من کارگردان سرکشی هستم
نمایش «اُفلیا» به نویسندگی محمد چرمشیر و کارگردانی شقایق فتحی که این روزها در سالن جمیله شیخی مجموعه تالار محراب اجرا میشود، از بهترین تئاترهای درحال اجراست. گرچه بازیگران این نمایش جوان و تازهکارند، اما بازیهای بسیار خوب و درخشانی ارائه دادهاند. کارگردان نمایش افلیا، با آنکه در رشته ادبیات نمایشی تحصیل کرده، ولی بیش از دو دهه است بهعنوان هنرمندی پرکار و خلاق در رشتههای مختلف هنرهای نمایشی نظیر بازیگری، کارگردانی، طراحی نور و صحنه و لباس فعالیت دارد. شقایق فتحی که سال گذشته نمایش «سیاه و غزال» را در تماشاخانه سنگلج روی صحنه برده بود، اکنون با اجرای «افلیا» در سالنی بسیار کوچک، دوستداران تئاتر حرفهای را غافلگیر کرده است. به بهانه اجرای نمایش «اُفلیا»، با این کارگردان به گفتوگو نشستیم.
در آغاز کمی از خودتان بگویید. چطور وارد دنیای بازیگری و کارگردانی شدید؟
من از سال 73 کار میکنم. البته کارگردانی را از سال 85 شروع کردم. بانی ورودم به کارگردانی، زندهیاد کریم اکبریمبارکه بود که با متن «پهلوان اکبر میمیرد» (بهرام بیضایی) به کارگردانی تشویقم کرد. البته آن اجرا، نمایشنامهخوانی بود. گروه بازیگران انتخاب خود آقای اکبریمبارکه بود و خودشان هم بازی کردند. این اتفاق برایم انگیزهای شد تا ببینم چقدر میتوانم در این حیطه فعال باشم. چون کارم را با بازیگری شروع کردم، هیچوقت انگیزه کارگردانی نداشتم. همیشه میگفتم چون کارگردانی در ایران پشتیبان مالی ندارد، باید کار سختی باشد و من حوصلهاش را ندارم. بااینحال، انگار سرنوشت برای شما طور دیگری میچیند. در ادامه با ابوالفضل حاجعلیخانی آشنا شدم و یک گروه شدیم و شش سال مرتب کار کردیم. او مینوشت و من متنها را دراماتورژی میکردم. از شیوه کارگردانیام روی متنها استقبال میشد. کارها را روی صحنه میبردیم، جایزه میگرفت یا کار برگزیده میشد. اتفاقهای خوبی افتاد.
چطور وارد شاخههای دیگر مثل طراحی صحنه و لباس شدید؟
ورودم به طراحی صحنه برای خودم غافلگیرکننده بود. اولین کاری که طراحی کردم، نمایشنامه «خسوف» (ابوالفضل حاجعلیخانی) به کارگردان علیرضا استادی بود. آن طراحی صحنه، برگزیده جشنواره شد. اینها باعث شد کمکم خودم را کشف کنم که در چه حوزههایی استعداد دارم. در دانشگاه قبل از ادبیات نمایشی، در بازیگری هم شرکت کرده بودم و آنجا چهار واحد کارگردانی داشتیم. برخلاف اینکه فکر میکردم تحصیلات کارگردانی چندان لزومی ندارد و بیشتر متکی به خلاقیت و استعداد فرد است، ولی اصلا اینطور نبود و آن چهار واحد واقعا کمکم کرد تا اصولی شیوه اجرا طراحی بکنم. پیش از آن، براساس خلاقیت و تجربههای کارگاهی برای اجرا روی متن ایدهپردازی و دراماتورژی میکردم. وقتی درسم تمام شد، یکی از پروژههای کلاسی ما نمایش «تصادف قطار 5:25» بود که سال 97 در تئاتر شهر اجرا بردم. تنها کسی بودم که اجرای کلاسیام را اجرای حرفهای بردم؛ چون یاد گرفته بودم چطور درسم را مکمل تجربهام کنم. تازه از آنجا کارگردانی برایم جذاب شد. یکبار خبرنگاری گفت «شما در کارهای تئاتر، قابهای سینمایی میبندید». من اینها را بیشتر در بازی یاد گرفتم؛ چون خیلی آدم دقیقی هستم و به کارگردانی کارگردانان خیلی دقت میکردم.
بازیگری را با چهکسی شروع کردید؟
بازیگری را با آقای امیر دژاکام شروع کردم. ایشان مدرس فوقالعادهای هستند. در طول سالهایی که کار کردم، فهمیدم نورپردازی، طراحی صحنه و لباس و همه اینهاست که کارگردانی را میسازد. شما نمیتوانید بگویید من شیوه اجرا طراحی میکنم اما به نور کاری ندارم. باید اینها را مکمل کار خودتان طراحی بکنید؛ یعنی اگر نبینید، نقص زیباییشناسی شماست و از دید زیباییشناسی هنوز کامل نشدهاید. از آنجا به بعد در شیوه طراحی برای اجرا، نور و لباس و صحنه را هم خودم طراحی میکردم. نمیتوانستم اینها را به کسی بسپارم. در عذاب بودم که چرا طراحی صحنه و لباس حرفهای بلد نیستم! حالا بعد از چند تجربه، یاد گرفتم. شما باید در تمام این موارد علم داشته باشید. علاوهبراین، باید در جامعهشناسی حالحاضر علم داشته باشید که چهچیزی را کارگردانی کنید، چه متنی انتخاب کنید که متناسب با زمان حال باشد یا از نظر بازیگردانی و هدایت بازیگران چقدر میتوانید کمک کنید. کسی که میگوید من بازیگر نیستم اما کارگردان خوبیام، به نظرم چرند میگوید. امکان ندارد کسی بازیگری را نشناسد و بتواند بازیگران خوبی در اجرا داشته باشد. باید خودتان بازیگر خوبی باشید تا بتوانید هدایت بکنید.
برای خودتان بازیگری در اولویت است یا کارگردانی؟
ببینید، وقتی آدم خودش کارگردانی میکند، دیگران میگویند «او خودش دارد کار میکند». درنتیجه پیشنهادهای بازیگری برای ما کم میشود. من در وهله اول بازیگرم و اتفاقهای خیلی خوبی هم در رزومه بازیگریام رقم خورد. دلم نمیآید آن را نیمهکاره بگذارم. بنابراین میگویم اگر قرار است هر دو سال یکبار دیده بشوم، حداقل این فرصت را ایجاد کنم که در کارهای خودم بازی هم بکنم تا فن بازیگری فراموشم نشود. البته بازیگر اگر واقعا بازیگر باشد، آنچه را میداند هیچوقت فراموش نمیکند. بازیگرانی که یکمدت از صحنه دور میمانند و بعد برمیگردند، اتفاقا باید سرشار از انرژی باشند؛ یعنی پتانسیلی درونشان جمع بشود و غوغا بکنند، ولی بازیگر باید همیشه تمرین بکند. این را برای خودم قائلم که بازی در کارهای خودم تمرینی برای خودم بشود.
با توجه به مسئولیت کارگردانی در نمایش «افلیا»، مشکلی برای رسیدن به نقش نداشتید؟
ما زمان خیلی کمی برای کارکردن روی بازی خودم داشتیم. خیلی دیر شروع کردم روی متن مسلط شوم. وقتی همه بچهها آماده شدند، طراحیهای من تکمیل شد و رفتیم برای ساخت دکور، تازه گفتم بچهها کمک بکنید روی صحنههایم مسلط بشوم! یک روز کامل فقط روی بازی خودم کار کردیم. من معتقدم بازیگری چیزی است که باید مداوم تمرین انجام شود تا شما روزبهروز پختهتر بشوید و بتوانید یکسری کانالهای حسی بیشتر را در بازیگری کشف و درک کنید. در این نمایش خیلی چیزها را تازه دارم کشف میکنم و برایم خیلی جذاب است.
وقتی میخواهید نمایشی روی صحنه ببرید، چه دغدغههایی برای اجرای یک متن مجابتان میکند؟
اول اینکه متن، مناسب با مقتضیات زمان حال جامعه باشد. مهم است که نمایشنامه حرفی برای گفتن داشته باشد. سراغ متنهایی که خیلی تخت هستند و به من شیوه اجرا نمیدهند، نمیروم. یکسری متنها شاید برای خوانش نوشته شدهاند. متنی را برمیدارم که در آن کارگردانیام را به رخ بکشم. اگر قرار باشد یک متن همانطور که نوشته شده، روی صحنه بیاید، پس ما با نویسنده چه فرقی داریم؟! من باید این توانایی را داشته باشم که متن را تجسم کنم؛ یعنی طوری روی صحنه بیاورم که عینیت فیزیکی پیدا کند و تماشاگر المانهایی را که در کار گذاشتهام، درک کند. معمولا متنهای اپیزودیک و متنهای اپیک یا برشتی این فضا را بیشتر به من میدهند. ما برای انتخاب نمایشنامه افلیا، خیلی متن خواندیم. حتی متن «شکلک» (نغمه ثمینی) را قبل از این انتخاب کرده بودیم، ولی به سن بچهها نمیخورد. افلیا را که خواندم، دیدم هم نگاه تازهای دارد و هم خیلی به من شیوه اجرایی میدهد. بهرغم اینکه آقای چرمشیر در توضیح صحنهها یکسری شیوههای اجرا طراحی کردهاند، اما من خیلی پایبند به آن توضیحات نبودم.
فکر میکنید اُفلیایی که روی صحنه بردهاید، چقدر به شرایط روز جامعه ما نزدیک و برای مخاطب عادی تئاتر، ملموس و قابل درک است؟
در صفحه بلیتفروشی نمایشمان، یک جمله را بهعنوان تبلیغ قید کردهام که به نظرم اصلیترین نکتهای که میتواند حرف امروز جامعه ما باشد، همین جمله است: «سختترین کار در این سرزمین، زنبودن است». این یک واقعیت است و توضیح بیشتری نمیخواهد. فرقی ندارد شما ملکه گرترود باشید یا اُفلیایی که زیر دست گرترود بزرگ شده. فرقی نمیکند در این جامعه از چه قشری باشید؛ اشرافزاده یا قشر متوسط جامعه. ما داریم این را لمس میکنیم. زنبودن به تمام معنا سخت شده. البته از سالهای دور تا امروز سخت بوده اما در این سرزمین از همهجا سختتر است.
در اجرای این متن، چقدر به نمایشنامه وفادار بودید و چقدر به ایدههای خلاقانه خودتان متکی بودید؟
من کمی سرکش هستم! خیلی نمیتوانند من را در قفس نگه دارند. وقتی متنی را به من میدهند، باید حتما آن را دستکاری بکنم؛ یعنی باید آنطور که خودم میبینم، روی صحنه بیاورم. خدا را شکر آقای چرمشیر درباره این اتفاق خیلی تدافعی ندارند و دست ما را باز گذاشتند؛ بنابراین خیلی پایبند به شیوههای اجرائی در توضیح صحنهها نبودم. مثلا در صحنه ششم، تنگ ماهی طراحی شده بود، ولی من آن را بهصورت آکواریومی درآوردم که هملت بهعنوان ماهی اجرایش میکند؛ یک پرفورمنس که پرفورمر داخل آکواریوم، هملت باشد. این چیزی بود که من از متن دریافتم و به این شکل اجرایش کردم. یا جای دیگری، شخصیتها دارند بدمینتون خیالی بازی میکنند و توپی وجود ندارد. من گفتم نمیخواهم این اتفاق بیفتد. فقط میخواهم دو تا چتر باشد و توپها به سمت آنها حملهور بشود، همین!
از نقاط قوت نمایش شما این است که در سالن بسیار کوچکی، فضای بزرگ قصر و رفتوآمد شخصیتها را خیلی خوب از کار درآوردهاید؛ یعنی اصلا حس نمیشود در یک سالن کوچک نمایش میبینیم. آیا نمایش از ابتدا برای این سالن طراحی شده بود یا اجرا در این سالن پیشنهاد شد؟
ما همیشه سالنهای دیگر را هم مدنظر داریم. برای اجرای این نمایش، در تئاتر شهر هم اقدام کردم که متأسفانه این فرصت را به ما ندادند؛ یعنی این متن فوقالعاده را رد کردند! وقتی شما کار قوی میبینید، مستلزم زمینه قوی است و زمینه قوی، متن قوی میطلبد. امیدوارم در سری جدید اجراها، بتوانیم برای سالنهای بهتر اقدام بکنیم. قصد دارم این نمایش را برای اجرای عمومی مجدد و جشنوارهها اجرا بکنیم، ولی حس میکردم برای اینکه نمایش «اُفلیا» با دکور قرمز و مشکی دیده بشود، مستلزم بلکباکس است؛ یعنی این نمایش روی سن شاید گم بشود. یکی از دوستان گفت چرا سالن بزرگ محراب را نگرفتی؟ گفتم ما دکور جمعوجور و کوچکی داریم. ضمن اینکه بازیها را طوری طراحی کردم تا خیلی غلو نداشته باشند؛ بنابراین باید فاصله بازیگر با مخاطب کم باشد. وقتی کاری را اینطوری طراحی میکنید، باید سراغ سالنهای کوچک بروید. هرچند این سالن دیگر خیلی کوچک است! اگر کمی بزرگتر بود، میتوانستیم بیشتر دیده بشویم اما چون داشتیم به ماه محرم نزدیک میشدیم و نمیخواستم نمایش بیات بشود، گفتم اجرای محراب را برویم. بعد از محرم در یک سالن بهتر ادامه میدهیم.
در نمایشنامه «اُفلیا»، گویا قرار بوده به ماجرای این شخصیت پرداخته بشود. در واقع داستان هملت را از منظر اُفلیا میشنویم. در اجرای شما تمام جزئیات نمایشنامه هملت دیده میشود؛ یعنی حتی نمایشی را که هملت ترتیب میدهد، اجرا کردهاید. با وجود اینهمه شباهت، چرا متن هملت را اجرا نکردید؟
برای اجرای این نمایشنامه، اتفاقا از این نکته استقبال کردم که با زاویه دید دیگری روایت میشود، چون ما همیشه هملت را در قالبی تکراری دیده و شنیدهایم که مثلا کلادیوس پدر هملت را کشته و باقی ماجرا، ولی اینبار از زاویه دید اُفلیا، روی مرگ او زوم شدهایم که چرا اُفلیا خودکشی کرد. هرچند الان نسخه سینمایی اُفلیا ساخته شده و در آن فیلم اُفلیا نمیمیرد! یعنی میتوانیم این داستان را با نگاههای مختلفی اجرا ببریم. ما به متن آقای چرمشیر دست نزدیم اما اتفاق قشنگ این متن، آن است که روی لایههای شخصیتی کاراکترها زوم میکند. نمایشنامه هملت یک متن روانشناختی است اما زوم نشده تا لایههای شخصیتها را بیرون بکشد، ولی در متن اُفلیا، آقای چرمشیر اینکار را کردهاند. ایشان به بطن کاراکترها رفتهاند. جنس دیالوگها را که میشنویم، حس میکنیم حرفهایی است که یک کاراکتر نمیتواند راحت به زبان بیاورد. حرفهایی است که شاید در دلش بگوید. مثلا متن هملت را که میخوانیم، شاید در پاتکس دیالوگها باشد اما آقای چرمشیر روی پاتکس مانور داده و دیالوگهایی را گفته که لایههای زیرین شخصیتها را بیرون بکشد. این برایم جذاب بود. اینکه اُفلیا چهکسانی را در مرگ خودش مقصر بداند، مسئله نیست؛ مسئله این است که کاراکترها و آن چالشهای روحی و روانی که درونشان اتفاق میافتد، در اینکار رو میشود و در نمایشنامه هملت اصلی این اتفاق نمیافتد. مثل اتفاقی که در «مکبث زار» ابراهیم پشتکوهی افتاد. آنجا هم لایههای شخصیتها را بیرون کشیده بود که خیلی دوست داشتم. متنهایی را که روی روان کاراکترها مانور میدهد، بیشتر دوست دارم. چون روی بازیگری بیشتر مانور میدهد و من هم دغدغهام بازیگری است.
درباره نقش هملت، چرا از بازیگر زن در قالب مردپوش استفاده کردید؟
بین بازیگرانی که داشتم، بهترین انتخابم «روژان ساعدی» بود. من دو بازیگر پسر داشتم و دو بازیگر دختر. اگر خودم هم اضافه میشدم، باز یک بازیگر پسر کم داشتم. این فکر ناگهان به ذهنم رسید که از روژان برای نقش هملت استفاده کنم. به نظرم چالش بازیگری خیلی خوبی برای او بود. روژان در نمایش «سیاه و غزال»، کمتر از «آیسان یعقوبی» مانور بازی داشت. حس کردم اینجا نیاز است بیشتر در بازیگری چالش داشته باشد و درگیرش بکنم. ناگهان به ذهنم رسید چقدر خوب است نقش هملت را روژان بازی بکند. دلیل دیگرش این بود که دستم در کارگردانی بازتر باشد تا صحنههای رمانتیک اُفلیا و هملت را راحتتر بازی بکنند و مشکلی نباشد.
منبع: sharghdaily-936856