جستجو
رویداد ایران > رویداد > فرهنگی > (عکس) ۱۰ فیلم ترسناک جدید که از زمان اکران به آثاری کلاسیک تبدیل شدند

(عکس) ۱۰ فیلم ترسناک جدید که از زمان اکران به آثاری کلاسیک تبدیل شدند

فیلم‌های ترسناک نمی‌توانند فقط به ترساندن مخاطب از طریق ساختن سکانس‌های ترسناک راضی باشند؛ چرا که هر کسی از چیزی و سکانسی می‌ترسد و این موضوع برای ژانری که مخاطب محدود دارد می‌تواند مانند تیغی دو لبه عمل کند؛ از یک سو به دلیل همین محدودیت در جذب مخاطب، برای برخی اصلا ترسناک نباشد و در نتیجه مخاطب محدودتری را جذب کند و دوم خیلی زود فراموش شود.

برخی فیلم‌ها این سعادت را دارند که علاوه بر جلب توجه مخاطب، خیلی زود سر از فهرست بهترین فیلم‌های تمام دوران درآورند و یک راست به پانتئون بالانشین‌های تاریخ سینما راه یابند. چنین فیلمی نه تنها باید بتواند مخاطب را راضی کند، بلکه باید بتواند خود را در حد و اندازه‌ی آثار بزرگ تاریخ نشان دهد.

بزرگی آن هم در ابعاد تاریخ سینما، چیزی نیست که به راحتی به دست آید؛ باید جوهری در فیلم وجود داشته باشد که فقط فیلم‌های بزرگ از آن بهره دارند و فیلم‌سازان برجسته می‌توانند آن را به اثر خود تزریق کنند. در بین فیلم‌های ترسناک جدید، آن‌هایی که نزدیک به یک دهه‌ی گذشته ساخته شده‌اند، تعداد زیادی اثر این چنینی وجود ندارد اما می‌توان یک فهرست ۱۰ فیلمی از آثاری که خیلی زود راه کلاسیک شدن را پیمودند، تهیه کرد.

فیلم‌های ترسناک نمی‌توانند فقط به ترساندن مخاطب از طریق ساختن سکانس‌های ترسناک راضی باشند؛ چرا که هر کسی از چیزی و سکانسی می‌ترسد و این موضوع برای ژانری که مخاطب محدود دارد می‌تواند مانند تیغی دو لبه عمل کند؛ از یک سو به دلیل همین محدودیت در جذب مخاطب، برای برخی اصلا ترسناک نباشد و در نتیجه مخاطب محدودتری را جذب کند و دوم خیلی زود فراموش شود.

چرا که حتی در صورت ترساندن تمام تماشاگران هدفش، چیز بیشتری برای ارائه ندارد که در ذهن بماند. اما همه می‌دانیم که ترسناک‌های اصیل راهی خلاف جریان عمومی ژانر وحشت طی کردند و بهترین فیلم‌های ترسناک جدید هم از این قاعده مستثنی نیستند.

این راه واکنش نشان دادن و حتی نمایش یک کنش نسبت به اتفاقات دور و بر و اطراف فیلم‌سازان بود. کارگردانان بزرگ ژانر وحشت می‌دانستند برای ساختن یک فیلم ترسناک ماندگار اول باید بتوانند چیزی را تصویر کنند که مخاطب با تمام وجود درکش می‌کند و او را می‌ترساند. این ترس قطعا و بیش از هر چیز دیگر هم ترس از پلشتی‌های جامعه‌ای بود که در آن زندگی می‌کند.

به عنوان نمونه فیلم بزرگی چون «بچه رزمری» (Rosemary’s Baby) به کارگردانی رومن پولانسکی و بازی میا فارو به ترس از بی‌هویتی نسلی واکنش نشان می‌دهد که نمی‌دانند از زندگی چه می‌خواهند و فیلم بزرگ دیگری به نام «شب مردگان زنده» (The Night Of The Living Dead) به کارگردانی جرج رومرو به بی‌اعتمادی مردم آمریکا به یکدیگر و نهادهای جامعه در زمان جنگ ویتنام و ترورهای دهه‌ی ۱۹۶۰ میلادی می‌پردازد.

    کارگردان: نا هانگ جین
  • بازیگران: کواک دو وون، هوانگ جو مین و چو وون هی
  • محصول: ۲۰۱۶، کره جنوبی
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۹٪

یکی از نقاط قوت اصلی فیلم «شیون» که آن را شایسته‌ی قرار گرفتن در فهرست بهترین فیلم‌های ترسناک جدید می‌کند، هماهنگی و ادغام مولفه‌های سینمای کارآگاهی و سینمای وحشت فراطبیعی است. عمدتا فیلم‌های جنایی و کارآگاهی با زیرگونه‌ی ترسناک رواشناختی ادغام می‌شوند و از دل آن‌ها کارهای ترسناکی چون «سکوت بره‌ها» (The Silence Of The Lambs)به کارگردانی جاناتان دمی یا «بچه رزمری» (Rosemary’s Baby) اثر رومن پولانسکی خارج می‌شود. حتی می‌توان فیلم‌های ترسناک اسلشری را نام برد که با مولفه‌های ژانر جنایی همپوشانی دارند اما این که یک فیلم ترسناک فراطبیعی چنین کند، اثری است کمیاب.

این موضوع از این جهت اهمیت دارد که فیلم‌های ترسناک توجه چندانی به حضور کارآگاه در دل داستان ندارند. کارآگاه یا جستجوگری که به دنبال حل یک معما باشد و مساله‌ی ترسناک را از دریچه‌ی جنایی و پلیسی نگاه کند، خود به خود از میزان وحشت داخل قاب می‌کاهد. چرا که او بالاخره در کاری که انجام می‌دهد، خبره است و همین که در قاب حاضر شود، از ترس جاری اثر کاسته می‌شود.

در چنین قابی است که اگر یک فیلم ترسناک هم پیدا شود که به سمت سینمای جنایی حرکت کند، ترجیح می‌دهد کار چندانی به مولفه‌های فراطبیعی نداشته باشد و کارآگاه داستان را به سراغ قاتلی چون جانی فیلم «اره» (Saw) بفرستد که می‌تواند هر کسی را از سر راه بردارد.

دلیل این که کارگردانان سینمای ترسناک فراطبیعی از کارآگاه به عنوان شخصیت اصلی خود استفاده نمی‌کنند به این موضوع ارتباط دارد که کارآگاه‌ها با حقیقت و مدرک سر و کار دارند و این موضوع خیلی راحت نمی‌تواند در دل یک فیلم ترسناک فراطبیعی قرار گیرد. اما خوشبختانه کارگردان فیلم «شیون» موفق شده از پس این آزمون سخت سربلند بیرون آید و یکی از ترسناک‌ترین فیلم‌های عصر حاضر را بسازد.

یکی از دلایل این موفقیت ساختن یک هیولای ترسناک است. کارآگاهان داستان هیچ شناختی از ماهیت او ندارند و تصور می‌کنند که با قاتلی دیوانه سر و کار دارند. از همین جا است که فیلم‌ساز شروع به وارد کردن یکی سری مولفه‌ی فراطبیعی وارد سکانس‌های ترسناکش می‌کند تا هم من و شمای مخاطب و هم کارآگاه قصه به ماهیت جنایت‌ها شک کنیم. نکته این که کارآگاه به خاطر ماهیت حرفه‌اش به چنین عناصری باور ندارد اما نمی‌تواند آن‌ها را منکر شود.

شیوه‌ی سیلان اطلاعات داستان هم به گونه‌ای است که مخاطب همان چیزی را می‌داند که کارآگاه حاضر در داستان. به این معنا که مخاطب هیچ‌گاه چیز بیشتری از او نمی‌داند و گام به گام با او همراه است. از این جا است که شخصیت کارآگاه برای مخاطب به شخصیتی همدلی‌برانگیز تبدیل می‌شود. در مقدمه گفته شد که یکی از کلیدهای موفقیت یک فیلم ترسناک ساختن شخصیت‌های معرکه است؛ کسانی که مخاطب نگران سرنوشت آ‌ن‌ها شود. حال چنین کاری با یک کارآگاه آن هم در یک اثر ترسناک بسیار سخت است. چون بالاخره یک پلیس با یک قربانی معمولی تفاوت دارد و مخاطب به راحتی نگران سرنوشت او نمی‌شود. این عامل هم در فیلم «شیون» اتفاق افتاده تا با یکی از بهترین فیلم‌های ترسناک جدید روبه رو شویم.

از سوی دیگر فیلم «شیون» در لایه‌های پنهان خود در برگیرنده‌ی نکاتی از کره جنوبی امروز است. کره‌ی جنوبی کشوری پیشرفته است با تاریخچه‌ای خونبار. بخشی از این تاریخ خونین هم توسط ژاپنی‌ها رقم خورده و آن‌ها در شکل گرفتنش تاثیر بسیار داشته‌اند. فیلم «شیون» روی همین درد تاریخی دست می‌گذارد. از سوی دیگر به دلیل همان پیشرفت سریع این کشور، مردمان کره جنوبی با نوعی از بی هویتی هم دست و پنجه نرم می‌کنند که می‌توان در آثار دیگر هنرمندان اهل این کشور هم اشاره به این مورد را دید. «شیون» تمایل دارد از این موضوع هم به نفع قصه‌ی ترسناکش استفاده کند.

اما قطعا این موارد دغدغه‌ی مخاطب این جغرافیا نیست. پس چرا این فیلم برای من و شما هم ترسناک است؟ دلیل آن ساخت و پرداخت درست سکانس‌های ترسناک، شخصیت‌پردازی درست، نورپردازی و قاب‌های معرکه و البته به روند پیشرفت قصه بازمی‌گردد که از «شیون» اثری معرکه و بسیار ترسناک ساخته است. ضمن این که به راحتی نمی توان پایان فیلم را حدس زد. همه‌ی این‌ها باعث شده که با یکی از بهترین فیلم‌های ترسناک جدید طرف باشیم.

«شیون» یکی دو سکانس درجه یک دارد که در ظاهر ربطی به قصه‌ی فیلم ندارند. اما مخاطبی که آگاه است فیلم در حال گفتن از تاریخ خونبار کشور کره جنوبی است، چرایی حضور آن‌ها را متوجه می‌شود. یکی از این سکانس‌ها، سکانس رقصی محلی است که البته حال و هوایی ترسناک هم به خود می‌گیرد. این گونه فیلم «شیون» از تاریخ نزدیک کره جنوبی فاصله می‌گیرد و خود را به سنت‌های باستانی یک کشور تاریخی که زمانی به دو بخش تقسیم نشده بود، گره می‌زند.

«حضور تعدادی جنازه در روستایی دورافتاده در کره جنوبی مردم را به این نتیجه می‌رساند که ماده‌ی مخدر تازه‌ای در بازار موجود است که تاثیرات مرگباری دارد. اما چیزی درباره‌ی مرگ‌ها سر جایش نیست. پلیس تصور می‌کند که تمام این جنازه‌ها به قاتلی ارتباط دارد که شیوه‌ای متفاوت در کشتن دارد. اما باز هم این موضوع نمی‌تواند به تمام پرسش‌ها جواب دهد. در چنین چارچوبی پیدا شدن چند جنازه‌ی دیگر مردم را به این نتیجه می‌رساند که یک نیروی شیطانی در روستا وجود دارد. اما …»

۹. نیمه تابستان (Midsommar)

    کارگردان: جان کرازینسکی
  • بازیگران: جان کرازینسکی، امیلی بلانت و میلیسنت سیمونز
  • محصول: ۲۰۱۸، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪

این روزها قسمت تازه‌ی «یک مکان آرام» با عنوان «یک مکان آرام: روز نخست» (A Quiet Place: Day On) روی پرده است که از قسمت قبلی اثر بهتری است و می‌تواند نوید یک فرنچایز سینمایی دیگر را در عالم سینمای هالیوود بدهد. اما نکته این که این فیلم نسبتا خوب تازه هم توانایی برابری با فیلم اول مجموعه را ندارد. فیلم اول اثری ترسناک متعلق به زیرگونه‌ی وحشت فراطبیعی بود و داستانش در دورانی پساآخرالزمانی می‌گذشت و آشکارا بودجه‌ی چندان زیادی هم نداشت. اما جان کرازینسکی می‌دانست که برای تعریف کردن قصه‌ی درجه یکش نیازی به بودجه‌ی پر و پیمانی ندارد. او در نهایت توانست با تعداد کمی بازیگر، در یک لوکیشن خلوت و با کمترین میزان از نمایش هیولای قصه، یکی از بهترین فیلم‌های ترسناک جدید را خلق کند.

یکی از روش‌هایی که کارگردانان سینمای ترسناک از دیرباز به کار می‌برند و کاری می‌کنند که مخاطب ناگهان از وجود هیولا بترسد و شوکه شود، نمایش دیرهنگام او پس از مقدمه‌چینی‌های کافی است. به عنوان نمونه استیون اسپیلبرگ در فیلم «آرواره‌ها» (Jaws) چنین کرد و نتیجه هم گرفت. اما چنین کاری از عهده‌ی هر کارگردان و قصه‌گویی برنمی‌آید؛ چرا که باید کاری کند که سایه‌ی سنگین عامل ایجاد وحشت یا همان هیولا در سرتاسر قصه، حتی زمانی که هنوز پرده از او برداشته نشده، احساس شود. اسپیلبرگ چنین کرد و کوسه‌ی فیلم «آرواره‌ها» یک راست وارد خاطرات سینمایی مخاطب اهل سینمای وحشت شد.

یکی از روش‌های رسیدن به چنین دستاوردی فضاسازی است. باید تمام فضای فیلم متاثر از حضور آن هیولا باشد. به این معنا که در صورت عدم حضورش در قاب، هر لحظه وجودش احساس شود. جان کرازینسکی در قصه‌ی فیلم «یک مکان آرام» از این موضوع بهره می‌برد. هیولای فیلم او در صورت بروز صدا خود به خود خودش را نمایش می‌دهد و خب این موضوع تمام قصه را تحت‌الشعاع خود قرار می‌دهد؛ چرا که یک مکالمه‌ی معمولی هم می‌تواند کشنده باشد. در چنین قابی نمی‌توان به تماشای فیلم نشست و حضور هیولا را احساس نکرد.

عامل دوم به قصه‌گویی و روند پیشرفت روابط علت و معلولی داستان بازمی‌گردد. جان کرازینسکی در این جا همان کاری را کرده که استیون اسپیلبرگ در «آرواره‌ها» انجام می‌دهد. در فیلم اسپیلبرگ کوسه در همان ابتدا حضور ترسناکش را بدون دیده شدن به رخ می‌کشد و قربانی می‌گیرد.

در فیلم «یک مکان آرام» هم همین اتفاق می‌افتد و قربانی ابتدایی قصه خبر از حضور هیولایی وحشت‌آفرین می‌دهد. اما همه‌ی این‌ها با درست طراحی نشدن هیولای قصه از بین می‌رود. فرض کنید با فیلمی طرف هستید که همه چیزش در ظاهر سر جایش قرار دارد و سایه‌ی سنگین هیولای قصه در سرتاسر اثر احساس می‌شود و مخاطب هم منتظر است تا بالاخره او را ببیند.

اما ناگهان با پرده برداشتن از او با هیولایی مواجه شود که توقعش را برآورده نمی‌کند و نمی‌تواند در قواره‌های آن سایه‌ی سنگین ظاهر شود. در چنین حالتی تمام آن زحمات از دست می‌رود و فیلم هم به یک کمدی می‌ماند. پس طراحی ترسناک هیولا هم همان قدر اهمیت دارد که حضور دامنه‌دارش در قصه.

دست جان کرازینسکی در این زمینه هم پر است و گرچه هیولایش به لحاظ وهم‌آلود بودن به پای کوسه‌ی «آرواره‌ها» استیون اسپیلبرگ نمی‌رسد، اما کار می‌کند و وحشت‌آفرین است. اما همه‌ی این‌ها بدون یک قصه‌گویی مناسب تبدیل به اثری نمی‌شد که سر از فهرست بهترین فیلم‌های ترسناک جدید درآورد و اثری کلاسیک محسوب شود.

چند نکته‌ی ظریف در روند قصه‌گویی فیلم وجود دارند که داستان را ارتقا می‌دهند و خلق هیجان و ترس می‌کنند. این که تولید صدا می‌تواند کشنده باشد در دستان فیلم‌ساز علاوه بر خلق هیجان و ایجاد ترس، به مهم‌ترین ابزار قصه‌گویی هم تبدیل شده تا روند بین اجزای اثر، روندی ارگانیک باشد. به عنوان نمونه زنی در فیلم با بازی خوب امیلی بلانت حضور دارد که باردار است.

همین بارداری سبب خلق هیجان می‌شود؛ هم از این بابت که روند زایمان در آخرالزمان قطعا روندی دردناک است و خبری از دارو و دکتر نیست و هم از این بابت که یک کودک سالم تازه متولد شده قطعا پر سر و صدا خواهد بود و هیچ درکی از اتفاقات اطرافش ندارد. همه‌ی این‌ها منجر به خلق هیجان و ایجاد ترس در مخاطب شده است.

اما نکته‌ی آخری که «یک مکام آرام» را شایسته‌ی قرار گرفتن در فهرست بهترین فیلم‌های ترسناک جدید می‌کند، سادگی آن است. این سادگی به این معنا نیست که با اثری فاقد ارزش طرف هستیم. بلکه به معنای اندازه نگه داشتن همه‌ی عوامل تشکیل دهنده‌ی اثر است. «یک مکان آرام» چیز اضافه‌ای ندارد و فیلم‌ساز تلاش نمی‌کند چیزی از جهان بیرون به دل اثر سنجاق کند یا این که روی نکته‌ای بیش از اندازه تاکید کند. برای او همین که بتواند قصه‌ی خود را به درستی تعریف کند و شخصیت‌هایی بسازد که مخاطب با آن‌ها همراه شود، کافی است.

«در یک جهان پساآخرالزمانی موجوداتی به زمین حمله کرده‌اند که توان دیدن ندارند اما گوش‌هایشان شدیدا به صدا حساس است و این گونه قربانی را شناسایی می‌کنند. آن‌ها موفق شده‌اند تمام انسان‌ها را به جز عده‌ی محدودی از بین ببرند و بازماندگان هم در محیط‌های پراکنده و به دور از هم زندگی می‌کنند. این مردمان یاد گرفته‌اند که هیچ صدایی ایجاد نکنند. حال خانواده‌ای متشکل از یک دختر نوجوان، یک پسر کم سال و یک پسر خردسال به همراه پدر و مادر به دنبال آذوقه و وسایل می‌گردند. پسر کوچک خانه یک اسباب‌بازی برقی پیدا می‌کند اما پدرش فراموش می‌کند که باطری‌های آن را خارج کند. در راه پسرک اسباب بازی را راه می‌اندازد و …»

۷. اُکیولوس (Oculus)

    کارگردان: دیمین راگنا
  • بازیگران: ایزیکل رودریگز، دیمین سالامون، لوییز زیمبرووسکی و سیلویا ساباتر
  • محصول: ۲۰۲۳، آرژانتین و آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪

سال گذشته که «وقتی شیطان کمین می‌کند» بر پرده افتاد، بسیاری آن را نه تنها بهترین فیلم ترسناک سال، بلکه بهترین فیلم سال ۲۰۲۳ میلادی دانستند. کمتر پیش می‌آید که یک فیلم ترسناک به چنین جایگاهی در بین منتقدان دست یابد و اگر فیلم ترسناکی هم منتقدان قلم به دست را راضی کند، عمدتا بنا به دلایلی است که ارتباطی با ژانر وحشت ندارند. مثلا ممکن است فیلم‌سازی به سراغ توضیح زیاد و بدون دلیل چرایی دست زدن قاتل داستان به جنایت بزند و همه چیز را خراب کند.

در چنین قابی دیگر مخاطب با یک فیلم ترسناک که باید از قاتلش ترسید، روبه رو نیست. بلکه با اثری معمولی طرف است که می‌توان برای قاتلش دل سوزاند و با او همراه شد. هیچ فیلمی که چنین کند نمی‌تواند وارد فهرست بهترین فیلم‌های ترسناک جدید شود و مخاطب جدی ژانر وحشت را راضی کند. حال شاید منتقدان نه چندان علاقه‌مند به این سینما که اساسا ژانر وحشت را روشی برای پول درآوردن تهیه کنندگان و سرگرمی مخاطب می‌دانند و تصور می‌کنند که این سینما چیزی جز این نیست، از چنین فیلم‌هایی استقبال کنند.

فیلم «وقتی شیطان کمین می‌کند» در اثبات غلط بودن همین ادعای این منتقدان است. از آن دسته آثاری که نشان می‌دهد برای ساختن یک فیلم ترسناک ماندگار آن اثر باید تا مغز استخوان وامدار محیط اطرافش باشد و در واقع واکنشی به پلشتی‌های آن نشان دهد. وگرنه با اثری یک بار مصرف طرف خواهیم بود که نه می‌تواند مخاطبش را بترساند و نه حتی او را سرگرم کند. فیلم «وقتی شیطان کمین می‌کند» در باب زندگی مردمان جامعه‌ای است که نه راه پس دارند و نه راه پیش و اتفاقا با توجه به شرایط حاکم بر آرژانتین در زمان ساخت فیلم، می‌توان آن را به نوعی اثری در باب تمام شدن یک دوران هم دانست.

گفته شد که بهترین فیلم‌های ترسناک جدید از این ویژگی بهره می‌برند که واکنشی یا کنشی نسبت به محیط پیرامونی خود نشان می‌دهند. فیلم «وقتی شیطان کمین می‌کند» از همان ابتدا روی این موضوع دست می‌گذارد. در همان سکانس ابتدایی دوربین طوری مردمان روستایی و پلیس‌ها را نمایش می‌دهد که گویی برای سررسیدن چنین لحظات ترسناکی آماده بوده‌اند.

پلیس که بی‌خیال است و مردم هم بدون زیر سوال بردن ماهیت اتفاق خیلی زود متوجه می‌شوند که با شیطانی قدرتمند روبه رو هستند و دست به فرار می‌زنند. انگار مدت‌ها است که به در زل زده‌اند تا این شیطان از راه برسد. انگار در تمام مدت نشانه‌های سر رسیدنش وجود داشته و حال آمده که این انتظار را پایان دهد.

رفتار مردم در طول قصه و در مواجهه با این شیطان در ادامه‌ی همین نگاه قرار می‌گیرد؛ آن‌ها هیچ تمایلی به ایستادن و روبه رو شدن با مشکل ندارند و فقط دوست دارند که فرار کنند. فیلم‌ساز از این واضح‌تر نمی‌تواند جامعه‌ای را که تا مغز استخوان درگیر بحران‌های متعدد اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و سیاسی است و در زمان ساخته شدن فیلم بزرگترین میزان تورم جهان را تجربه می‌کرد، زیر تیغ تند انتقاد خود ببرد. اما فیلم «وقتی شیطان کمین می‌کند» زمانی به اثر جذاب‌تری تبدیل می‌شود و می‌تواند به فهرست بهترین فیلم‌های ترسناک جدید راه یابد که فیلم‌ساز به طرز باشکوهی پای سوال‌های ازلی ابدی فلسفی را هم به اثرش باز می‌کند و ما را در برابر فیلمی قرار می‌دهد که دوست ندارد تنها واکنشی به کشور و جامعه آرژانتین یخ زده در دل سرمایی استخوان‌سوز باشد.

این رویکرد فلسفی بیش از هر چیزی در انتخاب عامل وحشتناک خودش را نشان می‌دهد. از تمام قصه مشخص است که ما با فیلم ترسناکی متعلق به زیرگونه‌ی وحشت فراطبیعی طرف هستیم. البته رویکرد فیلم‌ساز در این جا با رویکرد فیلم‌سازان در آثاری مانند «اکیولوس» و «یک مکان آرام» تفاوت دارد.

در «اکیولوس» سازندگان از خانه‌ای جن زده استفاده کرده و کلیشه‌های آن را به کار گرفته‌اند و جان کرازینسکی در «یک مکان آرام» در حال بازی با مولفه‌های سینمای پساآخرالزمانی است. این در حالی است که حال و هوای فیلم «وقتی شیطان کمین می‌کند» کاملا تفاوت دارد و می‌توان نشانه‌هایی از سینمای آخرالزمانی را در قاب‌بندی‌ها دید که با حال و هوای پساآخرالزمانی قطعا تفاوت دارد.

در سینمای آخرالزمانی نابودی نسل بشر تا پیش از تکمیل شدن در مرکز توجه فیلم‌ساز است و در پساآخرالزمانی‌ها داستان به بعد از نابودی دنیا اختصاص دارد و قصه‌ی بازماندگان را تعریف می‌کند. اما شیوه‌ی نمایش شر در فیلم «وقتی شیطان کمین می‌کند» آن را هم به آموزه‌های فلسفی نزدیک می‌کند و هم به آموزه‌های مذهبی. به عنوان نمونه ارتش شیطان متشکل از بچه‌ها است.

اصلا ترسناک‌ترین و خونبارترین سکانس فیلم توسط کودکان حاضر در قاب شکل می‌گیرد و این نشان می‌دهد که فیلم‌ساز هیچ امیدی به آینده‌ی نسل بشر ندارد و او را بیشتر شر می‌داند تا خیر. از سوی دیگر شیطان در کالبد یک کودک «متولد» می‌شود و این می‌تواند اشاره‌ای مستقیم به تولد دجال در آموزه‌های مذهبی داشته باشد.

در چنین قابی است که فیلم‌ساز برای هرچه ترسناک‌تر کردن فیلمش از هیچ چیزی فروگذار نمی‌کند و تا می‌تواند به خلق سکانس‌های ترسناک و نمایش خونریزی می‌پردازد. همه‌ی این‌ها در حالی است که پیوسته یک حال و هوای وسترن در اثر احساس می‌شود و شخصیت‌ها در چشم‌اندازهایی قرار گرفته‌اند و قصه‌ در محیط‌هایی می‌گذرد که متعلق به آن سینما است.

از همان سکانس اول که دو برادر از طریق پنجره‌های خانه‌ی خود مزرعه را زیر نظر می‌گیرند و صدای گلوله‌ای را می‌شنوند که وامدار فیلم‌های وسترن بزرگ است، تا سکانس پایانی و حضور دوباره‌ی شخصیت‌ها در مزرعه در دنیایی تازه. این رفت و برگشت بین مولفه‌های سینمای وسترن و ترسناک دیگر نقطه قوتی است که «وقتی شیطان کمین می‌کند» را شایسته‌ی حضور در فهرست بهترین فیلم‌های ترسناک جدید که خیلی زود به اثری کلاسیک تبدیل شدند، می‌کند.

سهم سینمای آرژانتین در تولیدات مطرح هر سال مدام در حال افزایش است. کمتر پیش می‌آید که بهترین فیلم ترسناک سال متعلق به کشوری غیر از آمریکا باشد. سال‌ها پیش و در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ میلادی گاها ایتالیایی‌ها چنین می‌کردند و امروزه هم گاهی فیلمی از کره جنوبی یا ژاپن دست به چنین کاری می‌زند. اما در مجموع آمریکایی‌ها یا کشورهای انگلیسی‌زبان فیلم‌های ترسناک بهتری می‌سازند که البته این موضوع ریشه در شیوه‌ی فیلم‌سازی در این کشورها دارد. اما «وقتی شیطان کمین می‌کند» ناگهان نه تنها سینمای آرژانتین را در مرکز توجه قرار داد، بلکه بر صدر نشست و حسابی قدر دید تا راهش را به فهرست بهترین فیلم‌های ترسناک جدید باز کند.

«دو برادر شب هنگام متوجه شلیک چند گلوله در اطراف مزرعه‌ی خود می‌شوند. آن‌ها تا صبح صبر می‌کنند و سپس بیرون می‌روند. در اطراف جنازه‌ی فردی روی زمین افتاده و تعدادی وسایل عجیب و غریب هم آن جا است. به نظر می‌رسد که این وسایل متعلق به به یک جنگیر است و فرد کشته شده هم یک جنگیر بوده است.

در ادامه این دو برادر به خانه‌ی کارگر مزرعه‌ی همسایه سر می‌زنند و متوجه می‌شوند که کارگر مزرعه به حاطر حال و روز فرزندش درخواست عملیات جنگیری کرده است. این در حالی است که این دو برادر کم کم متوجه وجود نشانه‌هایی می‌شوند که خبر از وجود یک نیروی شیطانی در آن منطقه می‌دهد. پس تصمیم به فرار می‌گیرند اما …»

۵. قطار بوسان (Train To Busan)

    کارگردان: آری آستر
  • بازیگران: تونی کولت، الکس ولف و میلی شاپیرو
  • محصول: ۲۰۱۸، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪

«موروثی» یکی از عجیب‌ترین فیلم‌های فهرست است. اصلا انگار هنرمندی اروپایی آن را ساخته است. تکه‌هایی از آثار مختلف هنری را می‌توان در جای جای آن دید. گویی آری آستر قصد داشته داستان یک فیلم ترسناک و جدال یک فرقه‌ی شیطانی را به قصه‌ی مردان و زنانی پیوند بزند که از دل تاریخ بشر فراخوانده شده‌اند. «موروثی» دوست ندارد که یک فیلم ترسناک، با قصه‌ای معمولی باشد. دوست دارد طنین آثار هنرمندانه‌ی بشری را بازتاب دهد و فیلمی باشد که کمتر نمونه‌ای در تاریخ سینما دارد.

سال‌ها پیش کارگردانی چون استنلی کوبریک با ساختن فیلم «درخشش» (Shining) چنین کرد. او المان‌های سینمای اسلشر و ترسناک روانشناختی را از دل داستانی عامه پسند به قلم استیون کینگ گرفت، از فیلتر ذهنی خودش عبور داد و آن را به قصه‌ای از مردان و زنانی تبدیل کرد که گویی عمری به اندازه‌ی نسل بشر دارند و تمام دغدغه‌های ازلی ابدی او را بازتاب می‌دهند. چند سال قبل‌تر کارگردان دیگری به نام رابین هاردی با ساختن شاهکاری چون «مرد حصیری» (The Wicker Man) از دل قصه‌ی دیگری با حال و هوای دیگری چنین کرد و یک فیلم ترسناک را تا حد یک شاهکار هنری بالا برد.

آری آستر در «موروثی» چنین قصدی دارد و اگر با ساختن «نیمه تابستان» به فیلم «مرد حصیری» ادای دین می‌کند، در این جا قصد ندارد از کار کسی الهام بگیرد و دوست دارد اثری منحصر به فرد بسازد. گرچه می‌توان تکه‌ای از سینمای کوبریک و رابین هاردی را در این جا دید. به لحاظ ژانرشناسی می‌توان فیلم آری آستر را به سینمای ترسناک فراطبیعی و ترسناک‌های روانشناختی ارتباط داد.

البته بیش از هر چیزی باید این اثر را یک فیلم ترسناک کالتی دانست. ترسناک‌های کالتی یا فرقه‌ای به دسته‌ای از آثار ترسناک گفته می‌شود که در آن‌ها عامل ایجاد وحشت یا عاملان ایجاد ترس یا همان هیولاهای قصه‌ عده‌ای آدم وابسته به یک فرقه هستند که تصور می‌کنند برای برگزاری آیین‌های خود باید قربانی بگیرند یا با عده‌ای جادوگر طرف هستیم که آیین‌هایی دیوانه‌وار برگزار می‌کنند.

تاریخ سینما پر است از آثار این چنینی. بالاخره بخشی از سینمای ترسناک به تاریخ و مذهب گره خورده است. از همان ترسناک‌های گوتیک که در آن‌ها جناب کنت دراکولا جولان می‌دهد تا ترسناک‌های دیگر می‌توان وجود المان‌های مذهبی و آیینی را در سرتاسر آثار دید. نکته‌ی بعد ارتباط این دنیا یا همان جهان زندگان با جهان پس از مرگ در ژانر وحشت است.

موضوع این نیست که سینمای ترسناک فقط به ترس آدمی از مرگ می‌پردازد. این بخش کوچکی از داستان است. ترس اگزیستانسیال نمی‌تواند مخاطب را وادارد که دسته‌ی صندلی را محکم بچسبد. باید او را از چیزهای دیگری هم ترساند. یکی از راه‌های ترساندن تماشاگر ساختن پلی بین جهان مردگان و زندگان و ارتباط با واسطه و بی‌واسطه با کسانی است که دیگر حضور ندارند. فیلم‌های ترسناک بسیاری چنین کرده‌اند اما کمتر فیلمی توانسته به اندازه‌ی «موروثی» در این سال‌ها مخاطب را این چنین بترساند. به همین دلیل هم باید نامش را در بین فهرست بهترین فیلم‌های ترسناک جدید که به آثاری کلاسیک تبدیل شده‌اند، گنجاند.

«موروثی» از سوی دیگر قدر غافلگیر کردن مخاطب را می‌داند. در ترسناک‌های اصیل عنصر غافلگیری به شکل گسترده استفاده نمی‌شود. چرا که استفاده‌ی مداوم از آن فیلم را به اثری یک بار مصرف تبدیل کرده و البته دست سازندگان را برای تماشاگر باهوش رو می‌کند. البته از سوی دیگر باید این نکته را در نظر گرفت که ترس بر اثر غافلگیری دوام چندانی ندارد و خیلی زود فراموش خواهد شد. اما یک تعلیق گسترده و پایدار می‌تواند تا مدت‌ها ذهن را درگیر کند. «موروثی» از چنین تعلیقی بهره می‌برد اما در هر جا که نیاز باشد ناگهان اصل غافلگیری را هم به کار می‌برد تا ناگهان تماشاگر از جای خود تکان بخورد و کنجکاوتر به تماشای ادامه‌ی قصه بنشیند.

نکته‌ی دیگر این که فیلم‌های ترسناک عموما نیاز چندانی به بازی‌های درخشان ندارند. همین که بازیگری بتواند قابل قبول ظاهر شود کافی است. البته برخی از فیلم‌ها مانند «درخشش» یا «بچه رزمری» به خاطر تمرکز بر یک شخصیت نیاز به چنین چیزی دارند اما این موضوع درباره‌ی همه‌ی فیلم‌های ترسناک صدق نمی‌کند.

دلیل این امر هم واضح است؛ فیلم‌های ترسناک عمدتا به داستان لاغر شکار و شکارچی می‌پردازند و در حین ساختن آن‌ها بازیگران نیاز چندانی به انتقال احساست مختلف ندارند. در چنین قاب «موروثی» از یک تونی کولت معرکه بهره می‌برد که توانسته طیف متنوعی از احساسات را بازتاب دهد؛ از ترس و وحشت گرفته تا نگرانی و اضطراب. اصلا یکی از دلایلی که «موروثی» را باید در فهرست بهترین فیلم‌های ترسناک جدید قرابر داد، همین بازی تونی کولت است.

در پایان باید به این نکته اشاره کرد که فیلم «موروثی» اولین نمایشش را در جشنواره ساندنس تجربه کرد. تاثیر فیلم تا به آن اندازه بود که برخی از تماشاگران به عدم حضور فیلم در بخش اصلی اعتراض کردند. چنین استقبالی همان طور که گفته شد همواره تماشاگر سنتی ژانر وحشت را می‌ترساند؛ چرا که این تماشاگر فیلم ترسناک عادت کرده و می‌داند که عمده‌ی فیلم‌های ترسناکی که چنین نظر عامه‌ی مخاطب را جلب می‌کنند، قطعا آن چنان ترسناک نیستند. اما «موروثی» چنین نبود. بالاخره استثناها همیشه وجود دارند و استثنا قاعده را نقض نمی‌کند. پس می‌توان علی رغم تمام توضیحات داده شده با خیال راحت به تماشای ساخته‌ی آری آستر نشست و مطمئن بود که با فیلمی واقعا ترسناک طرف هستیم.

این دومین فیلم آری آستر در این فهرست پس از «نیمه تابستان» است و خلاصه اگر قصد دارید هم بترسید و هم با کاراکتر زنی روبه ‌رو شوید که در ابتدای فیلم شبیه به شخصیت‌های زن‌ سینمای اینگمار برگمان است و در پایان زن خبیث فیلم «شیطان صفتان» آنری ژرژ کلوزو (Les Diaboliques) را یادآور می‌شود، تماشای فیلم را از دست ندهید.

«زمانی که مادربزرگ خاندان گراهام فوت می‌کند، دختر او یعنی آنی تصور می‌کند که روح آن مرحوم با وجود فرزندش یعنی چارلی در ارتباط است. مراسم درگذشت مادربزرگ برگزار می‌شود اما دختر وی رازی ترسناک دارد که نمی‌تواند آن را با خانواده‌ی خود در میان بگذارد. این در حالی است که به نظر می‌رسد چارلی واقعا با روح مادربزرگش ارتباط برقرار کرده است. تا این که آنی تصمیم ترسناکی می‌گیرد …»

۳. برو بیرون (Get Out)

    کارگردان: جنیفر کنت
  • بازیگران: اسی دیویس، نوآه وایزمن و دنیل هنشال
  • محصول: ۲۰۱۴، استرالیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪

ساختن یک فیلم ترسناک روانشناختی که مخاطب در زمان تماشایش حسابی بترسد، از ساختن هر فیلم ترسناک دیگری دشوارتر است. چرا که کارگردان باید از عنصری نادیدنی و کاملا ذهنی، وحشت بیرون بکشد. در واقع کارگردان یک فیلم ترسناک روانشناختی باید بتواند برای عوامل ذهنی، ترجمانی تصویری پیدا کند تا آن عامل به شکل عینی خودش را روی پرده نشان دهد.

به همین دلیل هم تعداد فیلم‌های ترسناک روانشناختی از دیگر فیلم‌های ترسناک کمتر است. سال‌ها پیش کارگردانی چون رومن پولانسکی با ساختن فیلم «بچه رزمری» چنین کرد و توانست از روان آشفته‌ی زنی ترس بیرون بکشد و در پایان با تلفیق المان‌های این سینما با ترسناک‌های فرقه‌ای و فراطبیعی، حسابی تماشگر را گوشه‌ی رینگ گیر بیاندازد.

نقطه قوت رومن پولانسکی و فیلم «بچه رزمری» ساختن یک حال و هوای معمایی و بهره بردن از المان‌های سینمای رازآلود بود که در آن‌ها یک جستجوگر، در فیلم او همان قربانی، به دنبال فهم چرایی ماجرا است. در واقع رومن پولانسکی ترس را از دل ناشناخته‌ها و راز و رمز بیرون کشید و به جان تماشاگر انداخت.

در این جا اما جنیفر کنت سعی می‌کند فضای فیلمش را رازآلود جلوه دهد اما علاقه‌ای به ساختن معما و خلق شخصیتی که به دنبال حل آن باشد، ندارد. او برای نمایش درون آشفته‌ی شخصیت‌های خود از معما فاصله می‌گیرد و به سمت استفاده از المان‌های وحشت فراطبیعی می‌رود تا به ترجمان تصویری مناسبی برای نمایش این درون آشفته برسد.

گفته شد که یکی از زیرمجموعه‌های وحشت فراطبیعی استفاده از ارواح و اجنه به عنوان عامل ایجاد وحشت است. به این معنا که اگر فیلم‌ساز وجود چنین عواملی را قطعی بداند و برای مخاطب هیچ شکی باقی نگذارد که روحی خبیث وجود شخصی یا مکانی را تسخیر کرده، با یک ترسناک فراطبیعی طرف هستیم که عموما به آن‌ها فیلم‌های خانه‌ی جن زده (Haunted House) گفته می‌شود. اما جنیفر کنت در «بابادوک» هیچ‌گاه با قطعیت وجود این روح خبیث را تایید نمی‌کند و ما را مدام با این علامت سوال روبه رو می‌کند که ممکن است وجود این عامل ایجاد وحشت به تمامی به روان آشفته‌ی کسانی ارتباط داشته باشد که از ترومای حادثه‌ای غم‌انگیز رنج می‌برند.

باز هم گفته شد که زمانی یک فیلم متعلق به ژانر وحشت را می‌توان در فهرست بهترین فیلم‌های ترسناک جدید که پس از اکران و بلافاصله به آثاری کلاسیک تبدیل شدند، قرار داد که از شخصیت‌های همدلی‌برانگیز بهره ببرند که مخاطب نگران سرنوشت آن‌ها شود. این موضوع به ویژه در برخورد با فیلم‌های ترسناک روانشناختی اهمیت مضاعفی پیدا می‌کند.

چرا که بالاخره عامل ایجاد وحشت در ذهن شخصیت اصلی قرار دارد. حال تصور کنید با فیلم مثلا ترسناکی وابسته به زیرگونه‌ی وحشت روانشناختی طرف باشیم که هیچ احساسی به قهرمانش نداریم. در چنین چارچوبی اصلا صحبت از ترس معنا ندارد؛ چرا که احتمالا آن فیلم را تا پایان هم نخواهیم دید.

در این زمینه «بابادوک» دست پری دارد. هر دو شخصیت اصلی قصه، چه زن و چه فرزندش حسابی ما را درگیر خود می‌کنند. زن که از غم از دست دادن شوهرش رنج می‌برد، بسیار برای مخاطب قابل لمس از کار درآمده است. بالاخره همه‌ی ما روزی یا کسی را از دست داده‌ایم یا از این موضوع واهمه داریم. پس می‌توانیم با شخصیت زن فیلم ارتباط برقرار کنیم. اما این برای ترسناک شدن یک فیلم کافی نیست. این زن باید چیزهای دیگری هم داشته باشد تا ما را با خود همراه کند. به ویژه که گاهی به نظر می‌رسد به دلیل همین غم به کودکش آسیب می‌زند.

این همراهی با کارکتر اصلی داستان به دلیل پرداخت مناسب هیولای قصه به خوبی از کار درآمده است. بالاخره ما با قطعیت نمی‌دانیم که عامل ایجاد وحشت ریشه در روان آشفته‌ی شخصیت‌ها دارد یا واقعا مکانی را تسخیر کرده است. وقتی این عامل واقعا ترسناک از کار دربیاید و ما تصور کنیم که زاییده‌ی خیال شخصیت اصلی است، آن زمان به این باور می‌رسیم که او چه زجر جان‌فرسایی را تحمل می‌کند. درست ساخته شدن این درد و رنج در کنار بازی بازیگرش عامل دیگری است که «بابادوک» را در جایگاه دوم فهرست بهترین فیلم‌های ترسناک جدید قرار می‌دهد.

موضوع دیگری که «بابادوک» را تبدیل به یکی از بهترین فیلم‌های ترسناک جدید می‌کند، فضاسازی است. فیلم در چند لوکیشن محدود با بازیگرانی محدود ساخته شده است (توجه کرده‌اید که در این فهرست اکثر آثار از این ویژگی بهره می‌برند) فیلم‌ساز به تمامی فیلمش را در تاریکی برگزار می‌کند. انگار قصد دارد غلبه‌ی تاریکی بر روشنایی در زندگی شخصیت‌ها را نمایش دهد. نکته‌ی بعد در طراحی نمایش و سر و شکل عامل ایجاد وحشت است. این عامل ایجاد وحشت شکل و شمایلی فانتزی دارد و گویی در تاریکی زندگی می‌کند و اصلا از دل تاریکی زاده شده است.

برای درست ساخته شده این هیولا کارگردان به شکل گسترده دست به نمایشش نمی‌زند. او می‌داند که اگر چنین کند پس از مدتی حضورش عادی خواهد شد و دیگر ترسی ایجاد نخواهد کرد. با هر چه جلوتر رفتن قصه و اطمینان مخاطب از این که همه چیز زاییده‌ی خیال شخصیت‌ها است نمایش بی‌وقفه‌ی این هیولا کارکردی دیگر پیدا می‌کند و به راهی برای ورود به ذهن آن‌ها تبدیل می‌شود.

حال قصه به عنصر تعلیق وابسته می‌شود و وقت درو کردن تمام آن چیزهایی که کارگردان از ابتدا در اثر خود کاشته فرا می‌رسد. این چنین یکی از بهترین پایان‌بندی‌های این فهرست رقم می‌خورد و فیلم «بابادوک» را تبدیل به یکی از بهترین فیلم‌های ترسناک جدید و البته قرن ۲۱ می‌کند.

«ساموئل کودک کم و سن و سالی است که به دلیل رفتار عجیبش از مدرسه اخراج می‌شود. او که به تازگی پدرش را از دست داده و تصور می‌کند که در حال مبارزه با هیولای ترسناکی است و به همین دلیل هم همیشه آماده‌ی این مبارزه است. غافل از این که همه چیز زاییده‌ی خیال او است.

از آن سو مادر ساموئل هم هنوز از شوک مرگ شوهرش خارج نشده و سوگوار است. به همین دلیل هم توانایی سر و کله زدن با فرزند خود و تلاش برای حل مشکلاتش را ندارد. در این میان ناگهان سر و کله‌ی کتابی مقابل در خانه‌ی آن‌ها پیدا می‌شود. این کتاب درباره‌ی هیولایی به نام بابادوک است. این هیولا خیلی زود در ذهن ساموئل به موجودی واقعی تبدیل می‌شود اما …»

۱. ساحره (The Witch)

106

    کارگردان: رابرت اگرز
  • بازیگران: آنا تیلور جوی، رالف اینسن و کیت دیکی
  • محصول: ۲۰۱۵، آمریکا و کانادا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۰٪

قطعا فیلم «ساحره» یکی از بهترین فیلم‌های ترسناک جدید و اصلا یکی از بهترین فیلم‌های ترسناک قرن ۲۱ است. رابرت اگرز خیلی زود و با ساختن این فیلم به کارگردانی مطرح تبدیل شد که هر اثر تازه‌اش کنجکاوی ایجاد می‌کرد. متاسفانه با وجود ساختن آثاری قابل قبول چون «فانوس دریایی» (The Lighthouse) و «مرد شمالی» (The Nothman) دیگر نتوانست اوج این فیلم را تکرار کند و حال باید منتظر ماند و دید با داستان «نوسفراتو» که در دست ساخت دارد چه می‌کند؛ داستانی که قبلا و در سال ۱۹۲۲ فردریش ویلهلم مورنائوی بزرگ از دل آن اثری به همین نام بیرون کشیده و پر بیراه نیست اگر آن را بهترین فیلم ترسناک تاریخ سینما و یکی از بزرگترین آثار تمام دوران بدانیم. از سوی دیگر ورنر هرتزوگ بزرگ هم بر اساس آن فیلم دیگری ساخته و اگرز هر کاری کند، بالاخره فیلمش با آن دو شاهکار مسلم مقایسه خواهد شد.

از آن قصه بگذریم و به «ساحره» برسیم. داستان فیلم در قرون وسطی می‌گذرد و درباره‌ی خانواده‌ای است که به دلیل اعتقادات مذهبی عجیب و غریب خود از روستای محل زندگی طرد می‌شوند و به جایی در میان جنگل می‌روند. از همان ابتدا این ایزوله شدن و دوری از دیگران خانواده و بیش از همه دختر نوجوان آن‌ها را تحت تاثیر قرار می‌دهد اما رابرت اگرز علاقه‌ای ندارد که فقط تصویری از عواقب این طردشدگی نمایش دهد.

او خیلی زود این جنگل و کلبه‌ی قرار گرفته در مرکزش را به جایی ترسناک تبدیل می‌کند که در هر گوشه‌اش هیولایی وحشتناک لانه دارد. بنای رابرت اگرز هم این نیست که قربانیان داستان را به مسلخ ببرد؛ او دوست دارد به نمایش شکنجه شدن آن‌ها دست بزند و از ذره ذره جان دادن آن‌ها فیلمی بسازد.

در این میان من و شمای تماشاگر مدام بین روایت‌های مختلف در رفت و آمد هستیم. گاهی کارگردان ما را به این شک می‌اندازد که تمام اتفاقات جاری در قاب زاییده‌ی خیال شخصیت‌هایی است که در مردابی گرفتار شده‌اند که هر لحظه آن‌ها را غرق می‌کند. این در حالی است که تمام شواهد غیر این را می‌گوید.

گویی در همان حوالی شیطانی به کمین نشسته و قصد دارد اعضای خانواده را دیوانه کند یا آن‌ها را تسخیر کرده تا دست به اعمالی جنون‌آمیز بزنند و خود به سمت نابودی بروند. از این منظر با اثری شدیدا ترسناک طرف هستیم که نمی‌توان در حین تماشایش لحظه‌ای از پرده چشم برداشت. چرا که تماشای «ساحره» نیاز به حواس جمع دارد و در صورت از دست رفتن لحظه‌ای قصه‌ی فیلم به درستی درک نخواهد شد.

«ساحره» روایت خانواده‌ای است که از تغییر هراس دارد. پدر و مادری با تمام توان جلوی دختر خود را گرفته‌اند و اجازه نمی‌دهند که زندگی خودش را داشته باشد. در این میان دخترک هم پذیرفته که آدمی معمولی نیست و تحت تاثیر آموزه‌های مذهبی خانواده‌اش رنج می‌برد.

در چنین چارچوبی طی طریق او به سمت آگاهی و تبدیل شدن به شخص دیگری، با دردی جان‌فرسا همراه است و روح و روان دخترک را می‌خراشد. البته جنگلی وهم‌آلود هم در آن حوالی وجود دارد. رابرت اگرز خیلی سرراست حضور شیطان را اعلام نمی‌کند اما نمی‌توان منکر فضاسازی بی‌بدیلش شد که حضور نیرویی در آن جا را تایید می‌کند.

در چنین قابی داستان مدام بین روان آرزده‌ی خانواده و این نیروی شیطانی دست به دست می‌شود. گاهی عامل ایجاد وحشت در این سو است و گاهی در آن سو. گاهی مخاطب از آن چه که دیدنی است می‌ترسد و گاهی از آن چه که نادیدنی است. اما اگر فیلم «ساحره» فقط همین موارد را داشت، اکنون نباید در صدر فهرست بهترین فیلم‌های ترسناک جدید که خیلی زود به آثاری کلاسیک تبدیل شدند، قرار می‌گرفت.

فیلم‌ساز طوری جنگل فیلم و خانواده را طراحی کرده که داستانش راه به تفاسیر مختلفی می‌دهد. می‌توان روایت او از زندگی این خانواده را به سیر تحول دختر و گذر از کودکی و آغاز مسئولیت‌پذیری تعبیر کرد یا می‌توان پا را فراتر گذاشت و او را نماد یک شورشی دانست که علیه ارزش‌های پوچ پدر و مادرش می‌شورد و تمایل دارد که زنی مستقل باشد.

در چنین چارچوبی قطعا این تلاش با مقاومت طرف مقابل و البته ترس از دست رفتن امنیت همراه است اما رابرت اگرز آن سوی این تلاش و مبارزه را هم آسودگی و آسایش نمایش نمی‌دهد. اصلا یکی از ترسناک‌ترین پایان‌بندی‌های فهرست بهترین فیلم‌های ترسناک جدید در این جا به دلیل همین بدبینی رابرت اگرز از پیروزی در این جدال رقم می‌خورد. اگرز آشکارا رهایی از شیوه‌ی زیستن گذشته را راه دادن به زیستی شیطانی تعبیر می‌کند و این چنین من و شما را بر سر یک دو راهی باخت/ باخت قرار می‌دهد. چرا که هیچ راهی برای خلاصی وجود ندارد و هم زیستن با ارزش‌های گذشته وحشتناک است و هم تلاش برای تغییر.

این همه بدبینی از «ساحره» اثر ترسناکی ساخته که به مدد فضاسازی و قاب‌بندی‌های درجه یک و هم‌چنین نورپردازی معرکه ترسناک‌تر هم می‌شود. عملا هیچ نمای روشنی در فیلم وجود ندارد. روزهای جنگل هم به دلیل انبوه بودن شاخ و برگ درختان تفاوت چندانی با شب ندارد. این جدال دائمی بین پرتوهای نور و تاریکی و سایه آشکارا غلبه‌ی شر بر خیر را نمایش می‌دهد تا در فرم قصه‌گویی هم آن بدبینی محتوایی اثر وجود داشته باشد.

از سوی دیگر بازی‌های فیلم، به ویژه بازی رالف اینسن در نقش پدر خانواده درخشان است و این بازی‌ها به تاثیرگذاری بیشتر تلاش‌های کارگردان ختم شده. ضمن این که با خیال راحت می‌توان ادعا کرد که آنا تیلور جوی که این روزها ستاره شده، هنوز بهترین بازی کارنامه‌اش را مدیون رابرت اگرز و همین فیلم است.

گفتن از بهترین فیلم‌های ترسناک جدید به اتمام رسید. «ساحره» در طول نزدیک به یک دهه‌ای که از ساخته شدنش می‌گذرد روز به روز بر ارزش‌های افزوده شده. ضمن این که در دوران ساخته شدن بلاک باسترهای ترسناک ناگهان به مخاطب سینمای وحشت یادآوری کرد که هنوز هم می‌توان ترسناک‌های درجه یک ساخت. از سوی دیگر تعداد فیلم‌های بزرگ این روزها کمتر و کمتر می‌شود و شاید سالی یک فیلم شاهکار هم ساخته نشود. اما اگر قرار باشد لیستی از شاهکارهای بزرگ یک دهه‌ی گذشته انتخاب کنیم، قطعا «ساحره» جایی در آن خواهد داشت. در چنین قابی باید در صدر فهرست بهترین فیلم‌های ترسناک جدید قرار بگیرد.

«در دهه‌ی ۱۶۳۰ و در نیوانگلند اعضای یک خانواده‌ با اعتقادات مذهبی عجیب و غریب توسط بزرگان روستا طرد می‌شوند. آن‌ها هیچ‌گاه اجازه ندارند به روستا بازگردند مگر این که از عقاید خود دست بکشند. اعتقادات آن‌ها به این گونه است که ساعاتی از روز را به شکنجه‌ی خود دست می‌زنند و همین هم دیگران را می‌ترساند. این خانواده به کلبه‌ای وسط جنگل مهاجرت کرده و تلاش می‌کنند ثابت کنند نیازی به کمک دیگران ندارند. این در حالی است که به نظر می‌رسد نیرویی شیطانی آن‌ها را زیر نظر دارد. اما پدر خانواده معتقد است که هر بلایی سرشان می‌آید، خواست خدا است. تا این که اوضاع از کنترل خارج می‌شود و …»

منبع: خبرآنلاین

منبع: faradeed-205289

برچسب ها
نسخه اصل مطلب