سرگذشت آقا محمدخان قاجار؛ از تولد و اخته شدن تا حمله به گرجستان
آقا محمدخان قاجار یکی از مهمترین چهرههای تاریخ مدرن ایران است: سلسلهای تاسیس کرد که به رغم دشواریهای فراوان، بیشتر از یک قرن دوام آورد. توگویی تنها فردی که میتوانست ایران را از آشفتگی سیاسی نجات دهد، فردی بود که زندگی شخصی نداشته باشد و بیشتر وقت خود را به جای تخت پادشاهی و حرمسرا، روی زین اسب و زیر چادر بگذراند.
عباس امانت، تاریخ ایران مدرن
هنگامی که آغامحمدخان در مشرق زمین نام خود را با حروف خونین در صفحه تاریخ مینگاشت، منظومهای از اسامی پرشکوه و جلال کسانی که به کارهای مسالمتآمیز هنری مشغول بودند در مغرب زمین میدرخشید؛ بتهوون، شوبرت، گوته، جرج واشینگتن، کارلایل و… در همان ایامی که دانشمندان در کشورهای مترقی به سوی پیشرفت و تعالی میرفتند، در ایران جمجمهها روی هم انباشته میشد و بر حسب دستور آغا محمدخان از چشمان از حدقه درآمده مردم تپه میساختند.
فرد ریچاردز، یک سفرنامه ایرانی
قاجارها چه کسانی بودند؟
آقا محمدخان قاجار پایهگذار سلسه پادشاهی قاجاریه بود. قاجارها مجموعهای از قبایل ترک زبان قفقاز بودند و نسلشان به تیره ترکمنهای غز میرسید. قاجارها در دوران صفویه وارد دستگاه دیوانی شدند و شاه عباس صفوی، برای ممانعت از قدرت گرفتن بیش از حد آنها، یک شاخه از قاجاریه را به مرو و دیگری را به گرگان فرستاد. آنهایی که به مرو رفتند به تدریج در فرهنگ محلی مضمحل شدند؛ ولی گروهی که در گرگان ساکن شدند هویت قاجاری خود را حفظ کرده و استرآباد را پایتخت خود قرار دادند.
قاجارها در استرآباد قدرت بسیاری گرفتند و به دو گروه عمده تقسیم شدند: «آشاقی باش» و «یوخاری باش». به خاندان آشاق باش، قویونلو یا رمهدار میگفتند و خاندان اصلی یوخاریباش را دَوَلی یا شتردار مینامیدند. پدربزرگ آقا محمدخان، فتحعلی خان نام داشت که بزرگ طایفهی قویونلوها بود. پس از مرگ وی، محمدحسن خان قاجار یعنی پدر آقا محمدخان، بزرگ قویونلوها شد و ابتدا با نادرشاه افشار و بعدها با خاندان زندیه جنگید.
در واقع از آخرین روزهای سلسلهی صفوی، تلاش سه نسل از خانهای قاجار برای رسیدن به قدرت سرکوب شده بود. نایبالسلطنه اصلی شاه تهماسب دوم، فتحعلی خان قاجار، قربانی نادر شاه شد و یک دهه بعد پسر فتحعلی خان، یعنی محمدحسن خان قاجار، داعیهی خانوادگی خود برای کسب قدرت را احیا کرده و دست به قیامی علیه کریمخان زند برد. او پس از یک سری پیشروی بینتیجه، در نهایت در استرآباد باقی ماند و در همان جا درگذشت. (چند سال بعد نیز فرزندش حسینقلی خان قاجار (برادر کوچکتر آقامحمدخان) که مردی سنگدل و جسور بود و لقب «جهانسوز» به خود داده بود، به دست سپاهیان خود کشته شد.) آقا محمدخان قاجار در این خاندان متولد شد و درواقع داعیهی پدران خود برای حکومت را به ارث برد.
اخته شدن آقا محمدخان قاجار
اخته کردن یک شاهزاده در جامعه مردسالار آن روز یعنی از بین بردن شانس وی برای حکومت. در فرهنگ ایلیاتی آن دوران، تخلیهی بیضه، مانند کور کردن نوع رایجی از قطع عضو بود. فرض این بود که فقط مردی با بدن سالم، شایستگی حکومت دارد.
با این حال، موفقیت آقامحمدخان در بنیانگذاری سلسله قاجار عکس این موضوع را ثابت کرد. شاید بتوان قرن هجدهم را «عصر طلایی قطع عضو» نامید، زیرا هیچ حاکم یا مدعی قدرتی که پس زمینه ایلیاتی داشت، از این عمل بیرحمانه در امان نبود.
قطع عضو همچنین شامل بریدن زبان و حتی رایجتر از آن، بریدن بینی و گوش به شکل نیمه یا کامل هم میشد. آقامحمدخان قاجار نیز که خود قربانی این خشونت بیرحمانه بود، بعدها به یکی از اصلیترین حاکمانی شد که چنین شیوهای را به شکل گستره به کار میبرند.
در واقع اختهکردن آقامحمد قاجار تاثیر روانی بسیار مخربی بر او داشت و باعث شد که رسماً دیوانهای کینهجو شود. سر جان ملکم درباره ظاهر و ویژگیهای آقامحمدخان مینویسد:
اندامی ضعیف داشت؛ چنانکه از دور مانند پسری ۱۴ ساله بهنظر میآمد. چهره بی موی پرچینش، چون زنان سالخورده مینمود. صورتش اگرچه در هیچوقت از دیدن نیکو نبود، ولی در هنگام غضب حالتی مهیب مییافت و هم بدین سبب خود نمیخواست کسی بر صورت وی نگاه کند، چنانکه آوردهاند که احیانا او را غشی عارض گشتی و تا یک دو ساعت از هوش و حواس عاری ماندی. اتفاقاً وقتی در حوالی کرمان به شکار اشتغال داشت، از جماعت جدا افتاده اسبش در باتلاقی فرورفت و هم در آن وقت حالت معهود وی را طاری گشت. در این اثنا یکی از غلامان رسیده او را بدان حالت یافت و به صعوبت تمام او را از گل بیرون آورده به کناری کشید و بر سرش ایستاد تا به هوش آمد.
پس از مرگ عادلشاه، آقامحمدخان نزد خاندان خود بازگشت و در کنار پدر برای رسیدن به قدرت علیه کریمخان زند جنگید. محمدحسن خان از سپاهیان زند شکست خورد و کریمخان زند دستور داد پیکر وی را با گلاب بشویند و محترمانه دفن کنند. با آقامحمد خان نیز که در کاخ او به گروگان گرفته شده بود به مهربانی و نیکی رفتار کرد؛ به حدی که گاهی در امور مملکی از او مشورت میگرفت.
آقامحمد خان در این دوران زندگی نسبتاً خوبی داشت؛ به شکار میرفت و خدم و حشم فراوان داشت. وی ۱۶ سال در دربار زندیه بود، اما در دوران اسارتش در حریم زندیه بیکار ننشسته بود. او این مدت را با کمک خالهاش که از زنان کریمخان بود، قبایل زندیه را شناسایی کرد و قوت و ضعف آنها را سنجید. همچنین در طول سالها نقشههای مختلفی برای برچیدن کل خاندان زندیه کشید.
برادر آقا محمدخان نیز که حسینقلی نام داشت نیز در اسارت زندیه به سر میبرد. کریمخان زند حسین قلی را پس از ده سال که از اسارتش میگذشت، به حکومت دامغان گماشت و حسین قلی که سعی در گرفتن انتقام از دشمنان دَوَلی پدرش داشت آنچنان در این کار افراط کرد که به جهانسوز ملقب شد. اما سرانجام در یکی از همین جنگهای قبیلهای کشته شد و فرزندی به نام فتحعلی از وی باقی ماند که بعدها به «فتحعلی شاه» مشهور شد.
نبرد با لطفعلی خان زند
خواجهی قاجار، نخستین بار در هزار بیضا با لطفعلی خان نبرد کرد و در آن کم مانده بود مغلوب شود، ولی حیلهگریهایش باعث شد از میدان نبرد بگریزد. آغا محمدخان تجدید قوا کرد و دوباره با ارتشی منظم به جنگ با لطفعلی خان رفت و وی را در سمیرم علیا شکست داد. لطفعلی خان که به شیراز گریخت دریافت حاج ابراهیم کلانتر به وی خیانت کرده است. از این رو به کرمان گریخت و آغا محمد خان با محاصره ۱۳ ماهه کرمان نهایتا وی را شکست داد و زجرکش کرد. آقامحمد خان علاقه بسیاری به درآوردن چشم از کاسه داشت. وی بیست هزار تن از مردم کرمان را به جرم همکاری با لطفعلی خان کور کرد که این بیست هزار نفر تا پایان عمر فاقد توان کار بودند و در گوشه کنار ایران گدایی میکردند.
وقتی بالاخره لطفعلی خان نیز دستگیر شد خان قاجار دستور داد قبل از اینکه او را برای اعدام به تهران بفرستند، ابتدا چشمانش را از حدقه درآورند و بعد به او تجاوز جنسی کنند. پایان کار غم انگیز او، در خاطرهی ایرانیان و به خصوص در ترانههای مردمی روستاهای استان فارس ثبت شده است. در خاطرهی عموم مردم، تصویر شجاعت، نجابت و رشادت او و تضاد آن با رفتار کینه جویانهی آقامحمدخان و ظاهر ناسالماش با پوستی چروک و صدایی زیر و قدی کوتاه نواقصی که قرار بود شایستگی پادشاه شدن را از او سلب کنند، تا مدتها موضوع تحقیر و مضحکه مردم بود.
خواجهی قاجار همچنین خود با دستان خودش چشمان لطفعلی خان را از کاسه بیرون آورد و دستور داد در بم که پناهگاه شاهزاده زند بود کشتار کنند و تپهای از سرهای بریده برپا کرد. آغا محمد خان در سال ۱۷۹۵ میلادی با شکست تمام رقبای خود پادشاه سراسر ایران شد. وی در دوران قدرتش برای تفریح و سرگرمی آدم میکشت و چشمها را کاسه میکرد. تنها سپاهیان وفادار و اهل شریعت از شر اقدامات جنونآمیز وی در امان بودند. سر جان ملکم مینویسد: «با اهل شریعت به احترام و رافت زیستی. مفسدان بر کسی ابقا نکردی. ضباط و عمال و اعیان مملکت و سپاهی و قطاع الطریق هرکس از حد خود تجاوز نمودی، سزای خود دیدی. با امرای درخانه مکرر سخت گرفتی و گاه گاه ظلم کردی، مگر با حاجی ابراهیم که از سایرین به اعتماد و احترام امتیاز داشت.»
پایان کار آقا محمدخان قاجار
در اواخر عمر آقا محمدخان، روسیه نخستین لشکر خود را برای گرفتن قفقاز عازم کرده بود. آقا محمدخان نیز برای مقابله با روسها عازم منطقه قلعه شوشی شد و آنجا را تصرف کرد. او سه روز پس از ورود به قلعه شوشی، به دست دو تن از خدمتکاران شخصی خود به قتل رسید. یکی از آنها گرجستانی و احتمالا بازماندهی جنگ تفلیس بود. به نظر میرسید قتل آقامحمدخان اقدامی پیش دستانه توسط دو خدمتکاری بود که به اتهام سادهی مشاجره پشت چادر شاه به مرگ محکوم شده بودند و قرار بود روز بعد اعدام شوند.
با این حال به سختی میتوان دخالت یکی از ژنرالهای جاهطلب او، یعنی صادق خان شقاقی رئیس ایل شقاقی، را نادیده گرفت. صادق خان شقاقی کمی بعد از قتل آقامحمدخان، به چادر وی دستبرد زد و گنجینهی مورد علاقهی آقامحمدخان را، که شامل تاج کیانی نیز میشد، به سرقت برد. سپس پایگاه ایلش در آذربایجان غربی رفت و آن دو خدمتکار خاطی را هم نیز خود برد.
پس از مرگ آقامحمد خان، فتحعلی شاه بدون دردسر و درگیری به سلطنت رسید و این امر حاصل تدبیر خود آقامحند خان برای مسئله جانشینی بود. فتحعلیشاه دستور داد نعش آقامحمد خان را از به نجف ببرند و در مرقد مطهر دفن کنند. با جانشینی فتحعلی شاه خیال بسیاری از بابت ناامنی و آشوب در کشور راحت شده بود، اما اقدامات نابخردانه بنیانگذار سلسلهی قاجاریه در حمله به سرزمینهای مسیحی نشین و قتل عام «کفار»، تبعاتی داشت که خیلی زود دامنگیر ایران شد. اکنون دیگر یک دشمن بسیار قدرتمند به دشمنان ایران اضافه شده بود: امپراطوری روسیه.
منبع: رویداد24
منبع: faradeed-194043