نقد فیلم «گرگها»؛ برآیند جذابیت زوج برد پیت و جرج کلونی!
نمیتوان به تماشای «گرگها» نشست و مدام به این فکر نکرد که دو بازیگر اصلی آن چه کسانی هستند و تا چه اندازه توان جذب هر مخاطبی را دارند و هر قابی را به تصویری متعلق به خود تبدیل میکنند. کاریزمای جرج کلونی و برد پیت به اندازهای است که حتی اگر با شاهکاری درجه یک هم طرف باشیم، باز هم جنبههای دیگر اثر تحت تاثیر این حضور قرار میگیرد و شخصیتهای اصلی لانه کرده پشت بازی آنها چندان دیده نمیشوند.
به این معنا که مخاطب اول به برآیند جذابیت این دو بازیگر در هر قاب، در هر کنش و در هر ماجرایی فکر میکند و فراموش نمیکند که در حال تماشای فیلمی از برد پیت و جرج کلونی است. همین موضوع میتواند مانند تیغی دو لبه عمل کند و تحت شرایط خاصی به جذابیت فیلم تبدیل شده و تحت شرایطی دیگر نقطه ضعفش باشد. نقد فیلم «گرگها» (Wolfs) را با بررسی همین شرایط آغاز میکنیم.
اگر اثری از یک کارگردانی خوب بهره ببرد، دیالوگهای مناسب داشته باشد، فراز و فرودهای دراماتیکش درست طراحی شده باشند، روند پیشرفت داستانش کم نقص باشد و … اما بازیگران اصلی آن جرج کلونی و برد پیت باشند، باز هم قبل از هر چیزی مخاطب به این دو نفر فکر میکند. در این شرایط حضور این دو بازیگر بزرگ و ستاره در فیلم به آفت آن تبدیل شده؛ چرا که تماشاگر در بار اول تماشا متوجه دیگر جنبههای درخشان اثر نمیشود و باید دوباره به تماشای آن بنشیند تا بتواند از قصهگویی خوب سازندگان باخبر شود.
البته چنین حالتی بیشتر به این خاطر شکل میگیرد که کارگردانی از همان نفطهی شکلگیری ایده فیلمش را برای چنین بازیگرانی آماده میکند و میخواهد که تماشاگر مدام به این بیاندیشد که در حال تماشای فیلمی از برد پیت و جرج کلونی است. آن کارگردان و نویسندهای که شخصیتهای معرکه خلق میکند، راه دیگری میرود.
هشدار: خطر لو رفتن داستان در نقد فیلم «گرگها» وجود دارد
ظاهرا استراتژی سازندگان «گرگها» در اتخاذ این تصمیم اشتباه بوده است. آنها همین جا هم صرفا به جذابیت بازیگران خود تکیه کرده و تصور کردهاند که اگر مخاطب برد پیت و جرج کلونی را با رفتارهایی مشابه ببیند، لذت بیشتری خواهد برد. احتمالا آنها با این فکر این استراتژی را چیدهاند که تصور میکردند تماشاگر هدف فیلم دوست ندارد در موقعیتی جرج کلونی دست برتر را داشته باشد و در موقعیتی دیگر برد پیت و این دو مدام باید در یک سطح قرار گیرند.
بالاخره آنها قرار بوده نقش دو کار چاق را بازی کنند و اگر رفتارهای متفاوت داشته باشند، نتیجه هم متفاوت خواهد شد. پس به جای این که دو شخصیت کاملا متفاوت خلق کنند و اجازه دهند که این عدم تشابه منجر به ایجاد کمدی و گرفتن خنده از تماشاگر شود، اول دو بازیگر بزرگ انتخاب کرده، سپس دو شخصیت مشابه روی کاغذ خلق کرده و آنگاه ایجاد کمدی و خنده گرفتن از تماشاگر را به عهدهی برخی اختلاف نظرهای جزئی مانند نحوه جمع کردن یک جنازه یا چگونگی آغاز کردن یک بازجویی گذاشتهاند.
از اواسط قصه به بعد هم این اختلاف نظرها کاملا از بین میروند و این دو دقیقا مثل یکدیگر فکر و عمل میکنند. در چنین چارچوبی است که تصور کسانی غیر از برد پیت و جرج کلونی در قالب این مردان، به عملی سخت تبدیل میشود؛ عملی که احتمالا باعث میشده مخاطب قید تماشای فیلم را بزند. نکتهی دیگر این که «گرگها» در نهایت یک کمدی سیاه است و بسیار دوست دارد در این مورد از فیلمهای برادران کوئن الهام بگیرد.
به این معنا که مانند آنها لحن کمدی اثر را از دل موقعیتهای وحشتناک بیرون بکشد و اجازه دهد که اتفاقات ظاهرا تصادفی قصه را پیش ببرند. در آثار برادران کوئن مانند «فارگو» یا «بخوان و بسوزان» فردی در ابتدا تصمیمی مبنی بر وقوع یک جنایت میگیرد. سپس تصادفی پیشبینی نشده باعث میشود که تمام نقشهها به هم بریزد و آنگاه کلاف سر در گمی شکل بگیرد که همه چیز را به هم میریزد و در پایان هم یا تراژدی شکل میگیرد یا همه چیز ختم به خیر میشود.
این نزدیکی به دنیای ذهنی برادران کوئن جا به جای فیلم قابل تماشا است. در ابتدا یک دادستان به خاطر یک تصادف احمقانه در موقعیت بغرنجی قرار میگیرد. سپس یک متخصص پاک کردن صحنهی جرم از راه میرسد و بعد در اثر یک برنامهریزی نفر دوم هم سر میرسد. حال این دو نفر علی رغم میل باطنی باید با هم کار کنند و پس از آن هم معلوم میشود که همه چیز نقشهی یک باند تبهکاری بوده اما پسرکی که تا چندی پیش مرده فرض میشده و خیلی ناگهانی و تصادفی زنده مانده، تمام نقشههای دقیق این گروه را به هم زده است.
اگر دوباره و این بار با در نظر گرفتن تعدد و تقدم تصادفها این خلاصه داستان را بخوانید، متوجه خواهید شد که گویی از دل یکی از فیلمنامههای برادران کوئن بیرون آمده است.
اما مشکل از جایی شروع میشود که جهانبینی «گرگها» با این نگاه نمیخواند. برادران کوئن برخلاف سازندگان «گرگها» میدانند که برای ساختن کلافی سردرگم از این همه تصادف باید قصهای مفصل داشت که خوب تعریف شود. تصادف زمانی جذاب از کار در میآید و توی ذوق مخاطب نمیزند که جایش را در قصه پیدا کند و به بخشی از جهان داستانی اثر تبدیل شود.
به این معنا که اصلا فلسفهی ساخته شدن چنین فیلمی باید دست انداختن دنیا و ساز و کارش باشد و به ابزوردیسم پهلو بزند. مشخص است که این حرفها بسیار بزرگتر از دهان سازندگان «گرگها» است. آنها اصلا توان خلق چنین دنیایی را ندارند. چرا که خلق چنین دنیایی نیاز به یک جهانبینی یکه دارد که افرادی مانند کوئنها از آن بهره میبرند و نمیتوان ناگهان از راه رسید و با کپیبرداری از آنها به چنین نگاهی رسید.
از سوی دیگر فیلم «گرگها» یادآور آثار مارتین مکدونا و به ویژه «در بروژ» هم هست. مارتین مکدونا هم گرچه تفاوت آشکاری با برادران کوئن دارد اما در استفاده از کمدی در موقعیتهای وحشتناک و البته تعریف کردن داستانهای پوچ و فراهم کردن موقعیتهای عجیب و غریب توانا است. البته تفاوت آشکار او با برادران کوئن در این است که در سینمای کوئنها واقعا معضلی وجود دارد و شخصیتها مجبور به حل کردن آن هستند.
اما در بسیاری از مواقع شخصیتهای مارتین مکدونا درگیر چالشهای آن چنانی نیستند و خود مشکلی که وجود ندارد را خلق میکنند و به اصطلاح نامساله را به مساله تبدیل میکنند. در واقع شخصیتهای مارتین مکدونا در موقعیتی دور سر خود میچرخند که به راحتی میتوانست وجود نداشته باشد و از آن اجتناب کرد. مکدونا اینگونه به چنگ پوچ بودن با مفهوم زیست آدمی در عصر مدرن میرود.
حال دوباره به «گرگها» بازگردیم. مردان حاضر در قصه همان ابتدا میتوانند شرایط را طور دیگری پیش ببرند و مشکل را حل کنند. اما به شکلی واضح تصمیمات اشتباه میگیرند و نامساله را به مساله تبدیل میکنند. یعنی از موقعیتی که هیچ خطری ندارد و میتواند وجود نداشته باشد، یک وضعیت ترسناک بیرون میکشند که البته لازمهی ساخته شدن چنین فیلمهایی است و اصلا ایرادی ندارد.
بخشی از بار کمدی داستان هم بر عهدهی همین تصمیمات احمقانه است. تا اینجا مشکلی وجود ندارد و به نظر میرسد که این قصهگویی به شیوهی مارتین مکدونا کار میکند اما مشکل از جایی شروع میشود که همان نگاه پوچگرایانهای که در تمام طول اثر جاری است ناگهان جای خودش را به یک احساساتگرایی توخالی میدهد که جایی در این فضا ندارد.
نکات مثبت
- حضور برد پیت و جرج کلونی در قالب نقشهای اصلی
نکات منفی
- تکیه بیش از اندازه روی جذابیت بازیگران
- تلاش بینتیجه در خلق یک کمدی سیاه
پس از سکانس عروسی دختر مرد خلافکار اهل کرواسی نشانههای این احساساتگرایی خودش را در قالب توجه شخصیت جرج کلونی به پسرک نشان میدهد. فیلمساز توقع دارد مخاطب فیلم باور کند که مردانی سنگدل که توان برخورد با هر مشکلی را دارند، ناگهان دلسوز پسربچهای بیپناه میشوند. حقیقتا این وجه قصه متعلق به فیلم دیگری است و با جهان دیگری.
در واقع این شیوهی قصهگویی از دل هالیوود و محصولاتش بیرون میآید. همان قصههایی که میتواند قاتلی خونسرد را به نگهبان زنی بیپناه تبدیل کند. این قصهها در جای خود بسیار جذاب و درست هستند و اتفاقا کار میکنند اما نمیتوان کمی از آن دنیای بدبینانهی برادران کوئن برداشت، کمی به پوچگرایی مارتین مکدونا ناخنک زد و سپس به ذات خود بازگشت که همان ذات هالیوودی است. اتفاقا مخاطب آشنا با کارگردانی چون جان واتس چندان از این مسیر جا نمیخورد و از همان ابتدا انتظار سررسیدن این حال و هوا را میکشد.
در پایان برسیم به نام این فیلم کمدی جنایی؛ شیوهی نوشته شدن نام فیلم در تیتراژ به گونهای است که در ابتدا انگار با کلمهی «wolf» یا همان «گرک» روبهرو هستیم. این موضوع در داستان هم مدام تاکید میشود. داستان فیلم دربارهی مردانی است که به گرگهای تنها معروف هستند و نباید با هم کار کنند. اما به خاطر همان مولفهها و کلیشههای ژانر دو رفیق مجبور به تحمل یکدیگر میشوند.
اگر دوباره به تیتراژ نگاه کنید متوجه خواهید شد که حرف «S» پایانی به شکل دیگری نوشته و شده و گویی به کلمه «wolf» با تاکید اضافه میشود. اینگونه گرگهای قصه در کنار هم قرار میگیرند تا دیگر تنها نباشند. احتمالا این هوشمندانهترین عمل سازندگان فیلم «گرگها» بوده است.
شناسنامه فیلم «گرگها» (Wolfs)
نویسنده و کارگردان: جان واتس
بازیگران: جرج کلونی، برد پیت و گرنت هسلو
محصول: ۲۰۲۴، آمریکا
امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۵ از ۱۰
امتیاز سایت راتن تومیتوز به فیلم: ۶۹٪
خلاصه داستان: یک دادستان محلی به نام مارگارت درگیر مشکلی بزرگ میشود. او با پسرک جوانی به اتاق یک هتل مجلل رفته اما بر اثر سانحهای گردن پسر شکسته و در ظاهر مرده است. مدتها قبل شخصی که هیچگاه او را نمیبینیم شمارهی یک کارچاق کن و متخصص پاک کردن صحنهی جرم را به مارگارت داده و او حال که در چنین مخمصهای افتاده مجبور میشود که به این متخصص زندگ بزند. مرد از راه میرسد و از مارگارت میخواهد که آرامشش را حفظ کند چرا که او یک حرفهای است و کاری خواهد کرد که گویی هیچ اتفاق نیفتاده. در همین لحظه زنگ اتاق هتل به صدا در میآید و مرد دومی از راه میرسد که ظاهرا همان تواناییهای مرد اول را دارد اما از سوی مالک هتل به آن جا فرستاده شده است. مالک هتل دوست ندارد ملکش دچار دردسر شود به همین دلیل در هر اتاقی یک دوربین مخفی قرار داده تا جلوی حوادث مختلف را بگیرد. حال این دو متخصص پاک کردن صحنهی جرم مجبور به همکاری با یکدیگر میشوند. این در حالی است که اصلا تمایلی به این کار ندارند…
منبع: خبرآنلاین
منبع: faradeed-208163