جستجو
رویداد ایران > رویداد > فرهنگی > (تصاویر) ۱۰ فیلم مهم تاریخ که بر فرهنگ عامه تاثیر گذاشتند

(تصاویر) ۱۰ فیلم مهم تاریخ که بر فرهنگ عامه تاثیر گذاشتند

فهرست ۱۰ فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه قرار است چنین کاری انجام دهد و از فیلم‌هایی بگوید که نه تنها محصول زمانه‌ی خود بودند و از دنیای پیرامون خود تغذیه می‌کردند، بلکه متقابلا بر این دنیا هم تاثیر گذاشتند و جهانی تازه ساختند.

در طول نزدیک به ۱۳۰ سالی که از عمر سینما می‌گذرد، فهرست‌های بلندبالایی از بهترین فیلم‌های این هنر تهیه شده است. هر کدام از این فهرست‌ها هم از زاویه‌ای ویژه به سینما پرداخته و گاهی این زوایا چنان با هم متفاوت هستند که خروجی‌ آن‌ها از اساس شباهتی به یکدیگر ندارند. در چنین چارچوبی تهیه لیستی از بهترین آثار سینما کار چندان عاقلانه‌ای به نظر نمی‌رسد؛ چرا که با یک سرچ و جستجوی ساده در اینترنت می‌توان به چنین فهرستی دست یافت. گفتن از بهترین فیلم‌های تاریخ زمانی منطقی است که زاویه‌ی نگاه تازه‌ای پیدا شود که چندان مورد توجه نبوده و می‌تواند ابعاد تازه‌ای از هنر هفتم را برای مخاطب مقاله هویدا کند. یکی از زوایای تازه هم می‌تواند گفتن از یک فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه باشد.

اما شاید گفتن از تاثیرگذارترین فیلم‌های تاریخ سینما هم کار بیهوده‌ای به نظر برسد. چرا که اول باید تاثیرگذاری را تعریف کرد؛ مثلا مقاله‌ی فرضی مورد نظر نویسنده قرار است از چه زاویه‌ای این تاثیرگذاری را زیر ذره‌بین ببرد یا قرار است چه ابعادی را پوشش دهد؟ آن چه که کمتر به آن پرداخته شده تاثیرگذاری فیلم‌ها بر جهان اطراف ما است؛ این که مثلا فلان فیلم تا چه اندازه توانسته دنیای اطرافش را متحول کند. فهرست ۱۰ فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه قرار است چنین کاری انجام دهد و از فیلم‌هایی بگوید که نه تنها محصول زمانه‌ی خود بودند و از دنیای پیرامون خود تغذیه می‌کردند، بلکه متقابلا بر این دنیا هم تاثیر گذاشتند و جهانی تازه ساختند.

مدت‌ها است از این موضوع سخن به میان می‌آید که آثار هنری از جهان اطراف خود تاثیر می‌پذیرند و هنرمند تحت هدایت انگاره‌های اطرافش دست به خلق هنرش می‌زند. این سخن در اکثر مواقع سخن درستی است؛ به عنوان نمونه آثار هنرمندی واحد در دوران جنگ با آثار همان هنرمند در دوران صلح کاملا متفاوت است. یا ساخته‌ی اصیل یک فیلم‌ساز مشرق زمین با ساخته‌ی اصیل یک فیلم‌ساز آمریکایی تفاوت بسیار دارد. این تفاوت البته جدا از ساز و کار فیلم‌سازی در این کشورها است که می‌تواند فیلم‌سازی از کشوری چون هنگ کنگ را به آمریکا بیاورد و خروجی کارش را تبدیل به آثار مشابه فیلم‌سازان آمریکایی کند؛ در این جا منظور ساختن فیلم در همان فرهنگ مبدا توسط هنرمندی دغدغه‌مند است.

در چنین چارجوبی آثار بسیار کمی توانسته‌اند بر دنیای اطراف خود چنان تاثیری بگذارند که راهی کاملا برعکس طی شود. به این معنا که یک فیلم بتواند بر فرهنگ عامه تاثیر بگذارد و آن را متحول کند. باید به این نکته توجه داشت که تاثیرگذاری بر فرهنگ عامه به این معنا است که آن فیلم در وهله‌ی اول باید اثر بسیار مشهوری باشد و مخاطب بسیاری برای تماشایش صف کشیده باشند. فیلم‌های مهجور شاید بر فیلم‌سازان دیگر تاثیر بگذارند یا مخاطب نخبه پسند را متحول کنند، اما نمی‌توانند راهی به فرهنگ عامه پیدا کنند و حرف‌ها و تکیه کلام‌های آن‌ها وارد زندگی روزانه‌ی مردم شود. پس لیست ۱۰ فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه شامل فیلم‌هایی است که در سرتاسر دنیا آثار مشهوری به حساب می‌‌آیند.

مثلا هیچ کس هیچ شکی ندارد که هیچ فیلمی در تاریخ سینما به اندازه‌ی «همشهری کین» (Citizen Kane) به کارگردانی ارسن ولز نتوانسته بر فیلم‌سازان دیگر و جهان سینما تاثیر بگذارد. اما این چیرگی بر هنرمندان دیگر هیچ‌گاه نتوانسته برای مخاطب معمولی سینما هم که فقط از سینما طلب سرگرمی می‌کند، معنا پیدا کند. چنین مخاطبی هیچ اهمیتی به دستاوردهای فنی ارسن ولز و گروهش نمی‌دهد و اصلا برایش مهم نیست که او چگونه قصه‌ی خود را تعریف کرده است. فیلمی که قرار است وارد فرهنگ عامه شود قطعا باید دل چنین مخاطبی را چه در زمان اکران و چه پس از آن به دست آورد و او را وادارد دوباره و دوباره آن اثر را به تماشا بنشیند و از آن یاد کند.

نکته‌ی دوم پس از اکران این فیلم‌ها شکل می‌گیرد. به این معنا که فیلم‌های تاثیرگذار بر فرهنگ عامه بلافاصله پس از اکران حیات تازه‌ای را آغاز می‌کنند و از بین نمی‌روند. این حیات در قالب تکه کلام‌های شخصیت‌ها یا معرفی شیوه‌ای از زیستن وارد زندگی مردم عادی می‌شود و حتی ممکن است از جایی به بعد این تاثیرگذاری چنان همه گیر شود که اصلا ریشه‌ی آن فراموش شود. مثلا ممکن است نحوه‌ی حرف زدن یک بازیگر یا یک دیالوگ او در شرایطی ویژه به بخشی از شیوه‌ی حرف زدن مردم تبدیل شود و حیات فیلم را ادامه دهد یا کاری کند که بخش زیادی از تماشاگران و مردم عادی با به وجود آمدن یک شرایط ویژه شبیه به یکی از شخصیت‌های داستان فکر یا دست کم از آن یاد کنند.

در سینمای ایران فیلم‌هایی چون «قیصر» مسعود کیمیایی یا «مادر» علی حاتمی چنین ویژگی‌هایی دارند. این فیلم‌ها نه تنها مورد استقبال مخاطب از هر سنی و از هر سلیقه‌ای قرار گرفتند، بلکه هنوز هم می‌توان رد پای رفتار شخصیت‌ها را چه در قالب شوخی و چه در قالب بیان تکه کلام‌ها در این جا و آن جا دید. این مهم نیست که امروزه من و شما با دیدگاه‌های پشت این فیلم‌ها همراه و همدل هستیم یا خیر. مهم این است که این آثار هنوز هم زنده و پویا هستند و یک فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه به حساب می‌‌آیند. در این فهرست چنین فیلم‌هایی در مقیاسی جهانی را زیر ذره‌بین خواهیم برد.

نکته‌ی آخر این که رتبه‌بندی فهرست ۱۰ فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه لزوما به برتری‌های هنری آن‌ها ارتباط ندارد. تلاش شده که بین ویژگی‌های هنری آثار و میزان نفوذشان بر فرهنگ مردم کوچه و بازار تعادلی برقرار شود. به عنوان نمونه ممکن است که کسی فیلم «بانی و کلاید» را نسبت به «بربادرفته» اثر بهتری بداند اما باید توجه داشته باشد که در این جا این برتری لزوما به معنای تاثیرگذاری بیشتر بر فرهنگ عامه نیست.

۱۰. تایتانیک (Titanic)

    کارگردان: جرج لوکاس
  • بازیگران: هریسون فورد، مارک همیل، الک گینس و کری فیشر
  • محصول: ۱۹۷۷، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪

در سینمای دهه‌ی ۱۹۷۰ جایی برای خوش‌خیالی و روایت‌های سرگرم‌کننده نبود. نمی‌شد تصویری بدون واسطه از قهرمان بر پرده انداخت که به جنگ قطب شر ماجرا می‌رود و در نهایت دست پر بازمی‌گردد و دنیا را به جای بهتری تبدیل می‌کند. مخاطب آن زمان بدبین‌تر از آن بود که بتواند چنین قصه‌هایی را باور کند. برای او روایت‌های پلیدی‌های زندگی واقعی‌تر بود و عجیب این که بخش عمده‌ای از مخاطب هم تحت تاثیر زمانه همین قصه‌ها را می‌خواست و جایی برای خوش‌خیالی باقی نمی‌گذاشت.

چنین روایت‌های تلخی با فیلم‌هایی چون «تعقیب» (The Chase) و «بانی و کلاید» آرتور پن در دهه‌ی ۱۹۶۰ میلادی به جهان سینما وارد شده بودند. به موقع به فیلم «بانی و کلاید» و تاثیر آن بر سینما و فرهنگ مردم می‌رسیم اما اکران فیلمی چون «جنگ ستارگان» و میزان استقبال از آن دقیقا جوابی بود که مخاطب آن زمان و البته جرج لوکاس در مقام سازنده‌ی فیلم به آن گونه آثار تلخ‌اندیش دادند. این جوابیه آن قدر قدرتمند و تاثیرگذار بود که عملا شیوه‌ی فیلم‌سازی یک دهه‌ی آینده‌ی سینمای‌ آمریکا را تحت تاثیر قرار داد و نام «جنگ ستارگان» را وارد فهرست ۱۰ فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه کرد.

برای فهم میزان تاثیرگذاری این فیلم زیاد لازم نیست که خود را به درسر بیاندازیم. با یک جستجوی ساده در اینترنت می‌توان فهمید که طرفداران این فیلم تا چه اندازه زیاد هستند و چه گروه‌های مختلف فکری، با پس‌زمینه‌های فرهنگی گوناگون را شامل می‌شوند. این درست که «جنگ ستارگان» در برابر سینمای تلخ‌اندیش و هنرمندانه‌ی دهه‌ی هفتاد میلادی قد علم کرد، اما خودش هم محصول آن دوران بود؛ نکته‌ای که متاسفانه کمتر به آن توجه می‌شود. البته دامنه‌ی تاثیرگذاری‌اش به اندازه‌ای است که گاهی تحلیل‌گران را به اشتباه می‌اندازد تا آن‌ها فقط گمان کنند با فیلمی طرف هستند که بر دیگران و سینمای اطرافش تاثیر گذاشته است.

گفته شد که «جنگ ستارگان» جوابی بود به سینمایی که انگار علاقه‌ای به سرگرم کردن مخاطب نداشت و رویا در آن فراموش شده بود. طبیعی است که در چنین دورانی همان مخاطب سر در گریبان رفته رفته از آن فیلم‌ها خسته شود و دوباره طلب رویا کند. بالاخره سینمای آمریکا زمانی به کارخانه‌ی رویاسازی معروف بود و حال چند صباحی از آن زمانه فاصله می‌گرفت. اما نکته این که جرج لوکاس برای ساختن یک رویا دست به کاری عظیم زد و جهانی یک سر متفاوت ساخت.

این دنیای ساخته شده توسط او قانون خودش را داشت و مانند همه‌ی فیلم‌های تماما فانتزی از منطقی غیر زمینی استفاده می‌کرد. در این دنیا می‌شد موجوداتی متفاوت از مردم عادی دید و از وسیله‌هایی بهره برد که راحت می‌توانند بین سیاره‌های مختالف سفر کنند. جهان یک سر رویایی فیلم هم به دو دسته‌ی خیر و شر تقسیم شده بود که مانند قصه‌های باستانی نبردی را به خود می‌دید و خط کشی واضحی هم میان این دو قطب وجود داشت. نتیجه‌ی این نبرد هم طبعا به حیات همه‌ی موجودات عالم گره خورده بود.

نکته‌ی دیگر این که مانند تمام آن قصه‌های باستانی باز هم قهرمانانی وجود داشتند که باید مسیری طلقت‌فرسا را طی می‌کردند. این مسیر هم مدام توسط دشمنانی منتسب به سمت شر ماجرا تهدید می‌شود و به هفت خان می‌ماند. اما در نهایت قهرمان از دل همین مسیر زاده می‌شود و پایان خوش شکل می‌گیرد. البته جرج لوکاس برای بهتر ساخته شدن این دنیا کمی حال و هوای کمدی هم به اثرش اضافه می‌کند تا از زهر داستان کاسته شود. موجودات عجیب و غریبش هم با آن که در وهله‌ی اول خیلی جذاب به نظر نمی‌رسند، راه خود را به دل مخاطب بازمی‌کنند.

نکته‌ی بعد به بهره بردن جرج لوکاس از گنجینه‌ی تاریخ سینما بازمی‌گردد. لوکاس تا توانسته از فیلم‌های محبوبش در این جا استفاده و به آن‌ها ادای دین کرده و گرچه نتیجه به یک اثر کاملا متفاوت تبدیل شده، اما رایحه‌ی خودش بزرگترین دستاوردهای تاریخ سینما را می‌توان در آن یافت. همه‌ی این‌ها دست به دست هم داد تا این محصول او حیاتی طولانی پیدا کند و نه تنها به عنوان یک فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه شناخته شود، بلکه تا به امروز دنباله‌سازی و پیش درآمدهایش ساخته شوند و بر پرده بیفتند.

نکته‌ی آخر هم این که بیشتر طرفداران مجموعه فیلم‌های «جنگ ستارگان» را مردها و پسران نوجوان تشکیل می‌دهند. پس می‌توان تاثیرگذاری آن را از زاویه‌ی دیگری هم بررسی کرد که متاسفانه موضوع این مقاله نیست.

«کهکشان در خطر نابودی است و دنیا ممکن است که هر لحظه توسط نیرویی ویرانگر از بین برود. در این میان دو ربات برای مقابله با این تهدید به دنبال فردی به نام اوبی وان کنوبی می‌گردند. لوک اسکای واکر که یکی از امیدها برای نجات دادن کهکشان است سیاره‌ی محل زندگی خود را ترک می‌کند. آن سوتر هان سولو که یک خلافکار است به اوبی وان کنوبی کمک می‌کند تا به پرنسس لیا و ارتشش بپیوندد. اما هوز خطر رفع نشده؛ چرا که طرف مقابل از نیرویی عظیم بهره می‌برد که کنترلش دست موجود خبیثی به نام دارث ویدر است …»

۸. شورش بی‌دلیل (Rebel Without A Cause)

    کارگردان: پیتر جکسون
  • بازیگران: الایجا وود، ایان مک‌لین، ویگو مورتنسن و ارلاندو بلوم
  • محصول: ۲۰۰۱، ۲۰۰۲، ۲۰۰۳، آمریکا و نیوزیلند
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۸ از ۱۰، ۸.۸ از ۱۰ و ۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۱٪، ۹۵٪ و ۹۳٪

فیلم اول سه‌گانه‌ی «ارباب حلقه‌ها» که اکران شد، سینمای فانتزی برای همیشه پوست انداخت. در گذشته این ژانر سینمایی چندان جدی گرفته نمی‌شد و کسی باورش نمی‌کرد. حتی منتقدان مولفه‌های این ژانر را بیشتر به درد ساخته شدن فیلم‌های صرفا سرگرم کننده می‌دانستند و از آن‌ها چندانی یادی نمی‌کردند. اما «ارباب حلقه‌ها» برای همیشه این توهم را به هم ریخت و کاری کرد که ژانر فاتتزی برای خودش آبرویی دست و پا کند. اما این دلیل کافی برای ورود یک فیلم به فهرست ۱۰ فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه نیست. باید چیزهای دیگری هم وجود داشته باشد، در غیر این صورت آن فیلم اثر معرکه‌ای است که صرفا ارزش تاریخ سینمایی دارد.

این تاثیر به پرورش نسلی از نوجوانان بازمی‌گردد که همزمان با اکران این سه گانه رشد کردند و با سینمای فانتزی بر خلاف پدران و مادران خود اخت شدند. اگر سه گانه‌ی «ارباب حلقه‌ها» نبود هیچ وقت سر و کله‌ی فیلم‌هایی چون مجموعه «هری پاتر» پیدا نمی‌شد و استودیوها تا این اندازه به سینمای ابرقهرمانی و آثار مشابهش در این روزگار بها نمی‌دادند. اگر کمی در همین سینمای بیست سال گذشته جستجو کنید متوجه خواهید شد که می‌توان فیلم‌های فانتزی بسیاری را لیست کرد که تحت تاثیر همین «ارباب حلقه‌ها» ساخته شدند و شاید حتی آثار دیگری را پیدا کرد که به ژانرهای دیگر منتسب هستند اما آشکارا به همین مخاطبی نظر دارند که می‌داند ارزش رویا چیست و از سینما فقط طلب بازتاب واقعیت اطرافش را ندارد.

در ضمن این به آن معنا نیست که فیلم «ارباب حلقه‌ها» کاری به جهان واقعی ندارد. هر فیلمی، چه فانتزی و چه غیر از آن برای موفقیت باید یک پایش روی زمین واقعیت باشد. اثری که به هیچ عنوان از واقعیت تغذیه نکند، درک نخواهد شد و البته جایی هم برای درک شدن باقی نمی‌گذارد. به همین دلیل هم در دنیای فیلم‌های «ارباب حلقه‌ها» هنوز می‌توان نشانه‌هایی از جهان واقعی دید. از سوی دیگر این فیلم‌ها مانند هر اثر حماسی و اساطیری دیگری بازگو کننده‌ی حقیقتی از زندگی آدمی هستند که در قالب تصاویری هنرمندانه ارائه شده‌اند.

این تصویر قطعا ریشه در کتاب‌های منبع اقتباس جناب تالکین دارد. اما پیتر جکسون هوشمندانه موفق شده اقتباسی اکشن محور از این کتاب‌ها ارائه دهد که حسابی مخاطب را به وجد می‌آورد. از سوی دیگر این فیلم‌ها بازگو کننده‌ی همان داستان قدیمی مبارزه‌ی همیشگی خیر و شر هستند و به همین دلیل از سوی هر کسی در هر مکانی از این هستی درک می‌شوند. ضمن این که فیلم‌ساز مرز مشخصی بین خیر و شر ترسیم کرده که ریشه در همان باورهای قدیمی دارد.

اما کلید موفقیت مجموعه‌ی «ارباب حلقه‌ها» و تبدیل شدنش به یک فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه (چون در این جا هر سه فیلم، یک اثر بلند در نظر گرفته شده‌اند) به نمایش وسوسه در وجود تک تک شخصیت‌ها و به رسمیت شناختن هوا و هوس آدمی بازمی‌گردد. پیتتر جکسون تحت تاثیر تالکین نیک می‌داند که خلق قهرمانانی یک سر مثبت مخاطب را پس خواهد زد. پس علاوه بر قرار دادن سدهای مختلف بزرگ و کوچک در برابر آن‌ها، وسوسه‌ای به نام قدرت حلقه را هم به جان آن‌ها می‌اندازد تا قدرت خویشتن‌داری تک تکشان را به بوته‌ی آزمایش بگذارد. او خوب می‌داند که مخاطب توقع دارد که شخصیت‌ها وسوسه شوند و بخواهند از قدرت بی‌اندازه‌ی حلقه به نفع خود استفاده کنند.

دلیل دیگری که سه‌گانه‌ی «ارباب حلقه‌ها» را چنین موفق می کند به ساخته شدن یک جهان کاملا یگانه بازمی‌گردد. این درست که بالاخره یک پای فیلم روی زمین واقعیت است اما پیتر جکسون و تیمش موفق به ساختن  محیطی شده‌اند که قوانین ویژه‌ی خودش را دارد و به تمامی وابسته به منطق جهان فیزیکی نیست. اما در پشت همه‌ی این منطق فانتزی شخصیت‌هایی قرار دارند که با وجود تمام تفاوت‌هایشان نسبت به مخاطب فیلم، از احساساتی شبیه به من و شما بهره می‌برند.

«در دوران قدیم ۳ حلقه قدرت برای الف‌ها، ۹ حلقه برای آدم‌ها و ۵ حلقه برای دورف‌ها ساخته شد. اما سائورون، ارباب تاریکی، چون می‌خواست بر سرزمین میانه فرمانروایی کند قدرت همه‌ی حلقه‌ها را در یک حلقه‌ی واحد جمع کرد. او از این قدرت استفاده کرد و قصد تسخیر سرزمین میانه به همه جا حمله کرد. انسان‌ها و الف‌ها با هم متحد شدند تا جلوی او را بگیرند و در نهایت پس از پیروزی آن‌ها حلقه به دست ایسیلدور پادشاه انسان‌ها افتاد. او برای این که روح سائورون، ارباب تاریکی‌ها را از بین ببرد و شر او را همیشه کم کند باید به کوه نابودی سفر می‌کرد و حلقه را در آن جا می‌سوزاند اما در میانه‌ی راه وسوسه می‌شود و از این کار سر باز می‌زند. در نهایت ایسیلدور در حمله‌ی اورک‌های تحت فرمان سائورون کشته می‌شود و حلقه به ته رودخانه‌ای سقوط می‌کند و از نظرها مخفی می‌ماند. قرن‌ها می‌گذرد تا این که …»

۶. تولد یک ملت (The Birth Of A Nation)

    کارگردان: آرتور پن
  • بازیگران: وارن بیتی، فی داناوی و جین هاکمن
  • محصول: ۱۹۶۷، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪

آرتور پن را باید آغازگر آثار موسوم به فیلم‌های دهه‌ی هفتادی دانست. همان فیلم‌هایی که جا به جای این مقاله به آن‌ها اشاره شد. همان فیلم‌هایی که ترس ناشی از اتفاقات دهه‌ی ۱۹۶۰ میلادی و آمریکای پس از جنگ دوم جهانی را بازتاب می‌دادند. همان آثار تلخی که در انتها هیچ نوری از امید برای مخاطب باقی نمی‌گذاشتند و تک تکشان تصویرگر زمانه‌ای بودند که در آن نمی‌شد به کسی اعتماد کرد. او با ساختن فیلم «تعقیب» (The Chase) با بازی مارلون براندو و رابرت ردفورد در سال ۱۹۶۶ این دوران را آغاز کرد اما فیلم «بانی و کلاید» ساخته شده در یک سال بعد، تاثیرگذارتر از آن اثر معرکه بود و حال و هوای سینمای آمریکا را برای همیشه تغییر داد.

در آن دوران جامعه‌ی آمریکا در تب و تابی دیوانه‌وار می‌سوخت و به خاطر حوادث سیاسی متعدد و البته جنگ ویتنام دوپاره شده بود. وضع اروپا هم تفاوت چندانی نداشت و این را می‌شد در جنبش ماه می ۱۹۶۸ پاریس دید. در چنین بستری فیلم‌های روی پرده بازتاب دهنده‌ی این حال و هوا نبودند و کمتر نشانی از این تب و تاب در آن‌ها یافت می‌شد. ناگهان در این دوران «بانی و کلاید» اکران شد و نسل تازه خیلی زود به آن واکنش نشان داد. آرتور پن توانسته بود داستان دو بانک زن در دوران رکود اقتصادی آمریکا را چنان تعریف کند که انگار روایتگر قصه‌ی دو جوان است که از نظم موجود خسته شده‌اند و این کارشان یا همان زدن بانک، نه یک راه برای پول درآوردن، بلکه وسیله‌ای برای رساندن صدای خود به جامعه‌ای است که آن‌ها را نادیده می‌گیرد.

ضد قهرمان‌های فیلم هیچ‌گاه در حال خوشگذرانی با پول‌های بانک‌ها نیستند. حتی فیلم‌ساز علاقه‌ای به نمایش میزان اسکناس‌های دزدی هم ندارد. این دزدی از بانک صرفا وسیله‌ای است برای دیده شدن و به چشم آمدن. یا در واقع واکنشی است نسبت به وضع موجود. این دو فرد حاضر در برابر دوربین نه تنها با بانک زدن، بلکه با شیوه‌ی زیستن خود هم ارزش‌های قدیمی را به بازی می‌گیرند. به همین دلیل هم «بانی و کلاید» خیلی زود به یک فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه تبدیل شد و کارگردان‌های دیگر را هم واداشت که با فراغ بال دست به کار شوند و روایت‌های خود را از عصیان جوانان‌ آن زمان تعریف کنند. این همان فیلمی بود که باعث شد خوش‌بینی انتهایی فیلم‌هایی چون «شورش بی‌دلیل» هم تمام شود.

در مطلب ذیل فیلم «جنگ ستارگان» اشاره شد که آن فیلم که درست یک دهه‌ بعد از «بانی و کلاید» بر پرده افتاد، جوابیه‌ی جرج لوکاس بود به این نوع سینمای تلخ‌اندیش. خیلی زود با ساخته شدن فیلم‌هایی چون «فارغ‌التحصیل» (The Graduate) به کارگردانی مایک نیکولز و با بازی داستین هافمن و آن بنکرافت و کاترین راس در همان سال و «ایزی رایدر» (Easy Rider) در سال ۱۹۶۹ به کارگردانی دنیس هاپر مشخص شد که سینمایی در حال شکل گرفتن است که اصلا شبیه به دوران گذشته نیست و تازه دارد راهش را پیدا می‌کند.

این سینما هیچ علاقه‌ای ندارد که داستان‌های قهرمان‌های خوش قلبی را تعریف کند که در دل تاریکی هم نوری می‌تابانند و در نهایت همه چیز به خیر و خوشی به لطف اعمال آن‌ها تمام می‌شود. در چنین چارچوبی باید «بانی و کلاید» را محصول زمانی دانست که تلخ‌اندیشی بیش از هر چیز دیگری بر تفکر انسان سایه انداخته بود. اما همان طور که گفته شد این فیلم فقط متاثر از جو زمانه نبود و دنیایی تازه خلق کرد که تا مدت‌ها آثارش را می‌شد این جا و آن جا دید. پس باید هم نام آن را در فهرست ۱۰ فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه قرار داد. ضمن این که سکانس افتتاحیه و اختتامیه‌ی فیلم هم به سکانس‌هایی نمادین در تاریخ سینما تبدیل شده‌اند.

«دهه ۱۹۳۰. دوران رکود اقتصادی. بانی پارکر و کلاید بارو زوجی هستند که از طریق بانک‌زنی روزگار می‌گذرانند. آن چه که کار آن‌ها را عجیب‌تر می‌کند، لذتی است که از این عمل خود می‌برند. گویی عمل بانک زدن را نه به خاطر پول، بلکه به خاطر همین لذت انجام می‌دهند. تعداد دزدی‌های آن‌ها چنان زیاد می‌شود که توجه مطبوعات را به خود جلب می‌کند. همین باعث می‌شود که فشار بیشتری برای دستگیری آن‌ها به نیروهای قانون وارد شود. تعقیب و گریز بین پلیس و بانی و کلاید هر بار با فرار آن دو سارق همراه است تا این که …»

۴. بربادرفته (Gone With The Wind)

    کارگردان: فرانک کاپرا
  • بازیگران: جیمز استیوارت، دونا رید، لایونل بریمور و تامس میچل
  • محصول: ۱۹۴۶، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪

یکی از عواملی که یک فیلم را شایسته‌ی قرار گرفتن در فهرست ۱۰ فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه می‌کند، تمایل مخاطب به تماشای دوباره و دوباره‌اش است. شاید کمتر فیلمی در تاریخ سینما در سرزمین آمریکا مانند «چه زندگی شگفت‌انگیزی» مدام توسط مردم دیده شده باشد. اصلا تماشای هر ساله‌ی «چه زندگی شگفت‌انگیزی» به بخشی از آیین هر ساله مردم آن سوی دنیا در طول جشن‌های سال نو تبدیل شده است تا آن جا که بسیاری از سینماها آن را در همان ایام پخش می‌کنند و شبکه‌های تلویزیونی هم نمایشش می‌دهند. این اثر فرانک کاپرا علاوه بر این که یک فیلم کریسمسی تمام عیار است، بازگو کننده‌ی ارزش‌های آمریکایی هم هست.

داستان فیلم در یک شهر کوچک می‌گذرد. قهرمان داستان مردی است که دوست دارد تمام دنیا را سفر کند و کسری پر از باد دارد. او عاشق ماجراجویی است اما هیچ گاه نتوانسته از شهر محل زندگی خود خارج شود. دلیل این موضوع هم به روحیه‌ و اخلاقش بازمی‌گردد که در هر شرایطی در حال کمک کردن به دیگران است و تمام دارایی خود را خرج این کار می‌کند. در واقع او مردی از خود گذشته است که حاضر است خود را فدای دیگران کند. او موفق شده خیلی‌ها را خوشبخت کند اما خودش هیچ احساس خوشبختی ندارد و تمام آزوهایش را بر باد رفته می‌بیند. در چنین بستری ناگهان فرشته‌ای از راه می‌رسد و او را متوجه داشته‌هایش می‌کند. پس مرد بازمی‌گردد و حال خود را خوشبخت می‌داند.

احتمالا تصور خواهید کرد که این داستان زیادی خوشبینانه است و نه باید آن را چندان جدی گرفت. اما این تلقی از شاهکار فرانک کاپرا، تلقی پیش پا افتاده‌ای است. دلیل اصلی شاهکار بودن فیلم، استفاده‌ی درخشان سازندگان اثر از مولفه‌های سینمای کمدی و در آمیختن آن‌ها با مولفه‌های ژانر فانتزی است. از سویی با روایتی خنده‌دار از زندگی مردی طرف هستیم که هر چه می‌زند به در بسته می‌خورد و حتی نمی‌تواند چند روزی به ماه عسلی برود که مدت‌ها برنامه ریزی‌اش کرده است. از سوی دیگر این روایت کمیک در یک بستر تلخ تعریف می‌شود که حال و هوای اثر را با سوی کمدی‌های سیاه می‌کشاند. این حال و هوای تلخ، تصمیم مرد مبنی بر خودکشی است.

اما فیلم «چه زندگی شگفت‌انگیزی» ابدا یک کمدی سیاه نیست. چرا که دست خداگونه‌ی فیلم‌ساز از همان ابتدا عاقبت خوش قصه را بر ما مشخص می‌کند. این اتفاق از طریق همان المانهای سینمای فانتزی در قالب یک فرشته‌ی نگهبان شکل می‌گیرد که فرشته‌ی محافظ مرد است. پس «چه زندگی شگفت‌انگیزی» نه تنها یک کمدی سیاه نیست، بلکه تماشایش می‌تواند حسابی حال مخاطبش را خوب کند. اصلا دلیل ماندگاری فیلم در تاریخ سینما و راه یافتنش به لیست ۱۰ فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه همین ویژگی است؛ تا آن جا که می‌توان ادعا کرد هیچ فیلمی نمی‌تواند به اندازه‌ی «چه زندگی شگفت‌انگیزی» حال تماشاگرش را بهتر کند و او را سر ذوق آورد.

جرج بیلی، شخصیت اصلی فیلم با بازی جیمز استیوارت هم دلیل دیگر تاثیرگذاری «چه زندگی شگفت‌انگیزی» بر فرهنگ عامه است. در برابر جرج مردی قرار دارد که دوست دارد همه را بیچاره کند و از این طرق پولی به جیب بزند. این مرد هیچ ابایی از بدبخت کردن دیگران ندارد. اما جرج دقیقا نقطه‌ی مقابل او است و از تمام دارایی خود می‌گذرد تا لبخندی روی لب دیگران بنشاند و در تمام مدت در حال جدال با آن مرد خبیث است. نکته این که این شخصیت با این میزان از فداکاری به دلیل ساختار خوب اثر و ساخته شدن یک جهان خودبسنده اصلا باسمه‌ای از کار در نیامده و می‌توان او را درک کرد و دوستش داشت.

«سال ۱۹۴۵. شب کریسمس. در شهری کوچک به نام بدفورد فالز، مردی قصد خودکشی دارد. اما تمام اهالی شهر نگرانش هستند. در میان، جایی در میان آسمان‌ها تعدادی فرشته درباره‌ی او حرف می‌زنند. این فرشته‌ها که رتبه‌ای بالا دارند فرشته‌ی دیگری را فرا می‌خوانند تا محافظ این مرد باشد. آن‌ها از این فرشته می‌خواهند که مرد را که جرج بیلی نام دارد از خودکشی منصرف کند تا خودش هم به جایگاه آن‌ها نزد فرشته‌ها برسد. به همین دلیل شروع به تعریف کردن قصه‌ی زندگی جرج می‌کنند. داستان به عقب می‌رود و ما جرج را می‌بینیم که در تمام مراحل زندگی خود به فکر دیگران است. این درحالی است که بزرگترین آرزویش پول جمع کردن و رفتن از آن شهر کوچک است. اما هر بار که تصمیم به ترک شهر می‌گیرد، بنا به دلیلی پولش را به دیگری می‌دهد تا این که …»

۲. کازابلانکا (Casablanca)

    کارگردان: فرانسیس فورد کوپولا
  • بازیگران: مارلون براندو، آل پاچینو، جیمز کان، رابرت دووال، جان کازال و دایان کیتون
  • محصول: ۱۹۷۲، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۹.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪

«پدرخوانده» یکی از سرشناس‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما است و دن ویتو کورلئونه با بازی مرلون براندو یکی از معروف‌ترین شخصیت‌هایش. حتی باید پا را فراتر گذاشت و دن ویتو کورلئونه را یکی از چند شمایل مهم تاریخ سینما دانست. کمتر کسی در این کره‌ی خاکی وجود دارد که با دیدن چهره‌ی او یاد تکه‌ای از این شاهکار جاودان نیفتد یا حتی دیالوگی از این مرد را به خاطر نیاورد. در کنار همه‌ی این‌ها فیلم یکی دو شخصیت برجسته‌ی دیگر هم دارد که آن را شایسته‌ی قرار گرفتن در صدر فهرست ۱۰ فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه می‌کند.

بگذارید از همان دن ویتو کورلئونه آغاز کنیم. این مرد با آن شیوه‌ی حرف زدن و رفتاری که آمیخته با قاطعیت است، نه تنها نمادی از جهان گنگستری است، بلکه به نمادی از خصایل مردانه هم تبدیل شده است. او به موقع به خانواده‌اش می‌اندیشد و می‌داند که در هر لحظه چه چیزی به نفع آن‌ها است. البته مانند هر انسان دیگری اشتباه هم می‌کند و مانند هر انسان دیگری پس از اشتباهش شرمسار می‌شود و اشک می‌ریزد. در عین حال او مانند یک سیاست‌مدار کارکشته می‌داند کی باید حمله کند و کی عقب بنشیند. همه‌ی این‌ها در کنار بازی معرکه‌ی مارلون براندو در قالب او یکی از مهم‌ترین شخصیت های تاریخ سینما را ساخته است.

پس از دن ویتو کورلئونه نوبت به مایکل کورلئونه یعنی پسرش با بازی آل پاچینو می‌رسد. او کسی است که خارج از چارچوب‌های خانواده بزرگ شده و نمی‌خواهد که مانند پدر و برادرانش وارد دار و دسته‌های خلافکاری شود. پدرش هم چنین خیالی ندارد و چنین تصور می‌کند که او روزی سیاست‌مداری محترم خواهد شد؛ سیاست‌مداری که با نام «سناتور کورلئونه» خطاب شود. از سوی دیگر اما دست تقدیر برای او چیز دیگری می‌خواهد. سلسله اتفاقاتی پیش می‌آید که او را مجبور به ورود به حرفه‌ی خانوادگی و در نهایت پذیرش جایگاه پدر می‌کند. ادامه‌ی داستان همین شخصیت هم قصه‌ی فیلم‌های بعدی مجموعه «پدرخوانده» را می‌سازد.

از سوی دیگر شخصیت سانی، پسر بزرگ دن ویتو کورلئونه با بازی جیمز کان در این بهترین نقش‌‌آفرینی‌اش وجود دارد. سانی آدمی عصبی و دمدمی مزاج است. همین هم در نهایت کار دست خانه و خانواده‌اش می‌دهد و کاری می‌کند که باعث ‌شود مایکل پا جای پای پدر بگذارد. او یکی از عناصر اصلی پیش رفتن قصه است و کارهایی که می‌کند یا تجربه‌هایی که پشت سر می‌گذارد گاهی بار اصلی درام را بر دوش می‌کشند. سانی وارث اصلی تاج و تخت پدر است اما خیلی زود این جایگاه را از دست می‌دهد.

در کنار تمام شخصیت‌های فیلم زنی به نام کِی حضور دارد که نقشش را دایان کیتون بازی می‌کند. در ابتدای فیلم او معشوق مایکل و در انتها همسرش است. کی نماد تمام معصومیت و پاکی است که در کنار این خانواده‌ی فاسد زندگی می‌کند و در نهایت قربانی مناسبات حاکم بر شر اطرافش می‌شود. می‌توان تاثیر روند پیشرفت حوادث بر او را به دقت مشاهده کرد و به این نتیجه رسید که چگونه یک محیط فاسد تمام زیبایی‌های اطرافش را رفته رفته از بین می‌برد و در خود حل می‌کند. از این منظر کِی با بازی دایان کیتون یکی از شخصیت‌های بی‌نظیر تاریخ سینما است.

اما «پدرخوانده» فقط به دلیل بهره‌مند شدن از این شخصیت‌های یکه شایسته‌ی قرار گرفتن در صدر فهرست ۱۰ فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه نیست. این فیلم روایتگر همان داستان کهن تاریخی است که مدام در حال تکرار شدن است. همان داستان آشنای پادشاهی که پسرانش به جان هم می‌افتند تا تاج و تخت پدر را به ارث ببرند. همان داستانی که در آن قوی‌تر ضعیف را می‌کشد و از بین می‌برد. آن که ‌این میانه می‌توان برایش دل سوزاند، همان زنی است که در دل این همه فریب و دروغ گرفتار شده و دم نمی‌زند. از آن سو بقیه‌ی شخصیت‌ها هم چنان درست خلق شده‌اند که مخاطب هر لحظه با آن‌ها همراه ‌شود.

«پدرخوانده» چندتایی از بهترین و خاطره‌انگیزترین سکانس‌های تاریخ سینما را در خود جای داده است. یکی از این سکانس‌ها سکانس افتتاحیه‌ی فیلم و سپس سکانس عروسی است. تمام شخصیت‌ها در این دو سکانس به درستی معرفی می‌شوند و مخاطب می‌داند که قرار است با چه کسانی همراه شود. یکی دیگر از سکانس‌ها سکانس حرف زدن دن ویتو و پسرش مایکل در باغ است؛ همان جایی که پدر احوال خانواده‌ی پسرش را می‌پرسد و برای این که مسئولیت گرداندن خانواده بر دوش او افتاده، ابراز شرم می‌کند.

«پدرخوانده» از این سکانس‌ها کم ندارد. می‌تواند یکی یکی آن‌ها را ردیف کرد و مثلا از سکانس تیراندازی در عوارضی یا شلیک به دن ویتو گفت. می‌توان به سکانس نهایی و بسته شدن در روی کِی اشاره کرد. می‌توان از آن تدوین باشکوه گفت که قتل رقبا و دشمنان مایکل و خانواده‌ی کورلئونه را به موازات مراسم غسل تعمید در کلیسا نشان می‌دهد. همه‌ی این‌ها در کنار هم یکی از باشکوه‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما را ساخته است.

«در منزل دن ویتو کورلئونه مراسم عروسی مجللی برپا است. این مراسم، جشن ازدواج دختر او است. در همان زمان جناب پدرخوانده در حال رسیدگی به کسب و کار خانوادگی است. یکی از نزدیکانش که خواننده است نزد او می‌آید و به خاطر از دست دادن نقشی در هالیوود گریه می‌کند. پدرخوانده به خاطر گریستنش به او تشر می‌زند اما قول می‌دهد که کارش را درست کند. سپس خودش به میان مهمان‌ها می‌رود. پسرانش هم در کنار او حاضر هستند. روز بعد وکیل خانواده به لس آنجلس سفر می‌کند تا کار آن خواننده را درست کند اما تهیه کننده‌ی فیلم درخواست او را نمی‌پذیرد. صبح روز بعد جناب تهیه کننده سر اسب محبوبش را در تختخوابش پیدا می‌کند و …»

منبع: خبرآنلاین

منبع: faradeed-198758

برچسب ها
نسخه اصل مطلب