رد شلاق اعتیاد بر جسم نحیف زندگی
25 سال دارد. هفت سال پیش به زور خانوادهاش ازدواج کرد. برخلاف تصور دیگران که زندگی روبهراهی دارد، در این سالها جز مشقت و خون دل خوردن هیچ چیزی از زندگی مشترک عایدش نشده. او مجبور است برای گذران زندگی درخانه این و آن کار کند، برای چندرغازی که میرود توی جیب صاحبخانه و منقل تریاک شوهرش.
«معصومه» زن کوتاه قامت و لاغر اندامی است که بر خلاف سن و سالش، چین و چروک میانسالی در چهرهاش خودنمایی میکند. زن کم حرفی است. به زور میشود از زیر زبانش حرفی بیرون کشید.خانهاش نزدیکیهای پاکدشت است. هفتهای یکی، دوبار اگر کاری برایش مهیا شود میآید تهران. گاهی برای اینکه خودش را برساند به تهران حتی پول هم ندارد و باید از در و همسایه چند هزار تومانی قرض بگیرد.
او را به طور اتفاقی در خانه یکی از بستگانم در شمال تهران ملاقات کردم. از ساعت 8 صبح آمده بود. بدون اینکه طفره برود شروع کرد به تمیزکاری و تا ساعت یک ظهر بدون اینکه حتی لحظهای استراحت کند کار کرد. بعد از ناهار از او خواستم اگر تمایل دارد درباره زندگیاش برایم بگوید و اینکه چند سال است مجبور شده خانه مردم کار کند.
معصومه چشم به زمین دوخت و لحظهای بعد شانههایش به لرزه افتاد. نمیخواستم او را ناراحت کنم. او را در آغوش کشیدم و به او گفتم آرام باشد. چند دقیقهای بعد که آرام شد رفت از توی کیفش موبایلش را آورد و عکسی به من نشان داد. خانه محقری که نه خبری از تلویزیون و مبل و فرش و تابلو بود، نشانم داد. گفت اینجا خانهاش است. شوهرش بهخاطر لج و لجبازی چند سال پیش همه وسایل خانه را فروخته و جز یک یخچال و چند متر موکت کهنه و یک دست ظرف و قاشق و چنگال چیز دیگری در خانهاش ندارد.
شوهرت کار نمیکنه؟
نه، چهار ساله دست به سیاه و سفید نمیزنه. هر چقدر بهش میگم پاشو برو سرکار حرف تو گوشش نمیره. زیاد اصرار کنم جور دیگهای رفتار میکنه.
کتکت میزنه؟
بعضی وقتها که نمیتونم حرفهامو توی دلم نگه دارم سرش داد میزنم و اونهم پا میشه تا جون داره کتکم میزنه.
خانوادت میدونن شوهرت سرکار نمیره؟
خانواده من اگه به فکرم بودن هیچوقت شوهرم نمیدادن. براشون اهمیتی نداره که چه بلایی سرم میاد. باهاشون رفت و آمدی ندارم. فقط یکبار دو سال پیش رفتم خونهشون و گفتم که منو دستی دستی بدبخت کردن.
خونهای که سکونت دارین برای خودتون هست؟
اجاره کردیم.سه میلیون پول پیش دادیم ماهی هم 400 هزار تومان.
همه خرجهای خونه روی دوش توست؟
چهار ساله که همه خرج زندگی روی دوش منه. اگر کاری باشه از صبح میرم و آخر شب برمیگردم خونه تا دستم جلوی این و اون دراز نباشه. ولی شوهر بیغیرتم حتی یکبار بهم نگفته دستت درد نکنه یا خسته نباشی.
چرا ازش طلاق نگرفتی؟
جراتش رو نداشتم. میترسم از تنها زندگی کردن. اگر روزی جراتش رو پیدا کنم حتما ولش میکنم و میرم دنبال زندگی جدیدی که لااقل هزینه یک آدم بیغیرت رو ندم.
هفتهای چند روز کاری میکنی؟
اگر هر روز کار باشه سرکار میرم ولی معمولا هفتهای بیشتر از دو روز کار برام دست و پا نمیشه.
چقدر دستمزد میگیری؟
برای هر روز کار مثل نظافت و گردگیری و مرتب کردن وسایل خونه و کارهایی که از پسشون برمیام روزی 100 هزار تومان میگیرم. بخشی از اون رو برای اجاره خونه پسانداز میکنم و بقیهاش هم خرج خونه میشه.معصومه بعد از اینکه چاییاش را سر میکشد حرفمان را نیمه کاره رها میکند و میرود توی آشپزخانه و کابینتها را دستمال میکشد و کریستالهایی را که با دقت شسته و دستمال کشیده، میگذارد توی قفسههای کابینت.
یک ربع از ادامه کارش نمیگذرد که میآید سراغم و میگوید:« خانم من آدم دروغگویی نیستم، نمیخوام شما فکر بدی درباره من کنید. من فقط یک دروغ بهتون گفتم و اینکه شوهرم سالمه و سرکار نمیره. شوهرم معتاده. همه وسایل خونه را اون فروخته و خرج موادش کرده.»
معصومه بدون اینکه چیزی از او بپرسم گویی میخواهد حرفهایی که سالها توی دلش نگه داشته، بریزد بیرون. میخواهد خودش را خالی کند. انگار منتظر جرقهای بوده تا انبار حرفهای نگفتهاش را به آتش بزند تا کمی آرام گیرد.
« شوهرم از همون اول معتاد بود. هر چقدر به پدرم گفتم پدر من این خواستگار معتاده، قبول نکرد که نکرد و گفت زیادی خونه موندم و باید برم خونه شوهر. گفت که اگر زرنگ باشم کاری باید بکنم که مرد خونه ترک کنه. این هم بگم پدر خودم هم تریاکی بود و براش مهم نبود چه کسی خواستگاری دخترش میاد. شوهرم موادش رو بیرون خونه مصرف میکرد. بعد از مدتی بساط موادش رو توی خونه علم کرد و سرکار هم نرفت. بهم میگفت باید پول جور کنم برای موادش یا اینکه کار کنم. روزهایی که میرفتم خونه مردم کلفتی وقتی برمیگشتم خونه میدیدم که تلویزیون نیست، میفهمیدم فروخته برای خرجش موادش. هر وقت هم اعتراض میکردم با کابل برق میافتاد به جونم و سیاه و کبودم میکرد.»
معصومه پیراهنش را بالا میزند و رد زخمهای کهنهای روی کمرش را نشانم میدهد. زخمهایی که بیشباهت به تازیانه یا شلاق نیستند. دلم برایش میسوزد. چطور میشود زنی به این سن و سال چنین مورد آزار و اذیت قرار بگیرد! این زن برای اینکه خرج مواد شوهرش را جور کند مجبور است از صبح تا شب کار کند.
باید روزی به شوهرت چقدر پول بدهی برای تامین موادش؟
وقتی جایی میرم برای کار و مزد میگیرم، 30 هزار تومانش رو پنهون میکنم برای روز مبادا و کرایه خونه و بقیه رو باید بدم بهش. اون هم باهاش مواد میخره.
غذا چی میخورین؟
اگه سرکار باشم که همونجا برام غذا میگیرن. اگه خونه باشم پولی نمیمونه برای غذا خریدن. شوهرم حتی به اجاق گاز هم رحم نکرد و اون رو هم فروخته و فقط پیک نیک داریم که شوهرم اونقدر روش تریاک کشیده که هر چیزی بخوام درست کنم بوی تریاک میگیره.
بچهای هم دارین؟
نه خدا رو شکر. نخواستم که بچهدار بشم.
کسی رو داری که بهت کمک کنه؟
نه. حتی اگه به خانوادهام بگم هم کمکم نمیکنن. وضعیت اونها بهتر از من نیست.
اگر کار نباشه چکار باید بکنی؟
نمیدونم. پارسال که زمستون برف اومد کسی زنگ نزد برای کار برم خونش. شوهرم خمار شده بود و اونقدر منو کتک زد که تا دور روز گوشه خونه افتاده بودم.
تا کی میخوای به این وضعیتت ادامه بدی؟
خودم هم نمیدونم شاید تا زمانی که شجاعت پیدا کنم از این مردک جدا بشم.
معصومه عذرخواهی میکند که زندگیش را برایم تعرف کرده و میرود برای تمیزکاری و من در فکری عمیق فرو میروم که این زن با این جسم نحیف که جای کابل و کمربند روی تن رنجورش سنگینی میکند چگونه سالهاست همچون بردهای بیصدا مقابل مردی معتاد سر خم کرده است؟
او را به طور اتفاقی در خانه یکی از بستگانم در شمال تهران ملاقات کردم. از ساعت 8 صبح آمده بود. بدون اینکه طفره برود شروع کرد به تمیزکاری و تا ساعت یک ظهر بدون اینکه حتی لحظهای استراحت کند کار کرد. بعد از ناهار از او خواستم اگر تمایل دارد درباره زندگیاش برایم بگوید و اینکه چند سال است مجبور شده خانه مردم کار کند.
معصومه چشم به زمین دوخت و لحظهای بعد شانههایش به لرزه افتاد. نمیخواستم او را ناراحت کنم. او را در آغوش کشیدم و به او گفتم آرام باشد. چند دقیقهای بعد که آرام شد رفت از توی کیفش موبایلش را آورد و عکسی به من نشان داد. خانه محقری که نه خبری از تلویزیون و مبل و فرش و تابلو بود، نشانم داد. گفت اینجا خانهاش است. شوهرش بهخاطر لج و لجبازی چند سال پیش همه وسایل خانه را فروخته و جز یک یخچال و چند متر موکت کهنه و یک دست ظرف و قاشق و چنگال چیز دیگری در خانهاش ندارد.
شوهرت کار نمیکنه؟
نه، چهار ساله دست به سیاه و سفید نمیزنه. هر چقدر بهش میگم پاشو برو سرکار حرف تو گوشش نمیره. زیاد اصرار کنم جور دیگهای رفتار میکنه.
کتکت میزنه؟
بعضی وقتها که نمیتونم حرفهامو توی دلم نگه دارم سرش داد میزنم و اونهم پا میشه تا جون داره کتکم میزنه.
خانوادت میدونن شوهرت سرکار نمیره؟
خانواده من اگه به فکرم بودن هیچوقت شوهرم نمیدادن. براشون اهمیتی نداره که چه بلایی سرم میاد. باهاشون رفت و آمدی ندارم. فقط یکبار دو سال پیش رفتم خونهشون و گفتم که منو دستی دستی بدبخت کردن.
خونهای که سکونت دارین برای خودتون هست؟
اجاره کردیم.سه میلیون پول پیش دادیم ماهی هم 400 هزار تومان.
همه خرجهای خونه روی دوش توست؟
چهار ساله که همه خرج زندگی روی دوش منه. اگر کاری باشه از صبح میرم و آخر شب برمیگردم خونه تا دستم جلوی این و اون دراز نباشه. ولی شوهر بیغیرتم حتی یکبار بهم نگفته دستت درد نکنه یا خسته نباشی.
چرا ازش طلاق نگرفتی؟
جراتش رو نداشتم. میترسم از تنها زندگی کردن. اگر روزی جراتش رو پیدا کنم حتما ولش میکنم و میرم دنبال زندگی جدیدی که لااقل هزینه یک آدم بیغیرت رو ندم.
هفتهای چند روز کاری میکنی؟
اگر هر روز کار باشه سرکار میرم ولی معمولا هفتهای بیشتر از دو روز کار برام دست و پا نمیشه.
چقدر دستمزد میگیری؟
برای هر روز کار مثل نظافت و گردگیری و مرتب کردن وسایل خونه و کارهایی که از پسشون برمیام روزی 100 هزار تومان میگیرم. بخشی از اون رو برای اجاره خونه پسانداز میکنم و بقیهاش هم خرج خونه میشه.معصومه بعد از اینکه چاییاش را سر میکشد حرفمان را نیمه کاره رها میکند و میرود توی آشپزخانه و کابینتها را دستمال میکشد و کریستالهایی را که با دقت شسته و دستمال کشیده، میگذارد توی قفسههای کابینت.
یک ربع از ادامه کارش نمیگذرد که میآید سراغم و میگوید:« خانم من آدم دروغگویی نیستم، نمیخوام شما فکر بدی درباره من کنید. من فقط یک دروغ بهتون گفتم و اینکه شوهرم سالمه و سرکار نمیره. شوهرم معتاده. همه وسایل خونه را اون فروخته و خرج موادش کرده.»
معصومه بدون اینکه چیزی از او بپرسم گویی میخواهد حرفهایی که سالها توی دلش نگه داشته، بریزد بیرون. میخواهد خودش را خالی کند. انگار منتظر جرقهای بوده تا انبار حرفهای نگفتهاش را به آتش بزند تا کمی آرام گیرد.
« شوهرم از همون اول معتاد بود. هر چقدر به پدرم گفتم پدر من این خواستگار معتاده، قبول نکرد که نکرد و گفت زیادی خونه موندم و باید برم خونه شوهر. گفت که اگر زرنگ باشم کاری باید بکنم که مرد خونه ترک کنه. این هم بگم پدر خودم هم تریاکی بود و براش مهم نبود چه کسی خواستگاری دخترش میاد. شوهرم موادش رو بیرون خونه مصرف میکرد. بعد از مدتی بساط موادش رو توی خونه علم کرد و سرکار هم نرفت. بهم میگفت باید پول جور کنم برای موادش یا اینکه کار کنم. روزهایی که میرفتم خونه مردم کلفتی وقتی برمیگشتم خونه میدیدم که تلویزیون نیست، میفهمیدم فروخته برای خرجش موادش. هر وقت هم اعتراض میکردم با کابل برق میافتاد به جونم و سیاه و کبودم میکرد.»
معصومه پیراهنش را بالا میزند و رد زخمهای کهنهای روی کمرش را نشانم میدهد. زخمهایی که بیشباهت به تازیانه یا شلاق نیستند. دلم برایش میسوزد. چطور میشود زنی به این سن و سال چنین مورد آزار و اذیت قرار بگیرد! این زن برای اینکه خرج مواد شوهرش را جور کند مجبور است از صبح تا شب کار کند.
باید روزی به شوهرت چقدر پول بدهی برای تامین موادش؟
وقتی جایی میرم برای کار و مزد میگیرم، 30 هزار تومانش رو پنهون میکنم برای روز مبادا و کرایه خونه و بقیه رو باید بدم بهش. اون هم باهاش مواد میخره.
غذا چی میخورین؟
اگه سرکار باشم که همونجا برام غذا میگیرن. اگه خونه باشم پولی نمیمونه برای غذا خریدن. شوهرم حتی به اجاق گاز هم رحم نکرد و اون رو هم فروخته و فقط پیک نیک داریم که شوهرم اونقدر روش تریاک کشیده که هر چیزی بخوام درست کنم بوی تریاک میگیره.
بچهای هم دارین؟
نه خدا رو شکر. نخواستم که بچهدار بشم.
کسی رو داری که بهت کمک کنه؟
نه. حتی اگه به خانوادهام بگم هم کمکم نمیکنن. وضعیت اونها بهتر از من نیست.
اگر کار نباشه چکار باید بکنی؟
نمیدونم. پارسال که زمستون برف اومد کسی زنگ نزد برای کار برم خونش. شوهرم خمار شده بود و اونقدر منو کتک زد که تا دور روز گوشه خونه افتاده بودم.
تا کی میخوای به این وضعیتت ادامه بدی؟
خودم هم نمیدونم شاید تا زمانی که شجاعت پیدا کنم از این مردک جدا بشم.
معصومه عذرخواهی میکند که زندگیش را برایم تعرف کرده و میرود برای تمیزکاری و من در فکری عمیق فرو میروم که این زن با این جسم نحیف که جای کابل و کمربند روی تن رنجورش سنگینی میکند چگونه سالهاست همچون بردهای بیصدا مقابل مردی معتاد سر خم کرده است؟