آنچه باید از زندگی غولهای تاریخ شعر فارسی بدانیم
این به آن معنا است که در هر سانس حدود ۷۷نفر و در هر سینما مجموعا در این دو هفته حدود ۱۷۰۰نفر، این فیلم را تماشا کردند.
استقبال از فیلمی که در مورد زندگی این شاعر ایرانی قرن سیزدهم میلادی و هفتم هجری قمری است ما را به این فکر انداخت که این هفته، زندگی شخصی هفت شاعر بزرگ ایرانی را به زبانی ساده و به دور از زبانهای دشوار و اطلاعات تاریخی متعددی که معمولا در متون تاریخ ادبی بهکار گرفته میشود، جلوی چشم مخاطب بگذاریم تا دست کم در مورد هر یک از این هفت ستاره ادبی تاریخ ایران یعنی فردوسی، خیام، نظامی، عطار، مولوی، سعدی و حافظ بتواند حدود ۶۰۰کلمه یا به اندازه حدود ۵دقیقه مطالعه اطلاعات داشته باشد.
اگر شما هم هر وقت که از این شعرا میشنیدید، دوست داشتید که در مورد آنها بیشتر بدانید و حوصله مراجعه به منابع مفصل را نداشتید؛ مطلب این هفته، به کارتان خواهد آمد.
دهقانِ فداکار
اطلاعاتی که از زندگی فردوسی داریم؛ اطلاعاتی مستقیم نیست. یعنی اینطور نیست که خود او خیلی در مورد زندگی خود صحبت کرده باشد یا فردی که همزمان با او زندگی میکرده، به ما اطلاعاتی از زندگی او داده باشد. عمده اطلاعات فعلی ما از کتاب «چهار مقاله» اثر «نظامی عروضی» است (با نظامی گنجوی که شاعر معروف است اشتباه نشود) و برخی اطلاعات که شاهنامهپژوهان از دل ابیات شاهنامه بیرون آوردند. بنابراین اگر جایی دیدید که فردی اطلاعاتی بسیار و با قطعیت تمام از زندگی فردوسی میگوید، به او شک کنید. ما این قدر اطلاعات از زندگی وی نداریم. اطلاعاتی که ما برایتان مینویسیم از مقاله دکتر جلال خالقی مطلق، یکی از معتبرترین شاهنامهپژوهان جهان است که در دانشنامه ایرانیکا منتشر شده است.
فردوسی حدودا ۱۱۰۰ سال قبل از ما زندگی میکرده. تاریخ تولد او به احتمال قوی حوالی ۳۲۰ خورشیدی و محل تولد روستای پاژ است. روستایی که در حالحاضر کسی در آن زندگی نمیکند ولی در ۱۵کیلومتری شمال مشهد، برخی از آثار آن را میتوانید ببینید. در زمان کودکی و جوانی فردوسی، سامانیان بر شرق ایران حکمفرما بودند. یکی از حاکمان محلی این حکومت به فردی به نام ابومنصور ماموریت داد تا تاریخ ایران پیش از اسلام را در کتابی جمعآوری کند و او کتابی با عنوان شاهنامه ابومنصوری نوشت که در حوالی هجده سالگی فردوسی، آماده و منتشر شد.
فردوسی در آن زمان، زندگی خوبی داشت. پدرش جزو دهقانان و زمینداران بود و این سرمایه به او نیز رسیده بود. در حوالی سیسالگی پسردار شده بود و برخی میگویند حتی همسرش هم شاعر بود و میتوانست چنگ بنوازد. او شیعه بود ولی تقیدات مذهبی شدیدی از متون او به دست ما نرسیده؛ کما اینکه نمونههای متعددی از شرابخواریهای او را میتوان از لابهلای اشعار او برداشت کرد. مرد ثروتمند و خوشگذران داستان ما، رابطه خوبی هم با حاکمان محلی آن زمان داشت.
اما دو چیز زندگی او را دگرگون کرد؛ یکی دلبستگی به ایران و وطن و دیگری سیاست. اولی انگیزه او شد که از حدود ۳۷سالگی زندگی خود را روی تبدیل شاهنامه ابومنصوری از متن به شعر بگذارد. عموم محققان میگویند که فردوسی از این کار انگیزه مالی نداشته است. در نهایت، این داستان که او پس از پایان کارش، شاهنامه را برای حاکم بعدی، یعنی سلطان محمود غزنوی فرستاد و سلطان محمود، شاهنامه را آنچنان تحویل نگرفت و پاداش اندکی به آن اختصاص داد و فردوسی هم در اعتراض، آن را خرج یک بزم شبانه و بخشش به این و آن کرد، تا حدودی میتواند درست باشد؛ اما انگیزه اصلی فردوسی از نگارش شاهنامه رسیدن به پول نبوده است.
حتی اینطور به نظر میرسد که پس از پایان سیوپنج سال زحمت برای سرایش شاهنامه، فردوسی بخش مهمی از سرمایه خود را هم از دست داده باشد (و شاید خرج گذران زندگی در این مدت کرده) و با توجه به اینکه در تلاطمهای سیاسی حاکمان حامی او نیز از کار برکنار شدند؛ احساس اضطراب و تنهایی و فقر میکند.
مصیبت دیگری که در این دوره به او نازل میشود، مرگ پسرش است. فردوسی البته دختری هم داشت. میگویند سلطان محمود غزنوی بعد از مدتی ارزش کار فردوسی را فهمید و از هدیه اندکی که برای او فرستاده بود، پشیمان شد و هدیه بسیار بزرگی برای او فرستاد ولی وقتی شترهای حامل این هدیه کلان وارد شهر میشدند، از دروازه دیگر، جنازه فردوسی را بیرون می بردند. پس از آن، هدیه را به دختر فردوسی سپردند تا برای ازدواج خود مورد استفاده قرار دهد و خرج جهیزیه خود کند ولی او این هدیه را قبول نکرد.
شاعر اسطورهای ما در هشتاد سالگی درگذشت و چون شیعه بود، نگذاشتند در قبرستان شهر دفن شود و او در باغ شخصی خود در طوس دفن شد؛ درحالیکه میشود واقعا زندگی او را در این بیت خلاصه کرد: «بسی رنج بردم در این سال سی/ عجم زنده کردم به این پارسی». البته باید بدانید که به عقیده برخی شاهنامهپژوهان این بیت، در شاهنامههای اصلی نیست و جزو الحاقاتی است و ممکن است از خود فردوسی نباشد.
شاعرِ ستارهها
خیام، برای ما ایرانیها فقط شاعر نیست. تقویم فعلی که مورد استفاده ما است، منسوب است به کاری که او انجام داده و جایگاه علمی او به عنوان یک ریاضیدان و ستارهشناس هم کم از جایگاه علمی او ندارد. خیام تقریبا چهل سال پس از فردوسی در نیشابور زاده شده و با وجود سفرهایی که داشته، در همین شهر هم فوت کرده و دفن شده است. برخی میگویند که او یک زرتشتی بوده که ایمان آورده ولی حتی اگر این هم درست نباشد، اینکه برخی از معلمان او دین زرتشتی داشتند، درست است.
او در همان نیشابور تحصیلات خود را آغاز میکند و حتی در علم فقه هم پیشرفت میکند. پس از مدتی به واسطه رابطه خوبی که با خواجهنظامالملک داشته به اصفهان می رود و قریب به بیست سال، سرپرست رصدخانه این شهر میشود و پس از کاهش تمرکز حکومت روی این فعالیت علمی و کاهش بودجه آن به شهر مرو میرود و در این مسافرتها چندین و چند کتاب علمی مینویسد.
با این حال شهرت او در میان مردم، مربوط به رباعیات اوست که در مجموعهای به همین نام گردآوری شده. مخصوصا با توجهی که در سالهای اخیر به موسیقی بوشهر شده و با توجه به اینکه بخشی از موسیقی این شهر وقف خیامخوانی است؛ اشعار او بیشتر مورد توجه قرار گرفته است.
البته مجموع کل رباعیاتی که از نظر محققان ادبی، انتساب آنها به خیام درست است؛ کمتر از 60مورد است. جالب اینکه همین حالا که در ایران زندگی مولوی در قالب یک فیلم سینمایی به نام «مست عشق» نمایش داده میشود، بر پایه افسانه سهیار دبستانی، تصویری از خیام هم در سریال «حشاشین» مصر نمایش داده شده است. سریالی که اخیرا اعلام شده پلتفرمهای ایرانی حق انتشار آن را ندارند. افسانه سه یار دبستانی، خیام، حسن صباح و خواجه نظامالملک را سه رفیق و دوست میداند که هر یک سرنوشتی متفاوت پیدا کردند. خواجه نظام وارد حکومت شد.
حسن صباح نیروی انقلابی شد و در مقابل خیام دانشمند و شاعر و گوشهنشین شد. این داستان البته واقعا افسانه است و دلیل ساده آن هم این است که سال تولد و سالهای زندگی این سه نفر با یکدیگر مطابقت ندارد. در خارج از کشور ما هم خیام شناختهشده است و عموما این شناخت ناشی از آن است که ادیب مهم انگلیسی یعنی ادوارد فیتز جرالد، اشعار او را به زبان انگلیسی ترجمه کرده است. نکته پایانی هم اینکه خیام ظاهرا بدون ازدواج و تشکیل خانواده، حدودا در هفتاد و پنج سالگی از دنیا میرود.
راوی عشقهای بیفرجام
نظامی یکی از شاعرهایی است که آثارش بیش از خودش شناخته شده هستند. هر ایرانی حتما نامی از منظومه یا داستان عاشقانه «لیلی و مجنون» یا «خسرو و شیرین» شنیده ولی شاید حتی یک خط هم از زندگی شاعر این منظومهها اطلاعی نداشته باشد و از این روست که نگاهی به زندگی او واجب است.
همچنین او و مولوی دو شاعر بزرگ ما هستند که مزار آنها در ایران قرار ندارد. نظامی در گنجه، در جمهوری آذربایجان مدفون است. او در همین شهر زاده شده و در همین شهر هم فوت میکند و زندگینامهنویسان او میگویند که جز در یک سفر کوتاه هم حاضر نشده این شهر را ترک کند. همین موضوع دستمایه تحرک دولت آذربایجان برای مصادره نظامی به عنوان شاعری آذربایجانی شده است. در حالیکه تمام اشعار نظامی به زبان فارسی بوده و از سوی دیگر، بنا به اعتقاد برخی از نظامیپژوهان مادر و پدر او هردو ایرانی بودند و اساسا این منطقه یعنی گنجه، که کمتر از ۲۰۰ کیلومتر با مرز ایران فاصله دارد تا پیش از وقایع دوران قاجاریه و قراردادهایی که بعد از جنگها با روسیه بسته شده، جزوی از خاک ایران بوده است.
به هر حال نظامی متولد سال ۵۱۹ خورشیدی است و کمتر از 70سال بعد در ۵۸۷ خورشیدی هم با دنیا وداع کرده است. از زندگی او چندان نمیدانیم ولی از متونی که به دست ما رسیده، این طور به نظر میرسد که با مردی فوقالعاده شکست خورده در زندگی خانوادگی و روابط عاشقانه، طرف هستیم. این البته ارتباطی به خود او نداشته و ظاهرا دست روزگار باعث شده که بین چهار تا پنج کنیزک و همسری که او داشته، قبل از فوت او از دنیا بروند.
مهمترین اثر نظامی که به «حکیم نظامی» هم مشهور است، «خمسه» نام دارد که به جز دو منظومهای که در ابتدا نام آنها را آوردیم، شامل مخزنالاسرار، هفتپیکر و اسکندرنامه هم میشود.
یک ایرانی در قونیه
زندگی ۶۸ ساله مولانا جلالالدین محمد بلخی که در میان ایرانیان به «مولوی» و در جهان با نام «رومی» نیز مشهور است، به دو بخش تقسیم میشود. بخش اول پیش از ملاقات او با شمس تبریزی است.
در این بخش، مولانا یک آقازاده است. پدرش از مشاهیر صوفیه و عرفان بود و در بلخ، از شهرهای مهم افغانستان که در فاصله ۲۰کیلومتری از مزار شریف، مرکز ولایتی به همین نام بلخ در شمال این کشور واقع شده؛ زندگی میکند. با این حال پدرش وارد مجادلاتی اعتقادی با برخی از افراد میشود که در آن زمان در بلخ بودند و وقتی میبیند که حکومت نیز به آن طرف میل دارد؛ تصمیم میگیرد این شهر را ترک کند و بعد از طی مسافتی طولانی به قونیه در ترکیه میرسد. در آنجا کرسی درس و وعظ خودش را راه میاندازد و مورد احترام مردم نیز قرار میگیرد. پسرش یعنی مولانا نیز در همین شهر مورد احترام مردم بوده و ازدواج هم میکند و حتی پس از مرگ پدر در حوالی ۲۴ سالگی مولوی، مردم و برخی بزرگان به او مراجعه میکنند و خواهش میکنند که جای پدر را بگیرد و مولوی نیز این موضوع را قبول میکند.
اما ۲۲ سال قبل از تولد مولوی، در تبریز کودکی چشم به جهان باز میکند که نامش شمس است. او نیز از قبیله عرفان است ولی تفاوتهایی با مولوی دارد. اول اینکه مانند مولوی، آقازاده نبوده و در خانوادهای معمولی زندگی کرده است. ثانیا مثل مولوی اساتید متعدد نداشته است و ظاهرا فقط در درس یک استاد حاضر بوده و در جستوجوی استاد از این سو به آن سو میرفته و به همین دلیل نام او را شمس «پرنده» نیز گذاشته بودند. مسافرتها و جابجاییهای متعدد شمس در حالی بوده که مولانا در مقابل چندان علاقهای به خروج از قونیه نداشته است. در شیوه کسب درآمد هم این دو با هم تفاوت عمده داشتند. مولوی از درس و مسائل شرعی امرار معاش میکرده و در مقابل شمس که هر روز در جایی بوده؛ برای یک لقمه نان، حتی کارگری هم میکرده.
تفاوت تیپ این دو شخصیت حتی در داستانی که برای ملاقات نخست آنان گفته میشود هم نمودار است. ظاهرا این ملاقات در بازار قونیه اتفاق میافتد. شمس که لابد از برخورد مردم با مولوی و نحوه لباس پوشیدن او فهمیده بوده با عالمی محبوب طرف است از او میپرسد آیا پیامبر بالاتر است یا بایزید بسطامی؟ مولوی فورا میگوید، پیامبر بالاتر است. شمس میپرسد پس چرا پیامبر به خدایش گفت که من هنوز هم تو را نشناختم و بایزید بسطامی خلاف این را گفت و مولوی از پاسخ درمیماند. اینجاست که شمس میگوید این به خاطر ظرف وجودی متفاوت این دو بوده است. پیامبر ظرف بزرگی داشته و آنچه از خدا میدانسته این ظرف را پر نکرده ولی ظرف بایزید کوچک بوده و پس از اندکی معلومات تصور کرده که خود و خدای خود را شناخته است. از اینجا مولوی عاشق و شیفته شمس میشود و کرسی درس و فقه را کنار میگذارد و به شعر و شاعری و رقص و سماع روی میآورد و همین موضوع در کنار برخی از محتواهای آثار اوست که باعث شده حتی هنوز برخی از متشرعین با او سر ستیز داشته باشند.
محبت مولوی به شمس البته باعث میشود که حلقه اطرافیان وی و حتی اهالی قونیه به شمس حسادت کنند و او را آزار دهند. این آزارها یک بار به غیبت موقت او و بار دیگر به غیبت دائم او منجر میشود و هر دو بار حال مولوی به شدت دگرگون میشود اما در مرتبه دوم او میتواند پس از سفری به دمشق و نیز پس از آشنا شدن با شخصیتی دیگر به نام صلاحالدین اندکی خود را رو به راه کند و مسیر خود را ادامه بدهد و علاوه بر مثنوی بزرگ خود و دیوان غزلیات آثار دیگری مثل «فیه ما فیه» را هم برای ما بهجا بگذارد.
مولوی در نهایت در شصت و هشت سالگی در یک روز سرد زمستانی و در حالیکه قونیه اسیر یخبندان شدیدی شده بوده، پس از یک دوره مریضی جان میدهد. در داستانها گفتهاند که مردم قونیه برای او چهل شبانه روز، عزاداری کردند و آرامگاهش حتی همین حالا هم یکی از جاذبههای توریستی ترکیه و هم محلی برای جمع شدن عاشقان او و حتی کسانی است که پس از او فرقهای به نام «مولویه» ایجاد کردند.
شاعری در داروخانه
عطار حدود صد سال بعد از فردوسی متولد شده. او هم خراسانی است ولی زاده و متوفی در نیشابور. البته که شاید نباید بگوییم او فوت کرده، چرا که عطار در کشتاری که مغولان در نیشابور انجام دادند؛ قربانی و به حالت بدی، کشته شده است. از او هم اطلاعات کمی داریم ولی محققان با استفاده از برخی نوشتههای همعصرانش و پژوهش در آثار خود او، تصویری از زندگی او را به ما ارائه دادهاند.
اگر فردوسی زمیندار یا کشاورز بوده؛ عطار، داروخانه داشته. داروخانه او هم در نیشابور معتبر بوده و مشتریان زیادی داشته. با سبک زندگی صوفیانه خود و البته دستی که در جیب خود بوده و محتاج کسی نبوده؛ او از شعر گفتن برای کسب هدیه از دربار پادشاهی بینیاز بوده است.
آثار او در زمانی که خود زندگی میکرد، چندان شناختهشده نبود ولی بعد از چندی صوفیان و عارفان متوجه آثار او شدند و فهمیدند که در گوشهای از نیشابور مدفن کسی است که آن اشعار را گفته و به این ترتیب شاید بتوان گفت بعد از دو تا سه قرن توجه به عطار و اشعار او آغاز شد. مگر عطار چه کرده که عارفان و صوفیان او را اینقدر دوست دارند؟
در میان آثار عطار، دو کتاب خیلی معروف است. یکی کتاب «منطقالطیر» و دیگری کتاب «تذکرهالاولیا». اولی شعر است و دومی نثر. در اولی داستان سیمرغ روایت میشود. داستانی تمثیلی از گروهی از مرغان که تلاش میکنند از وادیهای مختلفی (هفت وادی) بگذرند تا بتوانند پادشاه جهان پرندگان یعنی سیمرغ را پیدا کنند ولی پس از آن که در هر وادی، گروهی از مرغان از ادامه مسیر باز میمانند، در نهایت سی مرغ به مقصد میرسند تا پیام داستان این باشد که سیمرغ در وجود خود آنان است. کتاب تذکرهالاولیا هم داستان زندگی عرفا است که متن آن هم به نسبت قدیمی بودن آن، هنوز ساده به نظر میرسد. در صورتیکه میخواهید در مورد عطار بیشتر بخوانید؛ کتاب «صدای بال سیمرغ» را باید بخوانید که اثر استاد عبدالحسین زرینکوب است. دکتر شفیعی کدکنی هم مخصوصا به خاطر همشهری بودن با عطار، پژوهشهای متعددی در مورد او انجام داده است. در ایران روز ۲۵فروردین به نام عطار نامیده شده و در این روز، که همه از فرط بیپولی به دنبال پایان ماه فروردین میگردند؛ میتوانید مطالبی در فضای مجازی و روزنامهها در خصوص او پیدا کنید.
شیرازیِ اهل مدارا
تقریبا در همان دورانی که مولوی میزیسته، ستاره دیگر آسمان ادبیات فارسی یعنی سعدی هم زندگی میکرده. او را متولد سال ۱۲۱۰ میلادی و متوفی به سال ۱۲۹۱ یا ۱۲۹۲ میدانند یعنی تقریبا ۷۵۰ سال پیش.
نامش طبق اغلب تاریخهایی که نوشته شده «مصلحالدین» بوده و لقب یا تخلص شعری «سعدی» که برای خود انتخاب کرده ظاهرا از سلسلهای میآمده که در آن زمان بر شیراز حاکم بودند.
نخستین اتفاق مهمی که در تاریخ زندگی سعدی رخ داده؛ درگذشت پدرش بوده است. پدر او که مدتی هم برای دربار همان پادشاهان سعد کار میکرده، نخستین معلم سعدی بوده و از این رو، فوت او رخدادی مهم برای سعدی بوده. به نوعی که او پس از درگذشت پدر، شیراز را ترک میکند و برای حدود سی سال به خارج از ایران کنونی مهاجرت میکند.
نخستین مقصد او در آن زمان بغداد بوده که البته انتخاب آن تا حدی هم علل آموزشی داشته و سعدی در آنجا برای مدتی در نظامیه تحصیل کرده است. اما به جز آن سعدی ظاهرا به کشورهای سوریه و عربستان کنونی نیز سفر کرده است.
در همین مدت او دو کتاب مهم خود یعنی بوستان و گلستان را نوشته است. کتابهایی که میتوان آن را در رده ادبیات پند و حکمت دستهبندی کرد. این البته نیمی از تصویر سعدی است. نیم دیگر مربوط به غزلیات او میشود که با زبانی ساده، حتی برای مخاطب کنونی به بیانهای عاشقانه میپردازد و در سالهای اخیر، کارهایی که خوانندگانی مثل همایون شجریان و محسن چاوشی با استفاده از این دیوان غزلیات داشتند، باعث شده توجه نسل جدید هم به کارهای او جلب شود.
خلاصه کلام اینکه سعدی در حدود ۵۰ سالگی خود و تقریبا در میانه عمرش به شیراز بازمیگردد. در حالیکه تجربه سی سال سفر و زندگی در فرهنگهای مختلف را دارد و البته آثاری نوشته که مورد استقبال مخاطبان قرار گرفته است.
اما روزگار همیشه روی خوش ندارد و مدت اندکی بعد از بازگشت سعدی به شیراز، برگی از دفتر سیاست ورق میخورد و حاکمانی که او با آنان رابطه خوبی داشتند جای خود را به حاکمانی جدید میدهند. با این حال، تقریبا هیچ گونه ادبیات معارض یا انقلابی در آثار سعدی وجود ندارد و در عوض او با اشعار متعددی که در مدح شاهان داشته نشان داده که اولویتهای دیگری به جز معارضه با حکومت در ذهن داشته و تلاش کرده رابطه خود را با حکومت در وضعیت خوبی نگه دارد و حداکثر انتقادهای خود را در شکل پند و ارز به حاکمان ارائه کند.
این نوع نگرش سعدی به حکومت و سیاست البته میتواند ریشه در وقایع آن روز جهان به خصوص در منطقه خاورمیانه داشته باشد. وقایعی که مهمترین آن، روی کار آمدن مغولها به عنوان نیروهایی قدرتمند و البته خشن، بیرحم و دور از فرهنگ بود و از این رو است که سعدی تلاش کرده، با ملایمت و حتی در برخی از موارد با استفاده از کلماتی دوپهلو یا حتی طنز از پس این مسائل پیچیده و خطرناک بربیاید و به زیست خود ادامه دهد. شاید او بهتر از هر کس دیگری میدانسته که «بنی آدم اعضای یک پیکرند» شعری است که او سروده و نه اعتقادی که یک حاکم در جریان تلاش برای حفظ قدرت خود به آن باور داشته باشد.
روی طاقچه همه خانهها
میتوان ادعا کرد که در میان همه شاعران ادبیات فارسی هیچکس از نظر معروف و محبوب بودن به پای حافظ نمیرسد اما حتی اطلاعات ما از زندگی او نیز کم است. شمسالدین محمد که ما او را به نام حافظ یا خواجه حافظ شیرازی میشناسیم؛ متولد سال ۱۳۱۵ میلادی است. یعنی سال ۲۰۱۵ که میشود ۹ سال پیش، هفت قرن از سال تولد حافظ گذشت. ت
خلص شعری او در ارتباط با آشنایی او با قرآن بوده که البته برخی بیش از «آشنایی» را هم گزارش کردند و معتقدند که او حافظ کل قرآن بوده. اگرچه روایاتی درمورد اینکه پدرش اهل تویسرکان یا حتی اصفهان بوده وجود دارد ولی مسلم است که خود حافظ، در شیراز به دنیا آمده و در همین شهر هم درگذشته است.
با این حال، او نیز مانند سعدی سفرهایی به خارج از شیراز داشته ولی نه به مدت طولانی. مقاصد سفر او که به طور قطعی میتوانیم در موردش صحبت کنیم، یزد و اصفهان بوده. حافظ، ظاهرا در وضعیت بسیار مناسبی از نظر اقتصادی نبوده و از این رو، گزارشهایی از اینکه از کودکی مشغول کار بوده است، وجود دارد ولی چه با انگیزه شخصی و چه به دلیل فرهنگ خانوادگی، درس و مشق را رها نکرده بود و در جامعه آن روزگار، فردی درسخوانده محسوب میشد.
از نظر سیاسی، فضای زندگی حافظ هم مانند سعدی پر از تلاطم بود و به همین دلیل در اشعار حافظ هم اشارات مثبت زیادی به پادشاه همعصر دیده میشود و اگر برداشتی انتقادی هم از اشعار او میشود عمدتا تفاسیری است که از لایههای پنهان شعر میشود چرا که اینکه در آن زمان، برخی از امرا و حاکمان محلی حتی آنقدر خشن بودند که امکان داشت، نزدیکان خود را هم کور کنند یا به قتل برسانند.
با اینحال، حتی برخی از خشنترین حاکمان در این حکومتها نیز به شکل متناقضی فضایی مناسب برای گسترش فرهنگ و ادب فراهم کرده بودند و حافظ تصمیم گرفته بود به جای حرکت انقلابی از این فضا برای پروژه خود بهره بگیرد. پروژهای که حاصل آن مانند عملکرد فردوسی تنها و تنها یک کتاب است ولی کتابی که اثرش را حتی هشت قرن بعد، در زندگی مردم گذاشته و برخی هنوز هم اعتقاد دارند، روایتهای او آن قدر لایههای پنهانی دارد که میتواند تبدیل به فال شود و داستان امروز یا آینده زندگی آنها را بگوید.
زندگی خانوادگی حافظ هم البته چندان توام با آرامش نبوده چرا که از شعرهای او میدانیم او قطعا یک فرزند را از دست داده است ولی برخی مورخان حتی به درگذشت همسر یا یکی از همسران او نیز اشاره کردهاند. مشهور است که دیوان حافظ را نخستین بار یکی از نزدیکان او به نام محمد گلاندام کمی بعد از فوت او جمعآوری کرده و به همین دلیل در مورد اینکه کدام شعر، بیت یا حتی کلمه از حافظ باشد یا نباشد، اختلافاتی وجود دارد و از این رو تصحیحهای مختلفی از حافظ در بازار وجود دارد که عامترین آن تصحیح مربوط به محمد قزوینی و قاسم غنی است اما افراد دیگری مثل هوشنگ ابتهاج و حتی احمد شاملو هم تصحیحها یا روایتهایی از دیوان حافظ دارند.
منبع: هفت صبح
منبع: faradeed-188865