جستجو
رویداد ایران > هنر و ادبیات > ادبیات > درخت‌ها چقدر چشم دارند

گفتگو با پوریا منصوری نیا، نویسنده و شاعر

درخت‌ها چقدر چشم دارند

پوریا منصوری‌نیا متولد ۱۳۶۷ در شهرستان مسجدسلیمان است.در سال ۱۴۰۱ رمانی از او با عنوان «زنی که عاشق می‌شود» به اهتمام نشر سیب سرخ به چاپ رسید.

پوریا منصوری‌نیا متولد ۱۳۶۷ در شهرستان مسجدسلیمان است. او تحصیلات خود را در مقطع کارشناسی مکانیک به پایان رسانده است. در بهار سال ۱۳۹۶ شعری از او با عنوان «بن‌بست آبی»، به کوشش حبیب‌ا... بهرامی در صفحه ادبی نشریه توسعه جنوب به چاپ رسید. این شروعی بود بر آغار فعالیت ادبی این نویسنده‌ خوزستانی. در سال ۱۴۰۱ رمانی از او با عنوان «زنی که عاشق می‌شود» به اهتمام نشر سیب سرخ به چاپ رسید. این رمان را در واقع می‌توان به یک خودزندگی‌نامه تشبیه کرد. نویسنده در قالب یک راوی اول شخص، سرگذشت جوانی شاعر که اکنون به اهواز مهاجرت کرده است و سرگشتگی مردمان معاصر را به تصویر می‌کشد. انگار که نویسنده با مرور خاطرات کودکی، چیزی را در درون خود جستجو می‌کند. در گفتگوی پیش رو، او درباره رمانش، دنیای شاعرانه اش و همچنین داستان جنوب و داستان نویسان جنوب و خوزستان توضیحاتی ارائه کرده است. با هم پاسخ های منصوری نیا به پرسش های رویداد امروز را می خوانیم:

 

 

پوریا منصوری نیا، شاعر و نویسنده 

 

*پوریا منصوری نیا را چقدر می شناسید؟

شناخت ما نسبی است. مثل حدس زدن آنچه در یک اتاق تاریک است. انسان‌ها غیرقابل پیش‌بینی هستند جز آنهایی که از خارج شدن از جهان امن خود می‌ترسند. آنهایی که خود را به کارهای کم دردسر یا بی دردسر عادت داده‌اند. شناخت من هم نسبت به خودم نسبی است. خودم را رها کرده‌ام. رهایی به این معنا که خودم را در قید و بند چیزی اسیر نمی‌کنم که به واسطه‌ آن محدود شوم. احساساتم را رها کرده‌ام. گاهی یک مرتبه دلم می‌گیرد، به خودم می‌گویم: چه مرگت است؟ گاهی نصیحتش می‌کنم. بهش می‌گویم جا نزن به خودت بیا. من و خودم دوستان خوبی هستیم. شبیه کدام قهرمانم؟ نمی‌دانم. معمولا قهرمان‌ها به دست می‌آورند، من گذشته‌ام. این دو بیت از یکی از غزل‌هایم است، این منم: «من شاعرم، دیوانگی هم عالمی دارد/ دیوانه‌ام، رندانگی هم عالمی دارد/ مردم مرا عاشق، و گاهی عارفم نامند/ دیوانه‌ام، دیوانگی هم عالمی دارد».

 

*دوران کودکی و نوجوانی شما چطور بود؟

مادرم خانه‌دار است. من در کوچه‌ بازی می‌کردم و پدرم درگیر پیدا کردن کار و پرداخت اجاره خانه بود. من فرزند بزرگ خانواده‌ام. به نظرم آنها نتوانسته‌اند سهم خود را از زندگی بگیرند. فکر می‌کنم توان نوشتن را از آنها به ارث برده‌ام. زندگی آنقدر بر ما آسان نمی‌گذشت و کتابی برای خواندن نبود. اما تا دلتان بخواهد قصه می‌شنیدم. خاطره و داستان. تازگی‌ها فکر می‌کنم تمایلم به رئالیسم جادویی تحت تاثیر فضایی است که در آن بزرگ شده‌ام، و البته قصه‌هایی که شنیده‌ام. آن موقع‌ها همه چیز زیبا و فانتزی بود. سبزها سبزتر بودند. باران‌ها سردتر و نمورتر. بازی کردن در کوچه‌هایی که بوی گاز و کاهگل می‌داد، معاشرت‌ با آدم‌های جورواجور، آدم‌هایی که هر کدام یک داستان بودند، همه و همه مرا تحت تاثیر قرار دادند.

 

*شما برنامه و الگوی خاصی برای مطالعه دارید؟ زندگی نامه ها چه جایگاهی در این مطالعات دارند؟

راستش را بخواهید به خاطر زمان و خستگی کار برنامه‌ از پیش تدوین شده‌ای برای مطالعه ندارم. در مورد کتابها تحقیق می‌کنم و هرکدام که احساس کنم به من کمک می‌کند را می‌خوانم. گاهی پیش آمده که کتابی را تا انتها نخوانده‌ام. مثل بادبادک باز. بعد هم یک جوری ردش کردم رفته است. اولویت اولم داستان و شعر ایرانی‌ است. مطئمنا داستانی که مربوط به کازرون یا ساری باشد را بهتر می‌فهمم تا فلان خیابان پاریس. البته اگر داستان خوب نوشته شده باشد. خواندن بعضی زندگی‌نامه‌‌ها به شما اراده و توان ادامه دادن می‌دهد. زندگی‌نامه‌ صمد طاهری را که خواندم، دیدم ایشان در چه شرایطی کتاب می‌خواند و اهدافش را دنبال می‌کرد. آقای طاهری واقعا افتاده و فروتن است. ارادت خاصی به ایشان و قلمشان دارم.

 

*چه فرصت هایی با فضای مجازی در اختیار نویسنده قرار می گیرد؟

فضای مجازی هم خوب است هم بد. خوب است چون می‌بینید و دیده می‌شوید البته اگر خوش اقبال باشید. دوستان خوبی پیدا می‌کنید همانطور که من آنها را یافته‌ام. بد است چون دیده‌ام که تبلیغات باعث می‌شود کسانی دیده شوند که حقشان نیست و آثار ضعیفی دارند.‌ فلان کتاب در همین مجازی اسم در کرد و فروخت و حالا می‌گویند زرد است. اگر مجازی فضای امنی باشد، برای شناساندن خودتان و قلمتان می‌شود روی آن حساب کرد. ترجیح می‌دهم آنچه در فضای مجازی منتشر می‌کنم قبلاً چاپ شده باشد.

 

*شما سراغ شعر و داستان رفتید یا داستان و شعر سراغ شما آمد؟

نوشتن را با شعر آغاز کردم. آنها به سراغم نیامدند. شعر و داستان را می‌گویم. همیشه همراهم بوده‌اند. شاید جرات نوشتن نداشتم. یک جایی، در لحظه‌ای از زندگی‌ام ایستاده بودم که سرشار از سخن بودم و شعر کافی نبود. بس بود اما کافی نبود. نمی‌توانستم تمام حرف‌هایم را در شعر‌ها جای دهم. داستان نوشتن هم روال خاص خودش را دارد. بنظرم در شعر رهاترید. خب می‌گویند این شعر است دیگر. مثلا من می‌گویم: «این درخت‌ها چقدر چشم دارند،/ دختر چشم سبز قصه‌های مادربزرگ». اما در داستان باید چارچوبی را رعایت کنید. البته که من مقید به الگوی خاصی نیستم چون راه‌های کهنه به مقصدهای تازه نمی‌رسند.

 

*دوست دارید شما را بیشتر شاعر بنامند و بشناسند یا داستان نویس؟

هر دو را دوست دارم. نمی‌توانم با داستان به کسی بگویم دوستش دارم، اما با شعر می‌توانم. نمی‌توانم با شعر سرگذشت آدمها را شرح دهم اما با داستان می‌توانم. داستانم را که خوانده‌اید، راوی یک جاهایی عواطف سرشارش را فقط می‌توانست در شعر جای دهد.

 

*داستان نویسی در جنوب ایران رواج و اقبال خاصی دارد. شما برای داستان نویسی جنوب، چه ویژگی هایی را می توانید نام ببرید؟

اکتشاف نفت در خوزستان داستان‌نویسی ما را هم تحت تاثیر خود قرار داده است. خوزستان تنوع نژادی و فرهنگی دارد. تنوع در بافت گیاهی و حتی آب و هوا. همه‌ اینها و تلاقی این فرهنگ‌ها با یکدیگر داستان‌های جالبی را به وجود می‌آورد. داستان خوزستان بیشتر میل به واقع‌گرایی دارد. با درد و غم خاصی عجین شده و گاهی هم با طنز تلطیف داده می‌شود. داستان خوزستان زنده و پویاست، مثل مردمش.

 

*بهترین داستان نویسان جنوب چه کسانی بوده اند؟ شما از کدامیک وام گرفته اید؟

ما داستان نویسان خوبی داشته‌ایم و داریم. احمد محمود را دیگر همه می‌شناسند. نسیم خاکسار، صمد طاهری، زویا پیرزاد، عدنان غریفی و ... یا در زادگاه خودم مسجدسلیمان، داریوش احمدی و بهرام حیدری و منوچهر شفیانی را داریم. کمی طولانی می‌شود و نمی‌توانم همه را نام ببرم. نمی‌خواهم بگویم کدام‌ها بهترینند. ما نویسندگان خوبی داریم که پرچمدار آنها احمد محمود است. خواندن داستان‌های داریوش احمدی و بهرام حیدری بر سبک نوشتنم بی تاثیر نبوده‌اند. به خصوص داریوش احمدی، فوق‌العاده است.

 

 

رمان «زنی که عاشق می شود» اثر پوریا منصوری نیا

 

* رمان «زنی که عاشق می شود» از کجا کلید خورد و چه مراحلی را تا نشر طی کرد؟

شهریور ماه بود. یک ظهر گرم تابستانی. کلمات در گلویم گیر کرده بودند. همه‌شان در شعر جا نمی‌شد. احساس می‌کردم هیچکس حرفهایم را نمی‌فهمد. خودکار را برداشتم و شروع کردم به نوشتن؛ «درخت‌ها و آدم‌ها بی‌شباهت به هم نیستند...» و «زنی که عاشق می‌شود» در پی یک جدایی متولد شد. نوشتم و بارها بازنویسی کردم. قرار بود رمانم در یکی از انتشارات خوزستان به چاپ برسد. چاپ کتاب به تعویق افتاد و کمی زمان برد. به همین خاطر به پیشنهاد یکی از دوستان چاپ کتاب را به نشر سیب سرخ سپردم.

 

*نام کتاب «زنی که عاشق می شود» چگونه انتخاب شد؟

این داستان یک خودزندگی‌نامه است. البته همه‌ شخصیت‌ها واقعی نیستند. شخصیت‌هایی مثل کهور، ماهی و ساتیار. به همین خاطر شاید بهتر است بگویم شبیه یک اتوبیوگرافی است. سال‌ها پیش زنی وارد زندگی‌ام شد. زندگی‌ام را تغییر داد. البته نام واقعی‌اش آن نیست که در داستان نوشته‌ام. خودش نخواست. این کتاب را برای او نوشته‌‌ام. داستان خودش است دیگر. من دیده‌ام زنی که عاشق می‌شود را. شاعرانه‌تر می‌شود، دیوانه‌تر، محکم‌تر و سازنده‌تر. زنی که عاشق می‌شود واقعا زیباست.

 

*تا کنون چه برنامه هایی برای معرفی کتاب از رونمایی تا جشن امضاء و نقد و نقل در رسانه ها برگزار شده است؟

من یک کتاب اولی هستم نه یک نویسنده‌ شناخته شده. به نظرم آنچنان که باید خوش اقبال نبوده‌ام. تا کنون برنامه‌ای برای رونمایی و جشن امضا نداشته‌ام. تصمیم خودم بود. در رسانه‌ها اما، در روزنامه‌ هفت صبح تهران با خانم مهدیه زرگر مصاحبه‌ای داشته‌ام. و ایشان، من و کتابم را معرفی کرده‌اند. همچنین در روزنامه‌ کرمان امروز، خانم پونه افشارزاده کتاب مرا معرفی کرده‌اند و نقد کوتاهی بر آن داشته‌اند.

 

* از فرهنگ و  ادبیات عامه چقدر در آفرینش کارهایتان استفاده می کنید؟

شخصیت‌های داستان ایرانی چه کسانی هستند؟ من و شماییم. فضا و محیط داستان چیزی جز همین کوچه و خیابانی نیست که ما در آن زندگی می‌کنیم. آدمهایش همین‌هایی هستند که هر روز می‌بینیم. ادبیات عامه به داستان واقع‌گرایانه جان می‌دهد. مثل این است که به کسی می‌گوییم خودت باش، ادا در نیاور. حتی جاهایی در داستانم از زبان بختیاری استفاده کردم و بعضی جمله‌ها را همانطور که شنیده بودم بیان کردم. جمله‌ای که مادرم به پدربزرگم که در حال مرگ بود گفت را بایستی چگونه بیان می‌کردم؟ به جای «بَو مُنُم زیبا» چه باید می‌نوشتم؟

 

* عشق در داستان های شما چه نقشی را بازی می کند؟

عشق پای ثابت زندگی و داستان‌های من است. آدم باید همواره عاشق باشد. عشق قدرت عجیبی دارد. می‌تواند ویران کند یا بسازد. این به شما بستگی دارد که کدام را انتخاب می‌کنید. آنچه باعث رشد و تعالی روحم شد، چیزی جز عشق نبود.

 

* اگر قرار باشد تنها یک پاراگراف از نوشته های خودتان را انتخاب کنید، آن پاراگراف کدام است؟

هر کسی یا چیزی در یک لحظه‌ خاص بوی جایی را می‌دهد که به آنجا تعلق دارد. ماهی‌ها وقتی که می‌میرند بوی دریا می‌دهند و مدادها وقتی که شعر می‌نویسند بوی جنگل را. نمی‌دانم بین نوال و رود کارون، شباهنگام که شباویز بر شاخسار خشکیده درختان چنگ می‌اندازد چه‌ها گذشته است که این‌گونه شفاف و زلال چون تجلی مهتاب بر سینه‌کوچک برکه می‌درخشد.

 

* شما دلیل کم خواندن کتاب در جامعه  و به طور خاص نوجوانان را چه می‌دانید؟ سهم مولفان و ناشران در این بین چقدر است؟

کتاب خواندن عشق است. برای من احتیاج هم هست. بارها پیش آمده که همکار یا دوستم می‌پرسد کتاب خواندن چه فایده‌ای دارد؟ می‌گویم با خواندن یک کتاب خوب، آدم‌های زیادی را می‌شناسید. تجربه کسب می‌کنید بدون اینکه لازم باشد آن لحظه را زندگی کرده باشید.‌ کتاب نیاز و اولویت چندم یک خانواده‌‌ ایرانی است؟ مردم ترجیح می‌دهند مایحتاج اولیه زندگی‌شان را تهیه کنند تا اینکه کتاب بخوانند. نسل‌های بعد از ما به چیزهای دیگری فکر می‌کنند. خودتان خوب می‌دانید اوضاع کتاب و کتاب‌خوانی زیاد جالب نیست. اما ما همچنان می‌نویسیم زیرا به نوشتن احتیاج داریم.

 

*محیطی که در آن رشد کرده اید و  زندگی می­کنید تا چه اندازه در کارهای شما دیده می­شود؟ قهرمانان های شما تا چه اندازه در شهر و در اطراف شما دیده می­شوند؟

من اینجا را خوب می‌شناسم و آدم‌هایش را بلدم. حالا حالاها با زادگاهم مسجدسلیمان کار دارم. باید بیشتر از اینجا بنویسم. از اهواز هم همینطور. قهرمان داستان‌های من همین آدم‌های اطراف ما هستند. همین آدم‌های معمولی. هر آدمی به نوعی قهرمان زندگی خودش است.

 

* تا کنون چند بار به مرگ فکر کرده اید؟ مرگ در داستان های شما چقدر و چگونه حضور دارد؟

شما هم متوجه این موضوع شده‌اید؟ اینکه همیشه به مرگ فکر می‌کنم؟ یکبار تا آستانه‌ مردن رفته‌ام. از آنجا به بعد، زندگی‌ام تغییر کرد. به سوی نوشتن آمدم. یکی از دوستانم بعد از مرگ پدرش گفت: «مرگ چیز عجیبی است.» درست می‌گوید. فکر کردن به مرگ تلنگری برای خوب و درست زیستن است.‌ باید بدانی که فرصتی نیست. باید آرزوهات را دنبال کنی.

 

 

* اگر قرار باشد یک جایزه ادبی جدید را شما طراحی کنید دوست دارید این جایزه در حوزه خلق اثر باشد و یا در حوزه نقد؟ چرا؟

کتاب اولی بودن و سختی چاپ برای یک کتاب اولی حسابی مرا آزرده است. از من که گذشت اما بیایید یک جایزه برای بهترین کتاب اولی داشته باشیم. نظرتان چیست؟

 

*چقدر به پرسه زدن اعتقد دارید و کجاها پرسه می زنید؟

پرسه زدن عالی‌ است. اما می‌دانید که، همه جا نمی‌توان پرسه زد. خیلی به آدم‌ها دقت می‌کنم. به نگاهشان، به لباس پوشیدن، راه رفتن، حرکات ارادی و غیر ارادی بدنشان. گاهی با ماشینم می‌روم جاهایی که نمی‌توان پیاده پرسه زد. خوب به آدم‌ها زل می‌زنم. به خانه‌ها، دیوارها، رنگ درها. برای نوشتن به همه‌ اینها احتیاج داریم. برای شخصیت پردازی و فضا، برای خلق کردن.

 

*هم اکنون مشغول نوشتن چه کاری هستید؟

به رمانی دیگر فکر می‌کنم. حتی نام رمان و نام شخصیت هایش را انتخاب کرده‌ام. پیرنگ داستان را نیز بارها مرور کرده‌ام. داستان دوباره در مسجدسلیمان و اهواز اتفاق می‌افتد اما این بار بیشتر مربوط به مسجدسلیمان می‌شود. هنوز چیزی را روی کاغذ نیاورده‌ام و در ذهنم خیالبافی می‌کنم. شاید همین روزها شروع کنم. باید بنویسم.

 

برچسب ها
نسخه اصل مطلب