یک اقتباس صریح و بیپرده
فرزانه متین
مینیسریال «زیر پل» یکی از غمناکترین مینیسریالهایی است که دو هفته گذشته از شبکه Hulu به پایان رسید که یادآور یکی از وحشتناکترین قتلهای تاریخ کانادا محسوب میشود.
مینیسریال هشت اپیزودی «زیر پل» اثر کوین شپرد بر اساس واقعیت با تمرکز بر رمان زیر پل اثر ربکا گادفری ساخته شده که متأسفانه نویسنده کتاب پیش از تولید سریال از دنیا رفت.
این رمان بر اساس واقعیتی تلخ که در سال ۱۹۹۷ در بریتیشکلمبیا رخ داده، به نگارش درآمده بود. سریال در ژانر بیوگرافی، جنایی، معمایی، درام و هیجانانگیز است. اما بعد از پایان قسمت اول متوجه میشویم که با سریالی عمیق با دیدگاه روانشناختی روبهرو هستیم. در واقع «زیر پل» دارای تم درام احساسی و روانشناختی است. داستان این مینیسریال از آن قصههای چندلایه معمایی نیست، اما باید اظهار داشت که قصه چندخطی است و این برگ برنده خالق سریال است.
در شهر جزیرهای ویکتوریای زیبا و آرام، خبر ناپدیدشدن رینا ورک دختر ۱۴ساله هندیتبار، آرامش را یکباره به هم میریزد. این ناپدیدشدن فراتر از یک حادثه معمولی است و در همین حین روزنامهنگار و نویسندهای اهل ویکتوریا به نام ربکا گادفری که به نیویورک مهاجرت کرده بود به زادگاهش بازمیگردد و سعی میکند با نفوذ به حلقه دوستان رینا به پلیس کمک کند. سرانجام به صورت قطرهچکانی به مخاطب تزریق میشود که رینا توسط شش دانشآموز دختر و یک پسر مورد آزار و اذیت قرار گرفته و سرانجام در زیر پل توسط دختری به نام کلر و پسری به نام وارن کشته میشود. آنچه این جنایت را بیش از پیش بر سر زبانها انداخت تا جایی که از آن به نام «وحشت اخلاقی» یاد میشود، ظلم غیرانسانی است که وجدان خاموش هر کسی را بیدار میکند. مسائلی نظیر نوجوانان بدسرپرست یا بیسرپرست، نبود خانواده یا عدم درک از سوی والدین، تبعیض نژادی و تبعیض عدالتی به وضوح در این مینیسریال روشن است و کارگردان از ما میخواهد که با دقت به این وجوه نگاه کنیم.
نوجوانان افسارگسیخته یا والدین ناآگاه
داستان قتل رینا ابعاد چندگانه دارد. عمدهترین بخش آن مربوط به گروه همسالان وحشی که به دور از خانواده در خوابگاه زندگی میکنند، بازمیگردد. دخترانی که برای به دست آوردن مواد، فرار و دزدی از کسی ابایی ندارند و رؤیایشان این است که وارد باندهای خلافکار آمریکایی شوند. این خشونت و وقاحتی که ما با آن روبهرو هستیم، فیک نیست و نویسنده در کتابش طبق دیدههای خود، والدین رینا و افسران پلیس، دوستان رینا همگی از این جنس بودند. دو بچهای که منجر به قتل شدند مخصوصا دختر نوجوان، کلر، قابلیت تبدیلشدن به قاتل زنجیرهای را داشت. وارن که از همان ابتدای دادگاه قبول کرد 30 درصد در قتل رینا سهم دارد اصلا یک بار هم مقتول را ندیده بود و حتی در جلسه دادگاه در پاسخ به اینکه انگیزه از این کار چه بوده، گفت؛ «اینکه میدانستم در حال کشتن یک آدم هستم».
در اپیزودهای پایانی فیلم میبینیم که یکی از همین دانشآموزان بر این باور بود که ما هر کدام در به قتل رسیدن رینا نقش داشتیم. اما والدین هم سهم بسزایی در این فاجعه داشتند چه آنها که غایب بودند و سراغی از فرزندانشان نمیگرفتند و چه پدر و مادر رینا. رینا برعکس همسالان خود، خانواده داشت و در خانهای بزرگ زندگی میکرد و اتاق اختصاصی هم داشت. این رنگ و لعاب خانه باعث حسادت دوستانش شده بود تا جایی که رینا را وادار کردند دروغ بدی در مورد پدرش بگوید و اجازه بگیرد که در همان خوابگاه زندگی کند. اینهمه نفرت رینا از والدینش مخصوصا از مادرش از کجا سرچشمه میگرفت؟ او تحت شرایط سخت دینی از سوی مادرش زندگی میکرد و همواره مجبور بود تسلیم شرایط او شود. او نمیتوانست موزیک مورد علاقهاش را در اتاقش گوش کند و به دستور مادرش، پدر رینا در اتاق او را از جا کنده بود. مادر رینا، سومان، در سکانسی به نویسنده میگوید: «من درک درستی از رینا نداشتم». سریال به ما میگوید زمانی که نوجوان در فشار و محرومیت بزرگ میشود، میخواهد در یک جمع دیگر احساس تعلق کند و از این رو رینای ساده و مهربان جذب قلدری این نوجوانان بیرحم میشود، این پدر و مادر رینا هستند که او را به قتلگاه هل میدهند. از سوی دیگر تبعیض نژادی نقش پررنگی در قتل رینا داشت. مادر او به هنگام مصاحبه گفته بود اگر رینا سفیدپوست بود این اتفاق برایش رخ نمیداد. خیلی از رسانهها در آن زمان طفره میرفتند که به هندیبودن مقتول اشاره کنند و او را سفیدپوست خطاب میکردند. سیستم قضائی در سریال هم ناعادلانه بود. اما مهمتر از هر چیزی اختلافات نسلی و نژادی، توانست به حجم عظیمی از بیرحمی و خشونت تبدیل شود. تماشای این سریال درد دارد اما والدین باید آن را تماشا کنند و آگاهانه بپذیرند که نقص و قصور در تربیت و در محرومیت قراردادن فرزندانشان، در آینده آنها با چه خطراتی روبهرو خواهند شد.
نقاط قوت و ضعف سریال
این مینیسریال با شش اپیزود میتوانست حق مطلب را ادا کند، اما با واردکردن یکسری از مسائل که چندان به روند داستان کمک نمیکرد، با هشت قسمت به پایان رسید. از این رو برخی سکانسها برای مخاطب خستهکننده بود و داستان را از ریتم هیجانی خارج کرد.
اما در مقابل بازیها بسیار حرفهای و در خدمت داستان بود. بازی رایلی کیو (نوه الویس بریسلی) در نقش ربکا گادفری بسیار قابل ملموس بود. او در بخشهایی زنی مستقل و در صحنههایی دیگر بسیار شکننده بود. بازی افسر زن، لیلی گلداستون که اخیرا برنده جایزه گلدن گلوب برای فیلم «قاتلان ماه گل» شده بود، چنگی به دل نمیزد. بهترین بازی را دختران نوجوان داشتند و به خوبی خشم لجامگسیخته را نشان میدادند. در آخر باید گفت، کارگردان این مینیسریال تلخ روانشناسانه، لحنی تند و صریح داشت.
منبع: sharghdaily-933678