جستجو
رویداد ایران > رویداد > فرهنگی > ماجرای «اسکندر» و افسانه آب حیات

ماجرای «اسکندر» و افسانه آب حیات

داستان رفتن اسکندر به تاریکی، در واقع یادآور عبور او از کوه‌های پاراپامیزاد در شمال افغانستان است.

توصیفاتی که سرداران اسکندر از دشواری‌های این مسیرهای کوهستانی و تاریک کشنده کرده‌اند، همانند دیگر توصیفات آن‌ها اغراق‌آمیز بوده است.

ای انسان، تا چه زمانی می‌خواهی بی‌وقفه تلاش کنی؟ روزی صدایی به گوشت خواهد رسید که به تو می‌گوید تاج و تخت خود را برای دیگری بگذار و آماده‌ی سفر شو.

اسرافیل خطاب به اسکندر، شاهنامه فردوسی
 
اسکندر در پاسخ به نصایح اسرافیل گفت که سرنوشت وی چنین رقم خورده است. سپس، با ناله و اندوه از کوه پایین آمد و دوباره به سمت تاریکی حرکت کرد. در همین زمان بود که ناگهان صدایی از کوه بلند شد.

هر کسی که از کوه سنگی بردارد، از آنچه در دست دارد، پشیمان می‌شود. و اگر سنگی برندارد، باز هم پشیمان خواهد شد.

اسرافیل خطاب به اسکندر، شاهنامه فردوسی

وقتی سپاهیان از چشمه بیرون آمدند، سنگ‌ها را دیدند که همگی به درّ و یاقوت تبدیل شده‌اند. آن کسی که سنگی برداشته بود، از اینکه چرا بیشتر برنداشته پشیمان بود و آن کسی که هیچ سنگی برنداشته بود، بیشتر از همه افسوس می‌خورد.

خضر و الیاس

روایت عربی، برخلاف روایت‌های پارسی و رومی، چشمه آب حیات را در جای دیگری قرار داده است. در این روایت، الیاس و خضر از چشمه آب حیات نوشیدند و چون زندگی جاودانه یافتند، از بقیه انسان‌ها دوری کردند. الیاس به دریا رفت و خضر به صحرا. بعد از اینکه اسکندر نتوانست به چشمه برسد و از آب آن بنوشد، به فکر بازگشت افتاد. در این حال، فرشته‌ای دست او را گرفت و گفت:

تو سراسر جهان را تسخیر کرده‌ای، اما هنوز ذهنت از آرزوهای بی‌پایه سیر نشده است.

فرشته خطاب به اسکندر

فرشته، سنگی به او داد و از او خواست چیزی هم‌وزن با آن پیدا کند. وقتی اسکندر از تاریکی خارج شد، هرچیزی را با آن سنجید، اما سنگ از همه سنگین‌تر بود. در این هنگام خضر ظاهر شد و گفت آن را با خاک برابر کن تا هم‌وزن شوند.

روایت پارسی که نظامی نقل کرده، بسیار شبیه و حتی همسان با داستانی است که فردوسی قبل از او نوشته است. شاید نظامی، روایت فردوسی را به عنوان اساس داستان خود انتخاب کرده باشد.

27

روایات اسلامی

… وقتی ذوالقرنین همه جهان را فتح کرد، یک روز نشسته بود و به مرگ فکر کرد و زار زار گریست. به او گفتند: چه شده است؟ او گفت: وای از مرگ که در نهایت باید مرد. سپس گفت: من هر حیله‌ای که می‌شد، به کار بردم تا جهان را فتح کنم. حالا آیا کسی هست که بتواند مرگ را چاره کند؟ حکیمانش گفتند: هیچ حیله‌ای برای مرگ وجود ندارد، مگر اینکه چشمه آب حیات را پیدا کنی و از آن بنوشی. اسکندر پرسید: از کجا باید جستجو کنم؟ آن‌ها پاسخ دادند: از تاریکی…

تفسیر ابوبکر عتیق سورآبادی

در روایات اسلامی آمده که کسی که اسکندر را از وجود چشمه آب حیات آگاه کرد، فرشته‌ای به نام رفائیل بود. رسیدن به تاریکی و چشمه، دوازده سال طول کشید. در نوشته‌ای دیگر آمده که علت جستجوی ذوالقرنین برای چشمه آب حیات این بود که می‌خواست زنده بماند تا بتواند خدا را عبادت کند.

منشأ تاریخی این افسانه

داستان رفتن اسکندر به تاریکی، در واقع یادآور عبور او از کوه‌های پاراپامیزاد در شمال افغانستان است. توصیفاتی که سرداران اسکندر از دشواری‌های این مسیرهای کوهستانی و تاریک کشنده کرده‌اند، همانند دیگر توصیفات آن‌ها اغراق‌آمیز بوده است. بعدها، این اغراق‌ها در کتاب‌های مختلف منعکس شده و منبع افسانه رفتن اسکندر به تاریکی و ظلمت شده است. درباره رسیدن او به قطب هم، گفته شده که سپاهیانش در برف و یخبندان مناطق مرتفع گرفتار شده بودند.

منبع: ویجیاتو

منبع: faradeed-204241

برچسب ها
نسخه اصل مطلب