مرثیههای تخیل و تنهایی
شرق: رمان «مرثیههای سرزمین مادری» عنوان کتابی است از ایاد اختر، نمایشنامهنویس و داستاننویس و هنرمند آمریکایی-پاکستانیتبار که بهتازگی با ترجمه نوشین طیبی در نشر نیلوفر منتشر شده است. ایاد اختر در این رمان به موضوع هویت و به طور خاص هویت مهاجران به آمریکا توجه کرده است. «مرثیههای سرزمین مادری» که ردی پررنگ از تجربه شخصی نویسنده را در خود دارد، اثری است که به تأمل در فرهنگ جامعه آمریکا میپردازد و بسیاری از کلیشههای رایج درباره این فرهنگ را با نگاهی انتقادی بررسی میکند. روایت این رمان از خاطره و تاریخ شکل گرفته و در ماجراهای آن نشان داده شده که رؤیاهای آمریکایی از منظر افراد مسلمانی که به این کشور مهاجرت کردهاند، چه معنایی دارد. به طور کلی ایاد اختر نویسنده و هنرمندی است که در آثارش به موضوعات روابط و مناسبات انسانی، مهاجرت، هویت، تجربههای مسلمانان آمریکایی و مسائل فرهنگی پیشروی آنها توجه میکند و این ویژگی در رمان «مرثیههای سرزمین مادری» هم دیده میشود. در بخشی از پیشدرآمد کتاب درباره بخشی از مسائل پیشروی مهاجران به آمریکا آمده است: «عشق به آمریکا و اعتقاد به برتری بیچونوچرای آن -چه از لحاظ اخلاقی و چه غیر از آن- مرام خانه ما بود، چیزی که مادرم هم، با اینکه آنقدرها در آن سهیم نبود، میدانست نباید در آن چونوچرا کند. مادر من هم مثل پدر و مادر مری، آنطورکه بعدها از زبان مری شنیدم، با وجود موهبتها و برکتهای گوناگون کشور جدیدش، هرگز آن را جایگزینی مناسب برای آنچه پشت سر گذاشته بود، نیافت. گمان کنم مادر هیچوقت اینجا را خانه خودش حس نکرد. او فکر میکرد آمریکاییها مادیاند و نمیتوانست بفهمد کجای آن خرید بیرویه و افراطی که اسمش را کریسمس گذاشتهاند، آنقدر مقدس است. همیشه وقتی همه از او میپرسیدند اهل کجاست و به محض به زبان آوردنِ نام کشورش میدید هیچ تصوری از گفتههایش ندارند و خمی هم به ابرویشان نمیافتد، حسابی دمغ میشد. آمریکاییها نهتنها از جغرافی چیزی سرشان نمیشد بلکه از تاریخ هم بیاطلاع بودند». ایاد اختر در رمان «مرثیههای سرزمین مادری» تلفیقی از خاطرهنگاری و روایت داستانی ارائه داده و براساس آنچه درباره خودش، خانوادهاش و پیرامونش اتفاق افتاده، به شرح تجربههایی پرداخته که مسئله مهاجرت و مواجهه فرهنگها به وجود میآورد. او در این رمان نشان داده که پس از حادثه 11 سپتامبر مهاجران مسلمان آمریکا چه وضعیتی را پشت سر گذاشتهاند و چقدر این امکان وجود داشته که آنجا را خانه خودشان تصور کنند. در بخشی از این کتاب میخوانیم: «بعضی از دانشجویان اعتقاد داشتند که راه علاجی برای این وضعیت متصور نیست؛ به نظر آنها قالب دیگر ریخته شده بود؛ فردگرایی سودده و پولساز هویت ملی ما شده بود؛ ما هرگز نمیتوانستیم بر آن چیره شویم. به نظر بقیه، آب و هوایی قریبالوقوع ایده بزرگتری را که نیاز داشتیم، به ما میداد. تغییر داشت به سیستم راه پیدا میکرد، چون باید چنین میشد. فقط مری هنوز بر این اعتقاد بود که هنر نقشی اساسی ایفا میکند. این جلسه به نظرم جذاب و نشاطآور آمد. وقتی تمام شد، به مری گفتم من در این کلاس از دانشجویانی که او آنقدر نگرانشان بود، اثری ندیدم. لبخندی شرمآگین روی لبانش نقش بست: نمیخواهم زیادی از خودم تعریف کنم، اما همه اینها قبل از گرفتن این درس دستکم دو نیمسال را با من گذراندهاند. به اندازه کافی وقت داشتهایم فکرکردن را با هم تمرین کنیم».
«شیب تاریک راه» عنوان رمان تازهای از منیرالدین بیروتی است که بهتازگی در نشر نیلوفر منتشر شده است. این داستانی است با درونمایهای اجتماعی که به واسطه روایت چند روز از زندگی یک نویسنده شکل گرفته است. «شیب تاریک راه» درواقع شرح یک هفته از زندگی نویسندهای است که هم درگیر نوشتن رمانِ تازهای است و هم درگیر رمانی که نوشته اما با موانع و مشکلات چاپ و نشر روبهرو شده و از طرف دیگر درگیر مسئله اجارهکردن خانه و گرانی و اثاثکشی هم هست. آنطورکه خود کتاب هم توضیح داده، این رمان را میتوان روایتی از پناهبردن آدمی به تخیل و تنهایی برای تحمل یا حتی فرار از واقعیت هم دانست. واقعیتی که رحم ندارد و نه فلسفه میفهمد و نه نوشتن و نه هیچ چیز دیگر، هرچند این پناهبردن به تخیل و تنهایی مثل همه این جور پناهبردنها در این هستی بیتقاص نیست و لابد نویسنده «شیب تاریک راه» هم به تقاص همین پناهآوردن به تخیل و تنهایی است که عاقبت مرزِ میان خیال و واقعیت را گم میکند. در بخشی از این رمان میخوانیم: «یاد فیلمهای مستند حیات وحش میافتم و چند سال است که حتی توی این فیلمها هیچ چیزی نمیبینی، الا گل و بلبل و نه شکاری، نه خونی، نه خشونتی، نه کثافتی و الهی شکر آنجا هم همه به آشتی رسیدهاند و شیر رفیق گورخر شده و تمساح با پلنگ چای میخورد و سگهای وحشی با گوزنها صبحانه میخورند و کفتارها با آهوها پیکنیک میروند و خرسها فقط هنوز یک ذره خشونت و وحشیگری دارند که میروند سروقت ماهیها و تکهپارهشان میکنند، وگرنه تمام حیات وحش و سرتاسر جنگل وحشی و همه عالم حیوانات در یک دگرگونی عظیم بشری به صلحی پایدار رسیدهاند و دیگر آنجا ذرهای خشونت و کثافت و دنائت نمیبینی...». بیروتی در فاصله میان دیماه 1400 تا آذر 1402 رمان «شیب تاریک راه» را نوشته است. پیشازاین رمان دیگری از او با عنوان «رگ قلع» نیز در نشر نیلوفر منتشر شده بود. این رمان که در چهار بخش روایت شده، داستان نویسندهای است که میان خیال و واقعیت سردرگم و معلق مانده و بهتر آن است گفته شود اصلا فرقی میان واقعیت و خیال نمیبیند. او هرچه را که واقعی است، خیالی میبیند و هرچه را که خیالی است، واقعی.
از این رو است که او خود خویش را در رمانی که در حال بازنویسیاش است، غرقشده مییابد و کار تا آنجا پیش میرود که دیگر نمیداند کی شخصیت رمانِ خود است و کی شخصیت واقعی زندگیاش و حتی وقتی بهعنوان نویسنده در متن دخالت میکند، پیدا نیست که شخصیتی است درون متن یا بیرون از آن.
منبع: sharghdaily-939630