جستجو
رویداد ایران > رویداد > اجتماعی > حرف‌های عجیب استاد شطرنج که سارق سریالی شد

حرف‌های عجیب استاد شطرنج که سارق سریالی شد

جوان ۱۹ ساله که دانشجوی رشته ریاضی محض و نخبه است، نه به‌خاطر پول و مشکلات مالی که به انگیزه تفریح و سرگرمی تبدیل به سارقی خشن و سریالی شد.

چند روز قبل زنی در یکی از خیابان‌های تهران فریاد کشید و گفت به دام سارق گرفتار شده است. شاهدان دیدند که سرنشینان یک دستگاه موتورسیکلت، گوشی موبایل زنی را قاپیده و او را هل دادند وبه زمین خورده است. هرچند سارقان موتور سوار اقدام به فرار کردند، اما شهروندان وظیفه شناس به تعقیب سارقان پرداختند و همزمان به پلیس زنگ زدند. طولی نکشید که گشت پلیس رسید و در نهایت چند خیابان آنطرف تر، موتورسیکلت سارقان واژگون شد و زمین خوردند. هردو سارق دستگیر شدند و در بازجویی‌ها به موبایل قاپی‌های سریالی اعتراف کردند.

من نخبه‌ام

به گزارش همشهری‌آنلاین، کیارش ۱۹ ساله است که سابقه‌ای در پرونده اش وجود ندارد. او اولین بار است که دستگیر می‌شود و می‌گوید هرگز به این قسمت ماجرا یعنی دستگیری و زندانی شدن فکر نکرده بود. اگر فکر می‌کرد هرگز پایش را در دنیای سارقان نمی‌گذاشت تا سرقت و دزدی را تجربه کند. کیارش در گفتگو با همشهری از انگیزه اش و جزییات سرقت‌های سریالی شان می‌گوید.

کیارش به نظر می‌رسد سن و سالی نداری درسته؟

به تازگی ۱۸ سالگی ام تمام شده و وارد نوزده سالگی شده ام.

چرا در این سن و سال کم باید دستبند اتهام به دستانت باشد؟

چون حماقت کردم. نمی‌دانستم عاقبت کارم می‌شود همین دستگیری و دستبند اتهام. خیلی پشیمانم اگر مغزم درست کار می‌کرد قطعا الان اینجا نبودم.

با چه شگردی سرقت می‌کردی؟

با دوستم موبایل قاپی می‌کردم.

چه شد که به قول خودت حماقت کردی و وارد دنیای سارقان شدی؟

دوستم گفت بیا برویم سرقت. من هم رفتم با او و دیدم چقدر هیجان انگیز است! به چشم من یک تفریح بود، چون من یک ریال هم از سرقت‌ها نمی‌گرفتم. درواقع مشکل مالی نداشتم که بخواهم پولی بگیرم.

مشکل مالی نداری و به خاطر هیچ، سارق شدی؟

متاسفانه همینه. پدرم جراح زیبایی است. مادرم روانشناس است و برای خودش مطب دارد. من تک فرزندم و از کودکی در ناز و نعمت بزرگ شده ام. تا دلتان بخواهد پول دیده ام و سفر‌های مختلف رفته ام. از کودکی هرچه خواستم برایم فراهم کرده اند. ماهی چندین میلیون پول تو جیبی از پدر و مادرم می‌گیرم. من نیازی به چندرغاز پولی که از فروش یک گوشی مسروقه به دست می‌آید نیازی نداشتم که.

پس چرا باید سرقت کنی آن هم سرقت خشن و با خشونت؟

گفتم که حماقت کردم. انگار هیجانش حالم را خوب می‌کرد. البته از روزی که معتاد به گل شده ام این حس و حال عجیب را دارم. راستش معاشرت با رفقای بد مرا به این روز انداخت. به اصرار آن‌ها گل کشیدم و نتوانستم نه بگویم. دوست دوستم گفت بیا برویم سرقت و باز من نتوانستم نه بگویم. با او رفتم و دیدم چطور در یک چشم به زدن گوشی موبایل مردم را می‌قاپد و بعد می‌خندد. چون دوستم هم شیشه می‌کشد و هم گل. هر وقت مواد می‌کشد فقط می‌خندد. دیدم کار جالبی است که زور و قدرتت را به رخ مردم بکشی. همین دلیلی شد که من هم تصمیم گرفتم به این کار ادامه بدهم.

با چه شگردی سرقت می‌کردید؟

من و دوستم سوار موتور می‌شدیم و در خیابان‌های پایتخت پرسه می‌زدیم. به محض شناسایی طعمه به سمتش می‌رفتم. معمولا به سراغ افرادی می‌رفتیم که پیاده در حال حرکت بودند و گوشی هایشان در دستشان بود. وقتی به او نزدیک می‌شدیم موبایلش را می‌قاپیدیم و اگر مقاومت می‌کرد، دوستم به دستش یک ضربه چاقو می‌زد تا طرف دست از مقاومت بردارد و گوشی اش را تحویلمان بدهد.

جان کسی هم به خطر انداخته اید؟

نه ضربه را به صورت سطحی می‌زنم.

تو چطور؟ تا حالا کسی را زخمی کردی؟

فقط یکبار. آن روز هم گل کشیده بودم و احساس قدرت می‌کردم. دوستم گفت بیا تو ضربه را بزن اگر مقاومت کرد. از بخت بدم طعمه مان مقاومت کرد و ناچار شدم یک ضربه به دستش بزنم، اما سطحی بود و خطری برای طرف به وجود نمی‌آمد.

پرونده ات نشان می‌دهد تحصیلکرده هم هستی؟

دانشجوی رشته ریاضی هستم. راستش را بخواهید نخبه هم هستم. همه می‌گویند تو پسر فوق العاده باهوشی هستی. از کودکی می‌توانستم مسائل ریاضی را به روش‌های مختلف حل کنم. راستی شطرنج باز حرفه‌ای هم هستم. اگر ادامه می‌دادم قطعا مقام می‌گرفتم، چون همه می‌گفتند تو نابغه‌ای و هوش بالایی داری. شاید برایتان عجیب باشد، اما من بورسیه برای تحصیل در دانشگاهی در فراسنه را گرفته ام که قرار بود خانواده ام مقدمات رفتنم را فراهم کنند که این فرصت طلایی را با حماقتم از دست دادم. راه درستی را انتخاب نکردم؛ از دوستان ناباب گرفته تا اعتیادم به گل. این چیزا باعث شد تا مسیر زندگیم تغییر کند و حالا اینجا باشم. از زندگی در زندان وحشت دارم، اما به خودم قول دادم که بعد از آزادی دور خلاف و مواد را خط بکشم، چون زندگیم را به نابودی کشاندم. نمی‌دانم چطور باید در چشمان پدر و مادرم نگاه کنم، حتما خیلی غصه می‌خورند اگر متوجه شوند که من به اتهام سرقت دستگیر شده ام و اینجا هستم، به نظرتان تا حالا خبر دار شده اند؟ چون دیشب ما را دستگیر کرده اند و حتما مادرم نگرانم است، چون نتوانستم با او تماس بگیرم...

منبع: fararu-762514

برچسب ها
نسخه اصل مطلب