مردمی که برای تشییع پیکر شهید سلیمانی و شهیدان خدمت آمدند از نگاه روشنفکران تحقیر میشوند
«مردم و روشنفکران» عنوان یادداشت سیدعطاءالله مهاجرانی برای روزنامه اعتماد است که در آن آمده: نکتهای که در دفتر یادداشت روزانه داستایفسکی در نقد روشنفکران و نخبگان زمانهاش تکرار میشود و هر بار داستایفسکی به مصداق متفاوتی اشاره میکند، عدم ادراک مردم است. مردم ناشناسی روشنفکران، به ناگزیر به روایت امام علی علیه السلام به انکار و دشمنی با مردم میانجامد. «الناس اعداء ما جهلوا» انسانها دشمنی و انکارشان به سبب نادانی و جهالت آنان است. پدیدهای را نمیشناسند و از آن میهراسند. ترس از دیو و غول و آل در فرهنگ عامه، به دلیل عدم شناخت بوده یا هست. نکته مهمتر در روایت داستایفسکی این است که روشنفکران نه تنها مردم را نمیشناختند، بلکه مردم را چنان میدیدند که میخواستند و احساس نیاز به شناخت حقیقی مردم نمیکردند: «تنها در حرف به مردم علاقهمند بودند، یعنی به آن تجلیات و اشکال وهم و خیالی علاقهمند بودند که خود شایق به دیدنشان بودند، در اساس هیچ علاقهای به خود مردم نداشتند. اما در دفاع از آنها باید گفت که مردم را هیچ نمیشناختند و نیازی نمیدیدند به اینکه آنها را بشناسند و با آنها ارتباط داشته باشند. صاف و ساده آنها را ادراک نمیکردند و به همین جهت در بسیاری موارد صفای روح مردم و احساسا والا آنها را به جهل و حماقت ـ روسی اسناد میدادند، اگر مردم احساسا ولو ناچیزی از خود بروز میدادند که در آن شکل و شمایلی نبود که ایشان را خوش بیاید، یحتمل به کلی از آنها دست میکشیدند.» (دفتر یادداشت روزانه نویسنده، جلد ۲ ص ۶۶۲)
این روایت داستایفسکی برای ما آشناست. به عنوان نمونه در تاریخ روشنفکری و ادبیات معاصر ایران میتوان از صادق هدایت و احمد شاملو نام بود. انکار مردم، بلکه تحقیر مردم و گاه تحقیر خود، چنانکه شاملو درباره نامش احمد سروده است:
« نام کوچکم را دوست نمیدارم!»
در سوی دیگر شاعری که با متن مردم پیوند یافته است و کتاب مثنوی او در روزگار ما در هزاران کانون اندیشه و فرهنگ در گستره جهان به زبانهای مختلف خوانده و تفسیر میشود و مزار جلالالدین محمد بلخی کانون جاذبه و معنویت است، سروده است:
«نام احمد نام جمله انبیاست/ چون که صد آمد نود هم پیش ماست»
بیتی که مصرع دومش ضربالمثل شده و تمامی زیباییها و نیکوییها را در زیر سایه نام «احمد» تبیین کرده است. آثار صادق هدایت و روشنتر از همه بوف کور او انکار مردم است که از آنان با عنوان «رجالهها» همیشه در آثار خود نام میبرد و این مضمون تکرار میشود. جلال آلاحمد که هنوز هم از همین قبیله روشنفکران ناسزا نثارش میشود که در حقیقت چرا با مردم همراه شد و باعث تحقق انقلاب اسلامی شد! چرا سنتهای دینی و آیینی مردم را انکار نکرد، در کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران» جمله تاملانگیزی دارد، جملهای که مناسب همین ایام بزرگداشت پانزدهم خرداد ماه سال ۱۳۴۲ و ۱۳۶۸ نیز هست. درباره انگیزه نگارش کتاب توضیح داده است:
«طرح این کتاب در دی ماه ۱۳۴۲ ریخته شد به انگیزه... ۱۵ خرداد ۱۳۴۲... و روشنفکران در مقابل دستهای خود را به بیاعتنایی شستند.» روشنفکران کوشیدند، ۱۵ خرداد ماه و نهضت اسلامی و شهادت مردم و نقش رهبری امام خمینی را نبینند. اما همان ۱۵ خرداد وقتی به ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ انجامید، همگی بهتزده شدند. بهتزدگی و انکاری که تا هنوز ادامه دارد و این دفتر خالی انکار را تا هنوز تا همیشه ورق خواهد خورد. امام خمینی آرمان را با واقعیت پیوند زد. از دید او ۱۵ خرداد، میتواند تحقق آرمان باشد:
«روزها میگذرد، حادثهها میآید / انتظار فرج از نیمه خرداد کشم»
مردمی که به استقبال امام خمینی در ۱۲ بهمن ماه ۱۳۵۷ در روز ورود ایشان از فرودگاه مهر آباد تا بهشت زهرا آمده بودند. مردمی که در بدرقه ایشان در روز ۱۵ خرداد ماه ۱۳۶۸ از جماران تا بهشت زهرا پیکر امام را مشایعت کردند. مردمی که پس از شهادت شهید قاسم سلیمانی و شهیدان خدمت آمدند. این مردم از نگاه روشنفکران دیده نمیشوند یا تحقیر میشوند. اما واقعیت مردم، صلابت و قاطعیتی دارد که بر همه چیز فائق میآید.
منبع: etemadonline-662672