جستجو
رویداد ایران > رویداد > فرهنگی > نقد فیلم «چرا گریه نمی‌کنی؟»؛ یک فیلم وودی آلنی برای نسلی مهجور

نقد فیلم «چرا گریه نمی‌کنی؟»؛ یک فیلم وودی آلنی برای نسلی مهجور

«چرا گریه نمی‌کنی؟» مشخصاً فیلم بخشی از متولدان دهه چهل، پنجاه و شصت ایرانی است که به طور ویژه یا کارگر فرهنگ و هنر هستند یا مصرف‌کننده.

در سینمای جهان ژانری وجود دارد به نام ژانر وودی آلن. چه بسیار فیلمسازان امریکایی که سعی کرده‌اند فیلم وودی آلنی بسازند و در مواردی هم موفق بوده‌اند؛ مثلاً نوا بامباک («فرانسیس‌ها» (Frances Ha) و «داستان ازدواج» (Marriage Story) را از او می‌شناسیم) یک نمونه موفق و شناخته‌شده از میان کارگردانانی است که آشکارا وودی آلن را سرمشق سبک فیلمسازی خود قرار داده‌اند و کارهایشان در عین وودی آلنی بودن امضای خودشان را هم دارد.

اما ویژگی‌های مشترک‌شان با سینمای وودی آلن را می‌توان به‌راحتی برشمرد؛ شکل قصه‌گویی، دوربین راحت و مستندگونه، نامتعارف بودن و پیچیدگی‌های شخصیت‌ها و روابط‌ میان‌شان، حتی رنگ فیلتر روی تصویر و مکان که در اکثر مواقع نیویورک است. «چرا گریه نمی‌کنی؟» علیرضا معتمدی هم در همین ژانر قرار می‌گیرد.

البته نسخه ایرانی‌/تهرانی‌اش که قصه‌اش اگرچه به جز تهران در یزد و اصفهان هم اتفاق می‌افتد، اساساً زیر شاخه فیلم‌های پایتختی قرار می‌گیرد. فیلم‌هایی که آدم‌ها و فرهنگ کلان‌شهر مدرن را که مدینه فاضله‌اش نیویورک است، به نمایش می‌گذارند. نقد فیلم «چرا گریه نمی‌کنی؟» را در این مطلب می‌خوانید.

هشدار: در نقد فیلم «چرا گریه نمی‌کنی؟» خطر لو رفتن داستان وجود دارد

اما «چرا گریه نمی‌کنی؟» علیرضا معتمدی چه خصیصه‌هایی دارد که آن را به یک فیلم وودی آلنی نزدیک می‌کند؟ فیلم همچون آن سینمایی که به سینمای وودی آلن معروف است، در ژانر کمدی سیاه عاشقانه قرار می‌گیرد. قصه علی (علیرضا معتمدی) یک روزنامه‌نگار ورزشی را دنبال می‌کند که برادر جوانش را از دست داده است.

فیلم دلیل مرگ را واضح به ما نمی‌گوید. بیشتر روی واکنش علی نسبت به مرگ برادرش متمرکز است که از اساس رانه قصه است؛ اینکه علی با وجود اندوه فراوانی که دارد نمی‌تواند گریه کند.

علی به طور کلی رویکرد سیاهی نسبت به زندگی دارد و حالا مرگ برادرش نگاه او به جهان را سیاه‌تر کرده است. از افکار و روحیه‌اش برای یک تراپیست حرف می‌زند و قصه‌اش را هم این لابه‌لا برای ما تعریف می‌کند. تا همین جا با سه خصیصه آشکار فیلم وودی آلنی روبه‌رو هستیم.

نویسنده‌ای که کمی خل وضع و صد البته بدبین و منفی‌نگر است و برایش دلیل هم دارد. نقش نویسنده را خود کارگردان بازی می‌کند و البته قصه را هم خودش نوشته است. فیلم از طریق گفت‌وگو با روان‌درمانگری که ما هرگز نمی‌بینیم، روایت می‌شود؛ و این‌ها نکات مثبت دومین فیلم بلند علیرضا معتمدی در مقام کارگردان/نویسنده/بازیگر است.

شخصیت علی هم از همین نسل است اما ناامیدتر و پوچگراتر از آن است که بتواند جایی میان گروه هر یک از این شخصیت‌ها، معنا و انگیزه زندگی را پیدا کند. از اساس به گفته خودش در پی معنا در هیچ چیز نیست و اگر هم به دنبال راه‌حلی برای دردهایش است که اینجا مشخصاً از دست دادن برادر و عدم توانایی برای گریه و سوگواری است، آن را نزد زنان قصه‌اش پیدا نمی‌کند. نه عمه‌ دلسوزی که نگران اوست و برای آنکه گریه‌اش را دربیاورد او را به نوحه‌خوانی و روضه می‌برد.

واکنش علی به جای گریه کردن در تصویر خوبی که فیلمساز از این موقعیت ساخته است، از حال رفتن است. و نه زن ظاهراً سابق اما هنوز طلاق‌نگرفته‌ای که او را به سبک زندگی خودش دعوت می‌کند.

زندگی در لحظه و حرکت و طبیعت، کنار آتش و شروه‌خوانی (اینکه علی حتی تلفظ درست شروه را هم بلد نیست از بی‌میلی و مخالفتش با این سبک زندگی نشئت می‌گیرد) و در مواجهه‌های تصادفی با غریبه‌های مطلق که در همان برخورد اول انگار سال‌هاست آدم را می‌شناسند و گاهی به لحاظ ظاهری مثل سیبی هستند که از وسط با تو نصف شده‌اند اما در دو جهان کاملاً متفاوت سیر می‌کنند.

علی هیچ‌کدام این‌ها را نمی‌خواهد. شاید بتواند کنار دختر جوان متولد دهه هفتادی دوام بیاورد که روان‌رنجوری نسل‌های پیشین خود را ندارد و هنوز آن‌قدر جوان است که امید به تشکیل خانواده و بچه‌دار شدن دارد؛ حتی با مردی که با او اختلاف سنی دارد و آشکارا علاقه‌ای به شراکت در هیچ‌یک از آرزوهای او ندارد.

البته تا جایی که بتواند دوام بیاورد. نسل این دختر با اینکه لباس پوست گاوی و پلنگی به تن می‌کند، دوست ندارد گوشت حیوانات را بخورد. یکی از بخش‌های کنایه‌آمیز و بامزه فیلم سکانس‌های مربوط به گاوداری است که علی به همراه دوستان دوست‌دختر جوانش، فیلم «گاو» داریوش مهرجویی را تماشا می‌کنند و بعد جلو گاوها جوجه‌کباب می‌‎خورند. دیالوگ و موقعیت بامزه از زبان فرشته حسینی: «دوست ندارم جلو گاوها جوجه بخورم.»

تراپیست هم که اینجا تنها بهانه‌ای برای روایت قصه علی است، درست است که عاقلانه‌ترین و مدرن‌ترین راه برای درمان روح رنجیده است اما چاره کار علی نیست.

تنها کسی که شاید بتواند تلنگری به او بزند یا کمکش کند، دوست عاقل و بالغش است که او هم برایش نسخه تشکیل خانواده تجویز می‌کند، در راهکارهای سریع مردانه برای تسکین درد (رفتن به شیره‌کش‌خانه) همراهی‌اش می‌کند و در نهایت، در ادای دینی آشکار به فیلم «طعم گیلاس» عباس کیارستمی -فیلمسازی که به جز مهرجویی آشکارا سرلوحه معتمدی بوده است- به او کمک می‌کند تا برای ریختن ترسش از مرگ در گوری بخوابد، در حالی که خودش بالای سرش قرآن می‌خواند. تصویر و موقعیت جالب زمانی اتفاق می‌افتد که شب به صبح رسیده، علی از گور بیرون می‌آید و دوستش را می‌بیند که توی ماشینش خوابیده است.

فیلم از این تصاویر و موقعیت‎‌های کنایی زیاد دارد و این هم یکی از نکات مثبت دیگر فیلم است که آن را تبدیل به یک کمدی سیاه خوب می‌کند. اساساً کمدی سیاه ژانر خوبی برای سینمای ایران است که کمتر کسی توانایی و شهامت قدم گذاشتن به آن را داشته است.

اگر داریوش مهرجویی را جزو اولین فیلمسازان مهمی بدانیم که اولین نمونه‌های خوب و موفق کمدی سیاه در سینمای ایران بعد از انقلاب را در کارنامه‌اش دارد، مثل «اجاره‌نشین‌ها»، فیلمسازانی همچون حمید نعمت‌الله و عبدالرضا کاهانی از نسل‌های بعدی دنباله‌رو راه او بوده‌اند. و حالا علیرضا معتمدی هم با «چرا گریه نمی‌کنی؟» نشان داده است که به همان سینما علاقه دارد. اساساً کمدی سیاه ژانر خوبی برای سینمای قصه‌گو و دغدغه‌مند ایران است.

چراکه اینجا یک سری حرف‌ها و قصه‌ها را فقط می‌توان در قالب چنین ژانری از طریق سینما بازتاب داد. به هیچ وجه نمی‌توان با این حرف‌ها کمدی محض ساخت و قطعاً نمی‌توان کمدی بند تنبانی ساخت. مرز باریکی است که اگر فیلمساز کمی فقط کمی از آن رد شود، به دام ابتذال و لودگی می‌افتد و این حرف‌ها شوخی‌بردار نیستند.

از این لحاظ «چرا گریه نمی‌کنی؟» بیشتر به سینمای مهرجویی و بعد نعمت‌الله نزدیک می‌شود و از کاهانی فاصله می‌گیرد. کاهانی بیشتر به سمت سینمایی می‌رود که موقعیت کمدی ابسورد خلق کند که لزوماً حرف خاصی هم نمی‌خواهند بزنند. با اینکه گاهی حرفی هم برای گفتن دارند.

اما معتمدی با خلق شخصیتی با موضع خنثی، شخصیتی که همچون نقل قول معروف وودی آلن در فیلم «آنی هال» دوست ندارد عضو باشگاهی باشد که او را به عضویت می‌پذیرند، خودش را در موقعیتی قرار می‌دهد که بتواند هم گروه‌های مختلف جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کند و دغدغه‌اش را دارد، به تصویر بکشد هم نگاه اگزیستانسیالستی‌اش به زندگی را نشانمان دهد و در عین حال با همه‌چیز شوخی کند.

او پیرو استادانش قصد دارد به ما بگوید که در عین ابسورد بودن زندگی دقیقاً به خاطر زنده و در جریان بودن زندگی باید در هر حال به آن ادامه داد. چرا که  با اینکه «ریه‌های لذت پر از اکسیژن مرگ است» و همه‌چیز در این حیات رو به‌ زوال است، از خاک حتی در گور گیاهی می‌روید و «تا شقایق هست زندگی باید کرد». نه خودکشی چاره کار است و نه گوشه‌گیری و دوری از آدم‌ها و ناامیدی از عشق.

اما همین که علیرضا معتمدی در چنین شرایطی فرصت را مغتنم شمرده و فیلمش را ساخته است، مهر تأییدی بر پیام هرچند آگاهانه شعاری فیلم می‌زند. فیلمساز در عین ناامیدی فیلمش را می‌سازد و قصه ناامیدی‌ وجودی در عمق و سرخوردگی با دلیل در سطح را می‌گوید. و این کار را به کمک بعضی همکاران همچو خودش دغدغه‌مند می‌کند. به همین خاطر است که شیمی بین معتمدی و تقریباً تمام بازیگران فیلم خوب و درست از آب درآمده است. همه بازیگران درک درستی از نقش‌ها و فضای قصه داشته‌اند.

مانی حقیقی را پیش از این در نسخه‌ جدی‌تر همین نقش دیده‌ایم. باران کوثری را هم در نقش‌های مشابه دیده‌ایم. همین درک نیروی پیش‌برنده قصه در لحظاتی است که فیلم از ریتم می‌افتد، قصه خاصی ندارد و صرفاً مبتنی بر دیالوگ‌های میان شخصیت‌ها پیش می‌رود که از اساس مشخصه فیلم‌های این ژانر است.

شاید فقط به بازی فرشته حسینی بتوان ایراد گرفت که البته ویژگی‌های ظاهری و طرز حرف زدنش او را به نماینده مناسبی برای هم‌نسلانش تبدیل کرده اما شاید برای نزدیک‌تر شدن به نقش و واقعی‌تر شدنش نیاز به تجربه بیشتری داشته باشد. علیرضا معتمدی تقریباً مثل یک نابازیگر رفتار می‌کند. بازی نمی‌کند.

بیشتر به نظر می‌آید خودش باشد. او همچون وودی آلن آن شمایل خودمعترف را انتخاب کرده که بهترین شکل روایت فیلمی شخصی است. معتمدی تا حدی موفق شده است نسخه‌ای از شخصیت‌های بدبین و تارک الدنیای وودی آلن بسازد که مال خودش باشد، نه لزوماً تقلیدی.

آن وجه عصبی تند تند حرف‌بزن شخصیت مرد وودی آلنی را برداشته و کمی به شخصیت‌های سینمای برادران کوهن یا به طور کلی، شخصیت‌های بی‌تفاوت خنثی پوچگرای ژانر کمدی سیاه نزدیک‌تر کرده و طبعاً چاشنی خودش را هم به این ترکیب اضافه کرده است. به همین خاطر موفق می‌شود با خلق یک شخصیت اورجینال که نزدیک‌ شدن به او کار بسیار سختی است، ما را با خودش همراه کند.

«چرا گریه نمی‌کنی؟» آن شیکی و شاید بتوان گفت تجمل فروتنانه سینمای وودی آلن و داریوش مهرجویی را ندارد. این را از طراحی صحنه و لباسش می‌توان فهمید که احتمالاً انتخابی عامدانه است و بیانگر شرایط ظاهری داخلی و خارجی ایران امروز. این انتقادی است که به فیلم‌های نعمت‌الله هم کرده‌اند.

چرا باید کمدی سیاه را در فضایی چرک و سیاه با زیرپیراهنی و زیرشلواری تن مردان نشان داد؟ تفاوت این سینما با سینمای مهرجویی در این است که او از نسلی می‌آمد که هنوز رگه‌های اصالت را می‌شد در پوشش و ظاهر مردمان و محل زندگی‌شان پیدا کرد. این مهم امروز از دست رفته است.

تلاش برای ساخت جهانی مشابه آن جهان بر پرده سینما یا با محتوای قصه‌ای مثل قصه معتمدی جور درنمی‌آید، یا متظاهرانه جلوه می‌کند یا دروغین و غیرواقعی. معتمدی دارد در فیلمش شوخی می‌کند اما با یک حقیقت شوخی می‌کند. نه چیزی که وجود ندارد. خودش طراح صحنه بوده و انتخاب چنین فضایی برای روایت این قصه در واقع تلاش برای دور ماندن از هر آنچه ممکن است فیلم را ادایی کند، بوده است.

۴
خوب

نکات مثبت

    شخصیت‌پردازی خوب
  • خلق موقعیت‌های طنز و ابسورد قوی
  • قصه‌گویی سرراست و صادقانه
  • بازی‌های قابل قبول
  • تدوین و پایان‌بندی خوب
  • استفاده درست و بجا از ارجاعات سینمایی و هنری
  • نزدیک شدن به گروه‌های مختلف اجتماعی

نکات منفی

    سکانس‌های طولانی کویر
  • بازی فرشته حسینی

شلختگی‌ای که در طراحی لباس وجود دارد هم به نظر عامدانه می‌رسد. هر یک از این شخصیت‌ها با توجه به اجتماعی که نماینده آن هستند، پوشش خاص خود را دارند که فیلمساز با انتخاب‌های گلدرشت سعی بر تفکیک آن‌ها از هم داشته است.

در سینمای ایران معدود فیلمسازانی این فرصت، تمایل و توانایی را پیدا کرده‌اند که به لایه‌های درونی زندگی خصوصی جامعه جوان و مدرن بپردازند.

یا اگر کرده‌اند بیشتر با نگاه قضاوتگر و سرزنشگر کرده‌اند نه اینکه فقط راوی قصه این نسل باشند. یا ممیزی و سانسور این کار را چنان برایشان سخت می‌کند که عطایش را به لقایش می‌بخشند.

چون مجبورند به چیزهایی تن بدهند که کار روایت قصه این بخش مهم و پرجمعیت اما مهجورمانده اجتماع را دشوار می‌کند. اینکه علیرضا معتمدی موفق شده در چنین شرایطی چنین فیلمی بسازد، اتفاق خوب و مبارکی است. فیلم تجربی او با سینمای مبتنی بر قصه‌ای که مخاطب ایرانی دوست دارد، فاصله دارد.

فیلمساز لزومی نمی‌بیند جواب سؤال‌های ما را بدهد و تاریخچه‌ای کامل از روابط با شخصیت‌ها در اختیارمان بگذارد. مثلاً وضعیت رابطه‌اش با همسرش را برای ما مشخص نمی‌کند. اما با فضای صمیمی‌ای که ایجاد کرده، کاری کرده که ما هم با شخصیت‌ها احساس نزدیکی کنیم. انگار که این آدم‌ها را می‌شناسیم.

همه این‌ها «چرا گریه نمی‌کنی؟» را به فیلم قابل اعتنایی تبدیل می‌کند. با اینکه با توجه به وضعیت فعلی سینمای ایران نمی‌دانیم آن‌طور که شایسته آن است قدر خواهد دید یا هر آنچه در این دوره از سینمای ایران تولید می‌شود، محکوم به بیرون افتادن و ثبت نشدن در تاریخ است؟ جواب این سؤال را آینده به ما خواهد داد.

شناسنامه فیلم «چرا گریه نمی‌کنی؟» (Won’t You Cry)

نویسنده و کارگردان: علیرضا معتمدی
بازیگران: علیرضا معتمدی، مانی حقیقی، باران کوثری، هانیه توسلی، فرشته حسینی، لیندا کیانی، نهال دشتی، امیرحسین فتحی و علی مصفا
امتیاز IMDb به فیلم: ۵.۲ از ۱۰
محصول: ۱۴۰۱
خلاصه داستان: علی یک روزنامه‌نگار ورزشی است که برادرش را به تازگی از دست داده و انگیزه‌ای برای ادامه زندگی ندارد. اما یک مشکل بزرگ هم دارد، با وجود اندوه بسیار نمی‌تواند گریه کند.

منبع: خبرآنلاین

منبع: faradeed-200564

برچسب ها
نسخه اصل مطلب