۱۰ فیلم برتر آلن دلون؛ تجسم زیبایی مردانه
شاید با شنیدن نام آلن دلون اولین چیزی که به ذهن میرسید، چهرهی جذاب و خوش پوشی او باشد. با نگاهی دقیقتر به فیلمهایی که در آنها بازی کرده، شاید تنهایی همیشگی او را هم بتوان به یاد آورد یا چهرهی همواره سردش با آن چشمان آبی م غمگین که انگار غمی باستانی را در خود پنهان کرده بود.
یا شاید برای ما مخاطبان سینمای ایران، نام آلن دلون یادآور صدای معرکهی خسرو خسروشاهی به عنوان دوبلور همیشگی نقشهای او باشد. اما فراتر از همهی اینها آلن دلون امروزه یکی از شمایلهای ماندگار سینما است. این لیست متشکل از ۱۰ فیلم مهم از کارنامهی این بازیگر بزرگ تاریخ سینما است.
آلن دلون را بیشتر با فیلمهای جنایی و گانگستری به یاد میآوریم. با چهرهای سرد، مانند گرگی تنها و البته بسیار شیک پوش. بارانی بلند بالایی به تن و کلاه شاپویی که تا روی چشمها را پوشانده است. گاهی پلیس است و گاهی خلافکار، اما هر کدام که باشد و هر سمت که بایستد، منش وی چندان تغییری نمیکند.
اگر چشمها مهمترین عضو بدن یک بازیگر برای انتقال احساس باشد، او در بخش بزرگی از فیلمهایش به ویژه جناییها از آنها بهرهای نمیبرد؛ اما این موضوع دلیل خاصی دارد. فضای سینمای گانگستری فرانسه، برخوردار از نوعی سرما و یخزدگی و انجماد خاص بود که حتی اگر بازیگری مانند ژان پل بلموندو با آن چشمان بازیگوش هم در آن حضور مییافت، باید همین سرما و بی احساسی و انجماد را منتقل میکرد.
به همین دلیل است که هر گاه در آن نوع سینما آلن دلون کلاه از سر برمیدارد باز هم با صورتی سنگی مواجهیم که کمتر احساسی را منتقل میکند.
اما این به آن معنا نیست که او تنها در یک نوع نقش قالب گیری شده و چیز بیشتری برای عرضه ندارد. فیلم روکو و برادرانش به کارگردانی لوکینو ویسکونتی اثبات این ادعا است. او در این فیلم نقش کسی را بازی میکند که مانند شازده میشکین، مخلوق جاودانهی داستایوسکی در رمان ابله، قدیسی است که از گناه دیگران بیشترین رنج را میبرد و چون توان توقف آن گناهان را ندارد، همه چیز را مانند بغضی فرو میخورد و دم نمیزند. چنین نقشی که گاه درونگرا است و گاه برونگرا، نیازمند توانایی بالایی در بازیگری است که خبر از هنرمندی آلن دلون میدهد.
شاید هیچ بازیگری در تاریخ سینمای فرانسه و حتی اروپا جایگاه ستارگی او را نداشته باشد؛ نه بزرگانی مانند لینو ونتورا یا ژان گابن در سینمای فرانسه و نه حتی قدیسی مانند مارچلو ماستوریانی ایتالیایی؛ چرا که آلن دلون در کنار هم از مجموعهای از فضایل بی نظیر برخوردار است که او را چنین در سطح جهان محبوب کرده است.
۱۰. آقای کلاین (Mr. Klein)
- کارگردان: ژوزه جیووانی
- دیگر بازیگران: ژان گابن، ژرارد دوپاردیو
- محصول: ۱۹۷۳، ایتالیا و فرانسه
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: –
دههی ۱۹۷۰ میلادی، دههی خوبی برای آلن دلون بازیگر بود. او پس از درخشش در فیلمهای هنری کارگردانان بزرگ ایتالیایی و البته حضوری درخشان در فیلمهای جنایی کارگردانهای فرانسوی به ویژه ژان پیر ملویل، مسیر ستاره شدن و البته جهانی شدن را پیمود و توانست چند تایی فیلم معرکه را هم در این زمان بازی کند. ضمن اینکه او هنوز بازیگر پرکاری به شمار میرفت و به دلیل همان جنبههای ستارهای خود، مدام با پیشنهادهای مختلف روبهرو میشد. بالاخره او ستارهی اول سینمای کشورش بود.
در همین ایام بود که دوباره ژوزه جیووانی او را فراخواند تا با یکی از بزرگترین بازیگران تاریخ سینما از نسل گذشته یعنی ژان گابن هم بازی شود. البته این دو قبلا در فیلم دار و دستهی سیسیلیهای با هم بازی کرده بودند اما کنار هم قرار گرفتن دو ابرستاره از دو نسل مختلف همواره جذاب است. به ویژه اینکه فیلم اشارههای آشکاری به آثار قبلی این دو بازیگر دارد.
فیلم دو مرد در شهر ادای دینی است به تمام فیلمهای گانگستری تاریخ سینما به ویژه از نوع قدیمی و فرانسوی آن؛ یعنی همانها که زمانی ژان گابن در آن بازی میکرد و البته ریتم آرام فیلمهای ژان پیر ملویل را هم به یاد میآورد.
در اینجا به جای نمایش خشونت چند گانگستر، بیشتر میل آنها به آزادی و البته ابراز عشق است که خود را نمایش میدهد و ما را با داستان عدهای آدم روبهرو میکند که همهی آنها قربانی چیزی هستند که انگار با گذر سالها و دههها عوض نشده است یعنی همان سیستم معیوب و چرخهی خشونت.
حال دلیل انتخاب این دو بازیگر بیشتر خودش را نشان میدهد؛ هم ژان گابن و هم آلن دلون سالها نقش گانگسترهایی را بازی کردند که قربانی یک چرخهی خشونت مهارناپذیر بودند.
حال ژوزه جیووانی فیلمی ساخته که در آن این دو نفر کمی از آن فضا فاصله بگیرند اما غافل اینکه این فقط فضای بیرونی ماجرا است و تاریخ و گذشتهی پر از خشونت هیچگاه دست از چنین افرادی بر نمیدارد و دوباره خشونت را به سمت ایشان باز میگرداند.
از این منظر با یک فیلم انتقادی هم روبهرو هستیم، چرا که گاهی سیستم و نحوهی کارکرد آن است که سبب میشود این مردان علارغم میل باطنی خود دست به انجام خشونت بزنند. فیلم لحن غمگینی دارد و برای قهرمان اصلی خود دل میسوزاند و موسیقی معرکهی فیلیپ سارده هم به خلق این فضای غم زده کمک بسیاری کرده است. نحوهی روایت داستان، رمان سترگ ویکتور هوگو یعنی بینوایان و سرنوشت شخصیت اصلی، سرنوشت ژان والژان در آن کتاب را به یاد میآورد.
«مردی در گذشته سارق بانک بوده است. او پس از ده سال از زندان آزاد میشود و سعی میکند با کمک گرفتن از یک مددکار اجتماعی زندگی متفاوتی را در پیش بگیرد. اما یک روز با پلیسی روبهرو میشود که از زندگی گذشتهی او خبر دارد و همین موضوع دردسرهای تازهای برای این مرد فراهم میکند …»
۸. دستهی سیسیلیها (The Sicilian Clan)
- کارگردان: ژان پیر ملویل
- دیگر بازیگران: کاترین دنوو، ریچارد سرنا و مایکل کنراد
- محصول: ۱۹۷۲، ایتالیا و فرانسه
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۱٪
ژان پیر ملویل را استاد مسلم درامهای جنایی و پلیسی در سینمای فرانسه و البته جهان نامیدهاند. کارگردانی صاحب سبک که شخصیتهایی معرکه ساخت و داستانی حول آنها چید که هنوز هم در تاریخ سینما نمونهای ندارند و فیلمهای نوآر او بر خلاف نمونههای آمریکایی، با ریتمی آرام و البته فضایی به شدت سرد و پر از غم همراه بود که در آن کسی حرفی نمیزند و داستان از طریق تصویر و حاشیهی صوتی فیلم جلو میرفت.
فیلم یک پلیس آخرین فیلم ژان پیر ملویل در مقام کارگردان است. با توجه به موارد گفته شده در بالا، این فیلم کمی متفاوت از بقیهی کارنامهی کاری او البته در ژانر جنایی است. گویی این فیلمساز مهم قصد داشته تا چیزی تازه را امتحان کند؛ داستان فیلم بر خلاف شاهکارهای همیشگی او پر فراز و فرود و است نه کمینهگرا و مینیمال. در این جا دیالوگها نقشی کلیدی در روند پیشبرد داستان دارند. البته که در مضامین و مفاهیم فیلم یک پلیس دقیقا در ادامهی کارنامهی کاری ژان پیر ملویل قرار میگیرد.
آلن دلون در این فیلم در نقش یک پلیس ظاهر شده است. او به خوبی توانسته جنبههای مختلف بازی در نقش این مرد را رنگ آمیزی کند و البته ریچارد سرنا در نقش قطب منفی داستان هم به خوبی ایفای نقش کرده است.
اما آنچه که فضای فیلم را میسازد و به اثر سرمایی از جنس کارهای همیشگی ملویل میبخشد، داستان زنی است که خود را در میان دو مرد با دو روحیهی مختلف میبیند. نقش این زن را به طرز معرکهای کاترین دنوو بازی کرده است.
گرچه آلن دلون با ژان پیر ملویل تاریخچهای دوست داشتنی از همکاریهای مشترک دارد اما این فیلم آخر را باید از آن کارترین دنوو و نقش بی نظیر او دانست. عملا بار عاطفی داستان بر روی دوشهای او است.
فیلم یک پلیس اثر خوبی برای پایان دادن به کارنامهی یکی از بزرگترین فیلمسازان تاریخ سینما است. گر چه به پای فیلمهایی مانند ارتش سایهها (army of shadows) یا سامورایی (le samourai) نمیرسد اما چه به لحاظ مضمونی و چه به لحاظ فرمال، حسن ختام معرکهای برای یکی از بهترین جهانبینیهای سینمایی است.
فیلم یک پلیس با نام پول کثیف هم شناخته میشود چرا که با همین نام در آمریکا اکران شده است. گفته شد که این اثر تفاوتهایی با نوآرهای مرسوم کارنامهی ژان پیر ملویل دارد، اما این بدان معنا نیست که از فضای حزنانگیز همیشگی کارهای او در آن چیزی یافت نشود. فیلم یک پلیس هم نگاهی غمخوارانه و البته تلخ به زندگی آدمی در جامعهی مدرن دارد و هنوز هم ملویل علاقهای ندارد تا به مخاطب خود در پایان فیلمهایش باج دهد.
تصویری که فیلم از دو طرف ماجرا به ویژه پلیس نمایش میدهد بسیاری از فیلمهای امروز پلیسی سینما را یادآور میشود. بی جهت نیست اگر شخصیت آل پاچینو در فیلم مخمصه (heat) یا برخی از پلیسهای مهم این سالها را که زندگی شغلی خود را با زندگی خصوصی تاخت زدهاند، متأثر از نقش آلن دلون در این فیلم بدانیم.
«در یک شهر کوچک سرقتی از یک بانک انجام میشود. یکی از سارقان در حین انجام این سرقت زخمی میشود. یواش یواش مشخص میشود که این سرقت در واقع مقدمهای برای انجام یک کار بزرگتر بوده و سرقتی دیگر در راه است . از سویی دیگر پلیس وارد ماجرا میشود تا جلوی خلافکاران را بگیرد. از این به بعد فیلم تبدیل به جدال یک مأمور پلیس باهوش و سردستهی دمدمی مزاج خلافکارها میشود …»
۶. ظهر ارغوانی (Purple Noon)
- کارگردان: لوکینو ویسکونتی
- دیگر بازیگران: برت لنکستر، کلودیا کاردیناله و سرژ رجیانی
- محصول: ۱۹۶۳، ایتالیا و فرانسه
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪
لوکینو ویسکونتی فیلم یوزپلنگ را بر اساس کتابی به قلم جوزپه توماسی دی لمپه دوسا ساخت. لمپه دوسا خودش از خانوادهای اشرافی بود و در واقع کتابش را با الهام از زندگی اجداد خود نوشت و ویسکونتی هم که تباری اشرافی داشت.
فیلم یوزپلنگ یکی از نمونههای متعالی سینمای اپرایی است که ویسکونتی در آن تبحر داشت. فیلمی بر اساس زندگی طبقهی اشراف و البته در نقد مناسبات زندگی آنها. ویسکونتی داستان یکی از اشراف را در دوران ریسورجیمنتو (در معنای لغوی به معنای قیام.
این نام را ایتالیاییها به دورانی میگویند که جنبشهای لیبرال و یکپارچگیخواهانه در ایتالیا توسط گاریبالدی در جریان بود) گرفت و زوال یک خاندان را دستاویزی کرد تا به انحطاط تاریخی یک طبقهی اشرافی بپردازد؛ هر چه باشد او زمانی یک کمونیست بود، کمونیستی که خودش از طبقهای اشرافی برخاسته بود.
البته همهی آنچه که گفته شد به آن معنا نیست که او فرو افتادگی این طبقهی اشراف را نشانهی زندگی بهتر در ایتالیا میبیند. در جایی از فیلم قهرمان نقش نخست فیلم با بازی برت لنکستر اشاره میکند که با از بین رفتن شکل زندگی ما، شغالها و گرگّا جای ما را خواهند گرفت که اشاره به زندگی شهرنشینی و طبقهی برخاسته از این سبک جدید زندگی به ویژه پس از انقلاب صنعتی است. بدین گونه ویسکونتی هم شیوهی زندگی گذشتگان و هم نسل تازه رسیده را دلیل این همه خرابی در جهان آن روزگار، یعنی جنگهای جهانی و پس از آن میبیند.
فیلم یوزپلنگ توانست جایزهی نخل طلای جشنوارهی کن را از آن خود کند. نینو روتای افسانه ای، خالق موسیقی متن سه گانهی پدرخوانده (the godfather trilogy) و البته همکار ثابت فدریکو فلینی، موسیقی فیلم یوزپلنگ را ساخته است. موسیقی که اگر فیلم را ببینید و به ترکیب آن با سکانسهای رقص و البته دلتنگیهای شخصیت اصلی توجه کنید، به قدر کافی آن را هوشربا خواهید یافت.
نسخهای که در آمریکا به نمایش گذاشته شده بسیار کوتاهتر از نسخهی اصلی بود و همین موضوع سبب شد تا کج فهمیهای بسیاری در برخورد با این شاهکار مسلم ایتالیایی در آمریکا به وجود آید. به ویژه بازی برت لنکستر به همین دلیل زیر تیغ تند انتقادها قرار گرفت که وی نتوانسته نقش اشرافزادهای ایتالیایی را به خوبی بازی کند. اما در دههی ۱۹۸۰ میلادی نسخهای بهتر و طولانیتر از فیلم سر هم شد که این نواقص را میپوشاند و دید مردم را نسبت به فیلم بهتر کرد.
آلن دلون در نقش جوان اول خانواده خوش میدرخشد. آن سیمای جذاب و البته تصویری مردانه که از خود به جا گذاشته، از مثالهایی است که این گذاره را که فقط او چهرهی زیبایی دارد و از هنر بازیگری چندان بهرهای نبرده، بی اعتبار میکند. ضمن اینکه او قرار است نمایندهی آیندهی این اشرافیت مضمحل باشد. این جنبه از فیلم یعنی دمخور بودن با ناکامیها، قسمت سخت و پر از دستانداز فیلم است که آلن دلون این بخش را هم به خوبی بازی کرده است.
«ارتش آزادی خواه گاریبالدی به سیسیل حمله میکند. شاهزادهی سالینا پس از قبول شکست در برابر دشمن قبول میکند که برادرزادهاش به ارتش گاریبالدی ملحق شود. این خانواده هر ساله به ییلاق میروند و برادرزادهی آنها که تانکردی نام دارد هم در این سفرها به آنها ملحق میشود. زندگی همه در حال پوست اندازی است و ایتالیا در حال عوض شدن است. در یکی از این سفرهای ییلاقی مرد جوان خانواده یعنی تانکردی به دختری از خانوادهی اشرافی دیگری دل میبازد …»
۴. دایرهی سرخ (The Red Circle)
- کارگردان: میکل آنجلو آنتونیونی
- دیگر بازیگران: مونیکا ویتی، فرانسیسکو رابال
- محصول: ۱۹۶۲، ایتالیا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۰٪
میکل آنجلو آنتونیونی را یکی از سردمداران سینمای مدرن در جهان میدانند. او کسی بود که برخی از مهمترین دغدغههای انسان مدرن را تبدیل به فیلم کرد و سؤالهایی اساسی طرح کرد که هیچ گاه جوابی راحت و ساده برای آنها وجود نداشت.
او به خوبی میدانست که یافتن پاسخ برای پرسشهای ازلی ابدی انسان کاری است ناممکن به همین دلیل فیلمهایش را پیرامون همان سؤالها میساخت تا به جای آنکه در صدد حل آنها برآید.
به همین دلیل است که سینمای او دست از سر مخاطب بر نمیدارد و بلافاصله پس از تمام شدن، تازه حیات خود را در ذهن مخاطب آغاز میکند. زاویهی نگاه او به جهان معاصر و معضلاتی که آدمی در عصر تکنولوژی به آن مبتلا است هرگز در تاریخ سینما تکرار نشد.
چه سالهای با شکوهی بود این سالهای ابتدایی دههی ۱۹۶۰ میلادی برای آلن دلون. دو تجربهی همکاری با لوکینو ویسکونتی در فیلمهای روکو و برادرانش و یوزپلنگ و تجربهای با هنری ساز بزرگی مانند میکل آنجلو آنتونیونی. این از ایتالیا و کارگردانان بزرگ آنجا بود و البته در فرانسه هم با رنه کلمان و ژولین دوویه و آنری ورنوی کار میکرد. این همان مسیری بود که میرفت تا با همکاری با ژان پیر ملویل کامل شود.
در سال ۱۹۶۰ آنتونیونی با ساختن فیلم ماجرا (L’avventura) یک سه گانه را کلید زد که با فیلمهای شب (la notte) و همین فیلم کسوف کامل شد. ساختن این فیلمها تلاشی بود برای کنکاش در زندگی طبقهی متوسط امروز و البته تلاشی برای درک روابط آدمها.
در فیلمهای آنتونیونی معماری و فضا نقش زیادی دارد. آدمها در این فضا و معماری نوین گرفتار آمدهاند و خطوطی که ساختمانها میسازند و معنایی که با حضورشان در قابها و میزانسنهای فیلمساز ایجاد میکنند، بخشی از پیام فیلم را در خود دارد.
تمام فیلم کسوف میآید و میرود و آنچه که در پایان باقی میماند طرح یک سؤال اساسی است: آیا زندگی مبتنی بر مصرفگرایی و مادیگرایی آدمی چیزی به نام عاطفه و عشق باقی گذاشته است؟ آیا در این دنیا که همگان به نحوی فقط به خود فکر میکنند و در افکار خود غوطهور هستند، چیزی به نام روابط انسانی باقی مانده یا همه چیز بر اساس قانون بازار یعنی همان منفعت تعیین میشود؟ وقتی پای چنین روحیهای به زندگی عاطفی و احساسی آدمها باز شود آیا دیگر چیزی انسانی باقی خواهد ماند؟
بازی در فیلمهای آنتونیونی نیازمند چیزهایی است که در سینمای کارگردانان دیگر وجود ندارد. شخصیتهای او خیلی با مکث و تأنی حرف میزنند و صدایشان کمتر بالا میرود. گویی همواره در حال فکر کردن هستند و غمی باستانی از درون روح آنها را میخورد و میتراشد.
به همین دلیل آلن دلون مجبور بود با چالشی تازه روبهرو شود و به خوبی هم آن را به سرانجام رسانده است. شاید چنین نقشی باشد که او را برای بازی در شاه نقش خود یعنی جف کاستلوی فیلم سامورایی ژان پیر ملویل آماده کرده است.
«ویکتوریا به تازگی نامزدی خود با ریکاردو را بهم زده است. او پس از یک شب پر درد سر، حومهی رم را ترک میکند و به مرکز شهر رم میرود تا با مادر خود ملاقات کند. او با یک دلال بورس آشنا میشود و رابطهای را به وی آغاز میکند. اما همه چیز برای این مرد در پول و مادیات خلاصه میشود و همین موضوع سبب میشود تا این رابطهی جدید به سمت فروپاشی پیش برود …»
۲. روکو و برادرانش (Rocco and his brothers)
- کارگردان: ژان پیر ملویل
- دیگر بازیگران: فرانسوا پریه، کتی رسیه و ناتالی دلون
- محصول: ۱۹۶۷، ایتالیا و فرانسه
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪
یکی از بهترین فیلمهای تاریخ سینما. جایگاه سامورایی ژان پیر ملویل در عالم هنر و سینمای قرن بیستم، قرار گرفتن آن را در صدر هر فهرستی اجتنابناپذیر میکند. ملویل خالق برخی از درخشانترین کاراکترهای تاریخ سینما است، اما قاتل خونسرد و بسیار کاریزماتیک سامورایی با نام جف کاستلو معروفترین و درخشانترین آنها ست: نقشی که با درخشش آلن دلون به جای او، جذابیتش دو چندان میشود.
سامورایی فیلم حریم است و تنهایی. جف کاستلو به هیچ چیز اهمیت نمیدهد مگر احترام به حریم و پرندهاش که او را مانند کودکی تیمار میکند؛ این پرنده تنها همدم او است و هیچ وجود انسانی در این تنهایی راه ندارد. او قتلهای خود را با حوصله و دقت انجام میدهد و هیچگاه عجلهای در کارش نیست اما وای به حال کسانی که به حریمش نزدیک شوند.
از سوی دیگر ژان پیر ملویل تبحر فراوانی در خلق کاراکتر پلیس دارد. پلیسهای سینمای او گاهی پستتر از قاتلها عمل میکنند و به هیچ اصول اخلاقی پایبند نیستند. برای آنها هدف همواره وسیله را توجیه میکند. کافی است نگاه کنید که چگونه کارآگاه این فیلم تمام اصول اخلاقی را زیر پا میگذارد تا جف کاستلو را دستگیر کند.
بازی آلن دلون در این فیلم او را تبدیل به همان شمایل آشنایی کرد که امروز میشناسیم. مردی تنها و تک افتاده، زخمی، با صورتی سنگی و سرد و البته چشمانی نافذ که وجود طرف مقابل را میلرزاند، با بارانی و کلاه و البته خونسرد و باهوش که کمتر حرف میزند و بیشتر عمل میکند. آلن دلون چنان این نقش را بازی کرد که گویی سکوتش از هر جملهای مرگبارتر است و البته چنان درخشید که چه ژان پیر ملویل و چه دیگران، بارها همین شمایل جاودانهی او را تکرار کردند.
موقعیت کاستلو شبیه به کسی است که از همه جا مانده است. او نه ره پس دارد و نه راه پیش. هم پلیسها جانش را میخواهند و هم کارفرمایش، چرا که او دیگر مهره سوختهای بیش نیست. در چنین قابی انتخابهای وی درخشان است و چند تا از بهترین سکانسهای تاریخ سینما را شکل میدهد از جمله سکانس نمادین پایانی که تا سینما باقی است سکانسی جدا نشدنی از تاریخ آن به شمار میرود.
فیلم سامورایی یک فیلم نوآر از نوع فرانسوی آن است. پر از سایه روشن و تضاد، اما در اینجا برخلاف فیلمهای مشابه آمریکایی، در رفتار همهی شخصیتها مکث و طمأنینهای وجود دارد که از یک بار سنگین بر دوش هر فردی خبر میدهد.
آدمها هر جملهای را قبل از ادا کردن ابتدا سبک سنگین میکنند و سپس آن را بر زبان جاری میکنند. در چنین قابی، فیلم سامورایی کیفیتی اثیری پیدا میکند که غم حاضر در چهرهی شخصیت اصلی، تبدیل به چکیدهای از تمام فیلم میشود. سامورایی فیلم سردی است، خیلی سرد.
«جف کاستلو قاتلی حرفهای است که از این راه امرا معاش میکند. اما به نظر میرسد که پول برای او ارزش چندانی ندارد. او در حین انجام یکی از قتلهایش توسط زنی دیده میشود اما به او رحم میکند و شاهد واقعه را نمیکشد. همین نقطه ضعفی برای او میشود تا پلیس سمج فیلم از هر طریقی بخواهد به آن دست یابد تا جف کاستلو را دستگیر کند. این در حالی است که همین رحم کردن به شاهد قتل باعث شده تا طرف دیگر ماجرا یعنی کسی هم که او را استخدام کرده، خواهان حذف جف کاستلو بشود…»
منبع: خبرآنلاین
منبع: faradeed-202372