داستان هویت پادشاه شب در «بازی تاج و تخت» و مقایسه با کتاب «ترانهای از یخ و آتش»
پادشاه شب شخصیتی اسرارآمیز و افسانه ای است که هم در بازی تاج و تخت و هم ترانه ای از یخ و آتش ظاهر می شود. در سرتاسر سریال اورجینال مارتین، سرنخها و اشارههایی به دنیایی بسیار بزرگتر از محدوده کتابها وجود دارد. تاریخچه وستروس بسیار فراتر از شورش رابرت یا حتی رقص اژدهایان است.
و یکی از این شخصیت ها که متعلق به هزاران سال قبل از شروع داستان اصلی است، ثابت می کند که بخشی جدایی ناپذیری از بازی تاج و تخت است.
پادشاه شب در بازی تاج و تخت به عنوان بزرگترین شخصیت شرور کل سریال ظاهر می شود. خاستگاه این شخصیت در سریال عمیقاً در داستان رخنه کرده است، اما در کتاب های مارتین، پادشاه شب بسیار متفاوت مطرح شده است.
فریادهای مرد به سرعت خاموش میشوند، زیرا چشمانش یخ میزند، دقیقاً مانند چشمان کودکی که در فصل چهارم بازی تاج و تخت، قسمت چهارم، با نام Oathkeeper دیدیم. این سکانس فاش می کند که فرزندان جنگل مسئول ایجاد وایت واکرها هستند، و این کار با خلق پادشاه شب آغاز می شود.
وقتی برن به زمان حال باز میگردد و با لیف درباره کاری که هزاران سال پیش انجام داده بحث می کند، لیف پاسخ میدهد که واکرها را به این دلیل خلق کرده اند که «از خودمان در برابر شما دفاع کنیم». وقتی اولین انسان ها به وستروس آمدند، با بچه های جنگل جنگیدند. به عنوان آخرین راه حل، بچه های جنگل وایت واکرها را به عنوان یک قمار از روی استیصال برای نابود کردن دشمنان خود خلق کردند.
با این حال، در مقطعی، همه چیز به بیراهه رفت. بچه های جنگل به سرزمین های آن سوی دیوار رانده شدند و با تکثیر نژاد انسان ها، در قلمرو افسانه ها و داستان های عامیانه افتاده و دیگر کسی آن ها را ندید. وایت واکرها بر علیه خالقانشان شوریدند و به نظر می رسید که پادشاه شب دشمنی خاصی با کودکان جنگل و متحد آنها، کلاغ سه چشم داشته و آن ها نیز به جایگاهی در افسانه ها تنزل پیدا کردند.
این یک درس مهم در این سریال است که قدرت جادویی به این راحتی ها قابل کنترل نیست. این یک تم بسیار هوشمندانه و تاثیرگذار است که هم در مورد «یخ» و هم در مورد «آتش» در سریال صدق می کند، همان چیزی که جان اسنو بعدها در مورد دنریس تارگرین و اژدهایانش به آن پی می برد.
پادشاه شب چه ارتباطی با خاندان استارک دارد (به ادعای راهبه پیر)
در کتاب های مارتین، جان اسنو و خواهر و برادرانش ارتباط عمیق تری با پادشاه شب دارند
در کتاب های ترانه ای از یخ و آتش، ارجاعات زیادی به پادشاه شب از سوی راهبه پیر، مراقب کودکان استارک صورت می گیرد. داستانهای او اغلب توسط بچههای استارک و اعضای نگهبان شب تکرار میشود، و هرگز کاملاً مشخص نیست که دقیقاً تاریخ این روایت ها چیست و کلیت افسانه ها به طور کامل چه می گوید.
در داستانهای او، جنایاتی که تحت حکومت پادشاه شب اتفاق افتاده بودند، چنان بزرگ و تکان دهنده بود که برندون خرد کننده، پادشاه زمستان، و جورامون، پادشاه آنسوی دیوار، نیروهای استارک و متحدانشان را با مردمان آزاد آنسوی دیوار متحد کردند تا آنها را شکست دهند. پادشاه شب پس از آن، تمام سوابق سلطنت پادشاه شب و حتی نام او از منابع نوشتاری حذف شد و دیگر نامی از او دیده نشد.
در سریال بازی تاج و تخت، اتحادی مشابه هزاران سال بعد بین جان اسنو و مردمان آزاد علیه پادشاه شب شکل گرفت. افسانه پادشاه شب و داستان پنهان گذشته او باعث شده است که شمالی ها درباره هویت پادشاه نظریه پردازی کنند. برخی معتقدند پادشاه شب یک بولتون بوده است.
این امر با توجه به تاریخچه خشونت آمیز این خاندان منطقی است. ظهور مردی با پوست کنده شده در پرچم این خاندان بی دلیل نیست و جنایات توصیف شده در افسانه های مربوط به پادشاه شب به خوبی می تواند شامل زنده پوست کنده قربانیان نیز باشد. از دیگر تئوریها درباره هویت پادشاه شب میتوان به این اشاره کرد که یکی از خاندان اومبر و خاندان فلینت نیز بوده است.
آیا منشا پادشاه شب اهمیتی دارد؟
برخی از طرفداران سریال بازی تاج و تخت ترجیح می دهند که منشا پادشاه شب مرموز و مبهم باقی بماند
در حالی که داستان پیدایش پادشاه شب در بازی تاج و تخت قطعاً جالب بود، اما یک استدلال قوی نیز وجود دارد مبنی بر اینکه تهدید اصلی برای بقای وستروس در واقع نیازی به مشخص شدن منشا و داستان گذشته ندارد.
از همان فصل اول سریال بازی تاج و تخت، پادشاه شب و وایت واکرها بیش از هر چیز دیگری به عنوان نیروی طبیعت به تصویر کشیده شدند. مهم نبود از کجا آمده اند یا واقعاً چه می خواهند، آنها فقط وجود داشته اند. آنها بزرگ ترین خطری بودند که با زمستان از راه رسیدند و ظاهراً دلیل اصلی برای ساخت دیوار بودند.
انگیزه های واقعی پادشاه شب فراتر از این که او می خواست (احتمالاً) همه موجودات زنده وستروس را بکشد، هرگز روشن نشد. درست مانند اژدهایان دنریس، تماشاگران از این واقعیت راضی بودند که پادشاه شب و وایت واکرها فقط وجود داشتند.
آنها یادگار زمانی بودند که وستروس به مراتب بیشتر از زمان حال مملو از جادو و سایر عناصر فانتزی بود. آنها به خودی خود نیازی به منشا نداشتند، درست مانند خود پادشاه شب که به انگیزه های پیچیده دیگر شخصیت های نمایش مانند سرسی لنیستر، لیتل فینگر یا (در نهایت) دنریس تارگرین نیازی نداشت.
این استدلال که منشاء پادشاه شب برای سریال غیرضروری بود، زمانی که او در نهایت در فصل ۸ بازی تاج و تخت کشته شد، قوت گرفت. در شرایطی که انگیزههای او هرگز فاش نشد، و نبود هیچ دیالوگی از او که توضیح دهد چرا مرگ و کشتارش را به جنوب می آورد، داستان اولیه شکل گیری آن ها توسط کودکان جنگل شبیه یک بار روایی بود تا چیز دیگر.
سکانس خلق پادشاه شب توسط کودکان جنگل میتوانست به کلی نادیده گرفته شود، بدون اینکه ضربه ای به تنش نبرد نهایی بین نیروهای وستروس و پادشاه شب ایجاد کند – و چه بسا اگر منشا آن ها فاش نمی شد، این نبرد و نتیجه آن تاثیرگذارتر می شد.
در حالی که همیشه برخی از علاقمندان به گیم آف ترونز وجود خواهند داشت که منشا و توضیحاتی را برای عناصر فانتزی سریال میخواهند، تعداد زیادی وجود دارند که هنوز معتقدند که پادشاه شب و وایت واکرها زمانی که نیروی غیرقابل توصیفی آمده از طبیعت بودند، بهتر عمل می کردند.
روایت منشا پادشاه شب باعث شد که وی جنبه ای انسانی پیدا کند و برای بسیاری، این موضوع باعث شد تهدیدی که او با خود به همراه داشت به شدت کاهش پیدا کند.
منبع: روزیاتو
منبع: faradeed-199078