی از داستان وارد کند و قصه‌ی مردی را بگوید که با نواختن یک قطعه‌ی خاص از یک موسیقی به یاد انتقام گرفتنش از کسی می‌افتد که کل زندگی وی را تباه کرده است.

«خوب بد زشت» فارغ از این که در صدر فهرست ۱۰ فیلم وسترن حماسی برتر تاریخ سینما قرار گرفته، مفرح‌ترین و سرگرم‌کننده‌ترین فیلم فهرست هم هست.

«بلوندی یا خوب با زشت یا  توکو برای به دست آوردن پول شریک شده‌اند. ایالت‌های مختلف برای زنده یا مرده توکو به خاطر جنایت‌هایش جایزه گذاشته‌اند و جایزه‌بگیرهای مختلفی به دنبال او هستند. بلوندی که خودش هم جایزه بگیر است او را تحویل می‌دهد اما در لحظه‌ی اعدام، طناب دار را با شلیک گلوله قطع کرده و موجبات فرار توکو را فراهم می‌کند و سپس پول به دست آمده بین آن‌ها تقسیم می‌شود.

سپس آن‌ها به شهر بعدی رفته و دوباره دست به همین کار می‌زنند. از آن سو شخصیت سوم به نام آنجل یا همان بد به دنبال محموله‌ای از طلاهای ارتش است که گم شده. توکو و بلوندی هم در طی یکی از سفرهای خود به وجود این محموله پی می‌برند. حال هر سه نفر از راه‌های مختلف به دنبال رسیدن به طلاها هستند اما موضوع این جا است که مکان دفن شدن‌ آن‌ها دقیقا مشخص نیست و فقط یکی از آن‌ها از آن خبر دارد …»

منبع: خبرآنلاین

منبع: faradeed-208303

برچسب ها
نسخه اصل مطلب