تصویر اندوهبار «آخرین انسان» در یک نقاشی آخرالزمانی
فرادید| جان مارتین به ویژه به دلیل علاقهاش به ایجاد احساس «عظمت» از سایر نقاشان روزگار خودش متمایز بود؛ یعنی او بیش از آنکه بخواهد مخاطبان آثارش از «زیبایی» نقاشی لذت ببرند، میخواست که آنها را در «هیبت» و شکوه اثر خود غرق کند.
به گزارش فرادید؛ در میان همۀ موضوعات مذهبی، مفاهیم «آخرالزمان» و «عذابهای الهی» برای مارتین اهمیت و برجستگی ویژهای داشتند؛ نقاشیهای او موضوعات و صحنههایی مانند «هفتمین طاعون مصر» یا «نابودی سدوم و عموره» را به تصویر میکشند و در یکی از نقاشیهایش نیز به سراغ «پاندمونیوم» یا «پایتخت جهنم» میرود.
آخرین انسان؛ اثر جان مارتین
نقاشی مارتین تصویری شگفتانگیز، اندوهبار و از جهاتی رعبآور از ابیات زیبا و دراماتیک شعر کمبل آفریده است. در این نقاشی ما دقیقا همان فضای ساکت مرگباری را میبینیم که کمبل توصیف کرده است:
«شهرهای زمین صدایی نداشتند و کشتیها با مردگان به سواحل میرفتند؛ جایی که همه چیز خاموش بود».
احساسی که این نقاشی به مخاطب منتقل میکند بیشتر بر «نومیدی» متمرکز است تا «وحشت». در این اثر، یک شخصیت تنها بر روی صخرهای ایستاده است و به سوی شهری شبحمانند و ویران مینگرد. در بالای سر او ابرهای تاریک در حال شکلگیری هستند که نور کمرمق ماهِ خونین از میان آنها میتابد. ما باید باور کنیم که او آخرین لحظات خود را بر روی زمین تجربه میکند.
مارتین نیز در نقاشی خود اجسادی در کنار پای این شخصیت نشان داده است؛ اجسادی که ظاهرا متعلق به یک زن و کودک هستند؛ کسانی که شاید خانواده این پیرمرد باشند. اما شاید هم این شکل فقط نمایانگر خانواده او نباشد، بلکه نماد بسیاری از افراد دیگر باشد، یعنی همانگونه که کمبل گفته: «اسکلت یک ملت». مارتین در اینجا تصویری از انسانی را به ما میدهد که باید بار تلخترین لحظههای بشریت، در یک تنهایی مطلق به دوش بکشد. از این جهت شاید رنج این مرد از زنده ماندن خودش بیش از رنج او از مرگ دیگران باشد.
منبع: faradeed-205446