تصویری از انسان در گذر تاریخ
زری پورجعفریان: «شب به خیر دزدمونا (روز به خیر ژولیت)» عنوان نمایشنامهای است به نویسندگی آنمری مکدانلد و ترجمه مهرناز شیرازیعدل که بهتازگی در انتشارات نیلا منتشر شده است. آنمری مکدانلد نمایشنامهنویس، رماننویس، بازیگر و روزنامهنگار کانادایی است که در تورنتو زندگی میکند.
نمایشنامه با صحنهای که در آن سه موقعیت همزمان رخ میدهد، شروع میشود: اتاق خواب دزدمونا، یک مقبره (رومئو و ژولیت) و دفتر کانستنس در دانشگاه. راوی در همان ابتدا از «کیمیاگری» میگوید: «کاوشی رازآمیز در جستوجوی خودِ جوهر زندگی». از یکیکردن «خردهشکستههای نهفته» برای ساختن آینهای که بتواند روحی یکپارچه را منعکس کند. کانستنس لِدبلی استادیار دانشگاه کویینز روی رساله دکترایش کار میکند: «رومئو و ژولیت و اتللو». او معتقد است سرنوشت در هر دو نمایشنامه بیش از حد اهل مدارا و بخشش است و شخصیتهای تراژیک هر دو نمایشنامه فرصت زیادی برای نجات خود دارند. کانستنس که عاشق این دو نمایشنامه شکسپیر است، در سفری ذهنی داستان نمایشنامهها را تغییر میدهد و با دزدمونا و ژولیت دیدار میکند. داستانی در جهان ناخودآگاهِ ذهن. «دزدمونا و ژولیت کهنالگوهای ناخودآگاه او هستند». جدا از نگاه کهنالگویی و یونگی به نمایشنامه میتوان این اثر را مروری دوباره بر تعدادی از بهترین شخصیتهای شکسپیر دانست.
براساس نظر کانستنس: «این دو تراژدی بر محور اشتباهاتی سست و بیپایه میگردند. اشتباهاتی که میتوانست بهراحتی به دست دلقکی فرزانه برطرف شود. آیا این اشتباهات، در حقیقت، ردپای دلقکی غایب نیست؟ دلقکی فرزانه که شکسپیر از دو کمدی- در اصل نوشته مؤلفی ناشناس پیش از خودش- حذف کرده؟!» دلقکی که میتوانست مسیر هر دو نمایشنامه را تغییر دهد. «اگر دلقکی وارد جهان این دو نمایش میشد چه؟». دلقکی که شاید میتوانست بهعنوان قهرمان کُمیک، نقش کلیدی را برعهده بگیرد و تراژدیها را خنثی کند. کانستنس فرض میکند وقتی نسخه خطی کهن رمزگشایی شود، وجود دو کمدی اثر نویسندهای گمنام که پیشتر نوشته شدند، اثبات میشود. «کمدیهایی که شکسپیر آنها را به سرقت برده و به تراژدیهایی تقلبی تبدیل کرده است!»، فکری «کاملا نفرتانگیز اما درعینحال وسوسهانگیز». در نهایت جهانِ ناخودآگاه ذهن، «دگردیسی» و صدای گوشخراش باد و موسیقی. کانستنس در این سفر ذهنی به قلعه اتللو در قبرس میرسد. او خود را در کنار اتللو و یاگو میبیند. به آن دو میگوید: «من سالها شما را مطالعه کردهام» و بعد دزدمونا که درست همانطوری است که خیال میکرده. اتللو به دزدمونا میگوید: «او آگاهی غریبی از زندگی ما دارد و ما را بهتر از خودمان میشناسد». کانستنس میگوید از دنیای دیگری آمده و به دنبال هویت حقیقی خودش میگردد و کشف اینکه: «نویسنده کیست؟» او برخلاف نقش قبلی خود در دانشگاه که «نقش بر آب» بود، شبیه امدادی غیبی وارد جهان نمایشنامه «اتللو» میشود. از آسمان میرسد تا دزدمونا زنده بماند. شاید همین ماجرا میتوانست نمایش را کمدی کند. این اثباتِ نظریه کانستنس نبود؟ کانستنسی که 10 سالِ تمام نویسنده پشت پرده پروفسور کلود نایت بود: «10 سال، کنیزکی آغشته به جوهر در زنجیرهای کاغذی!»، البته وقتی از خودش برای دزدمونا میگوید، خودش را هم مقصر میداند. دزدمونا از دانشگاه میپرسد و کانستنس میگوید: «مثِ سگ همدیگه رو پارهپاره میکنن. همونقدر ترسناک. من سالها بَرده بودم تا دکترامو بگیرم، اما تو رشتهای مثِ رشته من این راهیه که همه میرن. خطرِ مخالفت با مردایی رو به جون میخری که بقیه مثِ گاو مقدس میپرستنشون، و تهدید خطرِ مرگ با شاخ اونایی که نشخوارشون آهنه و تو این چراگاه حکومت میکنن... گله سربهراهِ مقدسِ دانشگاه، به من برچسبِ مشنگ زده بود؛ و بعدِ سالها که اسباب خنده بودم، آخرش باورم شد که درست میگفتن. اما حالا که تو رو دیدم، دزدمونا، میخوام توی اون رشته پا شم و جار بزنم: «مزخرفه!»». کانستنس به دزدمونا میگوید: «دانشگاه اعتقاد داره که تو یه قربانی مفلوک و بیچارهای» و در ادامه: «تو لایق عظمتی دزدمونا». کانستنس دانشجوی دوره دکتری است که دستیاری استادش را میکند و دانشگاه فضایی است که جای چندانی برای تنفس، تخیل و تفکری بیرون از چارچوبها، خطکشیها و پیشفرضهای قطعی مسلط و رایج ندارد.
جادویی در متن جاری است. جادویی که کانستنس با کمک آن میتواند در متنهای گذشته مداخله کند و در آنها به ایفای نقش بپردازد. البته که هر متنی جهان و مناسبات خاص خودش را دارد و با مداخله نمیتوان از بار خشونت آن کم کرد. او با دخالت خود در کنشهای نمایشنامههای شکسپیر، راه را برای تغییر شکل زندگی شخصیتها باز میکند. شکلی جز آنچه شکسپیر انتخاب کرده. گرچه همان ابتدا کانستنس در مواجهه با شخصیتهای اتللو میگوید: «گند زدم به یه شاهکار. نمایشنامه رو ضایع کردم»، «اتللو»ی شکسپیر رو تبدیل کردم به مضحکه». او زن جستوجوگری است که ایدههای خودش را دنبال میکند حتی اگر کسی موافقش نباشد. کانستنس با اعجازِ شگفت کیمیاگری به درک تازهای از این شخصیتها و از آن مهمتر خودش میرسد.
کانستنس در صحنه بعد با ژولیت حرف میزند: «سالها آرزوم بود منبع حقیقی شما رو کشف کنم و به درونش راه پیدا کنم و هزار بار خواب دیدار با شما رو دیدهم» آن دو از عشق میگویند. کانستنس در صحنه پایانی به دزدمونا و ژولیت میگوید: «این ذهنِ بسته و کوتهفکری تراژیکتونو این مدت به حد کافی از سر گذروندهم. شماها هیچ تصوری ندارین که – زندگی لعنتی پیچیدهتر از اونچیزیه که شما فکر میکنین! زندگی-زندگی واقعی- یه آشوب بزرگه. البته خدا رو شکر، تو زندگی واقعی از دل هر جوابی یه سؤال دیگه مثِ قارچ سبز میشه؛ از هر سؤالی هم صدها جواب مختلف گل میکنه و اگر بخت یارت باشه همیشه یه جورایی احساس گمگشتگی میکنی. زندگی مثِ- زندگی... هماهنگی قطبهای متضاده» و ادامه میدهد: «من قطعا یه ابله تمامعیار بودهم که فکر کردهم میتونم شماها رو از دست ِ خودتون نجات بدم... یه ابله... یه دلقک...». دزدمونا میگوید باید میپذیرفتند که پیِ پرسشها را بگیرند و نه راهحلها. و ژولیت از تاختزدن یقینشان با سردرگمی کانستنس میگوید. در نهایتِ کشف اینکه: «دلقک و نویسنده یگانه و یکیاند»... چیزی بیرون از جهانِ ذهنی زنِ نویسنده وجود ندارد. و چه چیز قابل اتکاتر از جهانی تا این اندازه زنده، جاندار، متفاوت و عمیق؟ کانستنس در نهایت با بازیابی تصویرِ خودش در شخصیتِ دزدمونا و ژولیت، صدای خودش را پیدا میکند.
این نمایشنامه، کمدیِ مدرنی است که به اضطرابهای انسان امروز میپردازد. احساسات مختلفی چون افسردگی، پوچی، ناکافیبودن، ناامیدی و... شاید حتی بتوان گفت این نمایشنامه تصویری از انسان در گذر تاریخ را نشان میدهد. از جهانِ شکسپیر تا امروز. و نگاهی با عینک مدرن به شخصیتها و جهانی که شکسپیر خلق کرده است. این نمایشنامه امکان درک امروزی و قابل تصوری را از دو اثر ارزشمند و مشهور شکسپیر فراهم میکند، و نشان میدهد شخصیتهای زن چطور در جهان هر سه متن «اتللو»، «رمئو و ژولیت» و «شب بهخیر دزدمونا» (روز به خیر ژولیت) قربانی جامعه مردسالار هستند. شخصیتهای زنِ نمایشنامه «شب بهخیر دزدمونا» فعال، مصمم و جسور هستند. شبیه آنچه سانتاگ درباره زنان نوشته: «آنها میتوانند مشتاق باشند برای عاقلبودن نهفقط مهربانبودن، برای توانا بودن نهفقط یاوربودن، برای قویبودن نهفقط دلپذیربودن. میتوانند بلندپرواز باشند برای خود، نه فقط برای مردان و فرزندانشان»*. این نمایشنامه کمک میکند مخاطب نمایشنامههای شکسپیر شخصیتهای این نمایشنامهها را از جنبههای دیگری هم ببیند. جنبههای تازهای جز آنچه در متن اصلی وجود دارد.
* جستارهایی درباره زن. سوزان سانتاگ. آذر جوادزاده. نشر نیماژ
منبع: sharghdaily-935588