جستجو
رویداد ایران > رویداد > فرهنگی > (تصاویر)‌ سفر به ایران قدیم؛ ترور «اسدالله» به دست «سیاوش»

(تصاویر)‌ سفر به ایران قدیم؛ ترور «اسدالله» به دست «سیاوش»

صدای رگبار مسلسل در اولین روز پاییز ۱۳۷۷ فضای پر ازدحام بازار بزرگ تهران را شکافت و تا حجره‌داران به خودشان بیایند، گلوله‌ها بدن سید و دو شاگردش را غرق خون کرد. تروریست‌های منافق یک روز بعد خبر جنایت‌شان را در نیکوزیا پایتخت قبرس تایید کردند و سه روز بعد، هویت تروریست دستگیر شده توسط یک نیروی امنیتی اعلام شد: «علی‌اصغر غضنفرنژاد» با نام مستعار «سیاوش» ۲۱ ساله.

امروز اول شهریور ماه بیست و ششمین سالروز ترور سید اسدالله لاجوردی در سال ۱۳۷۷ است.

سید اسدالله لاجوردی رئیس اسبق زندان اوین و دادستان اسبق انقلاب تهران در دهه ۱۳۶۰ در دوره مسوولیتش در دستگاه قضایی، پرونده‌های بزرگی چون انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی در چهارراه سرچشمه تهران و شهادت آیت‌الله سید محمد بهشتی رئیس دیوان عالی کشور و ۷۲ نفر از مقامات تقنینی، قضایی و اجرایی کشور، انفجار دفتر نخست‌وزیری در میدان پاستور و شهادت محمدعلی رجایی رئیس‌جمهور و حجت‌الاسلام محمدجواد باهنر نخست‌وزیر و اجرای حکم اعدام تروریست‌های مسلح سازمان منافقین را به سرانجام رساند.

اسدالله؟

حاصل ازدواج سیدعلی‌ اکبر قدری (لاجوردی) و قمر قائم‌الصباحی در سال ۱۳۱۴ در تهران به دنیا آمد و نامش را اسدالله گذاشتند. منزل پدری اسدالله در خیابان خانی‌آباد - تختی فعلی - و دکان نجاری و هیزم‌فروشی سید علی‌اکبر در محله قنات‌آباد بود.

اسدالله سه برادر و چهار خواهر داشت.

اسدالله دوره ابتدایی تا سال دوم دبیرستان طی سال‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۷ درس خواند و سال ۱۳۲۸ ترک تحصیل کرد و در دکان پدرش شاغل شد. پس از ترک تحصیل به صورت خودخوان علوم قدیمه، ادبیات عرب و دروس حوزوی را به همراه صادق امانی شوهر خواهرش و محمدصادق اسلامی در مسجد شیخ‌علی نزد پدر و برخی اساتید حوزه علمیه تا سطح کفایه خواند.

اولین حضور سیداسدالله در یک تجمع اعتراضی به دوره تحصیل او در دوران دو ساله دبیرستان و همزمانی این دوره با تجاوزات یهودیان صهیونیست در سرزمین‌های اشغالی که اعتراضات گسترده‌ای را در خاورمیانه برانگیخت، مربوط می‌شود.

او در سال ۱۳۲۸ به همراه پدر در تظاهرات اعتراضی که به دعوت آیت‌الله سید ابوالقاسم کاشانی در مسجد شاه در بازار بزرگ تهران برگزار شد، شرکت کرد.

اعدام ضاربان منصور

بعد از ترور حسنعلی منصور بسیاری از اعضای هیات‌های موتلفه اسلامی از جمله سید اسدالله لاجوردی، سید مرتضی لاجوردی، آیت‌الله محمدباقر انواری، محمدصادق امانی، محمد بخارایی، مرتضی نیک‌نژاد، رضا صفارهرندی، مهدی عراقی، هاشم امانی، حبیب‌الله عسگراولادی، ابوالفضل حاج‌حیدری و احمد شهاب دستگیر شدند اما دادگاه نظامی محمدصادق امانی شوهر خواهر سید اسدالله، محمد بخارایی، مرتضی نیک‌نژاد و رضا صفارهرندی را به مرگ با شلیک گلوله محکوم کرد و آنان در تاریخ ۲۶ خرداد ۱۳۴۴ به جوخه اعدام سپرده شدند.

دادگاه نظامی محکومیت مهدی عراقی و هاشم امانی را با یک درجه تخفیف به حبس ابد، حبیب‌الله عسگراولادی و ابوالفضل حاج‌حیدری و دو نفر دیگر را به حبس ابد و آیت‌الله محمدباقر انواری، احمد شهاب و یک نفر دیگر را به ۱۵، ۱۰ و ۵ سال زندان محکوم کرد.

سیدمرتضی به همراه برادرش سید اسدالله لاجوردی هم در زندان قزل‌قلعه زندانی شدند. سید اسدالله با تحمل بیش از سه ماه سلول انفرادی و اعتراف نکردن به هیچ جرمی به ۱۸ ماه حبس در زندان‌های قزل‌قلعه، عشرت‌آباد و بندهای سوم و چهارم زندان قصر محکوم شد.

او پس از آزادی از زندان بار دیگر حجره‌ای در بازار بزرگ تهران اجاره کرد و به فروش روسری و پارچه پرداخت. سید اسدالله همچنین جلسات آموزش قرآن را مجددا در منزلش برگزار کرد. برگزاری این جلسات به مرور موجب تبدیل منزل سید اسدالله به پایگاهی برای حضور اعضای هیات‌های موتلفه اسلامی و نیروهای انقلاب در منزل ایشان شد.

سید در قالب همین جلسات به فعالیتهای سیاسی مخفیانه‌اش ادامه داد.

با این حال مبارزات انقلابی سید اسدالله با عضویتش به همراه ۱۱ نفر دیگر در شورای مرکزی جمعیتی ۱۲ نفره که پس از تبعید امام خمینی در پاییز ۱۳۴۳ به ترکیه در نقش هماهنگ کننده مستقیم با ایشان تاسیس شد، ادامه یافت.

سال‌های ۱۳۴۴ تا ۱۳۴۹ دوره ساماندهی تشکیلات مسلحانه زیرزمینی بود و سید اسدالله به همراه برخی اعضای هیات‌های موتلفه اسلامی نقش تعیین کننده‌ای در پیوند بین آیت‌الله دکتر مرتضی مطهری و سایر انقلابیون با گروه‌های مسلح اسلامی داشت.

در جریان مسابقات باشگاهی قهرمانی آسیا در سال ۱۹۷۰ تیم‌های فوتبال تاج از ایران و هاپوئل از اسرائیل در تاریخ ۲۱ فروردین ۱۳۴۹ در ورزشگاه امجدیه به مصادف یکدیگر رفتند و تیم تاج موفق به شکست حریف اسرائیلی اش شد.

این بازی سه روز بعد از پیروزی اسرائیل در جنگ شش روزه در تهران برگزار شد به همین دلیل زمینه‌ای شد تا گروههای مسلح با استفاده از فضای به وجود آمده دست به کار شوند. هواداران پیروز تیم تاج پس از خروج پیروزمندانه از ورزشگاه امجدیه با جمعیت سیاسی تجمع کننده در اطراف ورزشگاه درآمیخته و سه گروه معترض تحت مدیریت هیات‌های موتلفه اسلامی سازمان‌دهی شد.

این گروهها پلاکاردهایی حاوی شعارهای ضد اسرائیلی بین اعضای خود تقسیم کردند و به سه گروه جداگانه تقسیم شدند. یک گروه به جنوب شهر رفت. گروه دوم به شمال شهر رفت و گروه سوم هم که مستقیما توسط اعضای هیات‌های موتلفه اسلامی اداره شد، تا ساعت‌ها در محدوده ورزشگاه امجدیه در خیابان‌های بهار و روزولت و کوچه‌های فرعی فعال بود.

نیروهای موتلفه با هدایت جمعیت مقابل شرکت ال‌آل ارلاین اسرائیلی در خیابان روزولت بمبی دست‌ساز منفجر کردند که موجب شکستن شیشه‌های شرکت شد.

این گروه در تعقیب و گریز ماموران ساواک و شهربانی به طرف خیابان سعدی فرار کردند و به جز عزت‌الله شاهی معروف به عزت شاهی یکی از اعضای موثر موتلفه اسلامی و هدایت‌گر اصلی گروه سوم که موفق به فرار از مهلکه شد، ماموران امنیتی موفق به شناسایی و دستگیری تعداد زیادی از اعضای حزب موتلفه شدند.

ساواک در بازجویی از عوامل دستگیر شده موفق به کشف و ضبط تعدادی اسلحه و دستگاه‌های پلی‌کپی شد. آنان سید اسدالله لاجوردی را به همراه برخی از اعضای هیات‌های موتلفه اسلامی دستگیر کردند. او به چهار سال حبس در سلول انفرادی محکوم شد. او در زندان اقدام به آموزش مبانی دینی و عقیدتی به سایر زندانیان کرد. ماموران رژیم برای محدود کردن، سید اسدالله را به زندان مشهد منتقل کردند و او بخشی از محکومیتش را در زندان مشهد سپری کرد.

لاجوردی فروردین ۱۳۵۳ از زندان مشهد آزاد شد اما ادامه مبارزات او علیه رژیم بار دیگر موجب دستگیری اش در اسفند ۱۳۵۳ شد. او به جرم فعالیت‌های زیرزمینی و خودداری از پاسخگویی به اقدامات خرابکارانه به ۱۸ ماهه زندان محکوم شد.

محمدی گیلانی، لاجوردی و کچویی

کچویی و لاجوردی

در دوره ریاست سید اسدالله لاجوردی بر دادستانی انقلاب تهران، محمد کچویی از دوستان و همفکران نزدیک او به عنوان اولین رئیس زندان اوین منصوب شد که البته جانش را در شورشی که منافقین زندانی در اوین به راه انداختند به قیمت از دست دادن جان خودش، جان لاجوردی را نجات داد.

پس از اعلام خبر انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی در هفتم تیر ۱۳۶۰ در میدان سرچشمه تهران، برخی از هواداران و اعضای سازمان منافقین در زندان اوین با شنیدن خبر، شروع به خواندن سرود و پایکوبی کردند و فضای زندان را متشنج کردند.

آیت‌الله محمد محمدی گیلانی حاکم‌ شرع‌ و رئیس‌ دادگاههای‌ انقلاب‌ اسلامی‌ و سید اسدالله لاجوردی دادستان انقلاب تهران برای مهار تشنج، زندانیان را به حیاط زندان هدایت کردند و به صحبت و نصیحت با آنان پرداخت.

در این هنگام سیدکاظم افجه‌ای هزاره‌ای ملقب به کاظم افجه‌ای، از اعضای نفوذی منافقین در بین پاسداران زندان اوین با هدایت و همراهی سید محمدرضا سعادتی از اعضای رده بالای سازمان منافقین که در آنجا زندانی بود از موقعیت خود بین نگهبانان استفاده کرد و یکی از نگهبانان را خلع سلاح کرد و به سمت گیلانی و لاجوردی خیز برداشت تا به آنان شلیک کند اما محمد کچویی، رئیس زندان اوین خودش را جلوی سلاح ضارب انداخت و از ناحیه کتف و سر مجروح شد و در دم جان باخت. کچویی با این کار مانع تیر خوردن سید اسدالله لاجوردی و آیت‌الله محمد محمدی گیلانی شد.

تشییع پیکر سید اسدالله لاجوردی

خاطره دوم

فاضل از شاهدان عینی ماجرای جنایت ترور لاجوردی، گفت: «صدای فریاد گونه‌ای به‌یکباره مرا متوجه خود کرد و این درست همان زمانی بود که به‌یک باره چند چیز توأمان اتفاق افتاد که عبارت بودند از دیدن چهره‌ خشن و فریاد منافق مزدوری که با کلت به سوی شهید لاجوردی نشانه رفته بود، نیم‌خیز شدن من برای رفتن به طرف او و شلیک گلوله‌های پی‌درپی از همه طرف و تمام شدن همه چیز.

احساس کردم برای لحظه‌ای سر در بدن ندارم ولی سوزش بینی و خونی که روی لباسم می‌ریخت، مرا متوجه حاج آقا کرد. به طرفشان رفتم. گلوله درست در کنار چشم راست و گیجگاه اصابت کرده بود و خون چون چشمه‌ای فوران داشت. بی‌درنگ فریاد زدم: «بگیریدش» و دریچه‌ پیشخوان را کنار زده، بیرون دویدم به دنبال منافق که همچنان در حال فرار، اطراف را به رگبار می‌بست تا راهی برای خود بگشاید و من به دنبال آنها فریاد می‌زدم «مردم بگیریدش.»

فاصله‌ من و آنها زیاد بود. به داخل مغازه برگشتم. جمعیت از هر طرف به سمت مغازه می‌آمدند ... همه کمک کردند تا از روی پیشخوان حاج آقا را به خارج از مغازه انتقال دادند ... متوجه رئیس اسماعیلی، معاون طرح و برنامه‌ وزارت دادگستری شدم. فکر نمی‌کردم آسیب چندانی دیده باشد. خواستم به او بگویم که کمک کند. دستم را زیر چانه‌اش گرفتم و صورتش را بلند کردم. آرام و بی‌دغدغه، گویی به خواب عمیقی فرو رفته بود.

سرم را به سینه‌اش چسباندم. سکوت بود و سکوت برای همیشه ... آرام و با کمک یکی از همکاران مغازه، به زحمت توانستیم شهید رئیس اسماعیلی را کف مغازه بخوابانیم. دیگر همه چیز تمام شده بود. اینها همه در یک زمان کوتاه اتفاق افتاد. هنوز صدای رگبار از انتهای بازار می‌آمد.»

افشای هویت تروریست

عوامل گروهک تروریستی منافقین یک روز بعد در تماس تلفنی با خبرگزاری فرانسه در نیکوزیا پایتخت قبرس با قبول مسوولیت ترور، اعلام کرد: «حاج اسدالله لاجوردی و دو تن دیگر از همراهان وی را در تهران ترور کردیم.»

سه روز بعد از ترور سید اسدالله، هویت تروریست دستگیر شده اعلام شد.

یک مقام امنیتی در وزارت اطلاعات کشورمان اعلام کرد: «عامل ترور شهید لاجوردی «علی‌اصغر غضنفرنژاد» نام دارد که خود را با نام مستعار «سیاوش» معرفی کرده است. تروریست مذکور که ۲۱ ساله است، اعتراف کرده بود که دوره‌های مختلف آموزش تروریستی، از جمله نحوه‌ ترور شهید لاجوردی را در عراق و در مقرهای گروهک منافقین گذرانده است.

تروریست دستگیر شده که در واقع سر تیم عملیاتی این جنایت بود پس از ترور شهید لاجوردی توانست به نحوی خود را از معرکه خارج کرده و فرار کند اما از آنجا که توسط مردم شناسایی شده بود، هنگام خروج از کشور و زمانی که قصد داشت خود را به پایگاه تروریستی منافقین در خاک عراق برساند، شناسایی و دستگیر شد.

غضنفرنژاد در ۲۲ اسفند همان سال از جانب دادگاه انقلاب اسلامی ‌محاکمه و اعدام شد.»

54
علی‌اصغر غضنفرنژاد جلودار با نام مستعار «سیاوش»

اعترافات قاتل

علی‌اصغر غضنفرنژاد جلودار ضارب ۲۱ ساله سید اسدالله لاجوردی بعد از دستگیری در محاکمه دادگاه انقلاب گفت: «بازار تهران را نمی‌شناختم تنها کروکی منطقه بازار و خیابانهای اطراف آن را از روی نقشه به ما نشان داده بودند یعنی حد فاصل چهارراه گلوبندک تا ورودی مسجد امام و قسمتی از سبزه میدان، اما اینکه بازار دارای چه ویژگی‌هایی است و یا اینکه راههای خروجی آن کدام است و هر قسمت از بازار چه نام دارد و اینکه داخل بازار دارای چه خصوصیاتی است، برایمان کاملا ناشناخته بود.

البته قسمتی از خیابان ناصرخسرو و میدان شاه را هم کاملا توجیه بودیم و مسافرخانه‌های این خیابانها و خیابان ۱۵ خرداد را حدودی برایمان تشریح کرده بودند و در میان همه آنچه که در بازار است بازار جعفری و اینکه در این قسمت از بازار روسری تولید و به فروش میرسد را به صورت شفاهی برایمان گفته بودند.

صبح روزی که به تهران رسیدیم ابتدا در خیابان ۱۵ خرداد در مسافرخانه، اتاقی رو به خیابان گرفتیم و وسایل‌مان را در آنجا گذاشته و به اتفاق دوستم پیاده، راهی خیابان شدیم.

چهره لاجوردی را در فیلمهای ویدئویی که برایمان گذاشته بودند، کاملا می‌شناختم در طول مدتی که برای این کار آماده می‌شدیم به کرات تصویرهای مختلفی از ایشان را در حالتهای گوناگون به ما نشان داده بودند آنچه مسلم بود این شناسایی بقدری تکرار شده بود که در هر شرایطی ایشان را می‌دیدیم می‌شناختیم اما به ما گفته شده بود که چندین تیم حفاظتی قوی ایشان را محافظت می‌کند.

به علاوه خود ایشان همواره مسلح و آماده می‌باشد و باید با هوشیاری کامل وارد عملیات به شهادت رساندن ایشان بشویم زیرا کوچکترین اشتباه ممکن است موجب لو رفتن و خنثی شدن عملیات بشود. وقتی که در دالان‌های پی‌درپی و شلوغی خاص بازار با پرس و جوی بسیار بازار جعفری و مغازه لاجوردی را پیدا کردیم، تصور نمی‌کردیم که قادر به انجام این کار باشیم با تمامی وقتی که انجام دادیم نتوانستیم تیم‌های حفاظتی که در داخل بازار و یا اطراف‌شان است شناسایی کنیم.

به همین دلیل تقریبا عملیات برای ما غیرممکن به نظر می‌رسید و هیچ راهی برای اینکه بتوانیم این کار را انجام بدهیم به ذهنمان خطور نمی کرد. برای همین کاملا منصرف شده و تصمیم گرفتیم که بیشتر به شناسایی و یا پیدا کردن راه برای انجام این عملیات داشته باشیم.

به همین منظور مجددا راههای خروجی بازار و اینکه چگونه می‌توان با این ازدحام جمعیت و تنگی مسیر و فشردگی صنوف در بازار کار به این بزرگی را انجام داد و از مهلکه گریخت را مورد بررسی قرار دادیم تا نزدیکی‌های ظهر در این محدوده پرسه زدیم و با خستگی به مسافرخانه برگشتیم، بعد از ظهر نیز تنهایی دوباره به بازار رفتیم این بار همه چیز تازگی داشت و مثل این بود که برای اولین بار است که اینجا را می‌بینیم و آنچه که صبح دیده بودم چیز دیگری بود، با این وضعیت تقریبا از انجام کار منصرف شده و برگشتم به مسافرخانه به ما گفته بودند می‌توانید تا سه‌شنبه این کار را انجام بدهید یعنی از زمان ورود ما به تهران در ظرف چهار روز این کار اجرا شود از طرفی نگرانی اینکه ما در مسافرخانه لو برویم یا مورد شناسایی قرار بگیریم موجبات وحشت ما شده بود و از طرفی سختی کار و غیرممکن بودن آن دنبال راه‌حلی می‌گشتیم.

شاید این هم به ذهن‌مان خطور کرد که سلاح‌ها را به طریقی سر به نیست کنیم و دنبال کار خودمان برویم و اصلا از انجام این عملیات منصرف شویم منتها با توجه به جوی که به هنگام توجیه در عراق برایمان ایجاد کرده بودند به هیچ عنوان اطمینان نداشتیم.

وحشت از اینکه ممکن است مورد شناسایی نیروهای انتظامی یا امنیتی قرار بگیریم و اعدام شویم تمامی سراسر وجودمان را پر کرده بود به ما وعده داده بودند که اگر عملیات را با موفقیت انجام دهید مورد تشویق قرار می‌گیرید. ملاقات با مسؤول سازمان و انتقال شما به دیگر کشورها و اینکه یک زندگی راحت و بی دغدغه در انتظار شماست و اینکه پس از انجام کار شما سریعا خودتان را فقط کافی است که به نقطه مرزی برسانید و رابط سازمانی شما را منتقل خواهد کرد و خلاصه طوری فضا را برایمان ترسیم کرده بودند که اولا هیچ امکان ماندن و سالم بودن در این مملکت وجود ندارد و به محض شناسایی اعدام خواهید شد.

ثانیا با توجه به سوابق‌مان خانواده و بستگان‌مان هم گرفتار خواهند شد و ثالثا برای این کار و موفقیت شما کلی هزینه شده است که به هر شکل ممکن باید انجام گیرد و بدون انجام آن راه برگشتی نخواهد بود.

آن روز تمامی این مسائل مانند نواری در جلوی چشمانمان عبور می‌کرد و راهی نیافتیم صبح روز بعد مجددا به تنهایی به بازار رفتم و از نزدیک همه چیز را زیر نظر داشتم تنها یکی دو مأمور انتظامی در خیابان دیدم و بقیه افراد بنظرم مردم عادی و یا کسبه ها بودند که دنبال کار خودشان بودند، بازار جعفری را از ابتدا تا انتها تردد کردم بدون اینکه توجه کسی را جلب کرده باشم هنوز به طور دقیق مغازه آقای لاجوردی را برانداز نکرده بودم از اطراف دقت کردم ببینم کسی آنجا را زیر نظر دارد یا خیر، دوربین و یا اینکه افراد پوشش امنیتی در آن دور و بر هستند یا خیر، خلاصه چیزی پیدا نکردم.

ما می‌خواستیم کارمان خارق‌العاده و خیلی بهتر از تیم‌های قبلی باشد، رفتیم از مغازه بغلی اش آینه خریدیم و دیدیم شهید لاجوردی در محل مورد نظر است و تقریبا مطمئن شدم که کسی حواسش به آنجا نیست و هر کسی دنبال کار خودش می‌باشد و سریع به مسافرخانه برگشتم و با دوستم پس از صرف صبحانه تجهیزات‌مان را آماده کردیم و بیرون آمدیم قصدمان این شد که اگر توانستیم که هیچ والا تجهیزات را در جایی رها ساخته و هر یک دنبال کار خودمان برویم با این افکار به بازار آمدیم از مغازه های متعدد پرس و جو کردیم تا ببینیم حساسیتی نسبت به این مسئله وجود دارد یا خیر، مغازه آقای لاجوردی کجاست، تقریبا همه نشانی را می‌دادند و کسی حساسیتی نداشت از مغازه روبرویی کاملا مغازه را برانداز کردیم.

از لاجوردی پرسیدیم مغازه معافی و رحمانی کجاست به ما گفت که اینها آدمهای سرشناسی هستند بعد از مغازه روبرویش روسری خریدیم. شهید لاجوردی با دو سه نفر دیگر نشسته بود، سمت چپ شهید لاجوردی به سمت ما بود وقتی روسری را می‌خریدیم، شکم‌بند رضا - ترورسیت دومی - مشکل پیدا کرد و آن را داخل ساکش گذاشت کلاشینکف رضا مسلح بود و دستش روی ماشه بود، روسری خریدیم و برگشتیم آقای لاجوردی و دو نفر دیگر مشغول صحبت بودند.

به ما گفته بودند که هر که در مغازه است امنیتی است و باید زده شود ولی ظاهرا اینطور بنظر نمی‌رسید زیرا هیچ توجهی به اطراف خود نداشتند و باهم صحبت می‌کردند از مقابل مغازه عبور کردم و به دوستم گفتم اگر موقعیت مناسب بود به تو اشاره می‌کنم و همزمان با هم شلیک می‌کنیم کاملا مطمئن شدیم که هیچ ماموری در این اطراف نیست فرصت نبود بلافاصله اشاره کردم و از دو طرف همزمان سلاحمان را آماده کردیم.

فاصله نزدیک بود تیر اول را من زدم، دو تا تیر زدم که به سرش خورد چون صدا خفه کن داشت متوجه نشدم بعدا چند تیر زدم بعد از من، رضا رگبار گرفت بعدش من دویدم و تیر هوایی شلیک می‌کردم که مردم کنار بروند به ما گفته بودند اگر کسی خواست شما را بگیرد شما تیر بزنید.»

منبع: ایسنا

منبع: faradeed-202809

برچسب ها
نسخه اصل مطلب