ادبیات، سیاست و روانکاوی
شرق: کتاب «وظیفه ادبیات» مجموعهای از مقالاتی است که با انتخاب و ترجمه ابوالحسن نجفی در میانه دهه 50 منتشر شد و پس از انتشار به بحثهای زیادی در زمینه جایگاه ادبیات و تلقی از آن دامن زد. این کتاب بیستوچهار مقاله را از بیست نویسنده و منتقد مهم دربرگرفته و جالب آنکه نجفی این مقالات را بهگونهای برگزیده که کتاب شامل دیدگاههای مختلف و گاه متضاد باشد. «وظیفه ادبیات» چهار بخش مختلف اما بههمپیوسته است. بخش اول، «ادبیات و واقعیت»، منتخبى است از مهمترین سخنرانىهایى که در ماه آگوست ۱۹۶۳ در مجمعى از نویسندگان شرق و غرب به همت «انجمن اروپایى نویسندگان» و به دعوت «اتحادیه نویسندگان شوروى» در شهر لنینگراد (سنپترزبورگ) ایراد شد و انعکاسى جهانى یافت و از آن زمان تا امروز مایه بحثها و تفسیرهاى بسیار در همه محافل ادبى، چه در غرب و چه در شرق اروپا، بوده است. بخش دوم، «ادبیات چه میتواند بکند؟»، شامل همه سخنرانیهاى انجمنى است که سال بعد، به دنبال مباحث مجمع لنینگراد و به دعوت روزنامه کلارته، در پاریس تشکیل شد و جمعى از نویسندگان معروف و صاحبنظر فرانسوى در آن شرکت داشتند. بخش سوم، «ادبیات و سیاست»، با یکى از سخنرانیهاى مجمع دیگرى از نویسندگان جهان که تقریبا در همان زمان در شهر لاهتى در فنلاند تشکیل شد، آغاز میشود و سپس با دو مقاله از دو نویسنده اروپایى که در تأیید یا رد آن نوشته شده و قسمتى از مهمترین مضامین مورد بحث انجمنهاى مذکور را ادامه داده است، خاتمه مىیابد. بخش چهارم، «افزودهها»، شامل چند مقاله و مبحث دیگر در همین زمینه است که نجفی در ضمن مطالعات خود آنها را از میان کتابها و نشریههاى مختلف به منظور توضیح یا تکمیل مطالب این مجموعه انتخاب کرده و در پایان کتاب آورده است. نجفی در درآمد کتاب نوشته همه این سخنرانیها و مقالهها در حقیقت دنباله بحثهایى است که خاصه پس از انتشار کتاب «ادبیات چیست؟» ژان پل سارتر آغاز شد. نجفی در بخشی از متن کوتاه ابتداییاش در این کتاب نوشته: «بهخلاف تصور ساده بسیارى از طرفداران تعهد و مسئولیت، ادبیات عین عمل نیست (ذاتا نمیتواند باشد)، بلکه ندا و دعوت است، یعنى جهانى را که متکى بر آن است یا ریشه در آن دارد از مقوله امر واقع به مقوله امر ممکن مىبرد (به سخنرانى برنار پنگو مراجعه شود). جهان چون از رهگذر نشانه (یا کلمه) به صورت داستان یا شعر یا... درآید دیگر عین همین جهانى نیست که مىبینیم، بلکه هم این جهان است و هم جهانى دیگر. یا همین جهان است که از جاى خود بیرون آمده، معلق مانده و مورد سؤال قرار گرفته است. ادبیات جهان را تغییر نمىدهد، بلکه آن را استیضاح و مؤاخذه میکند (به مقاله ژان ریکاردو و خاصه به مقاله بسیار عمیق رولان بارت مراجعه شود) و از این رهگذر مقدمات تغییر آن را فراهم میآورد. در این صورت، مسئله اساسى شاید مسئله تعهد نویسنده نباشد، بلکه مسئله رابطه بسیار ظریفى باشد که تجربه شخصى نویسنده را به واقعیت پیرامون او مىپیوندد و مسئولیت خاص او را تعریف میکند. با این همه، رمان علاوه بر اینکه یک ساخت مستقل (یعنى، بنا به تعابیر مختلف، صناعت یا پویش و پژوهش یا آفرینش) است، در عین حال آینهاى است که واقعیت جهان در آن منعکس میشود».
«بازی در سپیدهدم و رؤیا» کتابی است شامل دو داستان بلند از آرتور شنیتسلر که چند سال پیش با ترجمه علیاصغر حداد به فارسی برگردانده شده بود و اخیرا چاپ تازهای از آن در نشر نیلوفر منتشر شده است. آرتور شنیتسلر از مهمترین نویسندگان اتریشی و ادبیات آلمانیزبان است که در میان مجموعه آثارش بیش از 22 نمایشنامه، هشت نوول و تعداد بسیار زیادى داستان بلند و کوتاه و همچنین سه رمان دیده میشود. دو نوول «رؤیا» و «بازى در سپیدهدم» نخستین بار در سال ۱۹۲۶ و ۱۹۲۷ منتشر شدند و از آثار متأخر شنیتسلر به شمار میروند. در «بازى در سپیدهدم» شنیتسلر یک بار دیگر به موضوع مورد علاقه خود، برد و باخت، ضرورت و تصادف، آرزو و واقعیت، مىپردازد و در گیرودار آن مسئله بالا و پست زندگى را مطرح میکند و در عین حال بر تهىبودن آن انگشت مىگذارد. آنطورکه حداد در توضیحات ابتداییاش نوشته، شنیتسلر پیشتر در نوولهاى «ستوان گوستل» (۱۹۰۰) و «فرولاین الزه» (۱۹۲۴) هم مانند «بازى در سپیدهدم» به موضوع بىمحتوایى «شرافت نظامى» و «عشق آرمانى» در جامعه اشرافى اتریش در قرن 19 پرداخته بود.
«رؤیا» مشهورترین و چهبسا پختهترین اثرى است که شنیتسلر در آن به روانکاوى شخصیت اثر خود مىپردازد. اهمیت این اثر به حدى است که آن را تالى ادبى آموزههاى زیگموند فروید نامیدهاند. استانلى کوبریک، کارگردان برجسته و فقید سینما، فیلم مشهور خود «چشمان باز ـ بسته» را بر مبناى این نوول ساخت و نام و آوازه آن را دوچندان کرد. حداد در بخشی از پیشگفتارش درباره شیوه کار شنیتسلر نوشته: «شنیتسلر نویسندهاى پرکار، بسیار دقیق و منظم بود، تا جایى که طرحهاى اولیه و بهاصطلاح مشقهاى مقدماتى کارهاى خود را با وسواس حفظ مىکرد. زیرا آنطورکه خود در وصیتنامهاش درباره آثار و نوشتههاى منتشرنشدهاش آورده است، این مطالب را لااقل از جنبه روانشناسى نگارش (همچنین آسیبشناسى روانى!) جالب توجه میدانست. بهواقع وجود این طرحها و نوشتهها براى پژوهشگران آثار او این امکان را فراهم آورده است که شیوه کارش را دقیقا پیگیرى کنند. شنیتسلر ایده اولیه آثار خود را معمولا در قالب یادداشتى کوتاه و اغلب چندسطرى روى کاغذ مىآورد. سپس نسخه اولیهاى را که بر مبناى این یادداشتها مىنوشت، عمدا بایگانى میکرد (در سالهاى نخست بهصورت دستنوشته، بعدها در قالب متنى تایپشده که به منشى خود دیکته کرده بود). پس از گذشت زمانى طولانى، اغلب بعد از چند سال، دوباره به سراغ آن میرفت و با خطى به سختى تشخیصدادنى، حواشى بسیارى بر آن مىنوشت. متنى را که به این شکل فراهم مىشد، دوباره روى کاغذ مىآورد یا به منشى خود دیکته میکرد و این روند را چند بار تکرار میکرد تا سرانجام متنى درخور انتشار به دست مىآمد. به این ترتیب، چهبسا کار روى هریک از آثار او چند سال به درازا مىکشید و احتمالا متن نهایى با یادداشتهاى اولیه از هر لحاظ فرق داشت».
منبع: sharghdaily-940802