جستجو
رویداد ایران > رویداد > اجتماعی > آب و داستان ايران در يك جغرافياي خشك و نيمه‌خشك

آب و داستان ايران در يك جغرافياي خشك و نيمه‌خشك

هواپيماي ما به فرودگاه رييسعلي دلواري بوشهر رسيد، چرخي زد و نشست درهاي هواپيما كه باز شدند هواي گرم آمد داخل هواپيما و به ما خوشامد گفت. ساعت ٩ شب بود ولي هوا همچنان گرم بود. اتومبيل‌هايي كه قبلا به بوشهر فرستاده بوديم منتظر ما بودند. سوار شديم و راه افتاديم. ١٦ نفر از شركت نفت «توتال» از فرانسه آمده بودند. حدود ٣٠٠ كيلومتر تا عسلويه فاصله بود. در امتداد ساحل به طرف شرق در راه بوديم. در امتداد ساحل به مرور هوا ملايم و مطبوع شد و به روستاها كه مي‌رسيديم مي‌ديديم مردم بيرون آمده بودند و از نسيم مطبوع كه از سمت دريا مي‌آمد استفاده مي‌كردند.
    

 بعدا متوجه شديم كه به خاطر گرماي هوا مردم روزها جلوي كولرهاي گازي اتراق مي‌كردند و شب را بيرون مي‌زدند. ساعت ٤ صبح به عسلويه رسيديم. در خانه‌اي كه تدارك ديده بودند استراحت كرديم، زير وزش باد وحشي كولر گازي، هيات فرانسوي ساعت ٧ صبح راننده‌ها را بيدار كردند و ٧,٥ عازم بيابان بوديم.

 

گرماي ٥١ درجه

گروه ما متشكل از ٣ نفر بود. با اتومبيل تا دامنه كوه رفتيم. اين كو‌ه‌ها در شمال عسلويه بودند راهي كه مي‌رفتيم سربالايي بود و جاده پوشيده از شن بود. تا مچ پا در آن فرو مي‌رفتيم و با كندي و به سختي حركت مي‌كرديم. وارد يك دره شديم. اين دره خيلي تنگ بود، حدود ٤ متر عرض داشت. ما سه نفر تمام عرض دره را پر كرده بوديم. يكي از ما زمين‌شناس بود، ديگري شيميدان و بنده جانورشناس. به ژان پير زمين‌شناس گفتم اين دره جاندار است! گفت يعني چه؟ گفتم آثار حيات را ببينيد؛ لانه زنبورهاي قرمز رنگ درشت، فضله پرندگان زير يك لانه كه در ارتفاع ٧٠ متري يكي از ديواره‌ها، ديواره را سفيد كرده بود. در گوشه‌اي لاشه نيم‌خورده يك گراز ديده مي‌شد كه احتمالا توسط يك پلنگ كشته شده بود و در گوشه ديگر مقداري پشم يك قوچ همراه با استخوان‌هاي شكسته او پيدا شد و بالاخره يك قورباغه زير سايه يك تخته سنگ لميده بود. دره به دليل وجود اين‌همه موجود و آثار آنها زنده بود. شايد صدها چشم ما را نظاره مي‌كردند كه خسته و تشنه سربالايي مي‌رفتيم. داغ آب روي ديواره‌هاي دره به چشم مي‌خورد و هر صد قدمي يك سنگ بزرگ كه توسط آب در فصل باران حمل شده بود، راه ما را سد مي‌كرد.

آفتاب بالا مي‌آمد. آمد و از بالاي دره گذشت، هوا ناجوانمردانه گرم شد! مصرف آب ما بالا رفت يك فلاسك را نوبتي حمل مي‌كرديم. پاي ژان پير لغزيد، به زمين خورد و فلاسك شكست، آب با ارزش از فلاسك شكسته سرازير شد. دست‌ها را زير آن گرفتيم كه بنوشيم ولي همه آن هدر رفت و زمين تشنه آن را بلعيد. خيلي زود آب در زمين فرو رفت و اثري از آن نماند! بايد راه را ادامه مي‌داديم. به يك آبشار رسيديم كه حالا خشك بود. از ديواره آن بالا رفتيم. بعد از مدتي يك آبشار ديگر سر راه‌مان سبز شد. اين بار من پايم لغزيد و از سه چهار متري به زمين افتادم. پايم تلق صدا كرد و بعد از آن نمي‌توانستم پاشنه‌ها را روي زمين بگذارم. تاندون پايم پاره شده بود. با غيرت راه را ادامه دادم. با نهايت درد به رويم نياوردم، نمي‌خواستم كار را نيمه‌كاره بگذارم. اينها از آن سر عالم آمده بودند كه كار انجام بدهند، براي ايران، براي ما. من حق نداشتم كه آنها را نااميد كنم رفته رفته تشنگي به درد پا غلبه كرد. ما در سايه ديواره‌هاي دره بوديم. نام آن دره «دره كفتارها» بود اينجا و آنجا، زير طاقه غارهاي دره لانه كفتارها را مي‌ديديم. چقدر تميز و منظم يك برگ هم در آن ديده نمي‌شد. چند توله كفتار در غارها بودند و با ديدن ما به ته غار پناه مي بردند. ژان پير از من پرسيد كفتار يعني چه؟ و ناگهان اتفاق جالبي افتاد، يك كفتار در تعقيب يك شغال كوچك مقابل ما ظاهر شد. كفتار تقريبا شغال را در دندان‌ها داشت كه متوجه ما شد، توقف كرد، راه خود را كج كرد و رفت.

شايد كفتار با خود فكر كرد كه شكار يك شغال نمي‌ارزد كه به دام يك انسان بيفتد! و اما شغال همچنان به راه خود ادامه داد چون برايش فرقي نمي‌كرد كه دچار دندان كفتار شود يا اسير دست انسان! به ژان پير گفتم كفتار يعني آن جانوري كه ديدي! حالا ديگر تشنگي خودنمايي مي‌كرد و با هر قدم شديدتر مي‌شد. ما در دره كفتارها به دنبال آثار حيات بوديم تا ببينيم تاثير پالايشگاه و تاسيسات پتروشيمي در اين محل، چه تاثيراتي بر طبيعت خواهد داشت. اسم اين كار ارزيابي زيست‌محيطي است!

ساعت ٥/٣ بعدازظهر به دامنه كوه رسيديم. قدري استراحت كرديم. مچ پايم كبود و متورم شده بود. «ژان پير» يك سنگ مسطح را برداشت. روي آن آبله‌گون بود. او گفت اين سنگ ده‌هزار سال است كه اينجاست و آبله‌ها را باران روي سنگ ايجاد كرده بود. پشت سنگ كه روي خاك بود صيقلي و مسطح بود! دانش چشم جان را باز مي‌كند.

وقت بازگشت بود. ليست گياهان، جانوران و جنس سنگ‌ها و اثر آب بر ديواره‌ها مشاهده شده بود. راه بازگشت سرازيري بود و تشنگي حتي چهره ما را تغيير داده بود. با دردهاي من راه درازي در پيش داشتيم. قطعا به تاريكي مي‌خورديم. پلنگ، گرگ، گراز و دسته‌هاي شغال در راه بودند كه در تاريكي گاه چشم‌هاي آنها برق مي‌زد. هرچه آب در بدن داشتيم به صورت عرق از دست داده بوديم. تمام ذهن ما را آب اشغال كرده بود. فقط به آب فكر مي‌كرديم. آب، آب چيست؟ آب عجيب‌ترين تركيبي است كه در عالم وجود دارد. قرآن كريم به صراحت زندگي هر چيز را از آب دانسته است. «و جَعَلنا مِنَ الماء كُل شي حيّ.» چندي قبل در امريكا به ديدار لابراتور J.P.L رفتم. اين لابراتوار دستگاه‌هايي را طراحي و توليد مي‌كند كه در سطح ماه و مريخ فرود مي‌آيد و به اكتشاف مي‌پردازد. خانمي كه بازديدكنندگان را راهنمايي مي‌كرد، گفت: ما در سياره‌هايي به دنبال حيات مي‌گرديم كه در آن آب بوده باشد. آب تنها تركيبي است كه در درجه حرارت معمول در سه حالت مايع، جامد و بخار ديده مي‌شود. شما در كنار حوض منزل‌تان هر سه حالت را مي‌بينيد. يخ،‌ آب مايع و در آسمان به صورت بخار (ابرها). آب از يك اتم اكسيژن و دو اتم هيدروژن تشكيل شده. ترتيب قرار گرفتن اين اتم‌ها به نحوي است كه يك طرف مولكول آب مثبت و طرف ديگر منفي است. اين امر به چسبندگي آب و حركت آنها در آوندهاي آبكش گياهان تاثير دارد و آب را در اين آوندها تا ارتفاع ١٠٠ متري و بيشتر مي‌رساند. آب، برخلاف مواد ديگر وقتي سرد مي‌شود (يخ) حجم آن افزايش مي‌يابد. ديده‌ايد كه شيشه آب در جايخي يخچال مي‌تركد؟ آب در ٤درجه سانتيگراد سنگين‌ترين وزن را دارد به همين دليل وقتي روي درياچه و حوض يخ مي‌بندد، آب ٤ درجه در كف حوض رفته ماهي‌ها در اين آب زنده مي‌مانند و بالاخره اينكه صفر تا صد درجه سانتيگراد از روي انجماد و جوشيدن آب در كنار درياهاي آزاد درجه‌بندي شده. حدود ٨٠ درصد وزن بدن ما را آب تشكيل داده و اين نسبت در گياهان فراتر نيز مي‌رود! زبان ژان پير كبود شده بود و لب‌هايش ترك برداشته بودند. با ما صحبت نمي‌كرد و به فرانسه چيزهايي مي‌گفت كه من نمي‌فهميدم. يكي، دو بار هم ايستاد به دوردست نگاه كرد و گفت نور، نور و ما مي‌دانستيم كه سراب ديده. چيزي به او نگفتيم. بعد هم چند قدم برداشت و ناگهان نقش زمين شد. او ٦٧ سال داشت و ناتوان‌تر از ما بود. چشمانش بسته بودند و با دستانش اداي گرفتن يك بطري و نوشيدن را درآورد. من هم كنار او نشستم و انتظار داشتم كه بطري آب (فرضي) را از او بگيرم! اكنون ساعت از ٨ شب گذشته بود و هوا خنك شده بود و دلپذير. نفر سوم ما، «گابريل» قبراق‌تر، بود: گفت شما دو نفر اينجا بمانيد، من مي‌روم كمك مي‌آورم. ژان پير فرياد زد و با گريه گفت من را تنها نگذاريد، من مي‌ميرم و باز هم شروع كرد به زبان فرانسه چيزهايي گفت كه گابريل گفت حرف‌هايش مفهومي ندارد! او را بلند كرديم و به هر كيفيتي بود راه افتاديم. حدود پنجاه قدم رفتيم و هر سه نفر افتاديم! «ژان پير» با صورت روي شن‌ها افتاد و ديگر صدايي از او نشنيديم. من چشمم به آسمان بود و هزاران و ميليون‌ها ستاره. گردش زمين را حس مي‌كردم يا خيال مي‌كردم. ساعت ٤ صبح شده بود و حدود بيست ساعت بود كه ما چيزي نخورده بوديم. حال تشنگي و گرسنگي و درد آزارمان مي‌داد. ستاره‌ها دور و دورتر شدند و ديگر چيزي نمي‌ديدم. صداي همراه‌شان هم قطع شده بود، يا من نمي‌شنيدم. چند بار صداي پايش را در شن‌ها شنيدم. با زحمت نگاه كردم، خيالات بود. شديدا خوابم مي‌آمد. ناگهان همه احساس گرسنگي، تشنگي و درد مچ پايم قطع شد. مثل آنكه يك كليد را خاموش كني! جاي همه اينها را حس نياز به يك خواب شيرين گرفت. من فكر مي‌كنم برخلاف آنچه شايع است مرگ يك تجربه دلپذير است و نه يك پديده دردناك. احساس آرامش عجيبي مي‌كردم و حس مي‌كردم همه آن پرندگاني كه يك عمر به دنبال آنها بودم، برايم آواز مي‌خوانند... با رضايت و فكر مي‌كنم با لبخند خوابيدم...

سر ميز شام بوديم. پاي من در گچ بود و درد ادامه داشت. صورت ژان پير به كل سوخته بود و لب‌هايش ترك خورده بود. گابريل به ليوان آبي كه در دست داشت نگاه مي‌كرد و با يخ‌ها صدا درمي‌آورد و گفت اين همه زيبايي در يك ليوان؟ حال چشم ما زيبايي را در آب و يخ مي‌ديد فقط بعد از يك روز و نيم تشنگي به ياد داستان خلباني افتادم كه بعد از سقوط هواپيمايش ٥ روز در كوير سرگردان بود. آنچه او درباره آب نوشته ماندگار شده و من فكر مي‌كنم كه آب جان دارد، روح دارد و مي‌تواند اين روح را به انسان منتقل كند. وقتي كه ما را پيدا كردند هر سه يك كلمه را تكرار مي‌كرديم: آب

من هم به ليوان آب و يخ نگاه مي‌كنم اين ليوان تشنگي يك انسان را برطرف مي‌كند ولي تشنگي يك ملت را چطور مي‌شود برطرف كرد. آن هم تشنگي مزمن چند هزارساله، به ياد داريد؟ خداوند اين كشور را از دشمن، خشكسالي و دروغ حفظ كند. پس اين خشكسالي مزمن است، قديمي است و پايدار.

 

وضع آب در ايران 

ايران در منطقه خشك و نيمه خشك جهان قرار گرفته. ميزان آب دريافتي ايران يك‌سوم معدل جهاني است. در ايران در سال به طور متوسط ٢٤٠ ميليمتر باران مي‌بارد و در جهان بيش از ٨٥٠ ميليمتر (به طور متوسط). ما در سال حدود ٤٢٠ ميليارد مترمكعب آب دريافت مي‌كنيم كه اصلا كم نيست ولي در سال‌هاي خشكسالي حدود يك‌دوم آن را مي‌گيريم. مساله اصلي ما مديريت منابع آب است. اخيرا مشخص شده است كه ساليانه ٣٠ ميليارد مترمكعب آب (از سطح درياچه پشت سدها) بخار مي‌شود. اين حدود يك سوم كل آبي است كه ما در ايران استفاده مي‌كنيم. حقيقت آن است كه استفاده بي‌رويه از آب‌هاي زيرزميني نه تنها سطح سفره‌هاي زيرزميني را پايين‌تر برده بلكه فرو نشست دشت‌ها و نيز كانون ريزگرد را نيز وسعت داده است. برداشت بي‌رويه طي ٤٠ سال گذشته از منابع آب زيرزميني موجب شده كه از ٦٠٩ دشت كشور تا سال ١٣٩٤ تعداد ٣٠٩ دشت از نظر توسعه برداشت آب زيرزميني ممنوع اعلام شد. ٣٠٠ دشت ديگر نيز يا فاقد آب شيرين است يا داراي آب‌هاي شور است. از ٤٢٠ ميليارد مترمكعب نعمات آسماني حدود ١٢٠ ميليارد مورد استفاده قرار مي‌گيرد و از اين مقدار حدود ٩١ درصد صرف كشاورزي، ٥ درصد صنعت و سه درصد هم صرف شرب مي‌شود و ٣٠ميليارد مترمكعب هم تبخير مي‌شود. بنابراين تنها راه صرفه‌جويي آب در بخش كشاورزي از راه تبخير روش‌هاي آبياري است. متوقف كردن سدسازي نيز جلوي افزايش تبخير آب را مي‌گيرد. پند كهرم به گوش و جان بشنو/ ره چنين است مرد باش و برو

سعدي

گروه كوچك ما از سختي چندين ساعت بي‌آبي جان به در برد. بايد تدبيري بينديشيم كه ايران عزيزمان نيز بحران پيش رو را جدي بگيرد؛ بحران آب را.

برچسب ها
نسخه اصل مطلب